یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


آقای شیدا، بعد از سال ها می زند و می خواند در وطن


آقای شیدا، بعد از سال ها می زند و می خواند در وطن
تو مگر سایه لطفی به سروقت من آری/ که من این قدر ندانم که به مقدار تو باشم (سعدی) محمدرضا لطفی اهل موسیقی است. نه اینکه موسیقی - زبانم لال - مثلاً دهکده ای، شهرکی یا شهری باشد و لطفی از ساکنان آن. اهل بودن یعنی نااهل نبودن، برای پیری در مقام لطفی که سالیان دور و دراز، روز و شبش چنگ و تار بوده، به سینه زدن نشان «اهلیت» سزاوارتر و آسان تر است تا حمل ونقل پرزحمت مقادیر معتنابهی پیشوند و پسوند به ویژه لقب «استاد». همان لفظی که به برکت وفور تولید مدرس دانشگاه، مدت ها است از عیار افتاده است. وقتی بیم آن می رود که از فرط انبوهی خواص، عوام در اقلیت افتند، عنوان «استاد» تحفه قابلی نیست که پیشکش لطفی و هم نسلان او کنیم.
محمدرضا لطفی دستی سحرانگیز دارد. این را نه فقط مریدانش که منتقدانش هم می گویند. همانانی که از نیش زبان و قلم او در امان نبوده اند و او با بهانه یا بی بهانه هر وقت که فرصتی دست داده، آنان را نواخته و در مواردی گداخته است.
غالب ایشان یا دوستند یا شاگرد و اغلب بخشی از بار آبروی موسیقی ملی ایران را بر دوش می کشند. کاشکی زبان لطفی به همان مهربانی ناخن و زخمه اش بود، آن هنگام که نواختگان از سیم و ساز سزاوارترند به مهربانی لطفی. و کاش دوستان و شاگردان قدیم هم اینقدر بی محابا برنمی آشفتند و یادشان می آمد که «مرحوم اخوان» در جایی گفته است؛ «از عطایش که برخوردار شدی لقایش را هم تاب بیاور». آیا لقای لطفی تاب آوردنی نیست؟
ای کاش پادشاهان اقلیم موسیقی، یاد دوران درویشی می افتادند و دوباره آن گلیم کوچک را درمی یافتند که همه شان را شانه به شانه مهمان می کرد تا ساحری کنند.
لطفی و حریفان خوب می دانند که این القاب چرب و چاق و چاپلوسانه همه قیدند و بندند و هنرمند را زودتر از دیگران زمین گیر می کنند.
لطفی و دیگر تنی چند، همه بضاعت موسیقی ما هستند. شیرین ترین خاطرات عمر ما را رقم زده اند. قلعه ای بی خلل پی افکنده اند که حیف است در غیاب موریانه های از نفس افتاده، دروازه اش را به دست خویش درهم شکنند.
آقای شیدا پس از بیست سال ما را مهمان کرده است به سحر صدای سازش. آرزو می کنیم که دیر بپاید او تا دوباره بپروراند و باغ موسیقی ایرانی را سبز کند. از او می خواهیم که در حق ما و به حرمت صبوری عاشقانه ما در روزهای فراق، لطفی کند و چراغ اول را روشن کند؛ چراغ مهر، چراغ قدیم، چراغ عزیز و چراغ چاووش را...
یسنا فرهادی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید