جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

سلطه و سامانه موشکی جهانی


سلطه و سامانه موشکی جهانی
تسلط نظامی بر مناطق تاثیرگذار بر سیاست جهانی، جزو عناصر اصلی راهبرد امنیت ملی آمریکا در قرن بیست و یکم محسوب می شود و قدرت نظامی آمریکا نیز به عنوان یکی ازمولفه های اصلی و نقش آفرین در سیاست امنیت ملی این کشور باید به عنوان پیشگام در این زمینه عمل کند
● مقدمه
تلاش برای ایجاد یک سامانه رسوخ ناپذیر جهت ردیابی و مقابله با موشک های بالستیک (کوتاه برد، میان برد و دور برد) شلیک شده از زمین و دریا و نابود کردن آنها هنگام شلیک، حرکت و یا ورود به جو زمین، یکی از دغدغه های طولانی مدت و ازجمله برنامه های پر هزینه نظامی و دفاعی ایالات متحده آمریکا در طول سال های متمادی بوده است. با استقرار «سپر دفاع ملی موشکی» در سال ۱۳۸۰ در مرزهای سرزمینی آمریکا، این برنامه شتاب بیشتری به خود گرفت و هم اکنون نیز مرحله دیگری از آن در خارج از مرزهای این کشور در شرف استقرار می باشد. در ادامه طراحی و عملیاتی نمودن همین پروژه، مقامات سیاسی و نظامی آمریکا در دی ماه سال ۱۳۸۵ بطور رسمی استقرار بخشی از سامانه دفاع موشکی در اروپای شرقی را در زمره برنامه های اجرایی خود اعلام نموده و همزمان دو کشور چک (محل استقرار سامانه راداری) و لهستان (محل استقرار ۱۰ سامانه موشکی زمین به هوا) نیز بعنوان گزینه های اصلی عملیاتی شدن پروژه مذکور معرفی شدند.
همان طور که در دوره جنگ سرد و عصر رقابت های نظامی و راهبردی دو ابرقدرت شرق و غرب، وجود تهدیدات نظامی بالفعل و بالقوه در اردوگاه رقیب منشاء و توجیه کننده اصلی هزینه های کلان نظامی دو طرف به شمار می رفت، این بار نیز تهدیدات موشکی ایران و کره شمالی بهانه و مستمسک اصلی کاخ سفید و پنتاگون جهت توجیه ضرورت اجرای پروژه دفاع موشکی دراروپای شرقی قرار گرفته است. در کنار هماهنگی و همسویی کامل پراگ و ورشو با طرح جنجالی واشنگتن و همسویی غالب کشورهای اروپایی، استرالیا، ژاپن و کانادا با این طرح، روسیه و چین از مخالفان اصلی استقرار و عملیاتی شدن این سامانه در اروپای شرقی می باشند.
در یافتن چیستی و چرایی طراحی و اجرای این پروژه تاکنون مطالب مختلفی مطرح گردیده که عمدتاً در دو گروه قرار می گیرند: نخست موافقان پروژه که هم آوا و هم صدا با آمریکا و با تکرار ادعاهای آنها وجود چنین طرحی را برای حفظ امنیت جهانی و صلح بین المللی مفید ارزیابی نموده و آن را سد مستحکمی در برابر تهدیدات نظامی نوظهور علیه جهان (به ویژه غرب) و ابزار موثری جهت ممانعت از گسترش زرادخانه های موشکی سایر کشورها (از نظر آنها کشورهای چالشگر) می دانند؛ زیرا بر این عقیده اند که در صورت عملیاتی شدن کامل این پروژه و پوشش همه مناطق مورد نظر، ضمن خنثی شدن تهدیدات نظامی بالفعل و بالقوه، امکان استفاده از توان موشکی در معادلات امنیتی و راهبردی در سیاست بین الملل نیز از بین خواهد رفت. از طرف دیگر، مخالفان پروژه دفاع موشکی نیز بر این عقیده اند که چنین اقدامی موجب گشایش راهها و گزینه های جدیدی جهت فائق آمدن بر سپرهای دفاعی از جنس دفاع موشکی را بدنبال خواهد داشت که همین امر سرآغاز مرحله دیگری از رقابت های تسلیحاتی در جهان می باشد.
با توجه به پیامدهای بلافصل اجرایی شدن پروژه هایی از این نوع بر سیاست بین الملل و گزینه های دفاعی و امنیتی سایر کشورها و بدون توجه به استدلال های موافقان و مخالفان پروژه، آنچه که می تواند محل سئوال و پرسش قرار گیرد، این است که: آیا آن گونه که حامیان استقرار پروژه دفاع موشکی عنوان می کنند، صرفاً قابلیت های موشکی ایران و کره شمالی توجیه کننده تقبل هزینه های سنگین سیاسی و نظامی از این جنس گردیده است؟ یا اینکه چرایی و ضرورت این پروژه در اهداف کلان و البته پشت پرده آمریکا قرار دارد؟
در پاسخ به سئوال فوق و بدون توجه به قابلیت های فنی پروژه دفاع موشکی مورد نظر آمریکا (که نیازمند اطلاعات دقیق و کارشناسانه از سامانه مذکور و بررسی نتایج آزمایشات صورت گرفته می باشد) می توان براین نظر بود که: اگر استقرار سامانه دفاع موشکی آمریکا در اروپای شرقی را به صورت منفرد و صرفاً به عنوان یک طرح نظامی مجزا و بدون ملاحظه سایر طرح ها و برنامه های آمریکا (در گذشته، حال و آینده) در نظر بگیریم، شاید بتوان ادعای طراحان و موافقان پروژه را پذیرفت. ولی واقعیت آن گونه که ادعا می شود نیست، بلکه در پشت پرده اجرای چنین پروژه هایی اهدافی به مراتب وسیع تر از تهدیدات موشکی محدود مورد ادعای ایران یا کره شمالی مستتر است، و اساساً آگاهی از این واقعیت بود که مسکو را تا آستانه شدیدترین تنش و بحران با واشنگتن بعد از فروپاشی جنگ سرد پیش برد.
جهت تدقیق هرچه بیشتر موضوع، استدلال اصلی سطور متن پیش رو این است که؛ مروری بر سیاست های اعلامی و اجرایی ایالات متحده آمریکا در سال های بعد از جنگ جهانی دوم در زمینه ایجاد سپر دفاع موشکی و استمرار تلاش های این کشور برای اجرایی نمودن این پروژه طی دهه ۱۳۷۰ و عملیاتی شدن مرحله اول این سامانه در داخل خاک آمریکا در اوایل قرن ۲۱ تحت عنوان «سپر دفاع ملی موشکی» گویای این حقیقت است که تسلط نظامی بر مناطق تاثیرگذار بر سیاست جهانی، جزو عناصر اصلی راهبرد امنیت ملی آمریکا در قرن بیست و یکم محسوب می شود و قدرت نظامی آمریکا نیز به عنوان یکی ازمولفه های اصلی و نقش آفرین در سیاست امنیت ملی این کشور باید به عنوان پیشگام در این زمینه عمل کند، یعنی حفظ برتری مطلق نظامی و کنترل بر مناطق راهبردی جهان و کسب توان نظامی مقابله با همه تهدیدات بالفعل و بالقوه نظامی از جمله اهداف اصلی راهبرد امنیت ملی آمریکا در قرن پیش رو می باشد. برای حصول به این هدف مهم در کنار توجه به افزایش کمیت و قابلیت سلاح های متعارف و نامتعارف (که ناقض صریح برخی از پیمان های مهم نظامی و امنیتی در زمینه کنترل تسلیحات می باشند) و تلاش برای تحول ساختار و سازمان نیروهای مسلح این کشور متناسب با تهدیدات جدید،‌ ایجاد یک سامانه پدافند موشکی غیر قابل نفوذ نیز در رئوس برنامه ها و راهبرد نظامی و دفاعی آمریکا قرار گرفته است.
در همین راستا، افزایش قابلیت های نظامی برخی از قدرت های منطقه ای و توانمندی های بالفعل نظامی روسیه و گسترش روزافزون توان نظامی چین (در کنار رشد شگفت آور اقتصادی و صنعتی این کشور) موجب گردیده تا جهت تحقق راهبرد نظامی پیش گفته، بعد از استقرار سامانه دفاع ملی موشکی (NMDS) در داخل خاک آمریکا در دوره نخست ریاست جمهوری بوش (که منجر به خروج یکجانبه این کشور از پیمان A.B.M گردید)، مرحله دیگری از سامانه دفاع موشکی جهت حفظ برتری نظامی این کشور در اروپا و همچنین برای دفاع از هم پیمانان واشنگتن و نیروهای نظامی این کشور در خارج از آمریکا در قالب ایجاد سپر دفاع موشکی در شرق اروپا متبلور گردد. در راستای همین هدف، دامنه راهبرد نظامی آمریکا در قرن ۲۱ ایجاب می نماید تا در آینده استقرار چنین سامانه هایی در اروپای مرکزی، جنوب اروپا، قفقاز و شرق آسیا نیز در دستور کار پنتاگون قرار داشته باشد.
با چنین ورودی به موضوع سامانه دفاع موشکی آمریکا در اروپای شرقی، در نظر داریم تا بعد از نگاهی مختصر به برنامه های اعلامی جهت ایجاد سپر دفاع موشکی در طول سال های گذشته و معرفی نسبی ابعاد و جزئیات سامانه دفاع موشکی مطرح شده، با توجه به راهبرد امنیت ملی و نظامی آمریکا در قرن ۲۱، اهداف اعلام نشده و واقعی پروژه سپر دفاع موشکی آمریکا را باز شکافته و درنهایت پیامدهای آن را مورد بررسی قرار دهیم.
۱) تاریخچه طرح های دفاع موشکی آمریکا
مروری بر سیر تحول تسلیحات و برنامه های نظامی اعلامی آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم حاکی از آن است که تلاش برای ابداع سامانه ای جهت مقابله با تهدیدات موشکی اولین بار در دهه ۱۳۳۰ (۱۹۵۰م.) آغاز شد؛ زمانی که در دولت آیزنهاور مقامات پنتاگون طرحی را ارائه دادند که در صورت اجرا می توانست بخشی از حملات موشکی شوروی سابق به خاک ایالات متحده را خنثی نماید. این طرح دفاع ضد موشکی که «نایک زئوس» شهرت داشت، هیچ گاه از صفحات گزارش های کتبی ارائه شده به رئیس جمهور (آیزنهاور) خارج نشد و بصورت پروژه ای عملیاتی تعریف نگردید. بعد از این طرح، نزدیک به سه دهه (که اوج رقابت های نظامی و راهبردی شرق و غرب بود) پروژه هایی از این جنس فرصت بروز و ظهور نیافتند، تا اینکه «رونالد ریگان» در سال ۱۳۶۲ طرح دفاع موشکی جنجالی خود تحت عنوان «ابتکار دفاع استراتژیک» یا «جنگ ستارگان» (Stars War) را ارائه نمود که بیانگر رویایی بلند پروازانه جهت ایجاد یک سامانه دفاع موشکی همه جانبه در آمریکا بود. این طرح ابتدا چندان جدی گرفته نشد و تلقی عمومی در داخل و حتی خارج از آمریکا این بود که این پروژه صرفاً یک ابزار تبلیغاتی از سوی دولت ریگان جهت اخذ امتیاز از شوروی سابق در مذاکرات خلع سلاح ژنو می باشد. ولی پس از انتخاب مجدد ریگان به ریاست جمهوری آمریکا در سال ۱۳۶۳ اقدامات عملی جهت اجرای پروژه جنگ ستارگان آغاز گردید و در همان زمان بنابر تصمیم رئیس جمهور آمریکا مرحله تحقیقاتی و عملیاتی دفاع موشکی بالستیک مستقر در فضا آغاز شد. هدف غایی ابتکار دفاع راهبردی در واقع ایجاد یک سپر جهانی بود که در نظر داشت با استفاده از ماهواره های فضایی موشک های دشمن را در همه نقاط جهان شناسایی و رد یابی نماید و از طریق سلاح های مستقر در فضا و پایگاه های زمینی اقدام به انهدام آنها نماید. اما علی رغم تلاش وافر حامیان ابتکار دفاع راهبردی و صرف هزینه های نسبتاً زیاد برای تحقق آن، این پروژه عظیم هرگز به مرحله اجرا درنیامد، زیرا براساس این طرح لازم بود تا ماهواره های متعددی از فضای خارج از جو، زمین را در برابر حملات موشکی مورد حمایت قرار دهند.
لذا مشکلات فنی ناشی از توسعه نیافتگی فناوری های مرتبط با پروژه (با توجه به اهداف آن) و همچنین هزینه های سرسام آور مورد نیاز و زمان نسبتاً طولانی پیش بینی شده برای اجرای پروژه از جمله عواملی بودند که عدم تحقق پروژه جنگ ستارگان را رقم زدند. بعد از پایان دوره ریاست جمهوری ریگان، روی کار آمدن یک جمهوری خواه دیگر یعنی جرج بوش پدر در اواخر دهه ۱۳۶۰ فرصت دیگری بود تا طرح دیگری در آمریکا برای ایجاد سپر دفاع موشکی مطرح گردد. بوش پدر با درس گرفتن از تجربه آرامانگرایانه و ناموفق ریگان تلاش کرد تا با توجه به واقعیات و مقدورات موجود در داخل و خارج از آمریکا، طرح دفاع موشکی واقع بینانه تری را مطرح نماید. از همین رو، وی طرح خود را «سیستم دفاع در برابر حملات محدود» نامید.
ولی با فروپاشی شوروی و تغییر فضای شدیداً نظامی – امنیتی و تهدید محور دوران جنگ سرد علیه امنیت و منافع آمریکا و وارد شدن مستقیم این کشور به منازعات منطقه ای (حمله به عراق بعد از اشغال کویت)، این طرح اهمیت و معنای خود را از دست داد و عملی نشد. با خارج شدن بوش پدر از کاخ سفید و جایگزین شدن «بیل کلینتون»، به مدت هشت سال سکان قدرت اجرایی آمریکا (که محوریت طراحی و اجرای طرح های کلانی همچون پروژه دفاع موشکی در حوزه وظایف و اختیارات اصلی آن قرار دارد) به دست دموکرات ها افتاد که ذاتاً توجه چندانی به نظامیگری و ضرورت برتری قدرت نظامی آمریکا در جهان نداشتند. اما علی رغم بی توجهی کلینتون به طرح های نظامی از نوع پروژه دفاع موشکی، تحت تاثیر فشار برخی چهره های جمهوری خواه در کنگره و مراکز تحقیقاتی وابسته به وزارت دفاع این کشور، کلینتون نیز سعی نمود با طرح «سپر دفاع ضد موشکی» خود ضمن کاستن از فشار تبلیغاتی جریان تندرو جمهوریخواه (که اکنون سکان دار قدرت در آمریکا می باشد)، نسبت به بی توجهی دولت به مسائل نظامی و امنیتی و بی دفاع بودن آمریکا در برابر تهدیدات موجود، به نوعی به رویای برخی از روسای جمهور اسبق آمریکا در مورد سپر دفاع موشکی جامه عمل بپوشاند. براساس طرح دفاع ضد موشکی کلینتون، زنجیره ای از صدها موشک رهگیر در برخی از پایگاه های زمینی آمریکا مستقر می شدند تا موشک های دشمن هنگامی که در مراحل اولیه پرتاب هستند و هنوز به حالت بالستیک درنیامده اند، قبل از رسیدن به خاک آمریکا به کمک شبکه هشدار دهنده ای متشکل از رادارها و ماهواره ها رهگیری شده و مورد هدف قرار گیرند.
با وجود آنکه بسیاری از کارشناسان نظامی در آن برهه زمانی این طرح را بسیار واقعگرایانه و عملی تر از طرح های پیشین توصیف می کردند، ولی در آزمایشات اولیه، طرح دفاع ضد موشکی مورد نظر کلینتون با شکست مواجه شد. بدین صورت که اولین آزمایش در اواخر سال ۱۳۷۷، دومین آزمایش در اواخر ۱۳۷۸ و سومین آزمایش نیز در خرداد ماه ۱۳۷۹ انجام شد. ولی آنگونه که طراحان و هواداران این طرح در پنتاگون تصور می کردند، نتیجه این آزمایشات تامین کننده اهداف مورد نظر آنها نبود. از همین رو، کلینتون که اواخر دوره دوم ریاست جمهوری خود را پشت سر می گذاشت، تصمیم گرفت این پروژه جنجالی را به فراموشی سپارد تا جانشین او سرنوشت این طرح شکست خورده را مشخص نماید.۲) نو محافظه کاران و طرح سپر دفاع ملی موشکی آمریکا
با جابجایی قدرت در کاخ سفید و روی کار آمدن نو محافظه کاران در آخرین سال قرن بیستم، فصل جدیدی از مسائل نظامی و امنیتی در داخل و خارج از آمریکا گشوده شد. در عرصه خارجی، اشغال افغانستان و عراق، کاهش نیروهای نظامی این کشور در اروپای مرکزی و متمرکز نمودن آن در خاورمیانه، تغییر مرکز فرماندهی آمریکا از اقیانوس هند (دیوگوگارسیا) به خاورمیانه (قطر) و ایجاد مرکز جدید فرماندهی در شمال آفریقا و توجه ویژه به مناطقی همچون آسیای مرکزی و قفقاز و شرق اروپا، پرده اصلی برنامه های جدید نظامی آمریکا بود. در داخل نیز ضمن توسعه نسل جدیدی از سلاح های هسته ای تاکتیکی و گسترش بی حد و حصر سلاح های متعارف، این کشور درصدد راه اندازی سپر دفاع ملی موشکی جهت مقابله با تهدیدات موشکی بالستیک برآمد.
از آنجا که رهایی از هرگونه تهدیدات نظامی و امنیتی در داخل و خارج (امنیت مطلق) محور اصلی تفکرات نئوکانها به شمار می رود، در همان زمان برای همگان آشکار بود که یکی از اولویت ها و برنامه های اصلی هیات حاکمه جدید آمریکا پرداختن به مسئله دفاع موشکی این کشور خواهد بود – حتی اگر به قیمت خروج یکجانبه آمریکا از پیمان های نظامی و امنیتی باشد.
بنابراین، هرچند طرح دفاع ضد موشکی کلینتون با شکست مواجه شد،‌ولی بهانه خوبی برای نو محافظه کاران بود تا همانطور که در تبلیغات انتخاباتی خود نیز تاکید می کردند، این بار آنها تحت هر شرایطی این پروژه را به اتمام برسانند.
بدین ترتیب بلافاصله بعد از رسیدن به قدرت و سپردن وزارت دفاع آمریکا به رامسفلد (یکی از هواداران اصلی پروژه دفاع موشکی در دهه ۱۳۷۰)، تیم جدید بر مبنای همان طرح دفاع ضد موشکی کلینتون اقدامات اولیه جهت طراحی و اجرای دفاع موشکی تحت عنوان پروژه «دفاع ملی موشکی» را آغاز کرد، البته با این تفاوت که کلینتون از طرح سپر دفاع موشکی محدود و مستقر در زمین حمایت می کرد، در صورتی که این پروژه خواهان سامانه دفاع ملی موشکی گسترده تری در دریا و زمین بود. در آن مقطع زمانی تهدیدات موشکی کره شمالی، عراق و لیبی از جمله مواردی بود که نئوکانها توانستند با ایجاد موج های رسانه ای تهدید محور و تشدید وجود چنین تهدیداتی علیه خاک آمریکا، ضرورت و اهمیت اجرای پروژه دفاع ملی موشکی آمریکا را به افکار عمومی داخلی و خارجی این کشور القاء نمایند. سپر دفاع ملی موشکی آمریکا که در آن برهه با اسم مستعار «پسر جنگ ستارگان» نامیده می شد شباهت نسبی با طرح جنگ ستارگان ریگان داشت، با این تفاوت که سامانه رهگیری و دفاعی آن به جای فضا، در زمین و دریا استقرار یافته و هزینه آن نیز از پروژه جنگ ستارگان بسیار کم تر است.
به هر حال با وجود مخالفت های خارجی به ویژه از سوی روسیه و چین، سپر دفاع ملی موشکی آمریکا درنهایت با استقرار موشک های رهگیر این سامانه در آلاسکا و گرینلند و با هزینه ای بالغ بر ۶۰ میلیارد دلار به مرحله اجرا رسید و مخالفان این پروژه نیز در عمل نتوانستند اقدامی جهت ممانعت از آن به عمل آورند. زیرا مقامات سیاسی و نظامی آمریکا به خوبی بر این امر آگاه بودند که روسیه – در مقام جدی ترین مخالف این پروژه – به علت ضعف اقتصادی و ناتوانی مالی قادر به مقابله با این پروژه نخواهد بود. البته این پیش بینی نیز چندان دور از واقعیت نبود، زیرا عملاً روسیه به جز آزمایش چند موشک میان برد (از جمله موشک اسکندر)، نتوانست اقدام خاصی جهت انصراف واشنگتن از پیگیری پروژه دفاع ملی موشکی انجام دهد.
با اجرای این پروژه،آمریکا عملاً از پیمان A.B.M خارج شد و عدم پایبندی این کشور به قراردادهای متعدد نظامی همچون استارت ۱ و ۲ و سالت به اثبات رسید. زیرا به موجب پروژه دفاع ملی موشکی آمریکا، علاوه بر استفاده از ماهواره های نظامی خاص کشف و شناسایی موشک های تهاجمی، از رادارهای باندیکس و رادارهای دریا پایه مستقر در ناوهای ایجیس و یکصد رادار رهگیر مستقر در داکوتای شمالی و صدها موشک رهگیر مستقر در آلاسکا، گرینلند و انگلستان استفاده می شد تا به محض ورود موشک های بالستیک دشمن به فضای آمریکا، در خارج از جو زمین شناسایی و نابود شوند، در حالی که غایت اصلی پیمان A.B.M اجتناب دو کشور آمریکا و شوروی سابق از مسلح شدن به موشک های ضد بالستیک بود.
۳)خصوصیات و مجریان پروژه دفاع موشکی آمریکا
الف) سامانه دفاع موشکی چگونه کار می کند؟
همانطور که مطرح شد، فناوری دفاع موشکی آمریکا از لحاظ فنی بسیار پیچیده می باشد که بررسی آن از این زاویه مورد هدف این نوشتار نمی باشد، در عین حال اشاره مختصری به آن می تواند در شناخت هرچه بیشتر طرح هایی از این قبیل موثر واقع شود. این سامانه مشتمل بر انواع ماهواره های نظامی شناسایی و مراقبت، رادارهای ثابت و سیار، شبکه های ارتباطی و بازدارنده ها (Intercepters) و راکت های پشتیبانی (Booster Rocket)کننده می باشد. محور اصلی این سامانه موشکی بر مبنای فناوری «سلاح های نابود کننده انرژی جنبشی» یا «تاد» (THAAD:theatre High Altitude Air defence) طراحی شده است. موشک «تاد» به عنوان یک موشک ضد موشک با برد متوسط (حدود ۱۵۰ کیلومتر) با درصد اصابت بسیار بالا به هدف قابل پرتاب از سکوهای ثابت و متحرک می باشد.
یکی از بخش های سامانه دفاع موشکی آمریکا، دفاع موشکی دریا پایه است که مبنای آن بهینه سازی ناوشکن ها و ناوهای رزمی ایجیس برای مشارکت آنها در این سامانه می باشد. این واحدها عمدتاً به عنوان واحدهای جلویی در آبهای مناطقی که تهدید موشکی از ناحیه آنان احساس می شود (نظیر سواحل کره شمالی) بکار گرفته می شوند تا بتوانند موشکها را در مرحله اولیه شلیک ردیابی و نابود کنند. در پروژه دفاع موشکی آمریکا جهت اطمینان از کامل شدن این سپر دفاعی، علاوه بر موشک «تاد» از سیستم پدافندی پاتریوت و هاگ نیز (که سامانه های پدافندی کوتاه بردی هستند) جهت پر کردن نقاط کور و فضاهای خالی سامانه «تاد» استفاده شده است. بنابراین سامانه زمین پایه «تاد» برای رهگیری و نابود کردن موشک های بالستیک در مراحل اولیه و ثانویه شلیک و سامانه های پاتریوت و هاگ برای رهگیری موشک های تهاجم در مرحله نهایی پرواز موشک مهاجم (که کمترین فاصله با هدف را دارد) در نظر گرفته شده اند.
آنچه در اجرای پروژه دفاع موشکی آمریکا، چه در داخل و چه در خارج از مرزهای این کشور، مهم و اساسی می باشد محل استقرار این سامانه نسبت به مناطق و کشورهای تهدید می باشد؛ یعنی با محاسبه ای که آژانس دفاع موشکی آمریکا (به عنوان مجری طرح) از فواصل و مناطق تهدید زا برآورد می نماید، سامانه های راداری و موشکی در نزدیکی و مسیر احتمالی موشک های شلیک شده دشمن مستقر می شوند.
از جمله مسائل مهمی که در طراحی سامانه جدید دفاع موشکی آمریکا مد نظر طراحان و مجریان آن بوده است، دفاع چند لایه ای و هدف قرار دادن موشک های متخاصم در یکی از مراحل شلیک اولیه، مرحله میانی و مرحله نهایی پرواز موشک می باشد. در مرحله شلیک اولیه موشک بالستیک که با روشن شدن راکت های کمکی موشک همراه است و موشک هنوز در جو زمین قرار دارد، بیشترین تهدید برای آنها وجود دارد. زیرا دود و آتش ناشی از روشن شدن راکت های کمکی موجب شناسایی و ردیابی سریع و آسان توسط رادارهای ثابت و سیار (مستقر در ناوهای ایجیس) می شود. علاوه بر این از آنجا که در این مرحله موشک در حال اوج گرفتن می باشد و همه اجزای آن همراه راکت اصلی می باشند و هدف واحدی برای سامانه های شناسایی تلقی می گردد، احتمال مورد هدف قرار گرفتن توسط سامانه دفاع موشکی بسیار بالا می باشد. در مرحله دوم که موشک بیشترین مسیر خود را خارج از اتمسفر طی می نماید، موتورهای خود را یکی پس از دیگری مورد استفاده قرار داده و به جز راکت اصلی، سایر بخش های موشک از آن جدا می شوند. از آنجا که هریک از موتورهای جدا شده از موشک می توانند به عنوان یک هدف مجازی و گمراه کننده برای سامانه رهگیری باشند، این مرحله از دفاع موشکی بسیار حساس و حیاتی می باشد.
زیرا سامانه دفاع کننده باید این قابلیت را داشته باشد که هدف های مجازی را از هدف های اصلی تشخیص داده و اطلاعات لازم این اهداف را جهت نابود کردن به سامانه موشکی خود انتقال نماید. درنهایت، در مرحله سوم که در واقع موشک روی هدف قرار دارد و مرحله برخورد با هدف می باشد، موشک شروع به نزول برای ورود به اتمسفر زمین می کند. در این مرحله که به لحاظ زمانی بسیار محدودتر از دو مرحله قبلی می باشد، اگر سامانه دفاع موشکی نتواند در مراحل اولیه و ثانویه موشک مهاجم را شناسایی و نابود کند، در این مرحله یک دقیقه فرصت دارد تا نسبت به شناسایی و هدفگیری آن اقدام کند. بنابراین برخلاف پروژه «جنگ ستارگان» ریگان که در نظر داشت جهت محافظت و حراست از خاک ایالات متحده آمریکا در برابر موشک های دشمن، یک سامانه رهیگری جهانی و تعداد بیشماری از سلاح های هسته ای را در فضا مستقر نماید، هم سامانه راداری و شناسایی و هم سامانه موشکی «پروژه دفاع موشکی» کنونی بر روی زمین و بصورت منطقه ای استقرار می یابند و هر مجموعه از این سامانه ها ماموریت محافظت از مناطق خاصی را بر عهده خواهند داشت.
پروژه «دفاع ملی موشکی آمریکا» بر اساس نحوه عملکرد همین سامانه طراحی و به اجرا گذارده شد و آنچه که امروزه تحت عنوان «دفاع موشکی آمریکا در شرق اروپا» از آن یاد می شود نیز در واقع طرحی است در همین قالب که قرار است حهت دفاع از متحدین و نیروها و پایگاه های نظامی این کشور در مناطق راهبردی جهان و از جمله شرق اروپا استقرار یابد.
ب) مجریان سامانه دفاع موشکی
برخلاف پروژه های موشکی قبلی که پنتاگون راساً اقدام به طراحی و اجرای آنها می نمود، این بار مسئولیت طراحی و اجرای پروژه دفاع موشکی آمریکا (در داخل و خارج) به آژانس مستقلی تحت عنوان «آژانس دفاع موشکی آمریکا» واگذار شده است. ایجاد و توسعه یک سامانه دفاع موشکی چند لایه و مدیریت و تطبیق همه برنامه ها و فناوری های دفاع موشکی ماموریت اصلی این آژانس می باشد که با همکاری و مشارکت چندین شرکت تخصصی و مجتمع نظامی -صنعتی آمریکا موفق به طراحی این پروژه گردیده است. در این پروژه (که بصورت اشتراکی صورت پذیرفته) هریک از بخش های آن توسط یکی از شرکت ها طراحی و ساخته شده و با مدیریت آژانس دفاع موشکی آمریکا مورد بهره برداری قرار می گیرند. طراح اصلی و مجری بخش «زمین پایه» این سامانه دفاع موشکی شرکت «بوئینگ»، شرکت «نور تروپ گرومان» نیز طراح و مجری ساخت سامانه های نابود کننده و شرکت «لاکهید مارتین» هم مجری ساخت پرتاب کننده موشکی این سامانه می باشد.
۴) استراتژی امنیت ملی آمریکا در قرن ۲۱ و ضرورت توجه به سامانه دفاع موشکی
حفظ مستمر برتری قدرت نظامی و برقراری توازن راهبردی در برابر بلوک شرق از جمله اهداف و برنامه های راهبردی آمریکا در دوره جنگ سرد بود. به عبارت دیگر، در بخش عمده قرن گذشته،‌ راهبرد امنیت ملی آمریکا تا اندازه چشمگیری در جهت مهار شوروی و کمونیسم تمرکز یافته بود. ولی با فروپاشی شوروی و حذف ابرقدرت شرق و نهادهای سیاسی و نظامی - امنیتی وابسته به آن از عرصه سیاست بین الملل، آمریکا (به عنوان تنها ابرقدرت) خود را در راس نظام بین الملل تنها دید و درصدد برآمد تا بعد از فروپاشی نظام دو قطبی، نظام جهانی به چند قطبی تبدیل نگردد، بلکه یک نظام تک قطبی با محوریت این کشور در نظام بین الملل شکل گیرد. بنابراین ترسیم و تثبیت نظم جدیدی از نظام بین الملل (که آمریکا در راس و سایر کشورها با توجه به حجم قدرت خود در مراتب پایین تری قرار می گیرند)، تحت عنوان «نظم نوین جهانی» در دستور کار سیاست خارجی بوش پدر قرار گرفت. ولی در آن مقطع زمانی فرصت تدوین یک راهبرد کلان بر مبنای فضای جدید جهانی برای استراتژیست ها و سیاستگذاران آمریکا وجود نداشت. از همین رو، با وجود گسترش حضور نظامی در مناطق راهبردی جهان و صرف هزینه های زیاد و انجام برخی اقدامات نظامی یک جانبه، آمریکا در طول دهه ۱۳۷۰ نتوانست به این هدف نائل آید.
با استمرار چنین شرایطی، در سال ۱۳۷۶ برخی از نمایندگان کنگره آمریکا با ملاحظه تحولات جدید جهانی، ضرورت تغییر در «قانون امنیت ملی» آمریکا که بعد از جنگ جهانی دوم تنظیم و تصویب شده بود را پیشنهاد دادند که در نهایت طرح جدیدی تحت عنوان راهبرد امنیت ملی آمریکا در قرن ۲۱ مورد موافقت کنگره و کاخ سفید قرار گرفت و جهت اجرای این طرح کلان کمیسیونی متشکل از برخی سیاستمداران، قانونگذاران و پژوهشگران برجسته کشور تشکیل شد. این کمیسیون بر اساس تغییرات سیاسی و ژئوپلیتیک جهان و دگرگونی های جدید در عرصه علوم و فناوری ارتباطات و اطلاعات، اقتصاد و امور نظامی و امنیتی جهان، ضرورت های جدیدی را در قالب «امنیت ملی آمریکا در قرن ۲۱» پیش روی سیاستمداران و تصمیم گیرندگان آمریکا قرار دارد.
محور اصلی راهبرد مذکور آمریکا تبدیل شدن این کشور به قدرت مسلط جهانی در قرن جدید است. تدوین کنندگان راهبرد جدید امنیت ملی آمریکا بر این عقیده بودند که با توجه به ظهور برخی بازیگران جدید در عرصه سیاست و اقتصاد «... اگر آمریکا در بیست و پنج سال نخست قرن ۲۱ سرمایه گذاری عاقلانه ای جهت حفظ قدرت خود انجام ندهد، در سال های بعد از آن از قدرت و نفوذ این کشور کاسته خواهد شد و منافع آن بیش از گذشته مورد تهدید قرار خواهد گرفت» یعنی اگر آمریکا می خواهد در قرن بیست و یکم همچنان به عنوان قدرت برتر جهان باقی بماند و با قرار گرفتن در راس نظام بین الملل به رویای نظم نوین جهانی خود جامه عمل بپوشاند، می بایست در نخستین سال های این قرن (که از نظر آنها سال های سرنوشت ساز می باشد) فاصله خود با سایر قدرت ها در عرصه های مختلف علوم نوین و توانایی تبدیل آنها به فناوری برتر را افزایش داده و این برتری را حفظ نماید. در همین راستا، حفظ امنیت انرژی، اقتصاد، ارتباطات و حمل و نقل و دسترسی به منابع لازم جهت تقویت قدرت اقتصادی و بهبود اوضاع اجتماعی و همچنین افزایش قدرت نظامی آمریکا جهت ایجاد بازدارندگی در برابر تهدیدات بالفعل و بالقوه جدید نیز از دیگر تجویز های مستتر دراین راهبرد می باشند.
علاوه بر توصیه های سیاسی، اقتصادی، علمی – فناوری و فرهنگی، راهبرد جدید امنیت ملی آمریکا در حوزه نظامی و امنیتی نیز تجویزهای روشن و صریحی به سیاستمداران این کشور دارد که همراه و هماهنگ با سایر ابعاد آن، به نوعی چشم انداز نظامی آمریکا در قرن پیش رو را به تصویر می کشد. از نظر تدوین کنندگان این راهبرد، آمریکا هم اکنون در آستانه ظهور عصر جدیدی در روابط بین الملل قرار دارد و منافع امنیتی و اقتصادی آمریکا به طور مستقیم از تحولاتی که در خارج از این کشور به وقوع می پیوندد تاثیر خواهد پذیرفت. هرچند در حال حاضر آمریکا با اتکا به ابرقدرتی خود به ظاهر در آینده توان تاثیرگذاری بر نظام بین الملل و هدایت و شکل دهی آن را دارد، اما تداوم این کار مستلزم آن است که با یک راهبرد نظامی جدید و توان دفاعی کافی و به طور فعالانه وارد صحنه نظام بین الملل شود تا بتواند از قدرت برتر نظامی خود جهت نیل به اهداف پیچیده سیاسی به نحو احسن بهره برداری نماید. زیرا در قرن آینده آمریکا همچنان در خارج از مرزهایش دارای منافع حیاتی خواهد بود که بدون آنها حفظ و بقاء ابرقدرتی این کشور دچار اختلال خواهد گردید. لذا احتمال استفاده از قدرت نظامی جهت دفاع از منافع حیاتی آمریکا در قرن ۲۱ همچنان وجود دارد.
بعد از این اشارات کلی، نویسندگان راهبرد امنیت ملی آمریکا سعی می کنند به صراحت و با تاکید مضاعفی خطوط اصلی راهبرد نظامی این کشور را نیز در قرن جدید ترسیم نمایند. از نظر آنها در قرن ۲۱ هیچ قدرت مهاجم و متخاصمی نباید در مرزهای آمریکا مستقر باشد و یا بتواند کنترل خطوط ارتباط زمینی، هوایی و دریایی این کشور را در اختیار بگیرد و بر محیط اطلاعاتی آن دسترسی داشته باشد. آمریکا باید مراقب باشد تا هیچ نوع قدرت سلطه جوی مخالف آمریکا در مناطق مهم و راهبردی جهان حضور تعیین کننده نداشته باشد، رقیب جدی در این مناطق به وجود نیاید و کشورهای مختلف در قالب ائتلاف و به صورت رقیب در جهان،‌ در برابر آمریکا ظهور پیدا نکنند. امنیت دوستان و متحدان آمریکا در مناطق مختلف جهان، جلوگیری از دستیابی کشورهای مخالف و یا بالقوه مخالف به سلاح های تخریب و کشتار جمعی نیز از جمله منافع حیاتی آمریکا می باشند. حصول به این اهداف مستلزم آن است که ایالات متحده در سیاست بازدارندگی قدرتمند در برابر هر نوع حمله به قلمرو سرزمینی، منافع حیاتی این کشور در سراسر جهان، دوستان و هم پیمانان خود بازنگری اساسی نماید. براساس همین توصیه ها، در اروپا هدف اصلی راهبرد نظامی آمریکا دفاع از متحدان این کشور در ناتو، اطمینان بخشیدن به کشورهای اروپای شرقی و بازداشتن روسیه – ضمن حفظ روابط مبتنی بر همکاری – از نفوذ مجدد در تحولات سیاسی و امنیتی کشورهای این منطقه است. در آسیا دفاع از ژاپن و کره جنوبی و بازداشتن کره شمالی از هرگونه تعرض نظامی به هم پیمانان و نیروهای نظامی، منصرف ساختن چین و روسیه از انجام رفتارهای خصمانه علیه منافع این کشور و اطمینان خاطر دادن به کشورهای دوست در جنوب و جنوب شرق آسیا هدف و محور اصلی راهبرد نظامی آمریکاست. در خاورمیانه نیز دفاع از دوستان و متحدان منطقه ای و بازداشتن کشورهای مخالف از تسلط و تعرض به منافع حیاتی آمریکا سرمشق اصلی نظامی آمریکا می باشد.
به طور کلی در راهبرد نظامی جدید آمریکا، ضمن تاکید بر فاصله گرفتن از شرایط دوران جنگ سرد، سیاست تحدید نفوذ و بازدارندگی در برابر تهدیدات از رئوس برنامه های نظامی و دفاعی این کشور است. همین احساس ضرورت ایجاد بازدارندگی موثر در برابر تهدیدات نظامی پیش روی این کشور در قرن ۲۱، استراتژیست ها و تدوین کنندگان راهبرد جدید آمریکا را بر آن داشت تا در نهایت به این نتیجه برسند که ایجاد یک سامانه دفاع موشکی جهت مقابله با موشک های بالستیک و کروز نیز می بایست از رئوس اصلی برنامه های نظامی و دفاعی این کشور باشد. زیرا فقدان این سامانه دفاع موشکی رهبران آمریکا را از دست زدن به هر اقدامی در جهان باز می دارد. در این راهبرد علاوه بر ضرورت توجه ویژه به مسائل فنی، منابع مالی و امکانات مورد نیاز، فراهم نمودن شرایط و زمینه های سیاسی نیز از پیش شرط های اجرایی شدن کامل آن برشمرده شده تا در مقام اجرا با موانع سیاسی عمده ای روبرو نگردد.۵) پیامدهای سپر دفاع موشکی آمریکا
براساس آنچه که از ضرورت ایجاد سپر دفاع موشکی آمریکا در راهبرد امنیت این کشور در قرن ۲۱ مطرح گردید، طراحی و اجرای پروژه های دفاعی و نظامی از این نوع که همراه و هماهنگ با سایر اهداف اقتصادی و سیاسی جهانی آمریکا به صورت هدفمند و هوشمندانه در اهداف دراز مدت این کشور جای دارند، تاثیرات بلافصلی بر تغییر موازنه نظامی و راهبردی جهان به نفع آمریکا خواهند گذارد. زیرا در وهله اول هدف واقعی و کلان آمریکا از طراحی و اجرای پروژه های پر هزینه ای از این نوع، نه صرفاً مقابله با تهدیدت محدود فرضی مطرح شده، بلکه تغییر موازنه راهبردی از طریق ایجاد شرایط مناسب برای استفاده موثر از نیروهای نظامی و توانمندی های راهبردی خود در آینده می باشد.
البته از آنجا که در حال حاضر روسیه و چین رقیب بالفعل نظامی آمریکا به شمار می روند، استقرار سپر دفاع موشکی بیش از هر کشور دیگری، منافع و امنیت این دو کشور را مورد تهدید قرار خواهد داد، زیرا با اجرای این پروژه در شرق اروپا، روسها به خوبی از این موضوع آگاهی یافته اند که اولاً، آمریکا خواهان جدایی کامل اروپا از روسیه و حفظ برتری نظامی و راهبردی خود دراین قاره می باشد و ثانیاً، روند ایجاد پایگاه ها و سایت های راداری و موشکی آمریکا (از جمله در آلاسکا، گرینلند، کالیفرنیا، داکوتای شمالی در داخل آمریکا، چک و لهستان در خارج از این کشور) منطبق با منابع تهدید زای مورد ادعای آمریکا (ایران و کره شمالی) نیست. زیرا هم پایگاه های ضد موشکی آمریکا در داخل این کشور و هم در شرق اروپا عملاً در مسیر موشک های احتمالی روسیه قرار دارند، نه در مسیر موشک های مورد ادعای ایران و یا کره شمالی. علاوه بر این، با اجرای پروژه دفاع موشکی در شرق اروپا، آمریکا عملاً امکان نظارت و ردیابی اقدامات سامانه موشکی روسیه در مناطق مرکزی این کشور و ناوگان شمالی روسیه را نیز به دست خواهد آورد.
با نگرش به چنین پیامدهایی بود که پوتین جذب کشورهای اروپای شرقی به سامانه دفاع موشکی از جانب آمریکا را به نوعی «دعوت به مبارزه» خوانده که می تواند احیا کننده مجدد جنگ سرد باشد. از همین رو، همانطور که برخی از مقامات نظامی و سیاسی روسیه اعلام نموده اند، برنامه ریزی برای ساخت سامانه های جدید آفندی موشکی با هدف نفوذ به سامانه پدافند موشکی آمریکا و بی توجهی به پیمان های کنترل تسلیحات متعارف و نامتعارف نظیر تقویت موشک های قاره پیما و سوار کردن کلاهک های هسته ای چند گانه بر آنها،‌ تعلیق حضور در نیروهای متعارف اروپا و خروج از معاهده منع گسترش موشک های میان برد از جمله گزینه های مورد نظر روسیه در برابر اقدام آمریکا خواهد بود. البته بروز چنین واکنش هایی از جانب روسیه نه به معنای تغییر رویکرد این کشور در نظام جهانی و روی آوردن مجدد آن به نظامیگری و رقابت های راهبردی دو ابرقدرت در دوره جنگ سرد، بلکه در راستای حفظ چهره بین المللی آن به عنوان یک قدرت بزرگ قابل ارزیابی می گردد. زیرا در شرایط کنونی روسیه هم از نظر فنی و تکنولوژیکی و هم از لحاظ قدرت اقتصادی و مالی فاقد توانمندی مناسب برای مقابله همه جانبه با آمریکا است. از طرف دیگر، مسکو (به خصوص در سال های بعد از به قدرت رسیدن پوتین) به این باور رسیده که مسیر احیای مجدد ابرقدرتی این کشور از همکاری و همسویی با غرب می گذرد.
در ارتباط با تاثیرات این پروژه بر سیاست های دفاعی و نظامی چین نیز می توان بر این نظر بود که اگرچه در حال حاضر پروژه دفاع موشکی آمریکا در شرق اروپا تهدید نظامی مستقیمی علیه این کشور به شمار نمی رود، ولی چینی ها نیز با آگاهی از نیات واقعی آمریکایی ها (گسترش سپر دفاع موشکی به همه مناطق راهبردی جهان و استفاده از قدرت نظامی در ترسیم و تنظیم نظم جهانی مورد نظر در قرن بیست و یکم) نگرانند تا بلافاصله بعد از اتمام این پروژه، جنوب شرق آسیا هدف بعدی اجرای چنین برنامه هایی باشد. از همین رو، پکن نیز این اقدام آمریکا را عاملی برای مسابقه تسلیحاتی قلمداد کرده که ممکن است روابط پکن و واشنگتن را تهدید کند. یکی از نگرانی های عمده چین در این باره این است که چتر حمایتی دفاع موشکی آمریکا تا مرزهای تایوان کشیده شود که این مسئله از نظر پکن غیر قابل تحمل خواهد بود.
زیرا در اینصورت چین مجبور خواهد بود برای دفاع از منافع و امنیت ملی خود در شرق آسیا (که سیاست چین واحد محور اصلی آن را شامل می گردد) برخلاف روند کنونی بر شمارموشک های هسته ای و نیروهای نظامی متعارف خود بیافزاید.
مسلماً در صورت وارد شدن چنین منازعه ای به شرق آسیا، علاوه بر پیچیده تر شدن مسئله تایوان و الزام پکن به افزایش بودجه دفاعی و نظامی خود، تغییر فضای «اقتصاد محور» حاکم بر این منطق به فضای «امنیت محور» نیز پیامد بلافصل این تحولات احتمالی خواهد بود که چین شدیداً از آن متضرر می گردد. زیرا بر اساس راهبرد امنیت ملی چین، امنیت ملی این کشور منوط به استمرار توسعه اقتصادی و حفظ نرخ رشد بالای اقتصادی کنونی است. متقابلاً توسعه این کشور نیز مستلزم ایجاد آرامش و ثبات در منطقه جنوب و جنوب شرق آسیا و برقراری روابط صلح آمیز با جهان خارج می باشد، در صورتی که وارد شدن در عرصه نظامی و رقابت تسلیحاتی با آمریکا در صورتی که وارد شدن در عرصه نظامی و رقابت تسلیحاتی با آمریکا بخش عمده ای از بودجه توسعه ملی چین را خواهد بلعید و موجب کاهش سرعت رشد و توسعه اقتصادی این کشور خواهد شد.
بنابراین، برخلاف ادعای موافقان پروژه دفاع موشکی، چنین طرح های نظامی و دفاعی نه تنها کاهش رقابت های نظامی و امنیتی جهان را بدنبال نخواهد داشت، بلکه علاوه بر واکنش های نظامی مخالفان بالفعل پروژه (روسیه و چین) که در صدد تدارک شیوه های خنثی سازی چنین تهدیدی خواهند آمد، در صورت تهدیدی جدی منافع و امنیت برخی قدرت های منطقه ای، عرصه جدیدی در رقابت های نظامی کشورها گشوده خواهد شد و اعتبار باقیمانده برخی پیمان های دفاعی و امنیتی جهانی تحت کنترل تسلیحات متعارف و غیر متعارف نیز ازبین خواهد رفت.
۶) نتیجه گیری
آنچه که از طرح های دفاعی و نظامی آمریکا تحت عنوان «استقرار سپر دفاع موشکی» در برابر حملات موشکی مطرح شد، استخراج می شود این است که همه این طرح ها و برنامه های نظامی (بدون توجه به مقاطع زمانی آنها) بدنبال یک هدف مشترک بوده و هستند، و آن اینکه که برای حضور موثر در سیاست بین الملل و شکل دهی بر قواعد و رفتار سایر بازیگران در عرصه بین المللی، علاوه بر توجه به ابعاد نرم افزاری و سخت افزاری قدرت، بعد نظامی و امنیتی قدرت را هیچگاه نباید فراموش کرد و نسبت به اعتبار و اثر گذاری آن بی توجه بود. البته همانطور که در بخش راهبرد امنیت ملی آمریکا در قرن بیست و یکم برخی از زوایای آن مطرح شد، برجسته شدن استفاده از قدرت نظامی جهت تحقق اهداف سیاست خارجی آمریکا در دوره اخیر ناشی از نگرش خاص استراتژیست های نو محافظه کار به عرصه سیاست بین الملل (وجود تهدیدات بالفعل و بالقوه و ضرورت استفاده از قدرت نظامی جهت حصول به اهداف سیاسی) و تعریف مجدد آنها از منافع، امنیت و جایگاه آمریکا در قرن پیش رو می باشد. این گروه از سیاستمداران که در استفاده افسار گسیخته از قدرت نظامی برای حصول به اهداف آمریکا هیچ گونه تاملی از خود ندارند،‌ بر این باورند که بقای آمریکا در آینده منوط به این است که در هیچ نقطه ای از جهان نباید تهدیدی علیه منافع این کشور وجود داشته باشد و برای حصول به این هدف نیز سیاست بازدارندگی آمریکا جهت دفاع از منافع و امنیت این کشور و دوستان و متحدان آن باید مورد تجدید نظر قرار بگیرد.
پس اگر دیروز شاهد استقرار سپر دفاع ملی موشکی در داخل مرزهای آمریکا بودیم، امروز استقرار سپر دفاع موشکی در شرق اروپا تبدیل به مسئله ای مناقشه انگیز گردیده و در آینده نیز ممکن است شاهد اجرای چنین پروژه هایی در سایر نقاط جهان (از جمله خاورمیانه، قفقاز و شرق آسیا) باشیم؛ همگی این اقدامات جهت استفاده موثر از قدرت نظامی در حصول به اهداف سیاسی و راهبردی این کشور است. به عبارت دیگر، استقرار سپر دفاع موشکی آمریکا در اروپا مولفه راهبردی دفاعی جدیدی است که به آمریکا این فرصت را می دهد تا کماکان ابزارهای فیزیکی اهداف هژمونی خود را در نقاط حساس جهان برپا نماید،‌ و یکی از مناطق حساس و تعیین کننده در راهبری استراتژی قرن بیست و یکمی آمریکا همچنان اروپا می باشد. همین اهمیت و جایگاه اروپا ایجاب می نماید تا آمریکا همواره مراقب باشد تا هیچ نوع رقیب جدی که توان به چالش کشیدن حضور و منافع آمریکا در منطقه را داشته باشد بوجود نیاید و هیچ نوع ائتلاف منطقه ای علیه آن شکل نگیرد. در همین ارتباط رد پیشنهاد روسیه جهت استفاده مشترک از پایگاه راداری قبله در جمهوری آذربایجان به جای استقرار رادار سامانه دفاع موشکی اروپای شرقی در جمهوری چک (که در نشست گروه هشت در هایلدنبرگ آلمان توسط پوتین مطرح شده بود) می تواند به مثابه مصداق بارز اهمیت اروپا برای منافع آمریکا در این قاره تلقی گردد.
به عبارت دیگر، برخلاف تصور رایج که معتقد است در دوره بعد از فروپاشی شوروی و پایان رقابت شرق و غرب از اهمیت و جایگاه اروپا نزد آمریکا کاسته شده و این کشور دیگر تمایلی به استمرار پرداخت هزینه های نظامی و امنیتی در اروپا ندارد، می توان بر این نظر بود که اگر چه در واقعیت دیگر تهدیدی به نام کمونیسم و شوروی برای آمریکا و اروپا احساس نمی شود، ولی واشنگتن از تجربه ناموفق خود در دهه ۱۳۷۰ جهت استقرار نظام جهانی مورد نظر به این نتیجه رسیده که با توجه به تمایل روزافزون برخی از کشورهای بزرگ اتحادیه اروپا جهت تبدیل نمودن این اتحادیه به بازیگری بزرگ و مستقل از آمریکا در امور سیاسی، اقتصادی و نظامی – امنیتی جهان، عدم حضور نظامی موثر آمریکا در اروپا می تواند در آینده پیامدهای راهبردی مهمی علیه اهداف و منافع این کشور در قرن بیست و یکم داشته باشد. زیرا با توجه به پتانسیل های اقتصادی موجود در اتحادیه اروپا و افزایش تحرکات سیاسی خارج از مدار برخی از اعضای آن در پاره ای از بحران های سیاسی بین المللی در سال های اخیر، افزایش قدرت نظامی و استقلال از آمریکا در امور نظامی و امنیتی در نهایت می تواند منجر به خروج این کشور از این قاره شود. برهمین اساس، علیرغم بی معنا شدن فلسفه وجودی ناتو در دوره جدید، شاهد گسترش اعضاء (کشورهای اروپای شرقی و حتی حوزه قفقاز و آسیای مرکزی) و تعریف اهداف و حوزه های ماموریت جدیدی برای تنها پیمان نظامی برجای مانده از دوران جنگ سرد هستیم که رهبری و هدایت آن عملاً در اختیار آمریکا قرار دارد.
در راستای همین سیاست اعلام نشده، علاوه بر تلاش آمریکا جهت افزودن بر وزنه خود از طریق ناتو در اروپا، بدلیل وجود برخی گرایش های واگرایانه در پاره ای از کشورهای اروپای مرکزی همچون آلمان و فرانسه و عدم همراهی کامل آنها با سیاست های بین المللی واشنگتن، موجب گردید تا ضمن قرار دادن این کشور در زمره «اروپای پیر»، واشنگتن اقدام به جابجایی محل استقرار نیروها و پایگاه های نظامی خود از مرکز اروپا به مناطق جنوبی و شرقی این قاره نماید. همین گزینه نظامی آمریکا از جمله عواملی است که حضور و نفوذ نظامی این کشور در اروپا را تداوم می بخشد.
علاوه بر این، از آنجا که نفوذ در اروپا و جلوگیری از استقلال عمل این قاره (به ویژه در امور نظامی و امنیتی) همچنان برای آمریکا مهم و سرنوشت ساز می باشد و کنترل خاورمیانه، مهار روسیه و چین به طور جدی در دستور کار راهبرد امنیت ملی آمریکا قرار دارد، پروژه دفاع موشکی آمریکا در شرق اروپا هدف مشخصی را نیز در این زمینه دنبال می کند که ایجاد مرز بندی مجدد میان روسیه و اروپا از جمله آنهاست. یعنی در کنار مجموعه اقدامات نظامی آمریکا در غالب ناتو و یا تحکیم مناسبات نظامی دو جانبه با برخی از کشورهای سابق عضو بلوک شرق، پروژه دفاع موشکی آمریکا در شرق اروپا می تواند ترسیم کننده مجدد یک خط فرضی میان روسیه و اروپا و تعیین حوزه نفوذ نظامی دو کشور در این قاره باشد. به عبارت دیگر، واشنگتن در دوره پس از فروپاشی جنگ سرد درصدد برآمده تا در مواجهه با روسیه و به موازات عقب نشینی مسکو در تبیین منافع در چارچوب مرزهای سرزمینی خود، زمینه گسترش تفکرات هژمونی خود را بیش از پیش مهیا نماید.
زیرا اگرچه روسیه به واسطه کنار گذاشتن ایدئولوژی و اتخاذ سیاست سودگرایانه در سیاست خارجی نفوذ بین المللی خود را تا حدودی از دست داده، ولی هنوز از پتانسیل های یک قدرت جهانی برخوردار است و در صورت وجود شرایط مساعد محیطی در داخل و خارج از این کشور توان تبدیل شدن به یک قدرت بزرگ در قرن حاضر را داراست. لذا برای در تنگنا قرار دادن هرچه بیشتر روسیه و احاطه کامل بر موقعیت جغرافیایی آن، آمریکا اقدام به جذب کشورهای سابق اردوگاه شرق و ادغام آنها در حوزه نفوذ خود می نماید. زیرا استقرار واحدهای نظامی آمریکا در کشورهای اروپای شرقی و همکاری تنگاتنگ آنها با این کشور سبب درگیری و ایجاد شکاف بین این کشورها و روسیه خواهد شد و وابستگی آنها به اروپای غربی و به ویژه آمریکا را در پی خواهد داشت. یعنی در برهه کنونی آمریکا سعی دارد مناطق پیرامون روسیه را که شامل خاور نزدیک، اروپای شرقی، قفقاز و آسیای مرکزی می شود را برای همیشه از روسیه جدا کند. لذا همانند دوران گذشته، آمریکا از یک سیاست تهاجمی پیچیده برای محدود کردن روسیه استفاده می کند. چنین اقدامی در یک مرحله با حمایت و پشتیبانی از انقلاب های رنگین در کشورهای این منطقه صورت گرفت و هم اکنون در قالب استقرار سامانه دفاع موشکی در اروپای شرقی در حال انجام است که نتیجه ای جز منجمد شدن هرچه بیشتر روسیه نخواهد داشت.
البته از آنجا که علی رغم لشکر کشی گسترده آمریکا به خاورمیانه، این کشور یک موضوع حل نشده به نام ایران در این منطقه دارد؛ با توجه به استمرار آشتی ناپذیری ایران با سیاست های آمریکا در منطقه و توان نظامی ایران، آنها مجبور به استقرار نیرو در منطقه بیش از برآورد اولیه شده اند و در طراحی سامانه دفاع موشکی در اروپای شرقی نیز آن را به گونه ای تنظیم کرده اند که هم ایران را شامل شود و هم در برابر روسیه که یک تهدید بالفعل به شمار می رود، هر زمان که خواستند بتوانند به عنوان یک ابزار از آن علیه مسکو استفاده نمایند. لذا مقابله با افزایش قدرت بالقوه برخی بازیگران منطقه ای، براساس آنچه که در راهبرد امنیت ملی آمریکا تاکید گردیده هدف دیگر نظامی آمریکا در قرن بیست و یکم خواهد بود که پروژه دفاع موشکی تامین کننده بخشی از این هدف خواهد بود.
نویسنده: علی - آجورلو
منبع : باشگاه اندیشه