جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


اسطوره؛ قهرمان


اسطوره؛ قهرمان
این یادداشت لزوما از طرح و انسجامی قابل‌انتظار برخوردار نیست و فقط به بیان تاملاتی چند اکتفا می‌کند.
وقتی که به تاریخ نگاه می‌کنیم، اسم و رسم قهرمانان چنان برجسته می‌نماید که گویی، مردم عادی نه در متن و نه حتی در حاشیه تاریخ حضور و جایگاهی نداشته‌اند. برخی افراد این بیان از تاریخ را محصول انحراف تاریخ‌نویسان می‌دانند و برآنند که باید تاریخ را چنان نوشت و تصویر کرد که جایگاه شایسته و بایسته مردم نیز در متن و نه حاشیه آن معلوم شود. اما در این میان از یک نکته نباید غافل بود، و آن اینکه همان مردم می‌خواستند که قهرمانان چنین جایگاهی داشته باشند و اگر هم قهرمانی وجود نداشت، بلافاصله آن را می‌ساختند و برایش تاریخ می‌نوشتند. این گرایش به اسطوره‌سازی چنان در وجود انسان و در ابتدای تاریخ عمیق و ریشه‌دار بود، که گویی تمام خلاقیت فکری خود را صرف ساختن قهرمانانی از هر جنس و شکل کرده است که وجود خارجی نداشته‌اند و پس از ساختن این قهرمانان اسطوره‌ای است که در برابر آن زانو زده است و در تمامی حیات خود با اتکا به این اسطوره‌ها و شبیه‌سازی و مقایسه سعی در فهم واقعیت خارجی، پیدا کردن راه، یا توجیه وضع موجود کرده است و هنوز هم این اسطوره‌ها الهام‌بخش و جذاب هستند. می‌گویند یک نفر اسم پسر تازه به دنیاآمده خود را رستم گذاشت و سپس جلو آن نشست و از ترس شروع به لرزیدن کرد! این رسم اسطوره‌سازی است که خالق آن در برابر مخلوق چنین سر فرود می‌آورد. بنابراین حتما در گذشته نیازی به این مخلوق بوده که در اکثر فرهنگ‌ها و جوامع به کلی از هم دورافتاده شاهد مخلوقات اسطوره‌ای هستیم.
اسطوره یک ویژگی مهم دارد. هر اسطوره‌ای از حیث خالق آن، حتی‌المقدور بی‌عیب و نقص خلق می‌شود، مثل یک مجسمه، همه چیز آن در گرو خالق آن است و چون واقعیت وجودی ندارد، عیب و نقصانی در آن مشهود نیست و از این روست که شیشه اسطوره همیشه و در همه حال در برابر شکنندگی مقاوم است و مضمون آن در ذهن فرد و از آن مهم‌تر در ناخودآگاه ذهن جای می‌گیرد و در فهم و اندیشه و رفتار فرد موثر است.
نیاز به اسطوره در عمل تبدیل به نیاز قهرمان هم می‌شود. تا کی می‌توان با اتکای صرف به اسطوره‌های موهوم و خیالی و انتزاعی زندگی کرد؟ باید اسطوره را تبدیل به واقعیت کرد. به همین دلیل اذهان و تاریخ‌نویسان توجه خود را معطوف به اسطوره‌سازی از قهرمانان واقعی تاریخی کرده‌اند. خوب به یاد دارم که معلم تاریخ کلاس چهارم دبیرستان ما (شاید سال سوم دبیرستان ۱۳۵۰ و ۱۳۵۱) چنان از رشادت‌های جلال‌الدین خوارزمشاه و قهرمانی‌های او و یک تنه به رودخانه زدنش سخن می‌گفت که گویی هم‌اینک وی در کناره رود جیحون ایستاده و گزارش مستقیمی از این رشادت باورنکردنی که مغولان را انگشت به دهان کرد! ارائه می کند و گویی که مغولان بی‌هیچ دلیل به این کشور حمله کردند و پدر او نبود که دو بار فرستادگان چنگیز را برای صلح و آشتی میان دو کشور و برخلاف عرف شناخته‌شده کشت و غارت کرد.
این نحوه اسطوره‌سازی از افرادی که واقعیت تاریخی داشته‌اند، با یک خطر جدی مواجه است. گرچه در این اسطوره‌سازی نیز سعی می‌شود قهرمان، سمبل همه خوبی‌ها و حتی بدی‌ها و جامع یک الگوی مطلوب یا مطرود، توصیف شود، اما خطری که آن را تهدید می‌کند این است که بیان واقعیت‌های تاریخی و بیرون آوردن آنها از دل تاریخ تصاویر ساخته‌شده از اسطوره ـ قهرمان را مخدوش کرده و در نهایت او را به جایگاه انسانی عادی و حداکثر اندکی متفاوت از دیگران می‌نشاند و در این حالت کارکرد اسطوره و قهرمان برای مردم زایل می شود.
اما کسی که زنده و موجود است و در جایگاه قهرمان قرار داده می‌شود بیش از اسطوره ـ قهرمان با خطر شکسته شدن مواجه است، زیرا قهرمان تاریخی، در حال حاضر وجود ندارد تا مرتکب خطایی شود. ضمن اینکه واقعیت او مربوط به گذشته است و چندان با منافع و انتظارات امروز گروه‌ها و اقشار جامعه در تعامل یا تضاد قرار ندارد، در حالی که قهرمان زنده همواره در خطر آن است که به ضد قهرمان تبدیل شود، زیرا همان آمال و آرزوهایی که موجب قهرمان‌پذیری وی از جانب مردم شده بود، در صورت برآورده نشدن، می‌تواند به ضد خودش تبدیل شود. وضعیت امروز رابرت موگابه را در نظر بگیرید که از اوج مبارز راه آزادی به حضیض مستبدی رسیده که دغدغه‌اش برگزاری جشن تولدهای باشکوه برای هشتاد و چند سالگی‌اش از جیب ملتی فقیر و غوطه‌ور در فقر است.
قهرمان زنده، اگر عاقل باشد، فورا خود را بازنشسته می‌کند و از میدانی که در آن قهرمان شده است استعفا می‌دهد، این کار نه برای شانه خالی کردن از مسوولیت، بلکه از جهت از میان نبردن اعتماد مردم مفید است، نمونه زنده آن ماندلاست، که در حیات خود قهرمانی را تجربه کرده بدون آنکه شاهد افول او باشیم و با کنار کشیدن خود سرمایه مهمی را هدر نداد. این رسم در میان ورزشکاران هم هست. اما کهنه‌کارترین سیاستمداران هم ممکن است فریب شیرینی قدرت را خورده به راه خویش ادامه دهند و هنگامی که در سراشیبی قرار می‌گیرند، برای جبران، بیشتر پیشروی و در واقع پسروی می‌کنند، غافل از اینکه ستاره بخت وقتی که افول کند و از قهرمان برگردد به همان اندازه بدیمن است که در هنگامه صعود خوش‌یمن و به نفع وی عمل می‌کند.
چرا مردم و جامعه به اسطوره و قهرمان نیاز دارند؟ شاید چند عامل در میان عوامل مختلف مهم باشد. اول از همه گریز از مسوولیت، آنچه که شاید به گریز از آزادی هم تعبیر شود. آزاد بودن مترادف با مسوولیت داشتن و فکر کردن و متعهد بودن است. اما خیلی‌ها علاقه‌ای به کشیدن این بار سنگین ندارند و طبیعی هم هست. آنچه هم که در قرآن آمده مبنی بر القای کلمه به آدم، به تعبیری همین سنگینی بار مسوولیت است که با وجود قهرمان و اسطوره به تبعیت از قهرمان تقلیل می‏یابد. توده عادی مردم درپی آن هستند که کسی را بیابند تا تبعیت از او مشکل مسوولیت را از گرده نحیف آنها بردارد و اتفاقا قهرمانان هم از این ویژگی روان‌شناسی به خوبی سود می‌جویند.
ویژگی دیگر که بی‌ارتباط با اولی نیست، فقدان اعتماد به نفس در جامعه است. هر قدر جامعه اعتماد به نفس کمتری داشته باشد، بیشتر درپی فردی ناجی و به نیابت از خود هستند و به قول معروف «دستی از غیب بیرون آید و کاری بکند». جوامعی که سرشکسته و سرخورده باشند هم، بیشتر از دیگران مستعد پذیرش قهرمانان هستند، ظهور هیتلر، واکنشی به تحقیر آلمان در جنگ اول جهانی و عهدنامه ورسای تلقی می‌شود. و بت شدن مارادونا، به‌رغم تمامی خصایل منفی وی، به واسطه جبران خیالی شکست آرژانتینی‌ها در جنگ مالویناس از خانم تاچر تلقی می‌شود. در حالی که امثال بکن بائر یا کرایف و حتی پله چنین جایگاهی را در میان ملت خود ندارند، سهل است که نزدیک به آن نیز نیستند. من نمی‌دانم، اما شاید بخش مهمی از علاقه‌ای که به مسیح (ع) ابراز می‌شود هم ناشی از این خیال باشد که وی آمرزنده گناه است و مرگش کفاره گناهان امت اوست. همین جذابیت است که افراد خواهان خالی کردن شانه از زیر بار مسوولیت را مجذوب خود می‌کند.
تغییرات اجتماعی و اقتصادی و انعطاف‌ناپذیری متغیرهای سیاسی، دیگر جایی برای قهرمان‌پروری‌های گذشته نگذاشته است به‌ویژه آنکه دموکراسی و رقابت سیاسی بر سر قدرت نیز مزید برعلت شده تا رقبا اجازه قهرمان‌سازی در سیاست را ندهند، و کارخانه قهرمان‌سازی عملا رو به تعطیلی است. اما از آنجا که نیاز به جبران بسیاری از ناکامی‌های فردی و نیز حس اعتلاجویی بشر کماکان وجود دارد، خط تولید قهرمان‌سازی به سمت ورزش و هنر تغییر کرده است. اما حسن این قهرمانان در این است که شکسته شدن آنها آثار و عوارض ویرانگری ندارد و مردم با آن به راحتی کنار می‌آیند.
در این میان قهرمانان اتفاقی هم کم نیستند، حتما لحظه‌ای از فیلم مشهور چارلی چاپلین را دیده‌اید که پرچم سرخی را که از کامیونی افتاده برمی‌دارد و به دنبال آنان می‌رود تا تحویلشان دهد و در همین حین کارگران دیگر پشت سر او قرار می‌گیرند و به عنوان رهبر جنبش و تظاهرات شناخته می‌شود! در سیاست هم از این نوع قهرمانان که به صورت اتفاقی و حتی ناخواسته جلو صف قرار می‌گیرند وجود دارد، چرا که همیشه عده زیادی هستند که دنبال رهبر و پیشوایی می‌گردند که پرچم مبارزه‌ای در دستش باشد. اما اینکه چرا و چگونه چنین پرچمی در دستان وی قرار دارد موضوع پرسش آنان نیست.
قهرمان ابتدا قرار است مسوولیت و بار گناهی را از دوش ملت خود برگیرد و آنان را به سهولت به ساحل نجات و خوشبختی برساند، اما در عمل، واقعیت جامعه متصلب‌تر از آن است که به دست باکفایت یا بی‌کفایت چنین قهرمانی تغییر شکل دهد، در این هنگام قهرمان و پیروان قهرمان در زیر چرخ‌های این واقعیت خرد می‌شوند تا از پس این خرد شدن، شاهد ظهور قهرمانی دیگر باشیم یا آحاد جامعه برای یک بار هم شده مسوولیت سرنوشت خویش را به تناسب در دست بگیرند و راهی دیگر را برای خلاصی از نابسامانی‌های خود تجربه کنند.
عباس عبدی
منبع : شهروند امروز