شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

کتابی کوچک با پیامی بزرگ


کتابی کوچک با پیامی بزرگ
وقتی انقلاب پیروز شد و رای مردم نظام جمهوری اسلامی را برگزید نخستین پرسشی که به ذهن من آمد این بود که نظام جدید با مطبوعات که در خدمت نظام پیشین بودند چه خواهد کرد و چگونه مطبوعاتچی های آن دوران را پاداش خواهد داد.
پاسخی که پس از پرس و جوی بسیار به دست آوردم شگفت آور و شاید تکان دهنده بود. به دستور رهبر انقلاب سرپرستان جدید دو موسسه بزرگ مطبوعاتی اجازه نداشتند هیچ فردی را به خاطر خدماتش در رژیم گذشته اخراج یا تنبیه کنند و اگر کسی خود خواستار کناره گیری است یا به سن بازنشستگی رسیده است می تواند با برخورداری کامل از حقوقش از خدمت معاف شود. باور نمی کردم. از آشنایانی که در آن دو موسسه کار می کردند پرسیدم، با دیرباوری تصدیق کردند، چون ما در نظامی بار آمده بودیم که انتقام گرفتن و تلافی کردن در نهادش بود. باز در پذیرفتن آن تردید کردم. لازم آمد خودم بروم و ببینم. دیدار با سرپرست موسسه اطلاعات حجت الاسلام سیدمحمود دعایی آسان تر میسر شد. تلفن موسسه را داشتم، شماره را گرفتم و خواستار گفت وگو با دفتر مدیرعامل شدم. بی درنگ وصل شد و در آن سو فردی که گوشی را برداشت پس از شنیدن درخواست من برای دیدار با مدیرعامل بی آنکه پرس و جوی زیادی کند و دلیل تقاضای دیدار را بخواهد، گفت فردا صبح هر وقت که مایلید بفرمایید. بعد دانستم که مخاطب من خود مدیرعامل بوده است.
روز دیگر به دیدار او رفتم. ورودم را دم در گفتم و بی درنگ به آسانسور راه یافتم. یادم آمد که پیش از آن یک بار دیگر من با همین «بالارو» به طبقه چهارم به دیدار مرحوم عباس مسعودی رفته بودم. یادآوری کنم من در مدت بیش از ۳۰ سال فعالیت روزنامه نگاری ام هرگز با دو روزنامه مهم آن زمان، اطلاعات و کیهان همکاری نداشتم و آن یک بار هم که به دیدار سرپرست اطلاعات رفتم به دعوت خود او بود.
در طبقه چهارم وقتی از آسانسور بیرون آمدم کمی سرگردان شدم چون وضع همان نبود که دیده بودم. مستخدمی در راهرو منتظر نبود که مرا به اتاق رئیس خود هدایت کند. چند لحظه گذشت تا دری باز شد و مردی خوشرو با پوستی تیره و ریش کوتاه در ردای بلند روحانیون بی دستار و خندان به استقبالم آمد؛ من دعایی، آقا بهروز خوش آمدید.
این نخستین دیدار من با حجت الاسلام سیدمحمود دعایی سرپرست موسسه اطلاعات بود که پس از آن بارها تجدید شد.
من را در کنار همان اتاقی پذیرفت که پیش از آن برای دیدن عباس مسعودی در آن به انتظار نشسته بودم؛ اتاق سابق رئیس دفتر مدیرعامل بدون آن تزیینات و تشریفات. گویا میزبانم کنجکاوی مرا در نگاه من خواند زیرا توضیح داد اتاق آقای مسعودی را به همان شکل که بوده حفظ کرده اند تا یادگاری از بنیانگذار موسسه اطلاعات باشد.
به گفت وگو نشستیم. من را به عنوان یک خادم قدیمی مطبوعات می شناخت. وقتی آغاز سخن کرد برخلاف انتظار به جای آنکه از خطاهای مدیران گذشته بگوید و اینکه وارث چه وضع آشفته یی بوده است با نگاهی خوشبینانه به آینده مژده داد که موسسه اطلاعات به ساختمانی بزرگ تر که شایسته است منتقل خواهد شد و از وسایل جدید چاپ و ارتباطات همسنگ موسسات مطبوعاتی بزرگ دنیا استفاده خواهد کرد.
پیش بینی آن روز اکنون تحقق یافته و آخرین دیدار من با آقای دعایی در ساختمان جدید با وسایل و تسهیلات جدید بود.
تا کسی با آقای سیدمحمود دعایی از نزدیک آشنا نشود و چند بار پای صحبت او ننشیند گمان می کند آنچه درباره او می گویند شایعه یا تبلیغ غیرمستقیم است. اینکه می گویند او حقوق نمایندگی مجلس را نپذیرفت چون از صندوق موسسه اطلاعات دستمزد می گرفت، اینکه می گویند از اتومبیل های موسسه اطلاعات برای امور شخصی و خانوادگی استفاده نمی کند و فرزندش تا چندی پیش با موتورسیکلت شخصی رفت و آمد می کرد و اینکه می گویند در چند ماهی که به درخواست آقای خاتمی موسسه کیهان را هم به طور موقت سرپرستی می کرد به خود اجازه نمی داد پاکت های حاوی تیراژ روزانه آن را باز کند چون آن را در شمار اسرار موسسه رقیب می دانست.
□□□
کتاب کوچکی با عنوان بزرگ «خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سیدمحمود دعایی» پیش روی من است که به نظرم حجم آن با نام نویسنده آن هماهنگی ندارد. اندیشیدم اگر به راستی همدم هر روز رهبر انقلاب در تبعید ۱۰ساله پذیرفته است که خاطرات خود را بنویسد می تواند چندین کتاب بزرگ تر از این را دربر گیرد. بیشتر توجه کردم، ناشران خود به این بی تناسبی پی برده و کلمه «گوشه یی از» را به عنوان آن افزوده بودند.
به یاد آوردم در یکی از دیدارها هم با آقای دعایی، از او درخواست کردم تا دیر نشده خاطراتش را در همدمی با امام در دوران تبعید روی کاغذ آورد. گفتم نظیر این خاطرات یا نزدیک تر و دقیق تر از آن را آقای مصطفی خمینی می توانست داشته باشد که او اکنون در میان ما نیست و به این سبب خاطرات از اهمیت خاصی برخوردار است. پاسخی که به درخواست من داده شد نظیر همان است که در کتاب کنونی آمده است؛ «توفیق حضور در بسیاری از صحنه های مبارزاتی و آشنایی و آموزش در محضر عزیزان و بزرگانی که بحق مربی و مرشد اجتماعی و مبارزاتی بوده اند، افتخاری است که علاقه مندان را به آشنایی با مراحل مختلف این موهبت کنجکاو می کند. خوشبختانه این توفیق از سال های ۴۱ و ۴۲ به یمن آمیزش و آشنایی با فرهیختگان و حضور در حوزه های علمیه کرمان، قم، نجف و پس از پیروزی انقلاب در صحنه های انقلابی و اجتماعی نصیب اینجانب شده است. اما در همه این صحنه ها همواره خود را عضوی کوچک و سربازی دون پایه به حساب آورده ام که صرف حضور و خدمت در محضر بزرگان برایم افتخار بوده است. اگر این موضوع، نکته یی قابل مباهات و ارزش واگویه داشته باشد همان اعلام افتخار حضور بوده نه بیان، مثلاً اهمیت و نقش و ابتکار در انجام عملی که اگر نبودم آن عمل به انجام نمی رسید، بنابراین هیچ گاه برای خود و اثر وجودی ام اهمیتی قائل نبوده ام. بر همین اساس تاکید آشنایان و دوستان ارجمند را مبنی بر ضرورت بازگو کردن خاطرات و ذکر رخدادهای ایام حضور به دلیل شائبه فخر فروختن و مباهات کردن به حضور در صحنه هایی که صاحبان اصلی آن افتخارات، رهبران و مردمی بوده اند که فروتنانه لب نگشود ه اند و بزرگوارانه عظمت راهبری و سترگی نقش خود را به هیچ پنداشته اند و اگر ضرورت دم زدن از نقش رهبری بوده رهبر واقعی را نوجوانی دانسته اند که داوطلبانه خود را زیر تانک دشمن می افکند، همواره بی پاسخ گذاشته ام.»
من همان روز هم مخالفت خود را با نظر بالا پنهان نکردم و گفتم اینها خاطرات شخصی نیست بلکه گوشه هایی از زندگی مرد بزرگی را روشن می کند که مسیر تاریخ ایران و منطقه را تغییر داد بی آنکه حاضر باشد از «خود» سخن بگوید چون این تحول بزرگ را خواست خدا می دانست نه اراده فردی.
خاطرات سیدمحمود دعایی که به همت «گروه تاریخ موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی» انتشار یافته است با وجود حجم کم، مطالب بدیع و کم نظیری دارد که بی شک اگر منتشر نمی شد جای آنها در تاریخ معاصر ایران خالی می ماند.
آنچه در این کتاب بیش از شرح زندگی تلاش های انقلابی نویسنده مانند رساندن پیام های امام به گوش مردم از راه های پنهانی در زیر نظارت سخت ساواک یا اداره برنامه صدای روحانیت مبارز از رادیو عراق یا پاسخ او به یاوه های «اشباح» و ... مرا جلب کرد یادبودهای او از لحظه هایی از زندگی رهبر انقلاب و روابط او با فرزندان و واکنش او در برابر تهدید و تطمیع حکومت صدام حسین است و نظایر آن است که تاکنون در جای دیگر ندیده ام.
این کتاب کوچک حاوی مطالبی است که هر ورق آن می تواند سرفصل تحقیق و بررسی درباره بخشی از رویداد دوران تبعید امام خمینی و پایه ریزی انقلاب شود که به نظر من هنوز به درستی بررسی نشده است. از آن جمله چگونگی ناکام ماندن سران مجاهدین برای نفوذ در رهبر انقلاب در حالی که بعضی از نزدیکان او از جمله هاشمی رفسنجانی، طالقانی و دعایی تحت تاثیر تبلیغات فریبنده آنها قرار گرفته و ندانسته به تئوری بی بنیاد «مارکسیسم اسلامی» خوب توجه نکرده بودند.
رویداد دیگری که تاکنون توجه کمی به آن شده همان پخش افکار و نظرات رهبر انقلاب اسلامی ایران در رادیو بغداد است، بی آنکه موجب بدگمانی ماموران سانسور صدام حسین شود. با توجه به اینکه امام در انتخاب افرادی که باید همدم و همسفر او در تبعید باشند سختگیر بود و حتی بستگان را هم شایسته درک چنان موهبتی نمی دانست راه یافتن سید جوان و گمنام کرمانی به حریم امام شگفت انگیز است.
خود او در خاطراتش، بی آنکه نیت خودستایی داشته باشد ارادت و شیفتگی اش را نسبت به مردی که چندی بعد رهبر انقلاب بزرگ شد، چنین بیان می کند؛ «بدون هیچ گونه مبالغه، امام برای من به عنوان ارجمندترین و مقدس ترین عنصر مذهبی که انسان با آن برخورد می کند، مطرح بود. همان گونه که انسان وقتی به زیارت می رود، حال و هوای مخصوصی دارد، من نیز در روزهای ابتدای ملاقات با امام وی را در هاله یی از اشک می دیدم یعنی بغض و اشک اجازه نمی داد ایشان را درست ببینم و درست ابراز علاقه کنم. یکپارچه شور و شوق بودم. امام هم ضمن درک احساسات من با تفقدشان مرا آرام می کردند و با محبت احساسات مرا پاسخ می دادند. البته من فقط ساعتی در کنار ایشان بودم و بقیه ایام را در همان اطراف بودم و به هر جا که مسیر ایشان بود، می رفتم. هر جا که جلسه سخنرانی ایشان بود، شرکت می کردم.»
امام خمینی که در شناخت افراد و برگزیدن آنها برای مسوولیت های مختلف دیدی صائب داشت بی شک با درک این صفا و صمیمیت و یکرنگی بود که اجازه داد دعایی تا آخرین روزهای اقامت در نجف یکی از نزدیکان او باشد و او را با کلام خود چنین توصیف کند؛ «من با آقای دعایی سابقه طولانی دارم. خدماتی که ایشان در عراق و در ایران کرده اند نباید فراموش کرد.» (صحیفه امام، جلد ۱۸، صفحه ۶۱)
جهانگیر بهروز
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید