چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

چشم‌انداز روابط آمریکا و عربستان


چشم‌انداز روابط آمریکا و عربستان
ارزیابی روابط آینده عربستان سعودی و آمریکا، نشان می‌دهد که سیاست ایالات متحده، پس از حوادث ۱۱ سپتامبر نسبت به عربستان سعودی تا اندازه زیادی تغییر یافته و این بیشتر به علت نقش عربستان سعودی و افراط‌گرایی اسلامی و وهابی‌پروری آن و رشد ‌تروریسم در منطقه و اوج آن؛ یعنی ۱۱ سپتامبر است که حدود پانزده نفر از نوزده نفر عاملان انفجار سازمان تجارت جهانی از اتباع سعودی بودند.
دهه۱۹۹۰ نیز دهه پرچالش برای دستگاه حکومتی به خاطر نزدیکی نامتعارف و دیرپای آن به آمریکا شده بود و مشروعیت خاندان سعودی به طور مستقیم زیر سؤال رفته است. دارایی‌های مؤسسه و انجمن‌های خیریه نیز که از نظر مالی مهم‌ترین منبع تأمین مالی‌ تروریست‌ها بوده است، از این نظر مهم است. به دنبال این حوادث و ارایه برخی گزارش‌ها از جمله گزارش شورای روابط خارجی آمریکا و به ویژه کمیسیون ۱۱ سپتامبر، صاحب‌نظران به نقش اصلی عربستان سعودی در این حوادث اشاره کرده‌‌اند که اصلی‌ترین هم‌پیمان آمریکایی‌ها در منطقه بوده به شدت مورد انتقاد و حمله قرار گرفت. متقابلا سیاست ایالات متحده در منطقه و به ویژه حضور نظامی آنها در عربستان پس از جنگ دوم خلیج فارس، باعث رشد افراط‌گرایی اسلامی و گروه‌های‌ تروریستی شده که به طور یکسان، آمریکا و عربستان سعودی را مورد انتقاد قرار داده‌‌اند و دیدیم که پس از ۱۱ سپتامبر، چندین حمله‌ تروریستی بزرگ در خاک عربستان سعودی، که بزرگ‌ترین آن در سال ۲۰۰۳ بود، انجام شد که در واقع، نشانه حمله به وابستگی عربستان سعودی به واشنگتن بود. در پی حادثه ۱۱ سپتامبر، منتقدان هر دو کشور به‌ این روابط تاریخی و نزدیک حمله کردند و خواستار قطع و دست‌كم کاهش این روابط شدند.
سیاست‌های ایالات متحده در راستای مبارزه با ‌تروریسم، ایجاب می‌کند که حکومت عربستان و خاندان آن را در راستای اصلاحات در ساختارهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تحت فشار گذارد. در این راستا، امیر عبدالله، پادشاه عربستان، طرح منشور عرب، اسلام و سپس طرح صلح اعراب با اسرائیل را ارایه داده و به نام «گفت‌وگوی ملی» کاستن از فشارهای روانی و خارجی را در پیش گرفته است.
ایالات متحده آمریکا نیز پس از اشغال عراق و گسترش روابط با کشورهای کوچک خلیج فارس، نگرانی چندانی از تحت فشار گذاشتن نزدیک‌ترین متحد و هم‌پیمان خود؛ یعنی عربستان ندارد. در واقع، ایالات متحده، پس از فروکش کردن التهابات داخلی ناشی از حملات منتقدان به روابط نزدیک آمریکا با عربستان، تز «دشمن تلقی کردن» عربستان سعودی و همچنین تز «هم‌پیمان نزدیک» را رها کرده و احتمالا «روابط عادی» ـ به دور از روابط نظامی، ولی روابط نزدیک در حوزهای اقتصادی و مبارزه با‌تروریسم از جمله همکاری در حوزه نفت ـ را با آن برقرار خواهد ساخت. در این روابط عادی حوزه‌های مشترک منافع برای همکاری از جمله حوزه انرژی، امنیت، مبارزه با ‌تروریسم و اینک اتحاد در برابر ایران بر سر برنامه‌های هسته‌ای ایران، که آمریکا در صدد تشکیل ائتلاف منطقه‌ای است، اهمیت دارد، اما نکته مهم اینکه عربستان سعودی دیگر چون سابق (از جمله دهه ۱۹۹۰) آن جایگاه برجسته را نزد آمریکا نخواهد داشت و جای آن را کشورهای کوچک منطقه و نیز عراق آینده خواهند گرفت.
ایالات متحده به جای تغییر اساسی در روابط خود با در پیش گرفتن سیاست‌هایی در راستای تغییر رژیم، منافع خود را در این می‌بیند که با حکومت موجود از راه فشار برای اصلاحات (البته نه اصلاحات اساسی) به همکاری بپردازد؛ كما اینكه كاخ سفید با مقاومت‌های رخ داده در جهان عرب برای اجرای اصلاحات خوشبینانه كه پس از یازده اعلام كرده بود و به ویژه پس از تجربه كنونی مقاومت در عراق به ‌اندازه زیادی در موضع گذشته خود تغییرات ایجاد كرده و در یك تقسیم‌بندی جدید، خاورمیانه را به دو گروه «اعراب سنی میانه‌رو»، كه آمریكا باید با آنها همكاری كند و «كشورها یا گروه‌های تندرو»، كه عبارتند از ایران، سوریه و حزب‌الله و گروه حماس، كه بیشتر اعضایشان شیعه (و آمریكا باید با گروه نخست برای مهار گروه دوم همكاری كند) هستند، بخش‌بندی كرده است، ولی به هر حال، این همكاری‌ها هم در واقع تاكتیكی است و دیگر عربستان سعودی آن، جایگاه گذشته را برای آمریكا حفظ نخواهد كرد، بلكه یك «روابط عادی» در آینده بین دو كشور برقرار خواهد شد.
▪ چند دلیل برای این «روابط عادی» می‌توان به شرح زیر برشمرد:
۱) عربستان سعودی، بزرگ‌ترین تولیدکننده نفت و دارای بزرگ‌ترین صادرات و حجم ذخایر نفتی است و آمریکا وابستگی بسیاری به انرژی، هم از حیث واردات و هم از حیث قیمت‌گذاری و نقش ویژه آن در اوپک دارد، برای همین نمی‌تواند به راحتی ریسک ایجاد تغییرات اساسی را متحمل شود.
۲) حکومت عربستان سعودی به طور تاریخی، روابط نزدیکی با آمریکا داشته و معلوم نیست با سرنگونی خاندان پادشاهی آل فهد، حکومت جانشین نیز دارای چنین روابط نزدیکی با آمریکا بوده باشد، به ویژه که در ملاقات سال ۲۰۰۳ امیر عبدالله با جورج بوش، این دو یک روابط نزدیک شخصی با همدیگر برقرار کرده‌‌اند.
۳) حکومت عربستان سعودی، به ویژه پس از حملات گروه القاعده در ریاض در سال ۲۰۰۳ به شدت با این گروه به مبارزه برخاسته و در راستای منافع امنیتی خود به ‌این نتیجه رسیده که در راستای قطعنامه ۱۳۷۳ شورای امنیت سازمان ملل برای مبارزه با ‌تروریسم، اقدامات فعالی را انجام دهد.
۴) عربستان سعودی پس از ۱۱ سپتامبر به رغم مخالفت‌های ظاهری با طرح‌های ایالات‌متحده (به دلیل ‌ترس از چال‌شهای داخلی) عمدتا در حوزه مبارزه با ‌تروریسم و اصلاحات با آمریکا همکاری کرده و حتی در جنگ عراق نیز به رغم مواضع مخالفت‌آمیز در عمل با آمریکا همکاری کرده است.
۵) هر دو طرف به‌ این نتیجه رسیده‌‌اند که استمرار روابط نزدیک همچون سابق، از جمله در حوزه نظامی به زیان منافع بلندمدت هر دو طرف است. از این رو، هر دو طرف به ناچار تقلیل روابط تا حد «روابط عادی» را در راستای منافع خود دیده‌‌اند. هم «قطع روابط» و هم «گسترش روابط» به زیان هر دو کشور است. در صورت قطع روابط، امنیت خاندان سعودی از سوی آمریکا و نیز در صورت استمرار روابط نزدیک همچون گذشته (تا پیش از ۱۱ سپتامبر) هم منافع امنیتی آمریکا و هم عربستان از سوی اپوزیسیون داخلی به خطر خواهد افتاد.
۶) آنچه از نظر آمریکا مهم است، اینکه ‌ایالات متحده نمی‌تواند به اصلاحات اساسی، به ویژه در حوزه سیاسی در عربستان دامن بزند. در صورتی که آمریکا به دنبال برقراری دمکراسی با انتخابات آزاد باشد، به خوبی می‌داند که نخستین گزینه احتمالی برای به دست آوردن آرای اسلام‌گرایان افراطی و یا ضد آمریکا (همچون الجزایر در سال ۱۹۹۲ و یا همچون حماس در فلسطین در انتخابات ۲۰۰۶) است. از این رو، آمریکا و عربستان سعودی به دنبال اصلاحات تدریجی هستند که ضمن باز کردن فضای سیاسی و اجتماعی و آزادسازی اقتصادی و جلوگیری از رخداد یک انقلاب اسلامی همانند ایران، حکومت نیز به بقای خود ادامه دهد.
۷) ایالات متحده نمی‌تواند به روابط نزدیک گذشته خود ادامه دهد، چرا که منافع هر دو کشور ایجاب می‌کند برای کاستن از فشارهای داخلی، که ممکن است سرانجام منجر به فرو پاشی رژیم سعودی شود، این وابستگی را کمتر كند و از سوی دیگر، ایالات متحده نیز با اشغال عراق و گسترش روابط با کشورهای کوچک خلیج فارس و حضور بی دردسر و یا کمتر دردساز در این کشورها، نیازی به وابستگی شدید به عربستان سعودی نمی‌بیند.
۸) هم‌اكنون نیز ایالات متحده به خاطر ایجاد ائتلاف بر ضد جمهوری اسلامی ایران و جلوگیری از گسترش نفوذ ایران در عراق، لبنان و فلسطین، حوزه‌های منافع زیادی برای همکاری با عربستان ایجاد کرده است و قطعا هر دو طرف این روابط را به سود منافع امنیتی خود می‌دانند.
نتیجه ‌اینكه یك دهه‌ آینده برای هر دو كشور؛ هم آمریكا و هم عربستان سعودی، دهه سرنوشت‌ساز و پرچالش خواهد بود. ادامه دولت رانتینه در عربستان سعودی، استمرارحمایت‌های آن از آمریكا در منطقه و نیز گستردگی خود طرح آمریكا در منطقه و به ویژه كشمكش آمریكا با ایران و همكاری دست‌كم ضمنی آنها با آمریكا، دهه‌ آینده را به دهه‌ای پر خطر و كشمكش‌زا، نه تنها برای این دو بازیگر، كه برای همه بازیگران منطقه تبدیل خواهد كرد. در صورتی كه خود بازیگران منطقه به اجرای اصلاحات درونی و تحول ویژگی رانتینه خود اقدام نكنند و به برقراری روابط متعادل از راه نهادسازی و ایجاد اعتماد و امنیت‌سازی مبادرت نورزند، متغیرهای بسیاری وجود دارند كه مناسبات شكننده هم در داخل جوامع بین دولت‌ها با تابعین و هم بین خود دولتها با یكدیگر را به درگیری خواهد كشاند.
«محیط آنارشی» منطقه، توان بالقوه‌ای در ایجاد جنگ و درگیری در منطقه را داراست و تنها خود بازیگران هستند كه با درایت و تدبیر می‌توانند این محیط را در دو دهه بعدی به «فرهنگ آنارشی» «لاكی» (فرهنگ دوم آنارشی الكساندر وندت) بكشاند. به درستی معلوم نیست كه آیا منطقه با ‌این نوع فرهنگ در حال حركت است و یا اینكه برعكس «فرهنگ هابزی آنارشی» همچنانكه نورئالیست‌ها بیان می‌كنند، دایم در حال تكرار است. در واقع، منطقه خاورمیانه آزمون خوبی برای ابطال یا اثبات نظریه نورئالیستی برای نورئالیست‌ها باقی خواهد ماند. آیا این منطقه همچنان رئالیستی باقی خواهد ماند كه در آن سوء ظن، بی‌اعتمادی، سیكل خشونت و سكون زمان از ویژگی‌‌های آن است و یا اینكه همچون دیگر مناطق به طرف همگرایی و اعتمادسازی از طریق نهادسازی خواهد شتافت.
به نظر می‌رسد تا زمانی كه نفت مهم‌ترین منبع درآمدی كشورها باقی بماند و حكومت‌ها همچنان به خاطر تمركزگرایی و انحصار از مردم جدا بوده و اقتصاد همچنان فاقد رشد باقی بماند و به ویژه وابستگی امنیتی اعراب به آمریكا ادامه داشته باشد، زیاد نمی‌توان خوشبین بود، به ویژه كه آمار و ارقام اقتصادی، حاكی از ناامیدی شدید در منطقه است، به گونه‌ای كه آمارهای اخیر از سوی منابع و مراجع معتبر، نشان می‌دهد كه ‌این منطقه در دهه ۱۹۹۰ و نیز دهه اول قرن بیست و یك، سیر قهقرایی پیموده و در یك جاهایی حتی رشد آن منفی بوده است. متأسفانه، این منطقه، بنا بر برآوردهای انجام شده، حتی از آمریكای لاتین و آفریقای زیر صحرا هم در بسیاری از شاخص‌های اقتصادی (رشد، تولید ناخالص داخلی اشتغال و نرخ زاد و ولد) عقب مانده‌تر شده است. همه ‌اینها نشان از بدبینی در یك دهه‌ آینده است و تنها زمانی می‌توان امیدوار بود كه اصلاحات بومی در ساختارهای سیاسی و اقتصادی و به دور از مداخله دیگر قدرت‌ها و نیز ایجاد اصلاحات در مناسبات بین دولت‌ها با ایجاد نهادها و اعتمادسازی و دوری از وابستگی امنیتی اعراب به آمریكا انجام گیرد. وضعیت كنونی كمتر این را نشان می‌دهد.
دكتر شهروز ابراهیمی