سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


فرار از روزمرگی


فرار از روزمرگی
امروز در دنیای توسعه یافته، حل معضلات جمعی و فردی با روش های علمی مورد آزمون است. از این رو مفاهیم زمان و مكان و بسیاری مفاهیم دیگر در معرض تغییر و نوآوری است. در صورتی كه قبلاً ایده و اندیشه و یا ایدئولوژی ای حاكم بود كه نیاز به اتوریته داشت.مبنای ایده و فلسفه یونان بود و هدف آن كشف حقیقت؛ ولی در اصل «مدیریت شهر». مبنای علم و تولید و فنون روم كه از بستر تولید و كار - ایده حقوق - برآمد از هر دو جریان یونانی و رومی سیاست در رابطه با «اداره شهر» تعریف شد. ابداع ایده به تعریف انسان و مفاهیم متعدد منجر شد و به حكومت نخبگان نظر داشت. كار و تولید به حقوق سرانجام یافت و به رویارویی با نخبگان انجامید؛ امری كه تعارض اندیشمندان با اندیشه ورزان را در تاریخ غرب تا به امروز رقم زده است. بدین گونه موتور تاریخ «حقوق» شد. در یونان سوفسطاییان در برابر فیلسوفان قد علم كردند كه متوجه شاه فیلسوف بودند، و دیگران را بردگان می دانستند در صورتی كه هدفشان اداره شهر بود. سوفسطاییان اداره شهر را حق همه می دانستند و تولیدگران حق انسان های ابداع گر كه كار خلاق انجام می دادند، اینها همه در جست وجوی دولتمرد بودند در حالی كه انسان را فیلسوفان «حیوان سیاسی ، حیوان ناطق و حیوان زحمتكش و...» می نامیدند. تاریخ غرب و دنیای مدرن در اصل از اینجا شروع می شود. تا این كه بعدها كلیسا و مسیحیت توسط اگوستین قدیس بر ذهنیت جامعه غرب سایه انداخت و مدت چند قرن حكومت نمود و با حكومت مطلقه خود با تكیه به اندیشه های ارسطو شاگرد افلاطون، استبداد دینی را حاكم كرد كه نام این دوره را «قرون وسطی» می نامند و بعد شاهد رنسانس و یا تولدی دیگر هستیم.
ناگفته نگذارم كه شهر مورد نظر فیلسوفان یونان Cite با كلانشهر های امروز Vill قابل مقایسه نیست. امروز در كلانشهرها ما سروكارمان با جوامع مولتی ناسیونال، طبقات و اقشار مختلف است، جامعه شناسی و قانون برای حل مسائل اینان است، دموكراسی و عدالت حاصل جبری این جوامع كه در نهایت به قانون و حقوق بشر می رسند، است. از این رو اداره شهر با نظام شورایی و حكومت های نمایندگی و رژیم های دموكراتیك است كه روش های خاص خود را می طلبد. در چنین جوامعی هویت انسان تنها با ملیت و زبان و دین و... تعریف نمی شود بلكه با هویت های مدرن چون تخصص، اطلاعات و حقوق تعریف می شود. چرا كه هدف، حقوق شهروندی در بطن آرمان مدرنیته است حقوق اقتصادی، حقوق سیاسی، حقوق اجتماعی و حقوق فرهنگی، اینها غالباً در رابطه با كار و تخصص، جایگاه اجتماعی هر كس را تعیین می كند و به جامعه طبقاتی، تمدن صنعتی و... منجر می شود. (چنان كه شده است) هر كس در طیف و گروه و طبقه خاصی قرار می گیرد و آنها كه قرار نمی گیرند و جایگاهشان مشخص نیست، تحت پوشش كمك های اجتماعی هستند تا زمانی كه تخصص و شغل پیدا كنند. چرا كه جامعه توسعه یافته، صنعتی، برای هر كس جایگاه اجتماعی و شغل و حقوق ویژه در نظر می گیرد و او را در نهایت تحت حكومت قانون قرار داده است. چنین روندی را در غالب جوامع _ با نظامات مختلف سرمایه داری لیبرال تا سوسیال دموكرات - شاهد هستیم، چه مبنا حقوق بشر است مبنایی كه بر اساس آن، هركس حق دارد از حق حیات، حق مسكن، حق اشتغال، بهداشت و درمان مجانی تا آموزش مجانی و... به نسبتی بهره مند شود. این موارد «حقوق طبیعی» نامیده می شود. حقوقی كه با حقوق طبیعی مدرن چون حق شراكت در نظام تصمیم گیری، حق آزادی بیان و آزادی اندیشه پیوند خورده است. البته رسمیت یافتن تمامی موارد حقوق بشر متعلق به دوران مدرن است. حتی احزاب راست سنتی، بازی ها و اصول دموكراسی را تحت فشارهای عرصه عمومی پذیرفته اند و مثلاً به احزاب «دموكرات مسیحی» تغییر نام داده اند. احزاب چپ انقلابی هم به احزاب سوسیال دموكرات تبدیل شده اند و نظام نمایندگی و پارلمانی را پذیرفته اند.
• نسبت ایرانیان با حقوق مدرن
مشكلی كه كشورهایی امثال ما بدان گرفتار بودند، آن بود كه ما از قرن نوزده به خاطر رفت و آمدها و اقتصاد نفتی و... ناخواسته به دوران مدرن پرتاب شدیم. در حالی كه جز اقلیتی اندك از درك دنیای مدرن غافل بودند، جامعه شهری مان با جبر و زور مدرنیزه شد، ولی جامعه روستایی كه اكثریت را تشكیل می داد، هنوز پایبند سنت و مناسبات قبیله ای بود. فرد وقتی از روستا وارد شهر می شد در اثر بیكاری به كارهای فاسد غالباً می پرداخت و كم كم به «لمپن» تبدیل می شد و اگر زرنگ بود، به شیفته باندهای دلال، حكومتی و... شارلاتان سیاسی یا اقتصادی تبدیل می شد. در غیر این صورت، چاره ای نداشت جز آنكه، با محرومیت ها بسازد زیرا كسی برای او حقوقی قائل نبود. در نتیجه فساد و ارتشا و تبعیض به جای آزادی و حقوق بشر كه موارد متعدد دارد، نهادینه شد.
در دوران مدرن فلسفه به كنار رفته، جهان به نسبتی وارد دوران علم و توسعه ضرورتی ناگزیر شد، امر خصوصی از امر عمومی جدا شد. اخلاق علمی به جای اخلاق سنتی قرار گرفت كه به جای نصیحت وكلام به علل بی اخلاقی ها می پرداخت. تبعات آن رعایت حقوق مردم و تعریف انسان، دیگری، دیگران و رعایت حقوق فرد و جمع شد كه به دموكراسی، لیبرالیسم، سوسیالیسم و ایده های مدرن راه گشود. به جای دگماتیسم، منطق دیالكتیكی حاكم شد و رابطه ذهن و عین را به سنتز خاص خود رساند. چرا كه بشریت با گریز از مطلق گرایی و استبداد ایده و عقیده، در جست وجوی علل نابسامانی ها، بی عدالتی ها و حق كشی ها و راه حل های علمی و تجربه شده بود. در ایران معاصر هم تلاش شد تا به نسبتی چنین روندی را آغاز كنیم. البته با شكاف هایی نظیر شكاف شهر و روستا روبه رو بودیم. اما این تمامی مسئله نبود. فرهنگ و دین هم از مسائل اصلی بود. جهان دوران مدرن با فلاسفه ای چون دكارت و اندیشه ورزانی چون گالیله و... سپس اندیشمندانی چون كانت، هگل، ماركس تاریخ جدید را با شكل گیری وجدان اجتماعی در بستر آزادی و دموكراسی شروع كرد ولی اشتباهی كه ماركس كرد، آن بود كه انسان را در اقتصاد متوقف نمود و لنین آن را برای جهان عقب مانده تبدیل به دینی جدید كرد كه بیش از همه افیون روشنفكران شد. در صورتی كه این ساختار اقتصادی نبود كه حركت تاریخ را باعث می شد بلكه یك فراساختار بود با استحاله مداومی از انسان كه در استعلا خود را در كمال اخلاقی، كمال علمی و حتی كمال قدرت و ثروت آرمانی می كرد. گاهی همین انسان به خاطر خودمحوری و شرایط اجتماعی فرعون می شد و یا با سودباوری شیطان می شد و «خدا را در خود می كشت» كه استالینیسم و فاشیسم حاصل آن شد و دو جنگ جهانی میلیون ها نفر قربانی گرفت.
در فرهنگ و تاریخ ما نیز قدرت در«فره ایزدی» اما در حوزه اجتماع و در كالبد انسان زمینی در ادواری متجسم شد. الگویی كه در آن، مریدی منفعل و از خود بی خود، شیفته مراد می شد و از كنش به خاطر حقوق خویش وامی ماند. این روند، به «نافردگرایی» به خاطر فقدان تعریفی از فرد معروف است. روندی كه در آن انسان اخلاق گرا، مسئول، متعهد در برابر غیر كه حقوق او را رعایت می نمود. علاوه بر این، ما فلسفه دیالكتیكی نداشتیم. اگر هم داشتیم، محدود بود كه به سیاست و حقوق منتهی نمی شد. بگذریم از اینكه ساختارهای متصلب اقتصادی هم كه به زمین و آسمان وصل بود، در زمینه تولید هم فراتر از اقتصاد كشاورزی سنتی نمی رفت.
• آغاز تحول
تضاد های فرهنگی و ضدتوسعه در كشور ما از چنین روندی سرچشمه می گرفت تا اینكه با انقلاب مشروطه به موازات شهری شدن، «دیگر» شدیم و «دیگر» اندیشیدیم و به حقوق از دست رفته قرن ها متوجه شدیم. در دهه بیست در فضای باز دوران ملی شدن نفت، برداشت های دینی ما ن هرمنوتیكی شد و با الهیات فلسفی _ حقوقی كه قبلاً در فقه بازتاب می یافت، با انقلابی در دیدگاه ها به «الهیات رهایی بخش» رسیدیم. یك رابطه دیالكتیكی بین فرهنگ و نیازمندی ها و مطالبات اجتماعی برقرار شد و به انسان خداپرست، حق طلب، راه یافتیم. پس از این تحول بود كه انسان اجتماعی و تشكیلاتی را در «احزاب عدالتخواه» برنامه دار كه دموكراسی و سوسیالیسم و نگرش علمی از مولفه های آن بود، برای استقلال و آزادی سازمان دادیم كه نفتی ها و جهان مدرن آن را با كودتا ناكام گذارد. مبانی ایده آلیسم ما در دنیای مدرن متوجه توسعه و ترقی و رفع محرومیت ها و عقب افتادگی های فرهنگی و اجتماعی بود كه در گروه های مختلف با جهان بینی های متفاوت به هدف مشترك می رسید. رئالیسمی كه نیاز به دگرگونی در ساختارها داشت و گذشته های از دست رفته را به گذشته می سپرد. آرزوهایی كه با كودتا به تاخیر افتاد و با انقلاب هم به خاطر تسریع در آن -بدان گونه كه هدف بود - محقق نشد. با این حال، مجموعه این تحولات در هر صورت عرصه عمومی را متاثر كرد، در حوزه سیاست اگر با مشكلاتی روبه رو بود و به هدف نرسید ولی نمی توان آثار آن را در بالا بردن آگاهی های اجتماعی در دهه های بعد و مطالبات حقوق بشری مردم ایران نادیده گرفت. به ویژه كه در دنیای مدرن و بعد از جنگ جهانی دوم سروكار ما با ایدئولوژی حقوق بشر در یكی دو كنفرانس برای همگان شد. در كشور ما هم مبنای تلاش های سیاسی و اجتماعی دو سه نسل از انقلاب مشروطه به بعد دموكراسی و حقوق بشر بوده است تا جایی كه امروز می توانیم به برنده ایرانی جایزه حقوق بشر (خانم عبادی) ببالیم.
• فقدان اپوزیسیون
اگر در ادواری «تاریخ ما تعطیل» بود و یا با امتناع تفكر و اندیشه مواجه بودیم (كه به نظر من خرافه خویی و تحجر بوده است) در دوران مدرن هم بسته بودن فضای سیاسی و فرهنگی و فقدان «اپوزیسیون» و دینامیسم حاصله از آن بود كه اجازه نداد ما به توسعه پایدار برسیم. امری كه در درجه نخست حاصل تغییر نگاه انسان از آسمان به زمین و اجرای دموكراسی و حقوق بشر است. بدین خاطر، خطری كه بی توجهی به آن امروز نسل جوان و كل جامعه را تهدید می كند «بحران گسست» است كه به نسبتی تا به حال انجام شده. زیرا كه سیاست زدگی و روزمرگی همچون گذشته های تاریخی ما باز هم فرصت فكر كردن و كثرت گرایی به كسی نمی دهد. در جهانی كه سیاست های سلطه گران «سیبرنتیكی» است، یعنی بر مبنای «ارزیابی واكنش های ما و ملل زیرسلطه برنامه ریزی می كنند» واكنش هایی كه هنوز حاصل دیدگاه های فرقه ای و قبیله ای است و از طرفی مطالبات جامعه شهری و رشد ارتباطات كه نیازمند راه حل های علمی است. تضادی كه دامن زدن بدان از سوی هر كس به سود دشمن شناخته شده خارجی و داخلی است كه توسعه اجتماعی، فرهنگی و سیاسی كشور را برنمی تابد.
متن سخنرانی در جشنواره مركز مطالعات و تحقیقات دفتر تحكیم وحدت
محمود نكوروح
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید