جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

گفتگوی چهار شمع


گفتگوی چهار شمع
چهار شمع به آهستگی می سوختند، در آن محیط آرام صدای صحبت آنها به گوش می رسید. شمع اول گفت: «من صلح و آرامش هستم، هیچ کسی نمی تواند شعله مرا روشن نگه دارد من باور دارم که بزودی می میرم.» سپس شعله شمع صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد. شمع دوم گفت: «من ایمان و اعتقاد هستم، ولی برای بیشتر آدم ها دیگر چیز ضروری در زندگی نیستم پس دلیلی وجود ندارد که دیگر روشن بمانم.» سپس با وزش نسیم ملایمی ایمان نیز خاموش گشت. شمع سوم با ناراحتی گفت: «من عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم، انسان ها من را در حاشیه زندگی خود قرار داده اند و اهمیت مرا درک نمی کنند.
آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیک ترین کسان خود عشق بورزند.» و طولی نکشید که عشق نیز خاموش شد. ناگهان کودکی وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را دید و گفت: «چرا شما خاموش شده اید؟! همه انتظار دارند که شما تا آخرین لحظه روشن بمانید.» سپس شروع به گریه کرد. که در همین حال شمع چهارم گفت: «نگران نباش تا زمانی که من وجود دارم ما می توانیم بقیه شمع ها را دوباره روشن کنیم، من امید هستم.» خلاصه; با دلی پر از امید و چشمانی که از اشک و شوق می درخشید، کودک شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد. یادمان باشد که نور امید هرگز نباید از زندگی ما محو شود.
منبع : روزنامه ابتکار