جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

زندگانی‌ حضرت‌ امام‌ سجاد ( ع‌ )


زندگانی‌ حضرت‌ امام‌ سجاد ( ع‌ )
● حضرت‌ سجاد ( ع‌ )
نام‌ معصوم‌ ششم‌ علی‌ ( ع‌ ) است‌ . وی‌ فرزند حسین‌ بن‌ علی‌ بن‌ ابیطالب‌ ( ع‌ ) و ملقب‌ به‌ "سجاد" و "زین‌ العابدین‌" می‌باشد . امام‌ سجاد در سال‌ ۳۸ هجری‌ در مدینه‌ ولادت‌ یافت‌ . حضرت‌ سجاد در واقعه‌ جانگداز كربلا حضور داشت‌ ولی‌ به‌ علت‌ بیماری‌ و تب‌ شدید از آن‌ حادثه‌ جان‌ به‌ سلامت‌ برد ، زیرا جهاد از بیمار برداشته‌ شده‌ است‌ و پدر بزرگوارش‌ - با همه‌ علاقه‌ای‌ كه‌ فرزندش‌ به‌ شركت‌ در آن‌ واقعه‌ داشت‌ - به‌ او اجازه‌ جنگ‌ كردن‌ نداد . مصلحت‌ الهی‌ این‌ بود كه‌ آن‌ رشته‌ گسیخته‌ نشود و امام‌ سجاد وارث‌ آن‌ رسالت‌ بزرگ‌ ، یعنی‌ امامت‌ و ولایت‌ گردد . این‌ بیماری‌ موقت‌ چند روزی‌ بیش‌ ادامه‌ نیافت‌ و پس‌ از آن‌ حضرت‌ زین‌ العابدین‌ ۳۵ سال‌ عمر كرد كه‌ تمام‌ آن‌ مدت‌ به‌ مبارزه‌ و خدمت‌ به‌ خلق‌ و عبادت‌ و مناجات‌ با حق‌ سپری‌ شد . سن‌ شریف‌ حضرت‌ سجاد ( ع‌ ) را در روز دهم‌ محرم‌ سال‌ ۶۱ هجری‌ كه‌ بنا به‌ وصیت‌ پدر و امر خدا و رسول‌ خدا ( ص‌ ) به‌ امامت‌ رسید ، به‌ اختلاف‌ روایات‌ در حدود ۲۴ سال‌ نوشته‌اند . مادر حضرت‌ سجاد بنا بر مشهور "شهربانو" دختر یزدگرد ساسانی‌ بوده‌ است‌ . آنچه‌ در حادثه‌ كربلا بدان‌ نیاز بود ، بهره‌برداری‌ از این‌ قیام‌ و حماسه‌ بی‌ نظیر و نشر پیام‌ شهادت‌ حسین‌ ( ع‌ ) بود ، كه‌ حضرت‌ سجاد ( ع‌ ) در ضمن‌ اسارت‌ با عمه‌اش‌ زینب‌ ( ع‌ ) آن‌ را با شجاعت‌ و شهامت‌ و قدرت‌ بی‌ نظیر در جهان‌ آن‌ رو فریاد كردند . فریادی‌ كه‌ طنین‌ آن‌ قرنهاست‌ باقی‌ مانده‌ و - برای‌ همیشه‌ - جاودان‌ خواهد ماند . واقعه‌ كربلا با همه‌ ابعاد عظیم‌ و بی‌ مانندش‌ پر از شور حماسی‌ و وفا و صفا وایمان‌خالص‌ در عصر روز عاشورا ظ‌اهرا به‌ پایان‌ آمد ، اما مأموریت‌ حضرت‌ سجاد ( ع‌ ) و زینب‌ كبری‌ ( س‌ ) از آن‌ زمان‌ آغاز شد . اهل‌ بیت‌ اسیر را از قتلگاه‌ عشق‌ و راهیان‌ به‌ سوی‌ "الله‌" و از كنار نعشهای‌ پاره‌ پاره‌ به‌ خون‌ خفته‌ جدا كردند . حضرت‌ سجاد ( ع‌ ) را در حال‌ بیماری‌ بر شتری‌ بی‌ هودج‌ سوار كردند و دو پای‌ حضرتش‌ را از زیر شكم‌ آن‌ حیوان‌ به‌ زنجیر بستند . سایر اسیران‌ را نیز بر شتران‌ سوار كرده‌ ، روانه‌ كوفه‌ نمودند . كوفه‌ای‌ كه‌ در زیر سنگینی‌ و خفقان‌ حاكم‌ بر آن‌ بهت‌ زده‌ بر جای‌ مانده‌ بود و جرأت‌ نفس‌ كشیدن‌ نداشت‌ ، زیرا ابن‌ زیاد دستور داده‌ بود رؤسای‌ قبایل‌ مختلف‌ را به‌ زندان‌ اندازند و مردم‌ را گفته‌ بود بدون‌ اسلحه‌ از خانه‌ها خارج‌ شوند . در چنین‌ حالتی‌ دستور داد سرهای‌ مقدس‌ شهدا را بین‌ سركردگان‌ قبایلی‌ كه‌ در كربلا بودند تقسیم‌ و سر امام‌ شهید حضرت‌ ابا عبد الله‌ الحسین‌ را در جلو كاروان‌ حمل‌ كنند . بدین‌ صورت‌ كاروان‌ را وارد شهر كوفه‌ نمودند .
عبید الله‌ زیاد می‌خواست‌ وحشتی‌ در مردم‌ ایجاد كند و این‌ فتح‌ نمایان‌ خود را به‌ چشم‌ مردم‌ آورد . با این‌ تدبیرهای‌ امنیتی‌ چه‌ شد كه‌ نتوانستند جلو بیانات‌ آتشین‌ و پیام‌ كوبنده‌ زن‌ پولادین‌ تاریخ‌ حضرت‌ زینب‌ ( س‌ ) را بگیرند ؟ گویی‌ مردم‌ كوفه‌ تازه‌ از خواب‌ بیدار شده‌ و دریافته‌اند كه‌ این‌ اسیران‌ ، اولاد علی‌ ( ع‌ ) و فرزندان‌ پیغمبر اسلام‌ ( ص‌ ) می‌باشند كه‌ مردانشان‌ در كربلا نزدیك‌ كوفه‌ به‌ شمشیر بیداد كشته‌ شده‌اند . همهمه‌ از مردم‌ برخاست‌ و كم‌ كم‌ تبدیل‌ به‌ گریه‌ شد . حضرت‌ سجاد ( ع‌ ) در حال‌ اسارت‌ و خستگی‌ و بیماری‌ به‌ مردم‌ نگریست‌ و فرمود : اینان‌ بر ما
می‌گریند ؟ پس‌ عزیزان‌ ما را چه‌ كسی‌ كشته‌ است‌ ؟ زینب‌ خواهر حسین‌ ( ع‌ ) مردم‌ را امر به‌سكوت‌ كرد و پس‌ از حمد و ثنای‌ خداوند متعال‌ و درود بر پیامبر گرانقدرش‌ ، حضرت‌ محمد ( ص‌ ) فرمود : "... ای‌ اهل‌ كوفه‌ ، ای‌ حیلت‌ گران‌ و مكراندیشان‌ و غداران‌ ، هرگز این‌ گریه‌های‌ شما را سكون‌ مباد . مثل‌ شما ، مثل‌ زنی‌ است‌ كه‌ از بامداد تا شام‌ رشته‌ خویش‌ می‌تابید و از شام‌ تا صبح‌ به‌ دست‌ خود بازمی‌گشاد . هشدار كه‌ بنای‌ ایمان‌ بر مكر و نیرنگ‌ نهاده‌اید ..." . سپس‌ حضرت‌ زینب‌ ( ع‌ ) مردم‌ كوفه‌ را سخت‌ ملامت‌ فرمود و گفت‌ : "همانا دامان‌ شخصیت‌ خود را با عاری‌ و ننگی‌ بزرگ‌ آلود كردید كه‌ هرگز تا قیامت‌ این‌ آلودگی‌ را از خود نتوانید دور كرد . خواری‌ و ذلت‌ بر شما باد . مگر نمی‌دانید كدام‌ جگرگوشه‌ از رسول‌ الله‌ ( ص‌ ) را بشكافتید ، و چه‌ عهد و پیمان‌ كه‌ بشكستید ، و بزرگان‌ عترت‌ و آزادگان‌ ذریه‌ او را به‌ اسیری‌ بردید ، و خون‌ پاك‌ او به‌ ناحق‌ ریختید ..." .
مردم‌ كوفه‌ آنچنان‌ ساكت‌ و آرام‌ شدند كه‌ گویی‌ مرغ‌ بر سر آنها نشسته‌ ! سخنان‌ كوبنده‌ زینب‌ ( ع‌ ) كه‌ گویا از حلقوم‌ پاك‌ علی‌ ( ع‌ ) خارج‌ می‌شد ، مردم‌ بی‌ وفای‌ كوفه‌ را دچار بهت‌ و حیرت‌ كرد . شگفتا این‌ صدای‌ علی‌ ( ع‌ ) است‌ كه‌ گویا در فضای‌ كوفه‌ طنین‌انداز است‌ ... . امام‌ سجاد ( ع‌ ) عمه‌اش‌ را امر به‌ سكوت‌ فرمود . ابن‌ زیاد دستور داد امام‌ سجاد ( ع‌ ) و زینب‌ كبری‌ و سایر اسیران‌ را به‌ مجلس‌ وی‌ آوردند ، و در آن‌ جا جسارت‌ را نسبت‌ به‌ سر مقدس‌ حسین‌ ( ع‌ ) و اسیران‌ كربلا به‌ حد اعلا رسانید ، و آنچه‌ در چنته‌ دناءت‌ و رذالت‌ داشت‌ نشان‌ داد ، و آنچه‌ لازمه‌ پستی‌ ذاتش‌ بود آشكار نمود .
● پیام‌ خون‌ و شهادت‌
ابن‌ زیاد یا پسر مرجانه‌ اسیران‌ كربلا را پس‌ از مكالماتی‌ كه‌ در مجلس‌ او باآنان‌ روی‌ داد ، دستور داد به‌ زندانی‌ پهلوی‌ مسجد اعظم‌ كوفه‌ منتقل‌ ساختند ، و دستور داد سر مقدس‌ امام‌ ( ع‌ ) را در كوچه‌ها بگردانند تا مردم‌ دچار وحشت‌ شوند . یزید در جواب‌ نامه‌ ابن‌ زیاد كه‌ خبر شهادت‌ حسین‌ ( ع‌ ) و یارانش‌ و اسیر كردن‌ اهل‌ و عیالش‌ را به‌ او نوشته‌ بود ، دستور داد سر حسین‌ ( ع‌ ) و همه‌ یارانش‌ را و همه‌ اسیران‌ را به‌ شام‌ بفرستند . بر دست‌ و پا و گردن‌ امام‌ همام‌ حضرت‌ سجاد زنجیر نهاده‌ ، بر شتر سوارش‌ كردند و اهل‌ بیت‌ را چون‌ اسیران‌ روم‌ و زنگبار بر شتران‌ بی‌ جهاز سوار كردند و راهی‌ شام‌ نمودند . اهل‌ بیت‌ عصمت‌ از راه‌ بعلبك‌ به‌ شام‌ وارد شدند . روز اول‌ ماه‌ صفر سال‌ ۶۱ هجری‌ - شهر دمشق‌ غرق‌ در شادی‌ و سرور است‌ ، زیرا یزید اسیران‌ كربلا را كه‌ اولاد پاك‌ رسول‌ الله‌ هستند ، افراد خارجی‌ و یاغیگر معرفی‌ كرده‌ كه‌ اكنون‌ در چنگ‌ آنهایند - یزید دستور داد اسیران‌ و سرهای‌ شهدا را از كنار "جیرون‌" كه‌ تفریحگاه‌ خارج‌ از شهر و محل‌ عیش‌ و عشرت‌ یزید بود عبور دهند . یزید از منظر جیرون‌ اسیران‌ را تماشا می‌كرد و شاد و مسرور به‌ نظر می‌رسید ، همچون‌ فاتحی‌ بلا منازع‌ ! در كنار كوچه‌ها مردم‌ ایستاده‌ بودند و تماشا می‌كردند . پیرمردی‌ از شامیان‌ جلو آمد و در مقابل‌ قافله‌ اسیران‌ بایستاد و گفت‌ : "شكر خدای‌ را كه‌ شما را كشت‌ و شهرهای‌ اسلام‌ را از شر مردان‌ شما آسوده‌ ساخت‌ و امیر المؤمنین‌ یزید رابر شما پیروزی‌ داد" .
امام‌ زین‌ العابدین‌ ( ع‌ ) به‌ آن‌ پیرمردی‌ كه‌ در آن‌ سن‌ و سال‌ از تبلیغات‌ زهرآگین‌ اموی‌ در امان‌ نمانده‌ بود ، فرمود : "ای‌ شیخ‌ ، آیا قرآن‌ خوانده‌ای‌ ؟" . گفت‌ : آری‌ . فرمود : این‌ آیه‌ را قراءت‌ كرده‌ای‌ : قل‌ لا أسئلكم‌ علیه‌ أجرا الا المودهٔ‌ فی‌ القربی‌ . گفت‌ : آری‌ . امام‌ ( ع‌ ) فرمود : آن‌ خویشاوندان‌ كه‌ خداوند تعالی‌ به‌ دوستی‌ آنها امر فرموده‌ و برای‌ رسول‌ الله‌ اجر رسالت‌ قرار داده‌ ماییم‌ . سپس‌ آیه‌ تطهیر را كه‌ در حق‌ اهل‌ بیت‌ پیغمبر ( ص‌ ) است‌ تلاوت‌ فرمود :
"انما یرید الله‌ لیذهب‌ عنكم‌ الرجس‌ اهل‌ البیت‌ ویطهركم‌ تطهیرا" . پیرمرد گفت‌ : این‌ آیه‌ راخوانده‌ام‌ . امام‌ ( ع‌ ) فرمود : مراد از این‌ آیه‌ ماییم‌ كه‌خداوند ما را از هر آلایش‌ ظ‌اهر و باطن‌ پاكیزه‌ داشته‌ است‌ . پیرمرد بسیار تعجب‌ كرد و گریست‌ و گفت‌ چقدر من‌ بی‌ خبر مانده‌ام‌ . سپس‌ به‌ امام‌ ( ع‌ ) عرض‌ كرد : اگر توبه‌ كنم‌ آیا توبه‌ام‌ پذیرفته‌ است‌ ؟ امام‌ ( ع‌ ) به‌ او اطمینان‌ داد . این‌ پیرمرد را به‌ خاطر همین‌ آگاهی‌ شهید كردند . باری‌ ، قافله‌ اسیران‌ راه‌ خدا را در جلو مسجدجامع‌ دمشق‌ متوقف‌ ساختند . سپس‌ آنها را در حالی‌ كه‌ به‌ طنابها بسته‌ بودند به‌ زندانی‌ منتقل‌ كردند . چند روزی‌ را در زندان‌ گذراندند ، زندانی‌ خراب‌ . به‌ هر حال‌ یزید در نظر داشت‌ با دعوت‌ از برجستگان‌ هر مذهب‌ و سفیران‌ و بزرگان‌ و چاپلوسان‌ درباری‌ مجلسی‌ فراهم‌ كند تا
پیروزی‌ ظ‌اهری‌ خود را به‌ همه‌ نشان‌ دهد . در این‌ مجلس‌ یزید همان‌ جسارتی‌ را نسبت‌ به‌ سر مقدس‌ حضرت‌ سید الشهداء انجام‌ داد كه‌ ابن‌ زیاد ، دست‌ نشانده‌ پلیدش‌ در كوفه‌ انجام‌ داده‌ بود . چوب‌ دستی‌ خود را بر لب‌ و دندانی‌ نواخت‌ كه‌ بوسه‌گاه‌ حضرت‌ رسول‌ الله‌ ( ص‌ ) و علی‌ مرتضی‌ و فاطمه‌ زهرا علیهما السلام‌ بوده‌ است‌ . وقتی‌ زینب‌ ( ع‌ ) این‌ جسارت‌ را از یزید مشاهده‌ فرمود و اولین‌ سخنی‌ كه‌ یزید به‌ حضرت‌ سید سجاد ( ع‌ ) گفت‌ چنین‌ بود : "شكر خدای‌ را كه‌ شما را رسوا ساخت‌" ، بی‌ درنگ‌ حضرت‌ زینب‌ ( ع‌ ) در چنان‌ مجلسی‌ بپاخاست‌ . دلش‌ به‌ جوش‌ آمد و زبان‌ به‌ ملامت‌ یزید و یزیدیان‌ گشود و با فصاحت‌ و بلاغت‌ علوی‌ پیام‌ خون‌ و شهادت‌ را بیان‌ فرمود و در سنگر افشاگری‌ پرده‌ از روی‌ سیه‌كاری‌ یزید و یزیدیان‌ برداشت‌ ، و خلیفه‌ مسلمین‌ را رسواتر از مردم‌ كوفه‌ نمود . اما یزید سر به‌ زیر انداخت‌ و آن‌ ضربات‌ كوبنده‌
و بر باد دهنده‌ شخصیت‌ كاذب‌ خود را تحمل‌ كرد ، و تنها برای‌ جواب‌ بیتی‌ خواند كه‌ ترجمه‌ آن‌ این‌ است‌ : "ناله‌ و ضجه‌ از داغدیدگان‌ رواست‌ و زنان‌ اجیر نوحه‌كننده‌ را مرگ‌ درگذشته‌ آسان‌ است‌" .
● امام‌ سجاد ( ع‌ ) در دمشق‌
علاوه‌ بر سخنانی‌ كه‌ حضرت‌ سجاد ( ع‌ ) با استناد به‌ قرآن‌ كریم‌ فرمود و حقیقت‌را آشكار كرد ، حضرت‌ زین‌ العابدین‌ ( ع‌ ) وقتی‌ با یزید روبرو شد - در حالی‌ كه‌ از كوفه‌ تا دمشق‌ زیر زنجیر بود - فرمود : ای‌ یزید ، به‌ خدا قسم‌ ، چه‌ گمان‌ می‌بری‌ اگر پیغمبر خدا ( ص‌ ) ما را به‌ این‌ حال‌ بنگرد ؟ این‌ جمله‌ چنان‌ در یزید اثر كرد كه‌ دستور داد زنجیر را از آن‌ حضرت‌ برداشتند ، و همه‌ اطرافیان‌ از آن‌ سخن‌ گریستند . فرصت‌ بهتری‌ كه‌ در شام‌ به‌ دست‌ امام‌ چهارم‌ آمد ، روزی‌ بود كه‌ خطیب‌ رسمی‌ بالای‌ منبر رفت‌ و در بدگویی‌ علی‌ ( ع‌ ) و اولاد طاهرینش‌ و خوبی‌ معاویه‌ و یزید داد
سخن‌ داد . امام‌ سجاد ( ع‌ ) به‌ یزید گفت‌ : به‌ من‌ هم‌ اجازه‌ می‌دهی‌ روی‌ این‌ چوبها بروم‌ و سخنانی‌ بگویم‌ كه‌ هم‌ خدا را خشنود سازد و هم‌ برای‌ مردم‌ موجب‌ اجر و ثواب‌ باشد ؟ یزید نمی‌خواست‌ اجازه‌ دهد ، زیرا از علم‌ و معرفت‌ و فصاحت‌ و بلاغت‌ خانواده‌ عصمت‌ علیهم‌ السلام‌ آگاه‌ بود و بر خود می‌ترسید . مردم‌ اصرار كردند . ناچار یزید قبول‌ كرد . امام‌ چهارم‌ ( ع‌ ) پای‌ به‌ منبر گذاشت‌ و آنچنان‌ سخن‌ گفت‌ كه‌ دلها از جا كنده‌ شد و اشكها یكباره‌ فرو ریخت‌ و شیون‌ از میان‌ زن‌ و مرد برخاست‌ . خلاصه‌ بیانات‌ امام‌ ( ع‌ ) چنین‌ بود : "ای‌ مردم‌ شش‌ چیز را خدا به‌ ما داده‌ است‌ و برتری‌ ما بر دیگران‌ بر هفت‌ پایه‌ است‌ . علم‌ نزد ماست‌ ، حلم‌ نزد ماست‌ ، جود و كرم‌ نزد ماست‌ ، فصاحت‌ و شجاعت‌ نزد ماست‌ ، دوستی‌ قلبی‌ مؤمنین‌ مال‌ ماست‌ . خدا چنین‌ خواسته‌ است‌ كه‌ مردم‌ با ایمان‌ ما را دوست‌ بدارند ، و این‌ كاری‌ است‌ كه‌ دشمنان‌ ما نمی‌توانند از آن‌ جلوگیری‌ كنند" .سپس‌ فرمود : "پیغمبر خدا محمد ( ص‌ ) از ماست‌ ، وصی‌ او علی‌ بن‌ ابیطالب‌ از ماست‌ ، حمزه‌ سید الشهداء از ماست‌ ، جعفر طیار از ماست‌ ، دو سبط این‌ امت‌ حسن‌ و حسین‌ ( ع‌ ) از ماست‌ ، مهدی‌ این‌ امت‌ و امام‌ زمان‌ از ماست‌" . سپس‌ امام‌ خود را معرفی‌ كرد و كار به‌ جایی‌ رسید كه‌ خواستند سخن‌ امام‌ را قطع‌ كنند ، پس‌ دستور دادند تا مؤذن‌ اذان‌ بگوید . امام‌ ( ع‌ ) سكوت‌ كرد . تا مؤذن‌گفت‌ : اشهد ان‌ محمدا رسول‌ الله‌ . امام‌ عمامه‌ از سر برگرفت‌ و گفت‌ : ای‌ مؤذن‌ تو را به‌ حق‌ همین‌ محمد خاموش‌ باش‌ . سپس‌ رو به‌ یزید كرد و گفت‌ : آیا این‌ پیامبر ارجمند جد تو است‌ یا جد ما ؟ اگر بگویی‌ جد تو است‌ همه‌ می‌دانند دروغ‌ می‌گویی‌ ، و اگر بگویی‌ جد ماست‌ ، پس‌ چرا فرزندش‌ حسین‌ ( ع‌ ) را كشتی‌ ؟ چرا فرزندانش‌ را
كشتی‌ ؟ چرا اموالش‌ را غارت‌ كردی‌ ؟ چرا زنان‌ و بچه‌هایش‌ را اسیر كردی‌ ؟ سپس‌ امام‌ ( ع‌ ) دست‌ برد و گریبان‌ چاك‌ زد و همه‌ اهل‌ مجلس‌ را منقلب‌ نمود . براستی‌ آشوبی‌ به‌ پا شد . این‌ پیام‌ حماسی‌ عاشورا بود كه‌ به‌ گوش‌ همه‌ می‌رسید . این‌ ندای‌ حق‌ بود كه‌ به‌ گوش‌ تاریخ‌ می‌رسید . یزید در برابر این‌ اعتراضها زبان‌ به‌ طعن‌ و لعن‌ ابن‌ زیاد گشود و حتی‌ بعضی‌ از
لشكریان‌ را كه‌ همراه‌ اسیران‌ آمده‌ بودند - بظاهر - مورد عتاب‌ و سرزنش‌ قرار داد . سرانجام‌ بیمناك‌ شد و از آنان‌ روی‌ پوشید و سعی‌ كرد كمتر با مردم‌ تماس‌ بگیرد .
به‌ هر حال‌ ، یزید بر اثر افشاگریهای‌ امام‌ ( ع‌ ) و پریشان‌ حالی‌ اوضاع‌ مجبور شد در صدد استمالت‌ و دلجویی‌ حال‌ اسیران‌ برآید . از امام‌ سجاد ( ع‌ ) پرسید : آیا میل‌ دارید پیش‌ ما درشام‌ بمانید یا به‌ مدینه‌ بروید ؟ امام‌ سجاد ( ع‌ ) و زینب‌ كبری‌ ( ع‌ ) فرمودند : میل‌ داریم‌ پهلوی‌ قبر جدمان‌ در مدینه‌ باشیم‌ .
● حركت‌ به‌ مدینه‌
در ماه‌ صفر سال‌ ۶۱ هجری‌ اهل‌ بیت‌ عصمت‌ با جلال‌ و عزت‌ به‌ سوی‌ مدینه‌ حركت‌كردند . نعمان‌ بن‌ بشیر با پانصد نفر به‌ دستور یزید كاروان‌ را همراهی‌ كرد . امام‌ سجاد و زینب‌ كبری‌ و سایر اهل‌ بیت‌ به‌ مدینه‌ نزدیك‌ می‌شدند . امام‌ سجاد ( ع‌ ) محلی‌ در خارج‌ شهر مدینه‌ را انتخاب‌ فرمود ودستور داد قافله‌ در آنجا بماند .
نعمان‌ بن‌ بشیر و همراهانش‌ را اجازه‌ مراجعت‌ داد . امام‌ ( ع‌ ) دستور داد درهمان‌محل‌خیمه‌هایی‌ برافراشتند . آنگاه‌ به‌ بشیر بن‌ جذلم‌ فرمود مرثیه‌ای‌ بسرای‌ و مردم‌ مدینه‌ را از ورود ما آگاه‌ كن‌ . بشیر یكسر به‌ مدینه‌ رفت‌ و در كنار قبر رسول‌ الله‌ ( ص‌ ) با حضور مردم‌ مدینه‌ ایستاد و اشعاری‌ سرود كه‌ ترجمه‌ آن‌ چنین‌ است‌ : "هان‌ ! ای‌ مردم‌ مدینه‌ شما را دیگر در این‌ شهر امكان‌ اقامت‌ نماند ، زیرا كه‌ حسین‌ ( ع‌ ) كشته‌ شد ، و اینك‌ این‌ اشكهای‌ من‌ است‌ كه‌ روان‌ است‌ . آوخ‌ ! كه‌ پیكر مقدسش‌ را كه‌ به‌ خاك‌ و خون‌ آغشته‌ بود در كربلا بگذاشتند ، و سرش‌ را بر نیزه‌ شهر به‌ شهر گردانیدند" . شهر یكباره‌ از جای‌ كنده‌ شد . زنان‌ بنی‌ هاشم‌ صدا به‌ ضجه‌ و ناله‌ و شیون‌ برداشتند . مردم‌ در خروج‌ از منزلهای‌ خود و هجوم‌ به‌ سوی‌ خارج‌ شهر بر یكدیگر سبقت‌ گرفتند . بشیر می‌گوید : اسب‌ را رها كردم‌ و خود را به‌ عجله‌ به‌ خیمه‌ اهل‌ بیت‌ پیغمبر رساندم‌ . در این‌ موقع‌ حضرت‌ سجاد ( ع‌ ) از خیمه‌ بیرون‌ آمد و در حالی‌ كه‌ اشكهای‌ روان‌ خود را با دستمالی‌ پاك‌ می‌كرد به‌ مردم‌ اشاره‌ كرد ساكت‌ شوند ، و پس‌ از حمد و ثنای‌ الهی‌ لب‌ به‌ سخن‌ گشود و از واقعه‌ جانگداز كربلا سخن‌ گفت‌ . از جمله‌ فرمود : "اگر رسول‌ الله‌ ( ص‌ ) جد ما به‌ قتل‌ و غارت‌ و زجر و آزار ما دستور می‌داد ، بیش‌ از این‌ بر ما ستم‌ نمی‌رفت‌ ، و حال‌ اینكه‌ به‌ حمایت‌ و
حرمت‌ ما سفارش‌ بسیار شده‌ بود . به‌ خدا سوگند به‌ ما رحمت‌ و عنایت‌ فرماید و از دشمنان‌ ما انتقام‌ بگیرد" . سپس‌ امام‌ سجاد ( ع‌ ) و زینب‌ كبری‌ ( ع‌ ) و یاران‌ و دلسوختگان‌ عزای‌ حسینی‌
وارد مدینه‌ شدند . ابتدا به‌ حرم‌ جد خود حضرت‌ رسول‌ الله‌ ( ص‌ ) و سپس‌ به‌ بقیع‌ رفتند و شكایت‌ مردم‌ جفاپیشه‌ را با چشمانی‌ اشك‌ ریزان‌ بیان‌ نمودند . مدتها در مدینه‌ عزای‌ حسینی‌ برقرار بود . و امام‌ ( ع‌ ) و زینب‌ كبری‌ از مصیبت‌ بی‌ نظیر كربلا سخن‌ می‌گفتند و شهادت‌ هدفدار امام‌ حسین‌ ( ع‌ ) را و پیام‌ او را به‌ مردم‌ تعلیم‌ می‌دادند و فساد دستگاه‌ حكومت‌ را بر ملا می‌كردند تا مردم‌ به‌ عمق‌ مصیبت‌ پی‌ ببرند و از ستمگران‌ روزگار انتقام‌ خواستن‌ را یاد بگیرند .
آن‌ روز در جهان‌ اسلام‌ چهار نقطه‌ بسیار حساس‌ و مهم‌ بود : دمشق‌ ، كوفه‌ ، مكه‌ و مدینه‌ ، حرم‌ مقدس‌ رسول‌ الله‌ مركز یادها و خاطره‌ اسلام‌ عزیز و پیامبر گرامی‌ ( ص‌ ) . امام‌ سجاد در هر چهار نقطه‌ نقش‌ حساس‌ ایفا فرمود ، و به‌ دنبال‌ آن‌ بیداری‌ مردم‌ و قیامها و انقلابات‌ كوچك‌ و بزرگ‌ و نارضایتی‌ عمیق‌ مردم‌ آغاز شد . از آن‌ پس‌ تاریخ‌ اسلام‌ شاهد قیامهایی‌ بود كه‌ از رستاخیز حسینی‌ در كربلا مایه‌ می‌گرفت‌ ، از جمله‌ واقعه‌ حره‌ كه‌ سال‌ بعد اتفاق‌ افتاد ، و كارگزاران‌ یزید در برابر قیام‌ مردم‌ مدینه‌ كشتارهای‌ عظیم‌ به‌ راه‌ انداختند . اولاد علی‌ ( ع‌ ) هر یك‌ در گوشه‌ و كنار در صدد قیام‌ و انتقام‌ بودند تا سرانجام‌ به‌ قیام‌ ابو مسلم‌ خراسانی‌ و انقراض‌ سلسله‌ ناپاك‌ بنی‌ امیه‌ منتهی‌ شد . مبارزه‌ و انتقاد از رفتار خودخواهانه‌ و غیر عادلانه‌ خلفای‌ بنی‌ امیه‌ و بنی‌ عباس‌ به‌ صورتهای‌ مختلف‌ در مسلمانان‌ بخصوص‌ در شیعیان‌ علی‌ ( ع‌ ) در طول‌ تاریخ‌ زنده‌ شد و شیعه‌ به‌ عنوان‌ عنصر مقاوم‌ و مبارز كه‌ حامل‌ پیام‌ خون‌ و شهادت‌ بود در صحنه‌ تاریخ‌ معرفی‌ گردید . گرچه‌ شیعیان‌ همیشه‌ زجرها دیده‌ و شكنجه‌ها بر خود هموار كرده‌اند ، ولی‌ همیشه‌ این‌ روحیه‌ انقلابی‌ را حتی‌ تا امروز - پس‌ از چهارده‌ قرن‌ - در خود حفظ كرده‌اند .
امام‌ سجاد ( ع‌ ) گرچه‌ بظاهر در خانه‌ نشست‌ ، ولی‌ همیشه‌ پیام‌ شهادت‌ و مبارزه‌ را در برابر ستمگران‌ به‌ زبان‌ دعا و وعظ بیان‌ می‌فرمود و با خواص‌ شیعیان‌ خود مانند "ابو حمزه‌ ثمالی‌" و "ابو خالد كابلی‌" و ... در تماس‌ بود ، و در عین‌حال‌ به‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منكر اشتغال‌ داشت‌ ، و شیعیان‌ خاص‌ وی‌ معارف‌ دینی‌ و احكام‌ اسلامی‌ را از آن‌ حضرت‌ می‌گرفتند و در میان‌ شیعیان‌ منتشر می‌كردند ، و از این‌ راه‌ ابعاد تشیع‌ توسعه‌ فراوانی‌ یافت‌ . بر اثر این‌ مبارزات‌ پنهان‌ و آشكار
بود كه‌ برای‌ بار دوم‌ امام‌ سجاد را به‌ امر عبد الملك‌ خلیفه‌ اموی‌ ، با بند و زنجیر از مدینه‌ به‌ شام‌ جلب‌ كردند ، و بعد از زمانی‌ به‌ مدینه‌ برگرداندند . امام‌ سجاد ( ع‌ ) در مدت‌ ۳۵ سال‌ امامت‌ با روشن‌ بینی‌ خاص‌ خود هر جا لازم‌ بود ، برای‌ بیداری‌ مردم‌ و تهییج‌ آنها علیه‌ ظ‌لم‌ و ستمگری‌ و گمراهی‌ كوشید ، و در موارد بسیاری‌ به‌ خدمات‌ اجتماعی‌ وسیعی‌ در زمینه‌ حمایت‌ بینوایان‌ و خاندانهای‌ بی‌سرپرست‌ پرداخت‌ ، و نیز از طریق‌ دعاهایی‌ كه‌ مجموعه‌ آنها در "صحیفه‌ سجادیه‌"گرد آمده‌ است‌ ، به‌ نشر معارف‌ اسلام‌ و تهذیب‌ نفس‌ و اخلاق‌ و بیداری‌ مردم‌ اقدام‌ نمود .
● صحیفه‌ سجادیه‌
صحیفه‌ سجادیه‌ كه‌ از ارزنده‌ترین‌ آثار اسلامی‌ است‌ ، شامل‌ ۵۷ دعا است‌ كه‌مشتمل‌ بر دقیقترین‌ مسائل‌ توحیدی‌ و عبادی‌ و اجتماعی‌ و اخلاقی‌ است‌ ، و بدان‌ "زبور آل‌ محمد ( ص‌ )" نیز می‌گویند . یكی‌ از حوادث‌ تاریخ‌ كه‌ دورنمایی‌ از تلألؤ شخصیت‌ امام‌ سجاد ( ع‌ ) را به‌ ما می‌نمایاند - گرچه‌ سراسر زندگی‌ امام‌ درخشندگی‌ و شور ایمان‌ است‌ - قصیده‌ای‌ است‌ كه‌ فرزدق‌ شاعر در مدح‌ امام‌ ( ع‌ ) در برابر كعبه‌ معظمه‌ سروده‌ است‌ . مورخان‌ نوشته‌اند : "در دوران‌ حكومت‌ ولید بن‌ عبد الملك‌ اموی‌ ، ولیعهد و برادرش‌ هشام‌ بن‌ عبد الملك‌ به‌ قصد حج‌ ، به‌ مكه‌ آمد و به‌ آهنگ‌ طواف‌ قدم‌ در مسجد الحرام‌ گذاشت‌ . چون‌ به‌ منظور استلام‌ حجر الاسود به‌ نزدیك‌ كعبه‌ رسید ، فشار جمعیت‌ میان‌ او و حطیم‌ حائل‌ شد ، ناگزیر قدم‌ واپس‌ نهاد و بر منبری‌ كه‌ برای‌ وی‌ نصب‌ كردند ، به‌ انتظار فروكاستن‌ ازدحام‌ جمعیت‌ بنشست‌ و بزرگان‌ شام‌ كه‌ همراه‌ او بودند در اطرافش‌ جمع‌ شدند و به‌ تماشای‌ مطاف‌ پرداختند . در این‌ هنگام‌ كوكبه‌ جلال‌ حضرت‌ علی‌ بن‌ الحسین‌ علیهما السلام‌ كه‌ سیمایش‌ از همگان‌ زیباتر وجامه‌هایش‌ از همگان‌ پاكیزه‌تر و شمیم‌ نسیمش‌ از همه‌ طواف‌ كنندگان‌ دلپذیرتر بود ، از افق‌ مسجد بدرخشید و به‌ مظ‌اف‌ درآمد ، و چون‌ به‌ نزدیك‌ حجر الاسود رسید ، موج‌ جمعیت‌ در برابر هیبت‌ و عظمتش‌ واپس‌ نشست‌ و منطقه‌ استلام‌ را در برابرش‌ خالی‌ از ازدحام‌ ساخت‌ ، تا به‌ آسانی‌ دست‌ به‌ حجر الاسود رساند و به‌ طواف‌ پرداخت‌ . تماشای‌ این‌ منظره‌ موجی‌ از خشم‌ و حسد در دل‌ و جان‌ هشام‌ بن‌ عبد الملك‌ برانگیخت‌ و در همین‌ حال‌ كه‌ آتش‌ كینه‌ در درونش‌ زبانه‌ می‌كشید ، یكی‌ از بزرگان‌ شام‌ رو به‌ او كرد و با لحنی‌ آمیخته‌ به‌ حیرت‌ گفت‌ : این‌ كیست‌ كه‌ تمام‌ جمعیت‌ به‌ تجلیل‌ و تكریم‌ او پرداختند و صحنه‌ مظ‌اف‌ برای‌ او خلوت‌ گردید ؟ هشام‌ با آن‌ كه‌ شخصیت‌ امام‌ را نیك‌ می‌شناخت‌ ، اما از شدت‌ كینه‌ و حسد و از بیم‌ آن‌ كه‌ درباریانش‌ به‌ او مایل‌ شوند و تحت‌ تأثیر مقام‌ و كلامش‌ قرار گیرند ، خود را به‌ نادانی‌ زد و در جواب‌ مرد شامی‌ گفت‌ : "او را نمی‌شناسم‌" . در این‌ هنگام‌ روح‌ حساس‌ ابو فراس‌ ( فرزدق‌ ) از این‌ تجاهل‌ و حق‌ كشی‌ سخت‌ آزرده‌ شد و با آن‌ كه‌ خودشاعر دربار اموی‌ بود ، بدون‌ آن‌ كه‌ از قهر و سطوت‌ هشام‌ بترسد و از درنده‌خویی‌ آن‌ امیر مغرور خودكامه‌ بر جان‌ خود بیندیشد ، رو به‌ مرد شامی‌ كرد و گفت‌ : "اگر خواهی‌ تا شخصیت‌ او را بشناسی‌ ازمن‌ بپرس‌ ، من‌ او را نیك‌ می‌شناسم‌" . آن‌ گاه‌ فرزدق‌ در لحظه‌ای‌ از لحظات‌ تجلی‌ ایمان‌ و معراج‌ روح‌ ، قصیده‌ جاویدان‌ خود را كه‌ از الهام‌ وجدان‌ بیدارش‌ مایه‌ می‌گرفت‌ ، با حماسه‌های‌ افروخته‌ و آهنگی‌ پرشور سیل‌آسا بر زبان‌ راند ، و اینك‌ دو بیتی‌ از آن‌ قصیده‌ و قسمتی‌ از ترجمه‌ آن‌ :
هذا الذی‌ تعرف‌ البطحاء وطأته‌ والبیت‌ یعرفه‌ والحل‌ والحرم‌ هذا الذی‌ احمد المختار والده‌ صلی‌ علیه‌ الهی‌ ما جری‌ القلم‌ "این‌ كه‌ تو او را نمی‌شناسی‌ ، همان‌ كسی‌ است‌ كه‌ سرزمین‌ "بطحاء" جای‌ گامهایش‌ را می‌شناسد و كعبه‌ و حل‌ و حرم‌ در شناسائیش‌ همدم‌ و همقدمند .
این‌ كسی‌ است‌ كه‌ احمد مختار پدر اوست‌ ، كه‌ تا هر زمان‌ قلم‌ قضا در كارباشد ، درود و رحمت‌ خدا بر روان‌ پاك‌ او روان‌ باد ... این‌ فرزند فاطمه‌ ، سرور بانوان‌ جهان‌ است‌ و پسر پاكیزه‌گوهر وصی‌ پیغمبر است‌ ، كه‌ آتش‌ قهر و شعله‌ انتقام‌ خدا از زبانه‌ تیغ‌ بی‌ دریغش‌ همی‌درخشد ..." .
و از این‌ دست‌ اشعاری‌ سرود كه‌ همچون‌ خورشید بر تارك‌ آسمان‌ ولایت‌ می‌درخشد و نورمی‌پاشد . وقتی‌ قصیده‌ فرزدق‌ به‌ پایان‌ رسید ، هشام‌ مانند كسی‌ كه‌ از خوابی‌ گران‌ بیدارشده‌ باشد ، خشمگین‌ و آشفته‌ به‌ فرزدق‌ گفت‌ : چرا چنین‌ شعری‌ - تا كنون‌ - در مدح‌ ما نسروده‌ای‌ ؟ فرزدق‌ گفت‌ : جدی‌ بمانند جد او و پدری‌ همشأن‌ پدر او و مادری‌ پاكیزه‌گوهر مانند مادر او بیاور تا تو را نیز مانند او بستایم‌ . هشام‌ برآشفت‌ و دستور داد تا نام‌ شاعر را از دفتر جوایز حذف‌ كنند و او را در سرزمین‌ "عسفان‌" میان‌ مكه‌ و مدینه‌ به‌ بند و زندان‌ كشند .
چون‌ این‌ خبر به‌ حضرت‌ سجاد ( ع‌ ) رسید دستور فرمود دوازده‌ هزار درهم‌ به‌ رسم‌ صله‌ و جایزه‌ نزد فرزدق‌ بفرستند و عذر بخواهند كه‌ بیش‌ از این‌ مقدور نیست‌ . فرزدق‌ صله‌ را نپذیرفت‌ و پیغام‌ داد : "من‌ این‌ قصیده‌ را برای‌ رضای‌ خدا و رسول‌ خدا و دفاع‌ از حق‌ سروده‌ام‌ و صله‌ای‌ نمی‌خواهم‌" . امام‌ ( ع‌ ) صله‌ را بازپس‌ فرستاد و او را سوگند داد كه‌ بپذیرد و اطمینان‌ داد كه‌ چیزی‌ از ارزش‌ واقعی‌ آن‌ ، در نزد خدا كم‌ نخواهد شد .
باری‌ ، این‌ فضایل‌ و ارزشهای‌ واقعی‌ است‌ كه‌ دشمن‌ را بر سر كینه‌ و انتقام‌ می‌آورد .چنانكه‌ نوشته‌اند : سرانجام‌ به‌ تحریك‌ هشام‌ ، خلیفه‌ اموی‌ ، ولید بن‌ عبد الملك‌ ، امام‌ زین‌العابدین‌ و سید الساجدین‌ ( ع‌ ) را مسموم‌ كرد و در سال‌ ۹۵ هجری‌ درگذشت‌ و در بقیع‌ مدفون‌ شد .
منبع : سایت اهل بیت