جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

سیاه‌کاری‌های بنی‌امیّه


سیاه‌کاری‌های بنی‌امیّه
جنگ بدر در روز ۱۷ رمضان سال دوم هجرت پیامبر (ص) اتفاق افتاد. در این جنگ، حدود ۹۰۰ نفر از مردان مکه و ۳۱۳ نفر از مسلمانان مدینه شرکت داشتند، در این جنگ حدود ۷۰ نفر از شخصیت‌های بنی‌امیّه و سران قریش کشته شدند، عتبه بن ربیعه که بزرگ بنی‌امیه و جزو سران مکّه بود؛ شیبه برادرش و ولید پسر او، پسر خواهرش حنظله بن ابوسفیان و ابوجهل ـ که بسیاری از مسلمانان مکّه را آزار داده بود ـ و افرادی دیگر از بنی‌امیه کشته شدند. در آن روز مسلمان‌ها، انتقام ستم‌های سیزده‌ساله مشرکان مکّه را گرفتند و سران ستمکار کافر را به خاک هلاکت انداختند و علاوه بر کشته‌ها، هفتاد نفر را نیز به اسارت گرفتند، از ۳۱۳ نفر سپاه مسلمانان، ۱۴ تن به شهادت رسیدند.(۱)
از جنگ بدر به بعد، کینه و نفرت امویان نسبت به مسلمانان بیشتر شد و در رأس آنها ابوسفیان که بیشتر از همه خشمگین بود، در جنگ حضور نداشت و برای تجارت به شام رفته بود و به قول خودش، شرف و وجدان و ایمانش بار شترانش بود. همسرش هند، پدرش عتبه، عمویش شیبه، برادرش ولید و فرزندش حنظله را در این جنگ از دست داده بود، از همه بیشتر داغدار و عصبانی بود و مردم را تشویق به انتقام می‌کرد و بیشتر از همه از حمزه و علی(ع) نفرت داشت و تشنۀ خون‌خواهی از آنها بود. مشرکان مکّه سوگند یاد کرده بودند که محمد(ص) و یارانش و مردم مدینه را از دم تیغ بی دریغ بگذرانند و هند قسم خورده بود، جگر حمزه و علی(ع) را با دندان بدرد و خام بخورد.
شکست سردمداران قریش و مدعیان قدرت در این شهر که برای خود از دوران‌ گذشته، منطقۀ نفوذی ایجاد کرده بودند و از ساحل اقیانوس هند تا کناره‌های دریای مدیترانه را با پول و طلا و تجارت تیول خود ساخته و فکر می‌کردند همه‌چیز را زیر پر دارند و حاکمیت مطلقه از آن آنهاست، خیلی گران تمام شد. پیروزی محمد(ص) در جنگ بدر، کاخ‌های آمال و آرزوهای آنها را تهدید به نابودی می‌کرد.
از ابتدای دعوت محمد(ص)، ثروتمندان و قدرتمنداران قریش و حاکم بر مکّه دو دسته شدند؛ جمعی در مورد ادعای محمد(ص)، به تفکّر پرداختند و عده ای به مخالفت برخاستند، مخصوصاً بردگان، بینوایان، رنجبران و طبقات پایین جامعه، بیشتر دور و بر محمد(ص) گرد می‌آمدند و سخنانش را گوش می‌دادند.
فرزندان امیّه، یا سر سلسلۀ قدرت‌طلبان و انحصارگرایان و حزب وابسته به او سخت به مخالفت برخاستند و به آزار طرفداران محمد (ص) پرداختند و سرانجام او را از مکّه راندند. بدان منظور که از پایگاه قدرت دورش کرده و به انزوایش بکشانند و مدینه را روستایی بزرگ می‌دانستند که برخی محصولات کشاورزی مکّیان را تأمین می‌کند و محمد در کنار کشاورزان آن منطقه، برای کسب روزی به کار می‌پردازد و از ادعای خود دست برمی‌دارد. غافل از آنکه مدینه در آینده مرکز قدرت می‌شود و پایگاه پرواز اندیشه‌های اسلامی، و انوار آن همۀ جهان را در برمی‌گیرد.
و چون خبر پیشرفت کار محمد(ص) در مدینه و حوالی آن به گوش سردمداران قریش رسید احساس وحشت کردند و سعی داشتند به‌صورتی این آشوب را به پیروزی خود ختم کنند و محمد(ص) و یاران محدودش را سر جای خود بنشانند، مخصوصاً که آنها، راه تجارت شام را ناامن کرده بودند و مانع می‌شدند روال عادی ثروت اندوزی قریشیان عملی شود و در نبرد بدر، توسط یاران محمد(ص) بزرگترین ضربه بر پیکر بنی امیّه وارد شده و مهمترین قدرتمندان بنی‌امیّه در آن نبرد به هلاکت رسیدند.
سران بنی‌امیّه باور نمی‌کردند چنین اتفاقی بیفتد و محمد (ص) بتواند با کمک کشاورزانی چند از مردم مدینه، زورآوران مکه را نابود کند، عجب اتفاقی افتاده بود! همه عصبانی و خشم‌آلود بودند! چگونه محمد و یارانش جرأت چنین جسارتی را به خود داده‌اند؟ پس باید سخت تنبیه شوند و انتقام این کشتار را پس بدهند.
از این‌رو در سال سوم هجری با تمام تجهیزات برای سرکوبی مردم مدینه و محمد(ص) به‌سوی آن شهر رهسپارشدند. در نبرد اُحد سپاه اسلام ۷۰۰تن بودند و سپاه دشمن سه هزار مرد جنگی و تعدادی از زن‌ها که با شعرخوانی خود برای تشویق و ترغیب مردان در جبهة نبرد حضور پیدا کردند. در این جنگ، هفتاد نفر از بزرگان مسلمین کشته و حضرت محمد (ص) زخمی شدند، که این برای مشرکان مکّه پیروزی بود.(۲) در سوره آل‌عمران، قرآن در شصت آیه به جریان جنگ اُحد اشاره دارد.
مشرکان در جنگ احد تا حدّی توانستند به اهداف خود دست یابند؛ حمزه عموی پیامبر و بزرگترین حامی او را با وضع فجیعی شهید کنند و عده‌ای از سران اسلام را به شهادت برسانند.
هند جگرخوار، موفق شد پهلوی حمزۀ سیدالشهدا را بدرد، جگر او را بیرون آورد و آن را بخورد و... و دیدیم که در سال ۶۱ هجری، فرزندان بنی‌امیّه باز هم ادعا کردند در کربلا انتقام کشته‌های بدر را گرفته‌اند و...
پس از پیروزی مشرکان در احد، از اینکه محمد(ص) هنوز زنده بود ناراضی بودند، ولی چاره‌ای نداشتند، سینه‌ها را تا حدّی از کینه خالی کرده بودند، از نظر آنها محمد (ص) هم باید کشته می‌شد، تا ریشۀ غائله خشک شود و اطرافیانش پراکنده ‌شوند، ولی نشد، این را گذاشتند برای فرصت‌های دیگر. سران قریش و بنی‌امیّه، از روی خودخواهی و خودمحوری زیر بار اسلام و محمد(ص) نمی‌رفتند و همۀ تمهیدات را به کار می‌بردند تا ادعای محمد یتیم را در نطفه خفه کنند و نگذارند این نهال رشد کند، غافل از آنکه در برابر ارادۀ خداوند هیچ نیرویی نمی‌تواند مقاومت کند.
با تمام غرور و تکبرّی که در قریشیان بود مجبور شدند با مردم مدینه کنار آیند و قرارداد عدم تعرّض امضاء کنند، و این برای آنها بزرگترین شکست روحی بود، نمی‌دانستند که چرا چنین شد. نزدیک بود که سینه‌هاشان از کینۀ محمد (ص) منفجر شود.
پس از پیروزی بدر، دعوت محمد(ص) روز به روز توسعه می‌یافت، قبایل عرب گروه گروه به او می‌پیوستند، به‌جای محمد(ص) و مردم مدینه، مردم مکّه و قریشیان منزوی می‌شدند. ابوسفیان، اموی ثروتمند و سیاستمدار و همسرش هند در بدترین شرایط قرار داشتند، احساس می‌کردند دوران اقتدارشان در حال افول و تباهی است.
در ماه رمضان سال هشتم هجری، فتح مکه پیش آمد. محمد(ص) رانده شدۀ کفار مکّه و مشرکین، امروز با قدرت و قوّت و نیرو و اقتدار برای تصرفّ مکّه آمد و پیشانیِ سران غرور و تکبّر و کفر و الحاد را به‌عنوان آزاد شده‌ها (طُلقاء) به زمین سایید و آنان را وادار به اطاعت از مسلمانان کرد.
سیاسی‌کاران که شخصیّتی ندارند، خود را به‌سرعت در دامن صاحبان مقام و قدرت می‌اندازند و با آنها کنار می‌آیند، تا فرصتی بیابند برای انجام اهداف و اندیشه‌هایشان؛ محمد(ص) خانۀ ابوسفیان را هم محل امن قرارداد، اولین کسی‌که خود را به مهاجمان فروخت و تسلیم حمله‌کننده‌ها شد، خود فرمانده و بزرگ قریش و رهبر حزب اموی است.
با این پیام که خانۀ ابوسفیان محل امن است، شخصیّت ابوسفیان تحقیر و دیگر تباه شده و باعث شد که در شهر مکه هیچ‌کس دیگر مقاومت نکند، روحیّه‌ها تضعیف شود و اصلاً بزرگ قریش به عنوان ستون پنجم دشمن مطرح گردد. شخصیّت مطرح او در شهر مکه هیچ و پوچ شده و در جنگی بعداز فتح مکه هم در محل حنین به عنوان ابزار اصلی مهاجمان مطرح گردد که فرماندهی سپاه حمله کننده به او محول گردید؛ غنائم جنگ را هم به او دادند که یعنی با همۀ مخالفت‌هایش با اسلام، امروز سرباز غنیمت‌گیر اسلام است.
با اینکه همه می‌دانستند او با اسلام و محمد(ص) عناد دیرینه دارد ولی سیاست روانی محمد(ص)، ابوسفیان را از هر لحاظ ساقط کرد و فرصت هرگونه توطئه‌ای را از او گرفت.
ابوسفیان دیگر بعداز جنگ حنین منزوی شد، دشمنانش توجهی به او نمی‌کردند و دوستانش از او دوری می‌جستند. فرصت فکر کردن و اندیشیدن برای براندازی دین اسلام و یا تحریف آن را پس از رحلت پیامبر(ص) پیدا کرد.
پس از محمد(ص) دیگر کسی نبود که او را کنترل کند و یا آنکه جلوی توطئه‌ها و ضربه‌های پشت پردۀ او را بگیرد. می‌خواست از اختلاف بر سر جانشینی پیامبر(ص) سوءاستفاده کند، بهترین راه برای نابودی و انحراف مسلمان‌ها را در اختلاف بین آنها دید، پس از آنکه تصمیم‌گیران سقیفه، علی (ع) را خانه‌نشین کردند، ابوسفیان که در واقع می‌دانست علی لایق‌ترین و شایسته‌ترین کس برای جانشینی پیغمبر است، وقتی مشاهده کرد سیاست‌بازان روز، علی(ع) را کنار گذاشتند، او که ماری زخم‌خورده و منتظر فرصت بود به سراغ علی (ع) آمد، اعلام آمادگی کرد که با قبیلۀ بنی‌امیّه از علی(ع) حمایت کند و با مخالفان علی‌(ع) و خلیفۀ تعیین شده به نبرد برخیزد، ولی علی (ع) او را می‌شناخت، از اندیشه‌های او خبر داشت و می‌دانست که در پیشنهاد ابوسفیان یک سر سوزن حسن‌نیّت نیست، از این‌رو علی(ع) او را از خود‌ راند و به او پاسخ منفی داد. در این اقدام اختلاف برانگیز، تیر ابوسفیان به سنگ خورد، اما باز هم در کمین فرصت نشست.
بنی‌امیّه در دستگاه حکومتی دو برگ برنده داشتند، که مورد توجه بودند؛ یکی عثمان داماد پیامبر(ص)، از مجاهدان اولیّه که از معلولان جبهه‌های جنگ به‌شمار می‌رفت و دیگری پسرش معاویه که در فتح مکه هفده‌ساله بود و مسلمان شد و در دستگاه پیامبر(ص) مدتی به نوشتن آیات وحی مشغول شد. ابوسفیان از ظاهر‌الصلاح بودن عثمان و زیرکی معاویه خبر داشت و متوجه بود که با وجود اینان به‌خوبی می‌تواند مقاصد و اغراض خود را عملی سازد.
اهداف او خیلی ساده بود، انحراف اسلام و به قدرت رسیدن بنی‌امیّه. دخترش ام‌حبیبه هم در منزل پیامبر(ص) همسر محمد(ص) شده بود، ولی جز صداقت، ایمان، تقوی، ساده‌زیستی و پاکدامنی چیز دیگری سراغ نداشت تا از محمد (ص) بگوید. از محمد(ص) جز ایمان به خدا و عبادت پروردگار چیزی ندیده بود. ابو سفیان چون افعی زخمی که موقتاً افسرده شده و منتظر فرصت است، می‌خواهد همچون دوران جاهلیّت در عربستان همه‌کاره باشد. آن وقت‌ها تنها در شهر مکّه و در مسیر تجارت حرف اول را می‌زد، ولی امروز می‌خواهد بر سرزمین‌های اسلامی مسلّط شود و بر مسلمان‌ها حکم راند و از منافع سرشار سرزمین‌های فتح شده بهره‌مند شود. امروز همه‌چیز و همۀ قدرت‌ها در دست مسلمان‌هاست و می‌داند آنها که در سقیفه جمع شده بودند کسانی نیستند که بتوانند، این سرزمین وسیع و این امپراتوری عظیم را اداره کنند. او همۀ آنها را می‌شناسد، آخر همه از قریش‌اند و شریکان و رفیقان و فرمانبرداران او در دوران جاهلیّت. ابوسفیان از در خانۀ علی (ع) رانده شد، علی(ع) کسی نبود که ابزار دست امثال ابوسفیان شود.
بالاخره با تمهیدات بسیار توانست در دستگاه خلافت پسرش معاویه را جا بیندازد، معاویه هم در کار خود زیرک‌ بود و سیاسی‌کاری و نفع‌طلبی را از پدرش به ارث برده بود، بزرگ شدۀ خاندان بنی‌امیّه بود، رنگ اسلامی داشت، ظواهر را خوب حفظ کرده بود، سوابق سوء پدرش را هم یدک نمی‌کشید، او بیدار کار خود بود. در فتح شام در کنار ابوعبیدۀ جراح، خالد بن ولید و برادرش یزید بن ابوسفیان نبرد می‌کرد. ابتدا در زمان ابوبکر حاکمیّت شهری از شام و در زمان عمر و با رایزنی‌های پدرش، حکومت شام را به او دادند و با مرگ ابوعبیدۀ جراح، معاذ بن جبل و یزید بن ابوسفیان در اثر آلودگی به وبا، زمینه برای تاخت و تاز معاویه در سرزمین شامات باز شد و عمر، «قلمرو ولایت هر کدام از فوت شده‌ها را به معاویه سپرد.»(۳) و نوشته‌اند: «ابوسفیان در این میدان‌دادن‌ها نقش عمده‌ای داشته و اصرار او به عمر علت اصلی، تصمیم‌های عمر بوده است.»(۴) و برنامه‌ریزی‌های بنی‌امیّه باعث شد که حکومت مطلقۀ شامات از آن معاویه شود و در اندیشۀ جانشینی ابوبکر و عمر باشد، که آخر بدان جایگاه دست یافت. معاویه برای عمر مشکلی ایجاد نمی‌کرد. نقطه‌ضعفی نشان نمی‌داد، آخر او خود را برای روزهای بعد از عمرآماده می‌کرد، سعی داشت در حد امکان اعتماد او را به خود جلب کند.
به مرور زمان، معاویه قدرت فوق‌العاده‌ای در شامات به هم زد که حتی خود عمر آن را تهدیدی جدّی برای اسلام می‌دانست و در اواخر، عمر متوجه شد که حتی اطرافیانش از جیره‌خواران معاویه اند، او حتی به شش نفر از اعضای شورا می‌گوید: «اگر توافق نکنید، قدرت معاویه مدینه را تهدید می‌کند»، درصورتی‌که خلیفۀ دوم خود در دام توطئه بود.(۵)
معاویه از همان اول که حاکم شام شد، در اندیشه بود که مرکز خلافت را به شام منتقل کند. در آنجا دست‌کم کمتر افرادی بودند که ادعای صحابی بودن پیغمبر(ص) را داشته باشند و احادیثی را از حضرتش به یاد بیاورند و یا با احتراماتی خاص بخواهند مردم را دور خود جمع کنند و حدیثی بگویند و صحابیانی هم که به شام آمده بودند مثل عبدالرحمن بن عوف و دیگران، آبستن پول، ثروت و کنیزکان خوش‌سیمای رومی می‌شدند که دیگر مجالی را برای مجادله و گفت‌وگو از گفتار پیامبر(ص) نداشتند و علاوه بر آن، اگر به مناسبتی لازم بود حدیثی گفته شود، از کانال اطلاعاتی‌های معاویه بود و آن چیزی بود که برخوردی با خط قرمز حاکم شام نداشته باشد و قدمشان در همه‌جا خیر مقدم بود و باسلام و صلوات می‌آمدند و می‌رفتند و اگر می‌خواستند از خط قرمز عبور کنند یا همانند حُجربن عدی، در مرج عذرا به خاک درمی‌غلطیدند و کشته می‌شدند و یا مانند ابوذر غفاری در به در دشت و بیابان و کویرشان می‌کردند و در آنجا از فقر و گرسنگی می‌مردند. پس باید هر صاحب ادّعایی خود را با قدرت مستقر در شام هماهنگ کند ، معاویه با نفوذی که در دستگاه خلافت به‌دست آورد سعی کرد حاکم کوفه را نیز که مرکز بزرگ و پر جمعیتی بود مطابق میل و همگام و همراه خود قراردهد. سعدبن ابی وقاص حاکم قادسیّه و سردار بزرگ اسلام را از آنجا راند و کاری کرد او را از آنجا بردارند. هر روز افرادی را برمی‌انگیخت و شاکیانی درست می‌کرد که سعد، توان ادارۀ کوفه را ندارد و درنهایت در زمان خلافت عثمان، سعد وقّاص را مسموم و او را کشت.
با اینکه پسرش عمر سعد از جریان کشته‌شدن پدرش به‌دست معاویه خبر داشت، با این‌حال به طمع حکومت ری، در سال ۶۰ هجری ، مزدور یزید بن معاویه، پسر آن قاتل خونخوار شد و برای کشتن حسین‌بن‌علی‌(ع) مأموریت فرماندهی سپاه را پذیرفت و به کربلا رفت.
خالدبن ولید و ابوعبیدۀ جّراح از سردارانی بودند که فتح شام به‌دست آنها انجام شده بود و در آن سرزمین، برای خود حق آب و گل قائل بودند، ولی معاویه وجود آنان را خوش نداشت و نمی‌توانست افرادی را برتر از خود ببیند. کسانی‌که بر امثال معاویه حاکم بودند، نه محکوم، در تاریخ‌ها آورده‌اند که علیه آنان چه بسیار توطئه‌ها توسط معاویه انجام شد که از شام رانده شوند و منزوی گردند و به‌جای تجلیل از امثال خالد و ابوعبیده و سعدوقاص در فتح سرزمین‌های جدید گفتند که خداوند سپاه اسلام را یاری کرد و خداوند سرزمین‌ها را آزاد کرد و کسی نپرسید که اگر مدیریّت و فرماندهی و درایت اینان نبود، چرا یونان و روسیّه و دیگر سرزمین‌های جنوب اروپا که تمدنی داشتند فتح نشدند؟ و آیا خدا می‌خواست که آنها آزاد نشوند؟ العیاذبالله.
در مورد برکناری خالدبن ولید، عمر تا خلع لباس‌های نظامی و گرفتن نشان‌های سرداری او پیش رفت(۶) و آن را یک امر ولایی می‌دانست و خوش‌‌بینان آن را به حساب اجتهاد عمر می‌گذاشتند، در صورتی‌که نه اعمال ولایت بود و نه حکم حکومتی، بلکه زمینه‌چینی توطئة معاویه و دیگر همدستانش بود برای حذف افراد لایق از صحنۀ سیاسی نظام حکومتی که به‌دست خلیفه انجام شد.
خاندان بنی‌امیه این بازیگری‌ها را راه می‌انداختند که مردان انقلابی را بی‌ارج و منزوی کنند و سیاسی‌کاران و فرصت‌طلبان در هر انقلابی چنین روش‌هایی دارند، وقتی یکی یکی بزرگانی را حذف کردند، خودشان مطرح می‌شوند و چون خورشید نباشد، شب‌پره‌ها بازیگران میدان می‌شوند.
از روز سقیفه تا خلافت عمر، ابتکار همۀ کارها دست عمر بود و او همۀ تصمیم‌ها را می‌گرفت، ولی از دوران خلافت او دیگر ابتکار عمل به دست ابوسفیان و معاویه افتاد و توطئه پشت توطئه شکل می‌گرفت.
عمر می‌خواست مرز بین ایران ساسانی و عرب‌ها کوفه و بصره باشد و در آن شهرها فقط جزیه‌پردازانی باشند که چون بردگان در خدمت اعراب باشند و بر آن مناطق افراد مورد اعتمادی بگمارد تا اهداف او را عملی سازند، ولی دست‌های مرموز معاویه در اطراف خلیفه کار خود را می‌کرد و شبانه‌روز به گوش او می‌خواندند که فلانی توانایی ندارد و مردم را ناراضی کرده است و باید که در شخص او تجدیدنظر به عمل آید و جا به‌ جا شود و فلان‌کس، مناسب خط و خطوط خلافت نیست.
باند اموی بسیار زیرک بودند و با هوشیاری عمل می‌کردند که حتی برخی تاریخ‌نویسان ریزبین نیز غافلگیر می‌شدند، وقتی عمر به بهانه‌ای شرحبیل را از قسمتی از شامات برداشت، معاویه را نیز بر قلمرو او نیز حاکم کرد و او را با اختیارات کامل بر سرتاسر شام و کوفه و بصره و حتی مصر مسلّط ساخت و این در اثر القائات نفوذی‌های معاویه در دستگاه خلافت بود.(۷) عمر را نسبت به معاویه خوشبین کرده بودند که و او را برترین حاکم به حساب می‌آورد و دیدیم که این خوش‌بینی چه بلایی بر سر اسلام و حتی خود خلیفه آورد و مسلمان‌ها برای آن چه تاوان سنگینی پرداختند. چون گزارشی بد و یا شکایتی از کارگزاران به عمر می‌رسید که در اموال مردم دست درازی کرده است و راه نامشروعی را پیش گرفته، عمر دستور می‌داد که اموال آن شخص را «مشاطره» کنند، یعنی دو قسمت، نیمی را برای بیت‌المال بر می‌داشت و نیم دیگر را به خود او بر می‌گرداند. از جمله بر اثر شکایت یاران معاویه با اموال خالدبن ولید چنین کرد. حضرت علی (ع) معترض بودند که اگر اموال آنها حرام است که همه مربوط به صاحبانش می‌شود و اگر حلال است که مشاطره مفهومی ندارد.
اما در خصوص شکایت‌هایی که از معاویه می‌شد تنها به او تذکّر می‌داد و با معاویه با تساهل و تسامح برخورد داشت.(۸)
آقای معادیخواه در تحقیقات خود در تاریخ اسلام، تثبیت موقعیت معاویه را در شام و سیاسی‌کاری‌های او در دستگاه خلافت، سیاست و قدرت رومی‌ها و نقش یهود را در مشاوره با معاویه بی‌تأثیر نمی‌دانند(۹)؛ با توجه به اینکه کعب الاحبار یهودی مسلمان شده، از قبل ترور عمر را پیش‌بینی می‌کرده و هشدار می‌داده است.
گویا در و تخته‌ها در شام با هم جور شده بودند، پول‌های سرشار بیت‌المال که در اختیار معاویه بود، شخصیّت، ایمان، شرف و انسانیت‌ها را به قیمت‌های متفاوت می‌خرید. عمرو بن عاص، مغیره بن شعبه، زیاد بن ابی و خود معاویه چهار نفری که در آن زمان به آنها دهاه العرب و یا هوشیاران عرب می‌گفتند، این چهار تن دست به دست هم دادند و مسلمانی و اسلام را منحرف کردند. نه‌تنها اسلام محمّدی را به انحراف کشاندند، بلکه همان مسلمانی زاییدۀ سقیفه را نیز به ابتذال کشاندند. همان را هم نگذاشتند شکل بگیرد و دست‌کم با اجتماعی از ریش سفیدانی آگاه یا نا آگاه، کسی بر کرسی زمامداری بنشیند.
بررسی و کند و کاو در زندگی این چهارتن و تحلیل شخصیت آنها و به اصطلاح آنالیز کردن و روانکاوی زندگی آن چهار نفر نیاز به تجزیه‌ و تحلیل‌هایی دارد که در تاریخ اسلام کمتر به آن پرداخته شده است.
شاید در تحلیل سیاسی زندگانی معاویه و مقایسه با سیاستمداران زمانه ما، پیچیدگی معاویه خیلی بیشتر است. کافی است رفتار و اعمال سیاسی بیست‌سال حاکمیّت و بیست‌سال خلافت او را بررسی کنیم. نامه‌ها و گفته‌های او را تحلیل کنیم تا به عمق درایت او در اهدافش پی ببریم. من‌که نمی‌توانم او را با چرچیل، بیسمارک، ناپلئون، استالین، کیسینجر، دوگل و... برابر بدانم. زیرکی، بدجنسی، تیزاندیشی او در مسیر فساد، انحطاط و انحراف مسیر اسلام ناب محمدی و دور کردن مردم از علی(ع) و عدم موفقیّت حضرت امام علی (ع) وحضرت امام حسن (ع) در حکومت، به خاطر توطئه‌های معاویه، بی‌نظیر بود. حضرت علی (ع) در خصوص انحراف و فساد معاویه، در نهج البلاغه، سخن بسیار دارند و در نامه‌هایی به او و در خطبه‌هایی، دشمنی او را با اسلام یادآور شده‌اند.
در تاریخ اسلام کسانی که دربارۀ این افراد مطالبی نوشته‌اند و یا نامی از آنها برده‌اند، بیشتر دربارۀ پدر و مادر و فرزندان و چگونگی مسلمان‌شدن و مرگ آنها بحث کرده‌اند، ولی روی افکار، اندیشه‌‌ها، خط‌ و مشی سیاسی و نوع تفکّر آنها بحثی به عمل نیامده است.
در اینجا تنها به گوشه‌ای از یک حرکت مغیره اشاره می‌شود: مغیره مردی هزار چهره بود، جز فرصت‌طلبی و موقعیّت‌شناسی برای خودش کاری دیگر نمی‌دانست. ابن ابی‌الحدید از قول حضرت علی (ع) می‌نویسد: اسلام او فسق و نیرنگ بود، از ابتدا هنگامی‌که اوضاع را خطرناک دید با قومش به پیغمبر پناهنده شد، در اسلام نه خضوعی داشت و نه خشوعی.(۱۰) او با عده‌ای به اموال مردم دستبرد زده، فرار کرد و بعدها به مسلمانی روی آورد، پیامبر(ص) اموال او را نپذیرفت.
او در توطئۀ عقبه برای کشتن پیامبر(ص) پس از حجة الوداع دست داشت و از آنها بود که پیمان بست تا مانع خلافت علی (ع) شود. پس از رحلت پیامبر(ص) پیشنهاد داشت که عباس عموی پیامبر را در برابر علی قرار دهند تا علی (ع) نتواند دیگر ادعایی داشته باشد. مغیره از کسانی بود که برای گرفتن بیعت به در خانۀ علی (ع) آمد و عجیب بود که با خاندان پیامبر(ص) دشمنی و کینة شدید داشت. مغیره اولین کسی بود که به خلیفه دوم «امیرالمؤمنین» گفت(۱۱) و با هماهنگی معاویه بود که غلامش فیروز (ابولؤلؤ) را به مدینه وارد کرد. عمر قدغن کرده بود که ایرانی‌های بالای ۱۵ سال وارد مدینه شوند. او ازاعتمادی که عمر به او داشت سوء‌استفاده کرد و اجازۀ ورود فیروز را به مدینه گرفت که نقّاش، نجّار و آهنگر است و دیگر هنرها دارد که برای مردم مدینه سودمند است، و به او یاد داد که گاهی شکایت او را نزد عمر داشته باشد، که حق و حساب از در آمد فیروز بیش از حد معمول می‌گیرد. باشد که خلیفۀ دوم فکر نکند که فیروز نماینده و یا نفوذی مغیره، حاکم بصره در اطراف دستگاه خلافت است و فیروز ادعا کرده بود که توان ساختن آسیاب بادی را دارد. خلیفه را این امر خوش آمده بود که آسیابی با انرژی طبیعت به کار خواهد افتاد. در آنجا که آب به اندازه نبود و تنها از نیروی حیوانات چون اسب و شتر استفاده می‌شد. خلیفه خواست که او را بر این امر تشویق کند، که فیروز گفت: «آسیابی برایت بسازم که همه از آن گفت‌وگو کنند.» عمر متوجه کنایه ابولؤلؤ (فیروز) شد و به اطرافیانش گفت که این برده، مرا به قتل تهدید کرد.(۱۲)
افرادی از جمله کعب‌الاحبار، پیشتر به شخص خلیفه هشدار داده بودند که جانش در معرض خطر است و حادثه‌ای در کمین اوست و حتی روز آن را مشخص کرده بودند.(۱۳) و آنها توصیه کرده بودند که خلیفه بر محافظانش بیفزاید و کعب‌الاحبار برای اینکه نگوید که از توطئۀ پشت پردۀ معاویه و مغیره خبردارد گفت: از تورات و کتاب‌های آسمانی به این مطلب پی برده‌ام و این شخص از عالمان دین یهود بود که به اسلام گرویده بود.
مغیره در آن ایّام محل حکومت خود کوفه را رها کرده و به‌اصطلاح برای حال خلیفه نگران بود و در مدینه حضور داشت و باز هشدارها و ترساندن خلیفه از عجم‌ها و ایرانیان بود که خلیفه را ترور خواهند کرد. کسی آشکارا نمی‌گفت که منزوی‌کردن علی‌(ع) و نفوذ ایادی ابوسفیان و معاویه در دستگاه خلافت و دست پنهان معاویه که خنجر را از طریق مغیره به دست ابولؤلؤ داده بود، و کار خود را کردند. علی (ع) را به خاطر آنکه منزویش کرده بودند، رقیبی برای بنی‌امیه و دستگاه خلافت احساس نمی‌کردند و جوان‌های تازه روی کارآمده چندان علی(ع) را نمی‌شناختند و اگر انقلابی روی می‌داد، چهرۀ علی(ع) آشکار می‌شد. که در سال ۳۴ هجری بعداز قتل عثمان این اتفاق افتاد.
بالاخره روز چهارشنبه چهار روز مانده از ماه ذیحجه‌الحرام سال ۲۳هجری فیروز به مسجد آمد و با اسلحه‌ مخصوصی که داشت ـ خنجری که دسته‌اش در وسط بود و یک تیغه از این‌طرف و یک تیغه از آن طرف داشت ـ به عمر حمله کرد و چند ضربه به او زد و ضربتی به شکم او زد که او را از پای در آورد، افراد دیگری که در مسجد بودند می‌خواستند جلوی او را بگیرند. آنها را هم خنجر زد، بعضی تا سیزده نفر زخمی را نوشته‌اند.(۱۴) که هشت نفر آنها تا چند روز بعد از دنیا رفتند و عمر چند روز یعنی روز اول محرّم سال۲۴ هجری در سن ۶۳ سالگی مرد. برخی تعداد کشته‌شده‌ها را شش نفر نوشته‌اند.(۱۵)
ابن ابی الحدید می‌نویسد: فیروز بلافاصله خودکشی کرد و بعضی دیگر آورده‌اند، همان‌ها که او را بر قتل خلیفه تحریک کرده بودند، افرادی را گماشته بودند که پس از انجام مأموریّت، فیروز را نیز به قتل برسانند که سرنخ‌ها گم شده و محرّک‌ها معلوم نشوند. نوشته‌اند: اولین کسی‌که عبا بر سر فیروز انداخت و او را گرفت عبدالرحمان بن‌عوف بود و گفته‌اند که عبدالرحمان او را کشت و بعد جنازه‌اش را در مزبله‌ها و یا در جای نامعلومی دور از چشم‌ها دفن کرد و بعد شایع کردند که او را در اثر نفرت ایرانی‌ها از خلیفه دوّم برای انتقام‌گیری کشتند و اصلاً مسیر چگونگی قتل خلیفه را منحرف کرده و شایع کردند که مجوسیان قاتل خلیفه بودند و به‌جای رفتن به سراغ مغیره، عبیدالله بن عمر که مزدور معاویه بود سراغ هرمزان که مسلمانی پاک نهاد بود و جفینه دختر ابو لؤلؤ رفته و آنها را کشتند. حضرت علی‌(ع) در نهج‌البلاغه فرمودند: انتقام هرمزان را از او خواهم گرفت. در زمان خلافت علی (ع) عبیدالله از ترس، به معاویه پناهنده شد و در جنگ صفین جزو کشته‌شده‌ها در رکاب معاویه بود.
تا اینجا توطئة معاویه به خوبی عملی شد. عملیّات بعدی، کار روی اعضای شورای تشکیل شده از طرف عمر بود که عبدالرحمن بن عوف را خریده بودند. او ثروتمندی محافظه‌کار و طرفدار حکومت مسالمت‌جویانه و آرام عثمان بود و حاکمیّت جنجالی و حق‌گزار علی (ع) را نمی‌پسندید. مغیره پشت پرده همچنان بین اعضای شورا و معاویه رفت‌وآمد داشت. علاوه بر سیاسی‌کاری و فریب امثال عبدالرحمان ‌بن عوف، طلحه و سعد وقاص، حتماً پول‌هایی هم رد و بدل می‌شده که ما از آن خبر نداریم، مگر مفت و مجانی کسانی پیدا می‌شوند که دین خود را به دنیای دیگران بفروشند؟
و از همه بدبخت‌تر آدم‌هایی هستند که در برابر از دست‌دادن شرف و وجدان و ایمان خود، نه مقامی می‌گیرند و نه بهایی دریافت می‌کنند. «خسرالدنیا و الاخره»
معلوم نیست پول‌های معاویه از کجا و چگونه صرف این توطئه‌ها می‌شد، مهم آن است‌که علی(ع) خانه‌نشین و از صحنۀ سیاست کنار گذاشته شود. با وجود امثال علی (ع) در رأس حکومت، که دیگر جایی برای مغیره، عمرو عاص و معاویه باقی نمی‌ماند. علی (ع) حاضر نیست که یک روز او باشد و معاویه هم باشد.
حتی نوشته‌اند: مغیره در جنگ صفّین هم از کسانی بود که در جریان حکمیّت با ابوموسی اشعری در رفت و آمد بود، شاید می‌خواسته مسائل دینی‌اش را از او بپرسد!
همین مغیره از کسانی بود که با پول‌هایی که در اختیار داشت احادیثی را به نفع دارودستۀ بنی‌امیه بر می‌گردانید و دروغ‌هایی علیه حضرت علی (ع) جعل می‌کرد.(۱۶)
او کسی بود که حاکمان خونخوار را به کشتن دوستان علی(ع) تشویق می‌کرد و شاید اولین کسی بود که روی منبر به علی (ع) اهانت کرد و دشنام و لعن فرستاد که ابن ابی الحدید او را به خاطر این اعمالش فاسقی بزهکار می‌داند و او را به نافرمانی خدا، ناشایستگی، دورویی، دروغ‌پردازی، زن بارگی، شکم‌خوارگی، شهوت‌رانی، میخواری و همکاری با معاویه و... توصیف می‌کند.(۱۷)
وقتی زناکاری مغیره ثابت شد، عمر او را از حکومت بصره برداشت و در رأس حکومت کوفه گذاشت و گواهان بر زنای او را شلاق زد.(۱۸)
و در زمان عثمان هم شرب خمر او و افزودن بر رکعات نماز صبح توسط او را شنیدند و حد جاری نکردند، که حسّان بن ثابت در اشعاری،مغیره مهمترین مشاور و یار معاویه را به صفات نکوهیده وصف کرده است.(۱۹) علاّمه امینی، در کتاب الغدیر، در این مورد مطالبی دارند.(۲۰)
در بسیاری از کارهای خلافی که آن زمان اتفاق می‌افتاد مغیره یک پای قضیه بود و برای روی کار آوردن عثمان، معاویه و یزید، نقش عمده‌ای برعهده داشت. او بود که می‌خواست دنیا به کام بنی‌امیّه بگردد تا در کنار آنها به نان و نوایی برسد که رسید. در کنار علی و حسن و حسین علیهم‌السلام که این شکم‌خوارگی‌ها و خوش‌گذرانی‌ها، فحشا و میگساری‌ها نبود، نه‌تنها او، که مشاوران اصلی حکومت معاویه، عمروعاص و زیاد بن ابی هم بودند و افسوس که بر سر اسلام و مسلمین چه آوردند!
نوشته‌اند که فکر بیعت گرفتن برای یزید هم از مغیره بن شعبه بود که به معاویه قول حمایت مردم کوفه را داد و ازسوی زیاد بن ابی گفت: می‌توانیم جّو مردم بصره را به سود ولیعهدی یزید بگردانیم که معاویه را این سخن خوش آمد و او را به این فکر انداخت. درنهایت دیدیم که یزید را بر مسلمین تحمیل کردند و چه فجایعی به‌بار آوردند.(۲۱)
مسلّم است که در قتل عمر خلیفة دوم، معاویه، مغیره، کعب‌الاحبار، عبدالرحمان‌عوف، عبیدالله‌بن عمر و زیاد ‌بن ابی دخالت داشتند و از ضدیّت ایرانی‌ها با خلیفه، سوء‌استفاده کردند و به دست فیروز مقصود خویشتن را عملی ساختند و به آرزوی خود که حاکمیّت مطلق بنی‌امیّه بود رسیدند و افراد آزاده‌ای چون ابوذر و عمّار یاسر که در حمایت از خاندان محمّد(ص) دم می‌زدند و فریاد بر می‌آوردند و یا پنهانی آهی می‌کشیدند و اظهار تأسفی می‌کردند، در جمع توده‌های مسخ شده محو می‌شدند.
در دوران حکومت عثمان و نفوذ فوق‌العادۀ بنی‌امیّه، مهمترین هدف آن بود که نام علی (ع) و اهل بیت پیامبر(ص) از اذهان مردم زدوده شود. به همین منظور عجم ستیزی به شدّت ادامه پیدا کرد و بخصوص ایرانیان را از دستگاه خلافت دور کرد. اشرافیّت را به دستگاه خلافت نزدیک کردند و مبنای اشرافیّت دستگاه خلافت شد.
دیدیم که با حکم شورای فرمایشی و در پرتو تدبیر ابوسفیان و پاداش‌های معاویه، بالاخره رأی بر خلافت عثمان داده شد و او خلیفه شد. آن روز، روز اول محرّم سال ۲۴ هجری بود و تا سال ۳۵ هجری ادامه داشت که در آن سال با قیام مردم و شورش توده‌ها عثمان از کار بر کنار و کشته شد و برخلاف توطئه‌های بنی‌امیّه، انقلاب مردم، چند صباحی علی (ع) را روی کار آورد که بالاخره همان توطئه‌گران نگذاشتند. چه بسیار موانعی که بر سر راه او ایجاد کردند، قاسطین، مارقین و ناکثین پدید آمدند و در آن چند سال، علی (ع) جز خون دل و اندوه و صبر طاقت فرسا، چیزدیگری نداشت.(۲۲)
و باز در کشتن عثمان در تاریخ، جای پای معاویه را می‌بینیم. او نیروهای خود را تا نزدیک مدینه آورده بود، ولی چون دیگر خلیفه را نیروی سوخته‌ای می‌دانست به صلاح خود نمی‌دید که از او حمایتی داشته باشد.
پشت پرده با یارانش زمینه را برای خلافت طلحه و زبیر و بعد خودش آماده می‌کرد. مردۀ خلیفه بیشتر به دردش می‌خورد تا زندۀ او و دیدیم که در جنگ صفین حتی پیراهن خون‌آلود خلیفه (عثمان) برای او اهمیّت استراتژیکی داشت و نماد مبارزه و عوامفریبی بود از خون عثمان و پیراهن خون آلود او علیه علی(ع) و یارانش نهایت استفاده را کرد.
در روزهای اول خلافت عثمان در جلسه‌ای بنی‌امیه و بنی معیط (خاندان مادری عثمان که آنها هم از تیرۀ بنی‌امیه بودند) در اطراف عثمان گرد آمده بودند. که در آن موقع ابوسفیان پیر و نابینا شده بود و خود را در اوج اقتدار و موفقیّت می‌دید و شادمان بود. به‌عنوان بزرگ‌خاندان بنی‌امیّه جایی نشست و سؤال کرد که آیا غریبه‌ای در مجلس هست؟ که منظورش فردی غیر از بنی‌امیّه بود. گفتند: نیست. ابوسفیان دست خود و دیگر وابستگان بنی‌امیه را رو کرد و با صراحت گفت: ای بنی‌امیّه! حکومت شاهی به دست شما افتاد. آن را مانند توپی دست به دست بگردانید. (به‌اصطلاح به هم پاس دهید) سوگند به آنکه ابوسفیان به او عقیده دارد و به او قسم می خورد نه عذابی هست و نه حسابی، نه بهشتی، نه مبعوث‌شدنی، نه قیامتی و...(۲۳) گویند فردی در مجلس به این سخن ابوسفیان اعتراض کرد که ابوسفیان گفت: خدا لعنت کند آن را که به من گفت غریبه‌ای در مجلس نیست.
از این سخن، سیاست کلّی بنی‌امیه، ابوسفیان و پسرش معاویه و نوه‌اش یزید مشخص می‌شود. آنها به‌دنبال قدرت و مقام و تمامیّت‌خواهی و دور کردن خاندان پیامبر(ص) از حاکمیّت اسلامی بودند. و باز در تاریخ دیدیم که مضمون این سخن ابوسفیان، نزدیک چهل سال بعد، از حلقوم نوه‌اش یزید، در مجلسی که اسرای آل‌محمد(ص) را می‌آوردند و سر بریدۀ شهدا را حاضر می‌کردند، در حضور همه حاضران در قالب اشعاری ‌خوانده شد که: «لعبت هاشم بالملک...، بنی‌هاشم با حکومت بازی کردند و خبری نبود و وحی‌ای نیز وجود نداشت و...»
و علی، حسن، حسین، ابوذر، عمار و . . . می‌خواستند این تفکرات وارد اسلام نشود و این کسان بر سرنوشت مسلمین حاکم نشوند و ابوسفیان در روز همان گفتار علیه دین و پیامبر (ص) و وحی و بعثت و قیامت، دویست هزار دینار از بیت‌المال مسلمین پاداش دریافت کرد و دیگر بنی‌امیه هم... الله‌اکبر.(۲۴)
فضل‌الله صلواتی
پی‌نوشت‌ها:
۱ـ تاریخ پیامبر اسلام، دکتر محمد ابراهیم آیتی، ص ۲۶۱ به بعد، اسامی بسیاری از کشته های مشرکان، اسرا و شهدای مسلمانان آمده است.
۲ـ سیرة ابن هشام، ج ۳، ص ۸۰.
۳ـ کامل ابن اثیر، ج ۲، ص ۵۶۰.
۴ـ تاریخ مدینۀ دمشق، ابن عساکر، ص ۴۴ ـ تاریخ اسلام، ج۲، ص ۵۰۶.
۵ ـ تاریخ اسلام، ج ۲، ص ۵۰۰.
۶ـ المنتظم... ابن جوزی، ج ۳، ص ۱۴۲ ـ تاریخ اسلام ، ج ،۲ ص ۴۹۷.
۷ـ نقل به مضمون از جلد پنجم تاریخ طبری.
۸ـ تاریخ اسلام، معادیخواه، ج۲.
۹- تاریخ اسلام، ج ۲، ص ۴۸۹.
۱۰ـ جلوۀ قرآن و عترت، دفتر دوم، ص ۳۰۷، میرزا احمد محّدث خراسانی، نقل از جلد اول شرح ابن ابی الحدید.
۱۱ـ مروج الذهب مسعودی، ج اول، ص ۶۶۲، ـ جلوه قرآن و عترت، دفتر دوم، ص ۳۰۹.
۱۲ـ مروج الذهب مسعودی، ج اول، ص ۶۶۲.
۱۳ـ تاریخ اسلام، معادیخواه، ج ۳، ص ۱۳.
۱۴ـ تاریخ طبری، ج ۵.
۱۵ـ مروج الذهب مسعودی، ج اول، ص ۶۶۲.
۱۶ـ جلوۀ تاریخ در شرح نهج‌البلاغه، ج اول، ص ۳۶۶ .
۱۷ـ شرح نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۲۰، ص ۱۰.
۱۸ـ همان، ج ۲، ص ۲۳۷ـ مروج الذهب، تاریخ طبری.
۱۹ـ جلوة قرآن و عترت، ج دوم، ص ۳۱۳.
۲۰ـ همان، جلد ششم، ص ۱۴۱.
۲۱ـ تاریخ اسلام، معادیخواه، ج دوم.
۲۲ـ به خطبه شقشقیّه، خطبه سوم نهج البلاغه مراجعه شود.
۲۳ـ مروج الذهب مسعودی، جلد اول، سفینة البحار، محّدث قمی، ج ۴، ص ۱۹۶.
۲۴ـ فتوح، اعثم کوفی، جلوۀ قرآن و عترت، ج ۲، ص ۷۳۳
منبع : ماهنامه چشم انداز ایران