شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

ما نسبت خویش با حقیقت را گم کرده ایم


ما نسبت خویش با حقیقت را گم کرده ایم
من افق روشنی برای آینده فرهنگی به خصوص برای جوانان نمی بینم. این سخن می تواند به منزله سخنی سیاسی فهم شود. اما مخاطب آگاه و دردمند درخواهد یافت این دل نگرانی حاصل دغدغه های عمیق تر و اصیل تری فراسوی موضع گیری های سیاسی و ایدئولوژیک است. تصور می کنم دلایل این دل نگرانی نیز روشن است.
۱) در جامعه ما تقریباً می توان گفت منبع اصیل فرهنگی دیده نمی شود. این سخن بسیار مناقشه آمیز به نظر می رسد. آری، ما شاهد وجود نهادهای گوناگون، متعدد، متکثر و حتی بیش از اندازه فرهنگی در کشور هستیم؛ حوزه ها، دانشگاه ها، آموزش و پرورش، رسانه های جمعی، سازمان تبلیغات، حوزه هنری، سازمان ارتباطات اسلامی، روشنفکران و... اما به گمان اینجانب، هر یک از این نهادها به بخشی از نظام دیوان سالاری (بوروکراتیک) کشور تبدیل شده، که می کوشند با سهم خواهی از پول نفت یا دیگر درآمدهای سنتی به حیات خویش ادامه دهند، یا همچون روشنفکران آنچنان ضعیف و ناتوان شده که غالباً صرفاً اسیر حیات روزمره و بقای خویشند. دیگر نهادهای به ظاهر فرهنگی ما در حال حاضر و در دوره کنونی قادر به خلق ارزش های تازه نبوده، همه آنها قدرت اثرگذاری فرهنگی خویش و توانایی برپا کردن شوری دوباره در دل ها را از کف داده اند. اکثر قریب به اتفاق جریانات فکری و فرهنگی کشور بسان چشمه هایی می مانند که از سرچشمه های جوشنده خویش فاصله گرفته، در بستر زمان حرکت و تکاپوی خویش را از دست داده اند، گویی نازلالی، کدر بودن و خشکی سرنوشت محتوم همه آنهاست. نهادهای به ظاهر فرهنگی ما هیچ درک درستی از فرهنگ نداشته، فرهنگ را با تبلیغ و تبلیغ را با حقنه رسانه یی یا ولخرجی های حاصل از پول نفت یکی گرفته اند.
۲) تحت تاثیر فضای جهانی و به دلیل برخی بی تدبیری های ما، ارزش ها و هنجارها به شدت تضعیف شده اند لذا همه نهادهای سنتی، از جمله نهادهای فرهنگی، که بر اساس ارزش ها و هنجارهای سنتی شکل گرفته بودند، به سرعت رو به تنزل گرفته اند. دیگر، هیچ یک از نهادهای سنتی، از جمله نهادهای فرهنگی نمی توانند به ایفای نقش خویش بپردازند.
۳) تفکر روح فرهنگ است. بدون تفکر، فرهنگ همچون جسدی مرده و بی روح است. «ما اراده معطوف به تفکر را از دست داده ایم.» این سخن نیز یکی دیگر از اقوال مورد مناقشه در این یادداشت است لذا توضیحی چند در این ارتباط ضروری به نظر می رسد.
همه فکر می کنند. همه انسان ها در هر لحظه فکر می کنند. حتی نحوه هستی انسان ها از تفکرشان جدا نیست. شما نمی توانید یک لحظه جلوی اندیشیدن و تفکر خویش، یعنی وجود حالات گوناگون آگاهی و حرکت تصورات را در ذهن خویش بگیرید. با این وصف، ما صفت متفکر را برای همه کس به کار نمی بریم. بی تردید، آقایان یا خانم های شهردار در سراسر جهان، شبانه روز برای حل مسائل و معضلات عظیم شهرها می اندیشند. روسای جمهور، وزرا، نمایندگان مجلس نیز در سراسر جهان درباره مسائل و معضلات عظیم یک کشور می اندیشند، حتی پزشکان، مهندسان، پژوهشگران در آزمایشگاه ها، حسابداران و حسابرسان، سرمایه داران و کارخانه داران همه می اندیشند. اما ما هیچ یک از آنان را «متفکر» نمی نامیم. ما صفت «متفکر» را برای نحوه تفکر خاصی به کار می بریم. همین نحوه تفکر خاص است که اراده معطوف بدان در میان ما از بین رفته، لذا اندیشه ها، تفکرات و برنامه ریزی های روزمره مان بی حاصل مانده، ما را به حل مسائل مان سوق نمی دهد. این تفکر در معنای خاص، یعنی همان تفکری که ما در میان متفکران، یعنی فیلسوفان، عارفان، هنرمندان و شاعران بزرگ می یابیم، همان چیزی است که در میان ما دیده نمی شود. این نحوه تفکر با پرسشگری همراه است، اما پرسشگری، باز هم در معنای خاص و نه در معنای بی شمار پرسش های خاصی که در زندگی روزمره مان با آن مواجهیم، از میان ما رخت بربسته است. جامعه ایران امروز، درباره مسائل و پرسش های بنیادینش نمی اندیشد یا بسیار کمتر از آنچه باید، می اندیشد.
تفکر دو بنیاد دارد؛
الف) از نخستین بنیاد تعابیر گوناگونی وجود دارد؛ جهان، وجود، آنچه هست، امر استعلایی، ابژه یا آنچه باید بدان اندیشیده شود. این بنیاد همان چیزی است که محتوا و مضمون تفکر را تشکیل داده، ذات همان چیزی است که ما از آن به حقیقت تعبیر می کنیم.
ب) دومین بنیاد تفکر انسان یا آن کسی است که می اندیشد. حال سوال این است؛ انسان باید تابع جهان باشد یا این جهان است که باید تابع انسان قرار گیرد؟ کاملاً آشکار است که پرسش ما در حوزه تفکر و شناخت است و نه در حوزه عمل و اخلاق. بدیهی است که جهان نمی تواند تابع ما باشد، چرا که اگر چنین بود، معرفت، شناخت و تفکر اساساً بی معنا بود. پس این آدمی است که باید تابع جهان و احکام آن باشد.
اما ما ایرانیان، در روزگار کنونی به امر استعلایی و به آنچه هست توجه نداشته، می کوشیم منویات خود را تحمیل کنیم. ما ایرانیان، صرف نظر از توده های مظلومی که صرفاً به فکر یک لقمه نانند، دو دسته ایم؛ یا خواهانیم وضع موجود را حفظ کنیم لذا تمام جهان و تاریخ را از دریچه تنگ حفظ وضع موجود نگریسته، همه چیز را تابع اصل حفظ وضع موجود قرار داده ایم؛ یا نسبت به وضع موجود معترض بوده، خواهانیم وضع موجود را تغییر دهیم. لذا تمام جهان و تاریخ را از دریچه تنگ تغییر وضع موجود نگریسته، همه چیز را تابع تغییر وضع موجود کرده ایم. آنچه در میان ما وجود دارد، اراده معطوف به حفظ قدرت و حفظ وضع موجود یا اراده معطوف به کسب قدرت و تغییر وضع موجود است. اما آنچه در میان ما کمتر دیده می شود اراده معطوف به حقیقت است. در روزگار کنونی، بسیاری از ما نسبت خویش با حقیقت را گم کرده ایم. «ما دیگر نسبتی با حقیقت نداریم.» از یاد نبریم،جامعه و فرهنگی که نسبت خویش با حقیقت را گم کند، یا از کف دهد، نخواهد توانست به روشنایی اصیلی برای یافتن راه خود در پیچ و خم های تاریک تاریخ دست یابد.
بیژن عبدالکریمی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید