دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا


فناوری، مدرنیته و چالش سازماندهی


فناوری، مدرنیته و چالش سازماندهی
تاریخ مدرنیته، تاریخ تحول در فناوری است. در سده های ۱۴ و ۱۵ میلادی، تحول در فناوری به ویژه درصنایع چاپ و کشتیرانی به پیدایش رنسانس انجامید. نه آنکه رنسانس برابر با تحول در فناوری بود، بلکه تحول در فناوری شرایط و امکانات نوینی را با خود به همراه آورد که پیدایش رنسانس را امکان پذیر کرد. در سده ۱۸ میلادی، نوآوری در صنایع شیمیائی، ذوب آهن و مهندسی مکانیک به انقلاب صنعتی و پیدایش جوامع صنعتی انجامید. پروژه روشنگری، که به گونه ای آغاز و نقطه عزیمت مدرنیته است، در چنین دنیائی پدیدار شد. پیدایش عصر روشنگری بدون انقلاب صنعتی و ایجاد جوامع صنعتی امکان پذیر نبود. پس تحول در فناوری تحول در مدرنیته را بهمراه داشته است.
مارکس از معدود تئوریسین های مدرنیته است که توجهی ویژه به نقش فناوری در تاریخ داشته است. از دید او، تحول در فناوری و گسترش آن و نیز آگاهی رو به رشد اجتماعی از فرایند تغییر، جامعه را به جلو حرکت می دهد. تحول ازدنیای پیش مدرن به دنیای مدرن، از سنت به مدرنیته، پایه هایش را در تحول در فناوری و تغییر بدون وفقه در جامعه پیدا می کند. اگرآسیاب دستی فئودال ها را با خود به همراه آورد، آسیاب بخاری سرمایه دار صنعتی را در پی داشت (۱). انتقاد مارکس از متفکران اقتصاد سیاسی زمان خود این است که تئوری هایشان بدون در نظر گرفتن فناوری زمانه و شناخت از آن تنظیم شده است.
اگر فناوری مدرنیته را به جلو سوق داد، مدرنیته نیز چگونگی تحول در فناوری را به نوعی تعیین کرد. بدین گونه فناوری خود محصولی از مدرنیته است. شناخت از چگونگی سیر تحول در فناوری نیز آن گاه اهمیت ویژه خود را پیدا می کند.
تحول در فناوری با خود نوآوری در سازماندهی را نیزبه دنبال می آورد. در این نوشته ابتدا و اختصار رابطه فناوری و مدرنیته را در سالهای اخیر بررسی خواهیم کرد و سپس تاثیر گذاری آنرا در پیدایش پارادایم های نوین سازماندهی مورد ارزیابی قرار خواهیم داد.
● فناوری و سازماندهی درقرن بیستم
نیمه اول قرن بیستم دوره مهمی در تاریخ تحول در فناوری بوده است. پیدایش اتوموبیل و هواپیما، نیروگاههای اتمی و دیگرصنایع سنگین از مختصات این دوره است. جان گالبریث، اقتصاد دان امریکائی، در شرح پیدایش دولت نوین صنعتی در سالهای میانی قرن ۲۰، سازماندهی در عصر صنایع سنگین را متاثر از فناوری حاکم بر آن صنایع می بیند. از دید او به خاطر پیچیدگی فناوری صنایع سنگین و حجم سرمایه گذاری در آن، مدیران تولید نیاز به سیستمی دارند که در آن جزئیات تولید هر بخش و روابط بخش های گوناگون تولید از قبل برنامه ریزی شده باشد. پیدایش بوراکراسی های کلان در اداره صنایع سنگین آنگاه نتیجه منطقی چنین نیازی است. این بوراکراسی های کلان نه تنها تولید محصولات صنعتی را کنترل می کنند و تنها راه سازماندهی صنایع هستند، بلکه برای حفظ موقعیت خود دست در دست با دولت و اتحادیه های کارگری دولت نوین صنعتی را می سازند (۲).
آنچه گالبریث بدان توجه نکرد پیدایش بوراکراسی های کلان نه تنها در صنایع سنگین بلکه تقریبا هم زمان در سایر بخش های اقتصاد چون بخش خدماتی نیز بود. بوراکراسی از بوئینگ تا مکدونالد پارادایم حاکم بر سازماندهی شده بود. اگر ساختار بوراکراتیک بوئینگ به دلیل پیچیدگی فناوری تولید هواپیما بود، مک دونالد که با چنان پیچیدگی فناوری در تولید روبرو نبود نمی بایست از مدل بوراکراتیک حاکم در بوئینگ برای سازماندهی خود استفاده کند. عامل مشترک دیگری ساختارهای دیوانسالاری را چه در بوئینگ و چه در مکدونالد باعث می شد که رابطه مستقیمی با فناوری داشت ولی نه به خاطر آنچه گالبریث می گفت. انسان سازمان های خود را بر مبنای شناختش از فناوری حاکم بر جامعه می سازد. در نیمه اول قرن بیستم فناوری ماشین سازی حاکم بر تولید بود. تحت تاثیر فناوری حاکم، طراحان سازمانی و مدیران موسسات سازمانهای خود را همانند ماشینی می دیدند که از بخش های گوناگون ولی بهم پیوسته ای متشکل شده و هر بخش نقشی دقیق و از پیش تعیین شده ای را در مجموعه تولید بازی میکند. ساختار تشکیلات و مدیریت بر مبنای نیازمندی به برنامه ریزی تمامی فعالیت های این بخش ها و چگونگی هم آهنگ کردن آنها در تولید کالاهای نهائی طراحی می شد. برای اجرای چنین برنامه ای سازمانها آنوقت نیازمند برقراری و گسترش بوراکراسی های خود میشدند. سازمانهای تولیدی به بوراکراسی ها و ساختارهای فناوری کلانی مبدل شدند و مدل تشکیلات بوراکراتیک پارادایم سازماندهی درعصرصنعت شد.
پارادایم بوراکراتیک سازماندهی به عرصه تولید و به دنیای سرمایه داری محدود نمی شد. در نیمه اول قرن بیستم جهان در عرصه سیاست شاهد پیروزی انقلاب سوسیالیستی در روسیه و اروپای شرقی، اجرای برنامه های سوسیال دمکراسی در غرب و نیز نفوذ چشمگیر ایده های سوسیالیستی در دنیای سوم بود. فناوری مکانیکی و ماشینی در تمامی این سرزمینها، مدرن ترین فناوری موجود بود و به ویژه در پیشترفته ترین کشورهای سوسیالیستی و اروپای سوسیال دمکرات فناوری حاکم بر تولید بود. برقراراری بوراکراسی در تولید و نهادینه شدن آن در عرصه سیاست و اقتصاد در کشورهای سوسیالیستی و سوسیال دمکرات پیش از آنچه نتیجه نوشتته های مارکس باشد، بیانگرحاکمیت فناوری مکانیکی و ماشینی در جهان آنروز بود. سوسیالیسم و سوسیال دمکراسی در خود برابربا بوراکراسی نیستند، به هماگونه که سرمایه داری همواره غیر بوراکراتیک نبوده است. بوراکراسی بیانگر فناوری حاکم است. انسان سازمان های خود را بر مبنای شناختش از فناوری حاکم بر جامعه می سازد.
در جنبش های سیاسی عظیم نیمه اول قرن بیستم نیز که برای کسب استقلال در جوامعی که امروزه دنیای سوم خوانده می شوند بر پا شده بود، رهبران جنبش، از نکرومه تا ناصر تا سوکارنو، و روشنفکران و نیروهای سیاسی این کشورها همگی بر این باور بودند که رشد و گسترش جوامع تنها ازطریق ساختارهائی که بر پایه الگوهای مکانیکی، از بالا به پائین، و بوراکراتیزه شده استوار باشد امکان پذیر است. چنین بینشی با خود دولتی کردن تولید، مالکیت و مدیریت را به دنبال آورد که تا به امروز چگونگی توسعه و عدم توسعه را در کشورهای دنیای سوم تعیین کرده است.
در اواسط دهه ۶۰ میلادی، که "دولت نوین صنعتی" گالبریث در لیست پرفروش ترین کتابهای نیویورک تایمز قرار گرفته بود، عظیم ترین تحول در تاریخ فناوری، و شاید خارج از آگاهی گالبریث، در شرف تکوین بود. پیدایش فناوری اطلاعاتی در سالهای ۶۰ و ۷۰ مرحله نوینی را در مدرنیته آغاز کرد. پاره ای این سالها را پایان مدرنیته و تولد فرامدرنیته یا فراتجدد می بینند. ولی جدا از آنکه بشر وارد فاز نوینی از مدرنیته شده باشد و یا آنکه فرامدرنیته بیانگر این دوره از تاریخ بشریت بود، این واقعیت اکنون مسلم است که فناوری اطلاعاتی و گسترش سریع آن دنیای ما را برای همیشه دگرگون کرد.
در سال ۱۹۹۵ در آمریکا برای نخستین بار سرمایه گذاری در صنایع کامپیوتر، نیمه رسانائی، ارتباطات، اطلاعات و بیوتکنولوژی که مجموعا بخش فراصنعتی را در این روزها تشکیل می دهند، از کل سرمایه گذاری در تمامی صنایع، سنگین و سبک، کشاورزی و خدمات بیشتر شد. در حقیقت، فراصنعت موتور اصلی تحرک در اقتصاد تمامی دنیای پیشترفته شده است.
در قرن پیش تحت تاثیر فناوری ماشین سازی، مدل های بوراکراتیک پارادایم حاکم بر سازمان دهی بود. در عصر فراصنعت و تحت تاثیر فناوری اطلاعاتی، سازمان ها برای دریافت اطلاعات نو، پردازش آن، تبدیل آن به دانش و پخش آن دربدنه خود به نیروی انسانی خلاق و پر دانش و ساختارهائی از اساس متفاوت نیازمند هستند. اگر رهیافت های گذشته به نوعی بیانگربرخورد ما در این دوران نو باشد، بدنبال مدل هائی از سازماندهی خواهیم بود که بر مبنای شناختمان از فناوری اطلاعاتی طراحی گشته اند. مدل هائی که قابلیت تولید دانش را با اتکا بر سرمایه انسانی در محور فعالیت سازمان های نوین قرار دهد.
● مدرنیته و مساله فناوری
پیش از بررسی سازماندهی و پارادایم های آن در عصر اطلاعات، به مساله فناوری و مدرنیته و رابطه آندو بر می گردیم. از دید مدرنیته اصل جبر تاریخی در تحول فناوری حاکم است. تحولات اجتناب پذیر درعلم و فناوری به تحول در جامعه می انجامد. مساله در این جاست که در چنین دیدگاهی فناوری خود پدیده ای می شود اساسا مستقل از همان جامعه. به عبارت دیگر، تاثیرات اجتماعی بر روی فناوری به حد اقل می رسد. ولی واقعیت این است که عاملین اصلی تحولات در فناوری با چگونگی عملکرد خود تاثیرشان را بر چگونگی تحول درفناوری خواهند گذاشت. فناوری بیانگر خواسته ها، آرزوها و جاه طلبی های انسان ها نیز هست. در حقیقت، فناوری در چارچوب نهادها و فرهنک مدرنیته متحول می شود و با اجتماع و فرهنگ آن عمیقا رابطه دارد.
از آنچه مارکس گفت که نیروهای تولیدی تعیین کننده روابط تولیدی هستند، بسیاری از تئوریسین های مدرنیته این طور استنباط کرده اند که جبر تاریخی در رشد و تحول فناوری نیز مطرح است. مساله به این سادگی شاید نباشد. می بایست چگونگی تحولات در فناوری را نیز ارزیابی کنیم. در چه شرایطی انسان فناوری حاکم و زیر بنای علمی آنرا به زیر سوال می برد؟ تحول در فناوری به چه خواسته هائی می بایست پاسخ دهد؟ در چه زمانی به وقوع می پیوندد؟ و مسائلی از این گونه که خود متاثر از وضعییت انسانها و مرحله ای از مدرنیته است که در آن زندگی می کنند.
رابرت کون، تئوریسین تاریخ علم، در تشریح ساختار انقلاب های علمی (۳) ، چگونگی پیدایش مدل ها، و یا پارادایم های نوین را نتیجه عدم توانائی پارادایم های موجود در پاسخگوئی به مشکلات مقابل پای می بیند. پارادایم حاکم و فناوری وابسته به آن قابلیت های گذشته خود را از دست می دهند که این خود به پیدایش پارادایم نوینی می انجامد و تحول درعلم و فناوری بدین ترتیب بوجود می اید. چنین تحولاتی که پاسخگوی نیازهای مشخص انسانها در دورانی مشخص هستند نمی توانند برمبنای داده هائی از پیش معلوم و با فرایندی تثبیت شده و قابل پیش بینی به وقوع به پیوندند. اهداف چنین تحولاتی از قبل روشن نبوده و نمی تواند باشد و درحقیقت همواره در حال تغییر هستند. فناوری آنوقت با خود منطق درونی و ویژه ای را حمل نمی کند. فناوری حاکم وقتی به زیر سوال می رود که دیگر جوابگوی نیازهای زمانه نباشد و تحول در علم و فناوری بدینگونه صورت می گیرد.
پس از یک سو می بایست تاثیرات فناوری و تحولات در آنرا بر روی مدرنیته و حرکت رو به جلوی آن را ارزیابی کرد و از سوی دیگر می بایست فرایند تحول در فناوری را در اجزایش مطالعه کرد؛ مطالعه فناوری هم در سطح کلان یا ماکرو، وهم در سطح ریز یا میکرو، مورد نیاز است. شاید این حرف، با تمام سادگی اش، با تضادهای درونی خود همراه باشد که هست. در سطح ماکرو، بحث مدرنیته با خود قرائتی از تاریخ را بهمراه دارد که تحول را مرحله یا فازی از یک حرکت رو به جلو در تاریخ می بیند. در سطح میکرو، تحول زائیده منطق بدعت و نوآوری تاریخی نیست و پاسخگوی نیازهای مشخص انسانها در دورانی مشخص است. با وجود این تضاد واقعیت آنست که برای شناخت فناوری و اثراتش در زندگی روزمره خود نیازمند ارزیابی در هردو سطح ماکرو و میکرو هستیم.
بررسی فرایند تحول در فناوری اطلاعاتی بدون توجه به تاثیرات اجتماعی این تحول ناکافی و ناقص است. بررسی پیدایش فاز نوینی از مدرنیته تحت تاثیر فناوری اطلاعاتی بدون توجه به چگونگی تحول و ساختار انقلاب اطلاعاتی نیز به همان اندازه ناکافی و ناقص است. به گونه ای می بایست ترکیبی از هر دو برخورد را برای شناخت دقیق از تحولات فناوری و اثراتش بر مدرنیته و ساختارهای تشکیلاتی آن بکار گرفت.
از منظر تئوری های رابرت کون و دیگر تاریخ نویسان علم و فناوری، پیدایش پارادایم های نوین و تحول در فناوری بروی یک خط به جلو نمی رود و در حقیقت اعتقاد پایه ای مدرنیته را درحرکت رو به جلوی تاریخ به زیر سوال می برد. ولی اگر از چنین منظری، تحولات فناوری را تنها در چارچوب از دست رفتن معانی گذشته پارادایم حاکم ارزیابی کنیم با مشکلی جدی روبرو خواهیم شد: دیگر قادر نخواهیم بود که رابطه تنگاتنگ تحولات در فناوری و پیدایش مرحله های مشخصی از تاریخ را توضیح دهیم. شاید ساختمان سنتزی از این تز و آنتی تز مورد نیاز است!
● تحولات فناوری از منظر انتقادی
در آخرین روز سال ۱۹۸۲، این نویسنده و همسرم و پسر آن زمان نوزادمان عازم آمریکا بودیم. در هواپیما چشممان به نسخه ای از مجله تایم افتاد که کامپیوتر را به عنوان "ماشین سال" برگزیده بود. روشن بود که سفر ما از ایران آن زمان " انقلابی" فقط به آمریکا نبود، به دنیای نوینی بود. با پیدایش فناوری اطلاعاتی، انقلابی واقعی آغاز شده بود. انقلابی که به زودی ایران و بسیاری دیگر ازجوامع دنیای سومی را از دایره نوین تولید و ایجاد ثروت به دور نگه داشت. بهر حال، همراه یاران خود در پی شناخت از این تحول و تاثیراتش برای نوسازی جامعه مان بودیم، کوشش هائی که در انجمن آینده و تارنمای آینده نگر دنبال کرده ایم. برای شناسائی با دیدگاههای انتقادی از این تحول به نوشته های مارکوزه و کمی بعد به نظرات هابرماس رجوع می کردم (۴). تئوری انتقادی این مکتب برخوردی اساسا منفی به تحول در فناوری داشت، بویژه هابرماس که اساسا خصلتی سرکوب گرانه برای فناوری قائل است. از منظر او تحول در جامعه رابطه ای با تحول در فناوری ندارد و حرکت تاریخ در فرایند مقابله دنیای زندگی و دنیائی که در آن زندگی می کنیم بوقوع می پیوندد. فناوری عملا نهادی ازمدرنیته می شود که تمامی مضرات آنرا با خود حمل می کند. هابرماس در مدرنیته دو مرحله می بیند، مرحله سرمایه داری در عرصه عمومی، که نسبت به آن نظری نسبتا مثبت دارد، و مرحله بعدی همسوئی دولت و موسسات عظیم خصوصی که ابزار کنترل مردم می شوند. اما بالاخره فناوری را چگونه باید شناخت؟ آیا بدون تحول در فناوری حتی همان دو مرحله هابرماسی در مدرنیته می تانست شکل بگیرد؟ دست آوردهای فناوری را که در چارچوب کنترل جامعه نمی گنجد باید چگونه ارزیابی کرد؟ و سوالاتی از این نوع که در تئوری انتقادی و مکتب فرانکفورت بی پاسخ گذاشته می شد.
انتقاد از تحولات فناوری اساسا از دو منظر طرح می شود. یکی برخورد از زاویه تئوری انتقادی مکتب فرانکفورت است، مانند نظریه های هابرماس، با تاکید بر نقش سرکوب گرایانه نهادهای مدرنیته که شامل فناوری نیز می گردد. از این منظر شناخت از فناوری و تحول در آن در خود از اهمیتی برخوردار نیست، و با تاکید بر خصلت سرکوب گرایانه این مرحله از مدرنیته اساسا برخوردی منفی به تحول در مدرنیته و محصول آن فناوری می شود. منظر دیگر برخوردی اعتراضی به تحولات جدید در مدرنیته و فناوری است. در محور این اعتراضات نقض عدالت اجتماعی و تمرکز ثروت در کشورها و شرکت های کلان سرمایه داری جای دارد. چنین برخورد اعتراضی از حمایت گروه های کثیری از شهروندان، هم در غرب و هم در کشورهای در حال رشد، برخوردار است. این اعتراض، اعتراضی است جدی و می باید در ارزیابی فرایندهای نوین فراصنعتی و فراملی در این مرحله از مدرنیته مورد بررسی قرار گیرد.
تحول در مدرنیته هیچ گاه فرایند بی دردی نبوده است و نخواهد بود. چیرگی صنعت در دو سده گذشته بسیاری از جوامع پیش صنعتی و انسان های شاغل در بخش های پیش صنعتی را به عرصه نابودی کشاند. جوامع رو به رشد صنعتی با خود انبوهی از مسائل را به همراه آوردند که مهمترین آنها کمبود عدالت اجتماعی در درون آن جوامع و نابرابری و عقب ماندگی دنیای قدیم از دنیای نو بود. تئوریسینها و عناصر مترقی در آن جوامع، به ویژه آنان که خود را در درون کمپ مدرنیته می دیدند، در برخورد به پیدایش دنیائی نو و در نقد این بی عدالتی ها می بایست یکی از این دو راه را انتخاب می کردند: یا درمقابله با تحولات و پیدایش اقتصاد نو قرار می گرفتند، و یا آنرا تحول در مدرنیته و حرکت به جلوی جوامع می دیدند و در جستجوی راهکارهای عملی برای بسط این تحولات در تمامی جوامع، و بویژه در دنیای قدیم، می بودند؛ ولی یک لحضه نیز از مسائلی که این تحولات با خود به همراه می آورد غافل نمی شدند. نیروهای ترقی خواه جهان راه دوم را بر گزیدند.
تحولات فراصنعتی و گلوبال در سالهای اخیر به گسترش فقر و عقب ماندگی در دنیای سوم و نیز در درون پیشترفته ترین کشورها چون آمریکا انجامیده است. از یک رو، غرب و دنیای سوم به دو کمپ جدا از هم از رشد و عقب افتادگی بدل شده اند. از دیگر رو، در درون جوامع غربی فقر و عقب ماندگی در بخش هائی از جامعه که از فرایند رشد و تحولات فراصنعتی و پیوستگی به شبکه رو برشد گلوبال به دور مانده اند گسترش یافته است. به همانگونه که پیدایش جوامع صنعتی با خود عقب افتادگی آفریقا و بخش های وسیعی از آسیا و آمریکای لاتین را به دنبال داشت، که از تحولات عظیم در فناوری صنعت به دور مانده بودند، و یا به رشد ناموزون گروه ها و طبقات مختلف در درون جوامع غربی انجامید . امروزه نیز فرهیختگان و کوشندگان جوامع در مقابل همان دو راهی قرار گرفته اند: یا بخاطر پیدایش عقب افتادگی و فقر در مقابله با تحولات فناوری و نتایج اجتماعی آن قرار گیرند، و یا برای برون رفت از دایره عقب افتادگی و فقر به حرکت رو به رشد جهانی به پیوندند، و همزمان برای حل مشکلات نوینی که این تحولات با خود بهمراه داشته اند به طرح برنامه های ترقی خواهانه بویژه در حوزه عدالت اجتماعی بپردازند.
پیدایش سوسیال دمکراسی در اروپای غربی که بعدها به سایر جوامع غربی نیز گسترش یافت پاسخ آن جوامع به پیامدهای منتج از صنعتی شدن و پیوستن به شبکه رو به رشد اقتصاد صنعتی بود. امروزه مقابله با تحولات عظیمی که عصر اطلاعاتی و شبکه رو به رشد گلوبال را با خود به همراه آورده است در خود پاسخی منطقی به چگونگی گسترش عدالت اجتماعی در جامعه نیست. باید با دامن زدن به گسترش این تحولات در درون جامعه و پیوستن به شبکه گلوبال در پی راه حل هائی بود که در قرن پیش در برخورد به شرایطی مشابه سوسیال دمکراسی را به ارمغان آورد. چنین راه حل هائی در جامعه ای عقب مانده بدست نمی آید. به طور مثال، سوسیال دمکراسی در مترقی ترین اشکالش در پیشرفته ترین کشورهای اروپائی برقرار شد. دلیلش نیز قابل فهم است: عدالت اجتماعی در جامعه ای مترقی با فقر و عقب ماندگی بدست نمی آید. راهکردهای تقسیم ثروت در جامعه و رفاه و آسایش شهروندان را می بایست در فرایند نوسازی جامعه و حرکت رو به جلوی آن جستجو کرد. حل مساله عدالت اجتماعی درمقابله با تحولات در مدرنیته بدست نمی اید. عقب ماندگی و فقر به عدالت اجتماعی نمی انجامد. پروژه عدالت خواهی را می بایست در بطن تحول در مدرنیته سازمان داد.
نادر اسکوئی
منبع : طوبی