چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


کن لوچ


کن لوچ
كن لوچ متولد هفدهم ژوئن ۱۹۳۶ در وارویك شایر بریتانیا در ابتدا به آكسفورد رفت تا حقوق بخواند اما در عوض مجذوب بازیگری شد و عضو كلوب تئاتر تجربی همانجا شد. او بازیگری را در تئاتر آغاز كرد اما بعد با پیوستن به BBCدر سال ۱۹۶۱ كارگردانی را تجربه كرد و همكاری او با تهیه كننده ای به نام تونی گارنت به خلق مجموعه ای از مستندهای دراماتیك برای BBC انجامید. یكی از این اپیزودها تحت عنوان كتی به خانه بیا كه در سال ۱۹۶۵ تولید شد مشكل بی خانمانی شهروندان و سطح رفاه مردم بریتانیا را هدف قرار داد. «كتی به خانه بیا» به عنوان یكی از جنجالی ترین فیلمهایی كه توسط BBC تولید شد به تغییراتی بنیادین در قانون و اساسنامه این كشور در ارتباط با افراد بی خانمان انجامید.
لوچ در سال ۱۹۶۸ با فیلم «گاو بیچاره» اولین فیلم بلند خود را كارگردانی كرد. این فیلم در باره دزد خرده پایی كه به زندان فرستاده می شود رئالیسم گزنده را برای به تصویركشیدن مشقاتی كه همسر این زندانی با آن مواجه می شود به كار گرفت و دریچه ای به دنیای فیلمسازی لوچ گشود. دومین فیلم موفق او با نام « kes» كه در سال ۱۹۷۰ ساخته شد به عنوان یكی از بهترین فیلمهای تاریخ سینمای بریتانیا شناخته شده است. داستان تكان دهنده پسر جوانی كه از مدرسه بیزار است و با خانواده اش مشكل دارد اما با یافتن یك دلیجه (شاهین كوچك) و دست آموز كردن آن زندگی اش زیر و رو می شود تجربه ای متفاوت برای این فیلمساز واقعیت گرا بود. متأسفانه به دنبال موفقیت فیلم « kes» حرفه فیلمسازی لوچ به واسطه توزیع ضعیف فیلم هایش و امتناع او از نمایش برخی فیلمهای تلویزیونی اش دچار فراز و نشیب شد با این حال در دهه ۱۹۹۰ رنسانسی در حرفه فیلمسازی او به وجود آمد و فیلمهای منتقد پسند او یكی پس از دیگری به بازار آمدند. «Hidden Agenda»، تریلری سیاسی كه در ایرلند شمالی اتفاق می افتد از سوی محافظه كاران به خاطر موضع شدیداً چپ گرایانه اش مورد انتقاد قرار گرفت اما جایزه هیأت داوران كن را دریافت كرد و یكی از معدود فیلمهای چپ گرایانه ضد استالینیستی بود كه مورد توجه عوام قرار گرفت. فیلمهای بعدی او«۱۹۹۱ وRiffRaff » (۱۹۹۳) نیز هردو با نگاهی طنز سیاستهای طبقه كارگری و مشقات و تلاشهای آنان را نشانه گرفته بودند و در كن جوایزی نصیب خود كردند.
فیلم بعدی لوچ «ladybird,ladybird» (۱۹۹۴) یكی از تحسین برانگیزترین فیلم های او بود. داستان تكان دهنده مادری مطلقه كه سعی می كند حضانت فرزندانش را به دست بگیرد انتقادی گزنده از نظام خدمات اجتماعی بریتانیا و برخورد این كشور با مستمندان بود. این فیلم جوایز برتر جشنواره فیلم برلین را به دست آورد و افتخارات سینمایی دیگری را نیز نصیب خود كرد.
«سرزمین و آزادی » (۱۹۹۵) و «ترانه كارلا » (۱۹۹۶) دو فیلم كمتر درخشان كارنامه حرفه ای لوچ بودند اگرچه باید گفت كه در هردو این فیلم لوچ كارگردانی بازیگرانش را به نحو احسنی انجام داد و آنها بازی درخشانی از خود ارائه دادند. این بازی قوی به نقطه قوتی برای فیلم بعدی او «نام من جو است» (۱۹۹۸) مبدل شد. پیتر مولان برای بازی در نقش شخصیتی به نام جو كه بیكار است و سعی دارد در یكی از بدترین محله های گلاسكو زندگی بخور و نمیری برای خود دست و پا كند جایزه بهترین بازیگر مرد كن را به دست آورد. پس از این فیلم دو فیلم «نان ورزها» (۲۰۰۰) و «شانزده سالگی شیرین» (۲۰۰۲) موفقیتی نسبی برای لوچ به ارمغان آوردند . «بادی كه بارلی را تكان داد» جدیدترین فیلم لوچ نیز در جشنواره كن امسال نخل طلای بهترین فیلم را از آن خود كرد و لوچ را بیش از پیش به عنوان یك فیلمساز مستعد به جهانیان معرفی كرد.
برای كارگردانی كه اغلب به دو برچسب «سوسیال رئالیست» نواخته می شود ساخت فیلمی كه تاریخ امپریالیستی بریتانیا را به زیر سؤال می برد و در حقیقت گوشه و كنایه ای به سیاستهای استعماری و جنگ افروزی دولتهای ابرقدرت امروزی است كارنامه حرفه ای او را به زیر ذره بین منتقدان سینمایی و مطبوعات برده است. فیلم مناقشه برانگیز «بادی كه در مرغزار می پیچد» در دهه ۱۹۲۰ به وقوع می پیوندد و شرح وقایعی است كه به استقلال ایرلند و شكل گیری ایرلند شمالی منجر شد اما در پس این پوسته ظاهری و فیلمنامه حماسی «لوچ» دوربین سیاسی خود را بر روی اتفاقات و برگ هایی از تاریخ متمركز كرده كه در بریتانیا و حتی آن سوی مرزها كمتر از آن حرفی زده می شود اما همچنان پس از گذشت همه این سالها زخم كهنه ای برای بسیاری از شهروندان ایرلندی است.
لوچ پس از تصاحب نخل طلای كن امسال برای این فیلم به خیانت و وطن فروشی متهم شد و برای او كه یك فیلمساز بریتانیایی است توجیه منطقی این فیلم انعكاس تداوم اشغالگری ها نه در ایرلند امروزی بلكه در اقصی نقاط جهان همچون عراق است. او در مصاحبه ای گفته بود: «ایده ساخت این فیلم بیش از یك دهه با من بوده و فكر می كنم موضوع این فیلم چیزی نیست كه برای دنیای امروزی كهنه شده باشد. همیشه یك ارتش اشغالگر در جایی وجود دارد و در مقابل آنها نیز مردم رنج دیده ای هستند كه می خواهند استقلال و دموكراسی خود را به دست آورند. در حال حاضر این اشغالگری در عراق هست».
جشنواره ها اثر جدید كن لوچ را فیلمی جسورانه كه اشغالگری ها و تجاوزات حكومت امپریالیستی بریتانیا را به تصویر می كشد توصیف كرده اند و این در حالی است كه برای مطبوعات این كشور پیروزی لوچ در كن و اعتبار او در هالیوود به عنوان یك فیلمساز افشاگر انگلیسی گران تمام شده است.
كن لوچ در مصاحبه ای دیگر در مورد نگاه مغرضانه بریتانیایی ها و مطبوعات این كشور به این فیلم گفت: «واكنش راستی ها خیلی منفی و طغیانگر بود.» دیلی میل نوشت: «چرا این مرد آنقدر از كشورش نفرت دارد؟ تایمز مرا با لنی ریفشهال كه مبلغ نازیها بود مقایسه كرده است. چنین واكنش هایی واقعاً بی رحمانه و ادعای آنها كذب و از سر اغماض است. پس معلوم می شود آنها را دلخور كرده ایم و این بدین خاطر است كه آنها نمی توانند تحمل كنند كه كسی سلطه و حكومت بریتانیا را به زیر سؤال ببرد.»
لوچ با آگاهی از شهرت جهانی اش حتی اگر این شهرت بواسطه ساخت آثار افشاگرانه به دست آمده باشد همچنان به آرمانهای كهنه خود پای بند است.
او گفته است: «ما وظیفه داریم اشتباهات و وحشی گری های رهبرانمان را چه در گذشته و چه در حال به زیر سؤال ببریم».
« بادی كه در مرغزار می پیچد» فیلمی درباره تلاشهای مردمی است كه برای استقلال ایرلند مبارزه می كنند و از هر لحاظ می توان این اثر را به شاهكار سینمایی لوچ درباره جنگ داخلی اسپانیا «سرزمین و آزادی» تشبیه كرد اما به جای خورشید و غبار اسپانیا لوكیشن این فیلم در حومه های سرسبز و مه آلود كانتی كورك واقع شده است. همچون سایر فیلم های لوچ باید تا چند دقیقه اول گوشها را تیز كرد تا به لهجه محلی و ایرلندی كه آرام و نجواگونه هستند عادت كنیم. فیلم در سال ۱۹۲۰ اتفاق می افتد؛ دو سال پس از آنكه ملی گرایان ایرلند اكثریت آرا را در پارلمان جدید ایرلند به دست می آورند اما تنها مشكل در اینجاست كه برای دولت بریتانیا چنین چیزی غیرقابل قبول است و در نتیجه قوای بیشتری به ایرلند می فرستاد تا حاكمیت اش را تقویت كند. «بادی كه بارلی را تكان داد» خشونت و وحشی گری های جنگ را از هر دو منظربه تصویر می كشد و نشان می دهد كه چگونه مردم به جنگیدن با یك ارتش اشغالگر خارجی سوق داده می شوند و چرا چنین تعهد بزرگی در صورت رخ ندادن تغییرات بنیادی بی حاصل است. فیلم با سربازان بریتانیایی شروع می شود كه به یك خانه رعیتی حمله می كنند. به عقیده مردم ایرلند در رفتار این سربازان كه به وحشی گری معروف بودند شكی نیست و شاید توجیه این وحشی گری این باشد كه آنها از هیچ گونه حمایت محلی برخوردار نبودند و هیچ كس نمی توانست حضور آنها را در ایرلند تحمل كند.
مردم عادی مهره اصلی جنبش ایرلند شمالی علیه اشغالگری بریتانیا را تشكیل می دهند و از همین رو فیلم لوچ قطعاً با انتقاد شدید تجدیدنظر طلبان و مورخانی مواجه خواهند شد كه مدعی هستند مبارزات ایرلند یك جنبش ملی برای استقلال ملی نبود. كن لوچ معتقد است: «در پایان فكر می كنم شعار «اگر عدالت نباشد از صلح هم خبری نیست» درست باشد. باید آن لحظه سرنوشت ساز را بپذیرید ؛ وقتی ایرلند به استقلال كامل دست یافت، وقتی مردم همه یكپارچه برای استقلال رأی دادند و بریتانیایی ها حاضر نبودند این استقلال و دموكراسی را به آنها تفویض كنند. در نتیجه ارتش اشغالگر خود را فرستادند،جمعیت بسیاری را مورد خشونت قرار دادند و سپس نهضت مقاومت شكل گرفت. ما باید همه این حقایق تاریخی را بپذیریم و عمق فجایع را ببینیم اما آنها (بریتانیایی ها) سعی می كنند حقایق را طور دیگر جلوه بدهند یا آن را بپوشانند و برای ۸۰ سال این كار مشكلی را حل نكرده است.
موضوع دیگری كه در این فیلم به كرات از آن یاد می شود وفور حمایتهای محلی و داخلی است كه بدون آن هیچ جنبش چریكی ای پا نمی گرفت. زنان در خط مقدم حامل پیام و گاه اسلحه هستند. خانه های سر مزرعه پایگاهی برای آذوقه و استراحت سربازان ارتش جمهوری خواه ایرلند بودند. اتحادیه های صنفی هم با یكدیگر متحد بودند و از جابه جایی سربازان بریتانیایی و رساندن تجهیزات به آنان امتناع می ورزیدند.
اگرچه در این فیلم صحنه خشونت آمیز به وفور یافت می شوند اما برخلاف آثار هالیوودی هیچیك از این خشونت ها با شكوه و مقدس جلوه داده نمی شوند.
در صحنه ای از فیلم فعالان محلی متوجه می شوند چه كسی به آنها خیانت كرده: كریس.
فرمان كشتن او صادر می شود بسیاری از اعضای گروه مخالف كشتن یك فرد جوان هستند اما سرانجام یك نفر به خود جرأت پرسیدن یك سؤال را می دهد: متأسفم این جنگ است. ما اینجا چه می كنیم این یك جنگ است!
با پایان گرفتن فیلم حضور ارتش بریتانیا در عراق امروزی بیش از پیش در ذهن هر تماشاگر تداعی می شود و لوچ خود به آن اعتراف می كند. او می گوید: «فكر می كنم آنچه در ایرلند اتفاق افتاد داستان كلاسیك نبرد برای استقلال و برقراری دموكراسی و مقابله با ارتش اشغالگر است. همچنین مبارزه ای بود برای كشوری كه ساختار اجتماعی جدیدی داشت. ارتش بریتانیا در سال ۲۱ ـ ۱۹۲۰ در ایرلند همان كاری را كرد كه امروزه ارتش های اشغالگر در سرتا سر جهان انجام می دهند و آن اتخاذ رفتاری نژادپرستانه در برابر مردمی است كه به آنها حمله می كنند و كشورشان را اشغال می كنند. این ارتش ها خانه های مردم را خراب می كنند، با آنان با خشونت رفتار می كنند.
و در یك كلام آنها را سركوب می كنند. در عراق این دقیقاً همان كاری است كه ارتش بریتانیا انجام می دهد. علی رغم تمام مشقاتی كه در دستیابی به استقلال به تصویر كشیده می شود این حقیقت همچنان وجود دارد كه بریتانیا خود را از خاك ایرلند عقب كشید و در همین باریكه ای از امید هست.»
ترجمه: شیلا ساسانی نیا
منبع : روزنامه ایران