شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


خیلی ساده، خیلی پیچیده


خیلی ساده، خیلی پیچیده
حالا دیگر پس از نزدیک به سه ماه اکران، علاقه‌مندان سینما اغلب فیلم «به همین سادگی» را سینماهای تهران و شهرستان دیده‌اند. پس فرصت خوبی است برای خواندن این نقد مفصل که عاشقانه نوشته شده است.)دغدغه نوشتن در مورد به همین سادگی ماهها ذهنم را به خودش مشغول کرده بود.یعنی از همان لحظه ای که در بدترین شرایط ممکن چه از نظر صندلی ای که روی آن نشسته بودیم و چه از نظر فضای محیطی اخرین سانس سینما بهمن در روز نهم جشنواره فجر پارسال همراه با دوستی عزیز، در دنیای فیلم غرق شدیم. دستگرمی کوتاه و خامدستانه ای هم همان موقع‌ها نوشتم که در سایت به روز شد.
اما علت این که چرا الان دارم در مورد یکی از محبوبترین فیلمهای دهه اخیرم مینویسم این است که هم می‌خواستم به علت مدیوم رسانه ای سایت بیشتر جاهای کشور فیلم اکران شود و هم این که التهاب و تنش‌های ناشی از سوء برداشتهای در مورد ریتم کند و فضای سرد و رنگهای خاکستری فرو کش کند. می خواستم خود بیننده بعد از دیدن فیلم با خودش خلوت کند و طرفدار آن بیندیشد که چرا فیلمی مثل این با نهایت اندکی حادثه و اوج و فرود و روایتی یک‌دست از داستان آن‌قدر در دل و جانش نشسته و فیلمهای پر زرق و برق و پر بازیگر دیگر هنوز ته نشین نشده است.
وآن‌هایی هم که مخالف فیلم هستند بعد از خواندن و شنیدن در مورد آن بفهمند که چرا فیلم ان قدر سر و صدا کرده است.همین بس که در همین سایت تعداد ستاره های فیلم بعد از چند هفته به شدت سقوط کرد و بعد دوباره اوج گرفت.یکی از مهمترین مسائلی که برای نوشتن در مورد فیلم بیشترین انرژی را ازم گرفت این بود که حالا در مواجهه با فیلمی این چنین، چه رویه ای را باید در پیش بگیرم.آیا مثل خود فیلم ریتم کند (و نه الزاما خسته کننده)را دستمایه نوشتن کنم یا نه کلا محتوا را کنار بگذارم و با توجه به درونمایه فیلم تکنیک پرداختن به چنین فیلمنامه پر خطری را بالا و پائین کنم.
اما بعد از دوبار نوشتن و دور ریختن به این نتیجه رسیدم که می شود مصداق از آن ور بام افتادن و در هر دو حالت مثنوی هفتاد من کاغذ. کجا می شود خواننده عجول این دوره را با نوشته هایی طولانی در مورد ظرافت فیلمنامه یا تکنیک فیلم همراه کرد.آن هم بعضی ها را که گارد دفاعی شان در برابر فیلم به این راحتی ها پائین آوردنی نیست.
پس حیفم آمد که از شخصیت پردازی مثال زدنی طاهره به عنوان قهرمان قصه به راحتی گذر کنم. اگر در انتهای نوشته ام باز هم دلتان خواست که همراه و همزبان با طاهره روی بام خانه تان "ساری گلین" را زمزمه کنید و بی ترس و واهمه از مزاحمت ناگهانی رکسانای همسایه تان دقیقه ای را بی خیال و آزاد و رها همچون چادر رقصنده در بادش، آسوده بمانید، آن وقت خیالم راحت می شود که دین بزرگم را به فیلم عزیزم ادا کرده ام. فیلم از تیتراژ به سادگی تکیه می‌زند. با خطی که بعد از دیدن نام نویسنده اش دیگر با ان غریبه نیستید.آما چیزهائی که فیلمنامه میرکریمی و راستین را به چنین جایگاهی میرساند مگر چیزی جز دقت در جزئیات و همین سادگی مکرر فیلم است.
فیلمنامه ای که کیارستمی به عنوان سمبل فیلم‌هائی اینچنینی میرکریمی را از ساختش برحذر میدارد. (و چه خوب که میرکریمی به حرف استاد سینمای "ساده" گوش نکرد).اما میرکریمی فیلمش را ساخت و نشان داد که توانائی اش در فیلم های ابتدائی اش و اوج پختگی بصری قابها و نماهایش در خیلی دور- خیلی نزدیک حالا دارد او را تبدیل به فیلمسازی صاحب سبک می‌کند که واقعا با وجود کم کاری اساتید سینمای ایران،حالا به هر دلیلی،به نوعی به باغی سبز و خرم در بیابانی برهوت و بی انتها می ماند. همان نکته همیشه مطرح شده در مورد فیلم فقط کلید گذر از دنیای رو ساخت و نمایان زندگی طاهره است به عمق دنیای درونی زنی متلاطم و بی حوصله و خسته. این که طاهره دچار روزمرگی شده است. این که زنی با سطح سلیقه او حالا فکر می‌کند در نقطه و مکانی که باید نایستاده. این که "فکر" می‌کند شوهرش با منشی شرکت رابطه دارد. اما آیا واقعا طاهره همین ها را دیده که حالا می‌خواهد بزرگترین تصمیم زندگی اش را بگیرد و با برادرش قاسم راهی شهر زادگاهش کنار پدر ومادر نگرانش بشود یا نه. این که در انتها " برود یا بماند".
شاید همه این‌ها تنها به این علت است که خسته شده. فقط و فقط همین. می‌خواهد بشود همانی که سال‌ها دوست داشته. شاید هم واقعا از دست امیر خسته شده. این طاهره نمونه مثال زدنی زن خانه دارِ باسلیقهء قابل اعتماد و کدبانوی شاید همین خانه بغلی باشد .زنی که ملحفه های سفید روی بند رختش در انتهای فیلم شاید در تناقض با رنگ دنیای خودش همراه با او همچنان در تلاطم و بی قراری اند و این خود اوست که باید به تمام این دل آشوبه ها ارامش بدهد.
زن ِ خانه داری که تمامی نشانه های مادر و همسری نمونه ای را دارد. از جمع و جور کردن وسائل خانه تا بو کردن لباس‌ها قبل از شستن و ریختن چای و پر کردن مخزن پودر ماشین لباسشوئی، همه و همه همان‌هائی است که جمع می شوند وسکانسهای معرفی قهرمان فیلم را به تمامی به عهده می گیرند و خُرد خُرد اطلاعات فیلم را به او تزریق می‌کنند.‌ این‌ها همان کارهائیست که شاید روزانه ده ها بار شاهد آنیم و به راحتی از کنارشان می‌گذریم. در انتها بیننده از این‌همه دقت در پرداخت صحنه ها شگفت زده می شود.چرا که انگار دارد از روی پیشخوان آشپزخانه یا از گوشه اتاق پذیرائی یا از کنج خلوت اتاق خواب یا از قاب در ورودی از دور به مادرش یا همسرش یا به "خودش" نگاه می‌کند.طاهره زن/کدبانو/نویسنده ای است که حالا مدت‌هاست شاید از خودش دور مانده.
دیگر نقاشی نمی کشد. کلاس بدن‌سازی نمی‌رود.‌ سرکلاس شعرش کمتر حاضر می شود ولی در عین حال دوست دارد اسمش جزو آن‌هایی باشد که قرار است شعرشان چاپ شود. شاید فاصله دور و نزدیکش با بچه هایش هم به همین خاطر است. صحنه ای که طاهره و پسر شیرین زبانش علی، سواراتوبوس در راه کلاس زبان هستند به خوبی با زاویه دوربین و اندازه نمائی که میرکریمی انتخاب کرده گویای همه چیز هست. میله ای که میان او و علی قرار گرفته شاید همان فاصله باریک و نادیده ای ‌است که در زندگی اش رخنه کرده. طاهره وقتی با لذت و شیطنت رقصیدن و آواز خواندن آرزو دختر کوچکش را از لای در دید می‌زند، تمامی حس مادرانه اش را خرج صحنه می‌کند تا ما هم همراه با او دچار همان دودلی و تردید شویم.
اما فاصله او و امیر بیشتر از اندازه عوض کردن رمز حساب مشترک و ندانستن سایز کت و شلوار اوست. این فاصله به بزرگی اشک ریختن‌های زنی است که با ذوق وشوق خودش را آراسته، رو تختی نو بر بسترشان پهن کرده، عطر زده و خودش ر ا برای شب سالگرد عروسی شان مهیا کرده است. اما امیر وقتی دم در ورودی به طاهره نزدیک می شود و می‌گوید: "چه بوئی می‌آد" و بعد بوی سوختگی را نشانه می‌رود اولین نشانه ها به تماشاچی داده می شود .
و یا وقتی می خواهد برای اردوی آرزو چک بنویسد و تاریخ را سئوال می‌کند و آن مکث سرشار از حرف ناگفتنی را می‌کند، ما به عنوان تماشاچی همین چند ثانیه را همراه با طاهره خوشحال می‌شویم از این که بالاخره یادش آمده اما تمام امیدمان به باد میرود.طاهره اگر از درون در حال فرو ریختن است اما برای همسایه ها تکیه گاه قابل اعتمادی است. حتی برای مرد مجردی که دستور پخت صحیح ماکارونی را به او میدهد و بعد تر با شیطنت رفتارش رازیر نظر می‌گیرد.
رکسانائی که حامله است و از آسانسور می‌ترسد و هر بار با دیدن طاهره انگار که ناجی اش را دیده است و یا حتی بهجت خانم که در این هاگیر واگیر عروسی به فکر به چشم آمدن گوشواره سوغاتی شوهرش است. طاهره تماما عاشق زندگی اش است.این عشق به وفور در فیلم یافت می‌شود. تلاشهایش برای گرم ساختن محیط خانه و یا گفت و گوهای مادرانه/دخترانه اش با آرزو در مورد لباس اردو یا همرزم شدن با علی زیرتخت در جنگ با لشگر اسباب بازی‌هایش و گفتن خاطره های بچگی اش به علی و آن جمله اساسی ای که درجواب سئوال علی به اینکه بابا هم بود و طاهره با لحنی دوگانه می گوید:" اون موقع‌ها بابات کجا بود" را می‌شود نمونه های همین نکته دانست. آواز زیر لب طاهره ان قدر برای دختر کوچک و زیبایش دلنشین است که ناخوداگاه شما را هم همراه با او می‌کند. اما این‌ها تماما چیزهائی است که باید طاهره را در راه کشف و شهود خودش همراهی کند تا این ما باشیم که در انتها به تصمیمش احترام بگذاریم و شوهر غافل در خوابش را شاید بی تقصیر بدانیم.
(فکر نمی‌کنید شاید به همین دلیل قرص می خورد؟!) سردی رابطه امیر و طاهره در همان سکانس سرد بودن بستر و لذت ناخودآگاه آرزو از این امر پیداست. امیر حتی خاطره اولین سفر و در واقع ماه عسل‌شان را هم به خوبی یادش نیست. فقط به فکر این است که آن موقع‌ها چقدر مو داشته.حال طاهره خودش را برای او می‌آراید. با آرایش روی مبل چمباتمه می زند و با شنیدن بوق کاروان عروسی آرام گریه می‌کند و چلچراغی را که قرار بود به "شکوه" خاموش بماند را روشن و خاموش می‌کند تا دیگر مجالی برای آراستن نماند و تردیدهایش به مرز یقین نزدیک شود.وقتی امیر وارد میدان تردیدهای طاهره می شود شاید بهترین و آیرونیک ترین دیالوگ‌های فیلم از زبان او جاری می شود.
امیر به شراکتی اشاره می‌کند که طاهره را منصرف از گفتن قضیه رفتنش می‌کند.میرکریمی آن قدر ما را با دنیای طاهره همراه کرده که وقتی آرزو از عهده سرخ کردن بادمجان‌ها بر نمی‌آید از دستش عصبانی می شویم و با جمله "کیک دوست ندارم" علی نکته اش را می‌گیریم و حسابی کیفور می شویم.در مورد نوع فیلمبردای فیلم که شاید بیشترین مانور مخالفان روی آن بود، آیا دوربین روی دست بیشتر از ۱۵-۲۰ دقیقه ابتدائی فیلم توجه‌تان را جلب کرد.
آیا واقعا برای به تصویر کشیدن دنیای متلاطم طاهره نماها و اندازه هایش به قدر کافی خوب نبود که بعدا وقتی می‌خواهید مرورش کنید انگار نه انگار که از دور شاهد آن بوده اید.همین جا و با حسرت از این که به علت کم سوادی ام نتواستم نکات تکنیکی به تصویر در آوردن "روزمرگی" های طاهره را آن طور که باید باز گو کنم، خسته نباشیدی جانانه به آقای میرکریمی و گروهش می‌گویم و می خواهم بدانید که طاهره را با تمام وجودم حس کردم و لذت بردم. ممنونم آقای میرکریمی.
امید غیایی
منبع : سایت خبری ـ تحلیلی سینمای ما


همچنین مشاهده کنید