جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نومحافظه کاران و سیاست های اطلاعاتی – امنیتی ایالات متحده آمریکا


نومحافظه کاران و سیاست های اطلاعاتی – امنیتی ایالات متحده آمریکا
ایالات متحده آمریکا یکی از موضوعات سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در طول ۳۰ سال گذشته بوده است. با توجه به اینکه سیاست گذاری موفق در عرصه خارجی نیازمند شناخت دقیق از بازیگران دیگر نظام بین الملل است، این مقاله تلاش می کند به بررسی تفکر امنیتی – اطلاعاتی حاکم بر ایالات متحده در هفت سال اخیر بپردازد و ریشه های نظری آن را تبیین نماید. نویسنده دو رویکرد عام در سیاست خارجی آمریکا را – شامل رویکرد «الگو محور» و «تهاجمی» - معرفی می کند و سپس برداشت نومحافظه کاران از کارکردهای سازمان های اطلاعاتی تحلیل می گردد.
سیاست گذاری خارجی چه در مرحله طراحی و چه در مرحله اجرا نیازمند شناخت دقیق از ابعاد گوناگون محیط هدف است. نومحافظه کاری و نقش آن در سیاست خارجی و امنیتی ایالات متحده موضوعی است که شناخت دقیق ابعاد گوناگون آن می تواند در طراحی سیاست صحیح برای برخورد با آن، تأثیر مهمی در نتایج حاصل از سیاست گذاری بر جای گذارد.
این مقاله با هدف شناخت تفکرات نو محافظه کاران در خصوص سیاست خارجی و امنیتی ایالات متحده تهیه شده است. از آنجایی که نومحافظه کاران صرفاً محدود به یکی از احزاب جمهوری خواه و یا دموکرات نیستند، شناخت طرز تفکر امنیتی این جریان، از جایگاه ویژه ای برخوردار می باشد. از این رو می توان ادعا کرد که مسأله زمان نیز تأثیر چندانی در کهنه یا نوبودن موضوعات مربوط به نو محافظه کاران آمریکا (حداقل در طول یک دهه آینده) نخواهد داشت وکشورهایی که یکی از موضوعات مهم سیاست خارجی آنها تعامل و یا تقابل با ایالات متحده است، همچنان نیازمند شناخت بیشتر از ابعاد گوناگون تفکرات نو محافظه کاران باقی خواهند ماند.
در این مقاله تلاش می شود، بررسی دقیقی از یکی از ابعاد سیاست خارجی و امنیتی آمریکا و تفکرات نو محافظه کاران نسبت به آن به عمل آید. این بخش «استراتژی اطلاعاتی ایالات متحده» است که همواره جایگاه مهمی در استراتژی امنیت ملی آمریکا دارد.
بحث در مورد نقش سازمان های اطلاعاتی در سیاست خارجی و امنیتی آمریکا، همواره یکی از چالشهای مطرح در میان سیاستمداران آمریکایی بوده است. به گونه ای که تحولات سیاسی داخلی و بین المللی به شدت بر انتظارات و سیاست های سیاستمدران نسبت به جامعه اطلاعاتی آمریکا مؤثر بوده است. این تأثیرات را می توان در دگرگونی های به وجود امده پس از فروپاشی شوروی و حادثه یازده سپتامبر به طور عینی مشاهده نمود. پس از هر کدام از این حوادث، سیاستمداران آمریکایی نظرات و دیدگاه های خود در مورد نقش جامعه اطلاعاتی این کشور را تغییر داده و خواستار اصلاحات و دگرگونی هایی در آن شده اند.
فرضیه نوشتار حاضر این است که دلیل تغییرات ایجاد شده در جامعه اطلاعاتی ایالات متحده، تفکرات و اندیشه های نومحافظه کارانه بوده است که با روی کار آمد دولت بوش بار دیگر در صحنه سیاسی آمریکا با غلظت بیشتری تبلور یافت. از آنجایی که استراتژی اطلاعاتی ایالات متحده بخشی از استراتژی کلان تر امنیت ملی و سیاست خارجی آمریکا است، این نوشتار در قابل چهار بخش به بررسی تأثیر تفکرات نومحافظه کاران بر آن می پردازد. در بخش اول، ریشه های فکری سیاست خارجی و امنیتی آمریکا در قالب دو رویکرد «الگو محور» و «تهاجمی» مورد بررسی قرار گرفته و سپس در بخش دوم جایگاه نومخافظه کاران در آن تعیین می شود.
بخش سوم به طور خلاصه به بررسی تغییرات به وجود آمده در ساختار جامعه اطلاعاتی آمریکا، پس از یازده سپتامبر، خواهد پرداخت.سرانجام در بخش چهارم به برداشت های نومحافظه کاران از اطلاعات و فعالیت های مرتبط با آن می پردازیم.آخرین بخش مقاله نیز به نتیجه گیری اختصاص خواهد داشت.
● بنیان های سیاست خارجی ایالات متحده
هویت سیاسی ملی ایالات متحده در سیاست خارجی آن در درجه نخست از راه انگاره «باور به استثنایی بودن»(۲) ابراز شده است. به لحاظ اجتماعی این رهنامه (دکترین) اشاره به این دریافت دارد که ایالات متحده، به واسطه ریشه های یگانه، اعتقاد ملی، تحول تاریخی و نهادهای سیاسی و مذهبی برجسته، به طور کیفی با دیگر ملت های توسعه یافته تفاوت دارد.{۱} اعتقاد اشاره شده، در این جمله بازتاب یافته که «هر ملتی یگانه است، اما آمریکا یگانه ترین است.» {۲} البته بیان فوق بدان معنا نیست که ایالات متحده واقعاً یگانه تر از دیگران است بلکه به میزانی اشاره دارد که دریافت تاریخی این دولت از خودش به عنوان موجودی استثنایی بر سیاست خارجی آن نفوذ گذاشته است.
سنت باور به استثنایی بودن از لحاظ بین المللی در نوعی ناسیونالیسم سیاست خارجی یا در این باور ابراز شده است که سیاست خارجی ایالات متحده باید به طور اساسی ارزش های سیاسی لیبرالیسم را منعکس سازد که این کشور را به مثابه یک جامعه سیاسی ملی تعریف می کند و به گونه ای معنا دار آن را از دیگران متمایز می گرداند. هویت سیاسی ایالات متحده در پیرامون فهمی ویژه از هدف ملی سازمان یافته است که در سیاست خارجی به صورت این باور ابراز شده که آمریکاییان «ملتی برگزیده» هستند. ملتی منتخب که یک «مشیت الهی خاص» آن را هدایت می کند تا ماندگاری و گسترش نهادها و ارزش های مردم سالارانه ای را به نمایش بگذارند که خبراز تجربه آمریکایی می دهند{۳} یک مورخ تاریخ سیاسی آمریکا می گوید شاید هیچ موضوعی در ذهن رهبران این ملت به اندازه این انگاره مسلط نبوده است که آمریکا مکانی یگانه دارد و از سرنوشتی ویژه در میان ملت های روی کره زمین برخوردار است. {۴}
به طور کلی ماهیت نظام یا شیوه زندگی و حکومت کردن مردم اهمیت حیاتی برای درک سیاست خارجی یک ملت دارد. فرهنگ اساسی ترین پدیده ای است که به ریشه های سیاست خارجی یک ملت حیات می بخشد. بنابراین تحلیل نظام ایالات متحده به منظور تعیین خطوط راهنما و اولویت هایی که برای سیاست خارجی فراگیر قائل می شود، باید با ارائه شرحی مبتنی بر مفاد قانون اساسی و نظریه سیاسی و ملاحظه ای گسترده تر درباره فرهنگ، که شامل مذهب نیز می شود، تکمیل گردد. برای منظور کردن ملاحظه اشاره شده، باید سرچشمه باور ملی امریکاییان به داشتن مأموریتی ویژه برای پیشبرد ارزش ها و نهادهای لیبرال دموکراتیک در خارج از ایالات متحده را تا حد زیادی در سه منشاء جست. {۵} این سه منشاء عبارتند از: الهیات میثاقی،(۳) پاکدینی(۴) نیوانگلند، «جمهوری باوری» و خرد باوری عصر روشنگری که به صورت لیبرالیسم سیاسی و علوم و فناوری ریاضیاتی جدید متبلور شده است. همه این سنت های فکری بر بنیان گذاران دولت ایالات متحده اثر گذاشته است. البته این امر بدان معنی نیست که همه منابع و سنت های مشخص شده وزن و اهمیت یکسانی در پایه گذاری نظام مزبور دارند یا اهمیت نسبی خود را بدون تغییر حفظ کرده اند. {۶}
این سه ریشه سبب شده اند که در لایه های زیرین اندیشه آمریکایی میراث پاکدینی کامل بودن مسیحی همراه با اعتقاد خاص به این که برکات فقط به منتخبان، یعنی کسانی تعلق می گیرد که سرنوشتشان از قبل رقم خورده است عمیقاً و به طور دائم جای گیر شود. امریکاییان به عنوان مسیحیان کاملی که سرنوشتشان از قبل رقم خورده است، مأموریت دارند بشریت را به سمت پیروی نهایی بر شرارت پیش برانند. پیروزی موردنظر نیز با تحقق باورهای جمهوری خواهی یعنی تأمین عدالت و خیر و رفاه عمومی که متضمن مشارکت در امور مدنی، کمک متقابل، خود تحدیدی و تقسیم و توازن قوا است حاصل می شود. بنیان باورهای جمهوری خواهی را نیز خردباوری عصر روشنگری تقویت می کند که لیبرالیسم را به همراه دارد و مفاهیم حقوق طبیعی و قرارداد فردی و اجتماعی، آزادی و برابری را مطرح می سازد.
شاید بتوان مطالب فوق را در این کلمات خلاصه کرد که امریکاییان معتقد به یگان بودن خود و اندیشه هایشان هستند و خود را مأمور گسترش این ارزش ها به ملت های دیگر می دانند و هم چنین به واسطه این اندیشه های ناب خود را تنها ملت لایق برای تسلط بر جهان می دانند. اما این اندیشه چگونه در عرصه عمل و در سیاست خارجی و امنیتی آمریکا متبلور شده است؟
هر چند که از بسیاری از ابعاد رادیکال به نظر می رسد اما استراتژی توسعه لیبرالیسم و دموکراسی (ارزش های آمریکایی) در سطح بین المللی یک جریان مداوم در تاریخ دیپلماسی آمریکا بوده است.
همانطور که جین کرک پاتریک عنوان کرده است؛ «هیچ اندیشه مدرنی به اندازه ایده امکان دموکراتیزه کردن دولت ها در هر زمان، مکان و تحت هر شرایطی، در ذهن آمریکاییان تحصیل کرده نهادینه نشده است.» {۷ } بنابراین باید گفت که استراتژی توسعه و گسترش ارزش های آمریکایی در نظام بین المللی تنها یک وسیله و ابزار سیاست خارجی آمریکا نیست، بلکه شاخصه اصلی هویت سیاسی آمریکا وهدف ملی آن است.
بر این اساس دو مکتب فکری متفاوت راجع به گسترش دموکراسی و لیبرالیسم (ارزش های امریکایی) و ایجاد تحول دموکراتیک در دنیا، در طول تاریخ سیاست خارجی این کشور، میان سیاست مداران و اندیشمندان ایالات متحده به وجود آمده است.
این دو مکتب فکری متفاوت عبارتند از: «الگو بودن» که معتقد است، ایالات متحده جدای از سیاست دنیای قدیم و نظام توازن قوا پایه ریزی شده است. نهادها و ارزش های آمریکایی باید، تا چه حد امکان از طریق عدم ارتباط با دنیای بد قدیمی ، تکامل یافته و حفظ شوند. بر این اساس ایالات متحده از طریق ایجاد یک جامعه نوین و الگو ، می تواند بر تمام دنیا تأثیرگذار باشد، لذا اتخاذ سیاست خارجی فعال و مداخله جو، خود می تواند عاملی برای تخریب روش ها و سنت های لیبرال آمریکایی و کاهش قدرت تأثیرگذاری «الگوی امریکایی» شوند. دومین مکتب فکری «رویکرد تهاجمی»(۵) نام گرفته است. این تفکر علاوه بر اینکه معرفی آمریکا به عنوان الگو را ترویج می دهد، معتقد است که ایالات متحده باید فراتر از یک الگو و مدل باشد و اقدامات عملی فعالی را برای ترویج ارزش های خود در دنیا انجام دهد. {۸} کیسینجر نیز وجود دو رهیافت متفاوت به سیاست خارجی در نزد آمریکاییان را به بیانی دیگر عنوان کرده است. او معتقد است که آمریکاییان دو برداشت متفاوت از نقش خود در نظام بین الملل دارند. «آمریکا به عنوان یک سرمشق و یا مبارز راه آزادی.» {۹}
در هر صورت هر دو مکتب فکری «الگو بودن» و «اقدام برای ترویج ارزش های امریکایی»، از ناسیونالیسم موجود در سیاست خارجی آمریکا نشأت می گیرد که ایالات متحده را ابزاری برای تحقق تغییرات دموکراتیک در نظام بین الملل می داند.
هر چند که هر دو رویکرد فکری فوق همزمان و با تعامل یکدیگر در بسیاری از تحولات تاریخ سیاست خارجی آمریکا نقش داشته اند، اما هر کدام از آنها دربرهه های مختلف از نفوذ بیشتری نسبت به مکتب دیگر برخوردار بوده است. مطالعات تاریخ سیاست خارجی آمریکا نشان می دهد که نسل اول رهبران سیاسی آمریکا تلاش می کردند که آمریکا را الگویی برای سایر جهانیان معرفی کنند. این در حالی است که رویکرد تهاجمی عمدتاً در سیاست های آمریکا در قرن بیستم خود را نمایان کرده است. بیشترین نفوذ و تأثیرگراری این مکتب فکری در قرن بیستم را نیز می توان در دکترین بوش که گسترش دموکراسی به وسیله اتخاذ سیاست های فعال و حتی مداخله جویانه را در استراتژی کلی آمریکا قرار داده است، مشاهده نمود.
این تغییر رویکرد در سیاست خارجی آمریکا به طور خاص پس از جنگ جهانی دوم دیده می شود. به نظر می رسد که رهبران سیاسی آمریکا به نوعی مهندس اجتماعی جهانی که دنیا را بار دیگر بر اساس آرمان ها، ارزش ها و منافع مورد نظر آنها تنظیم کند، اعتقاد دارند مدعی اند که ایالات متحده قدرت لازم برای ایجاد سیاسی اجتماعی در خارج از مرزهای حاکمیت خود را داراست. البته شاید بتوان اینگونه استدلال کرد که تغییرروش در سیاست خارجی آمریکا در قرن بیستم، ناشی از عامل قدرت باشد. همانطور که تئوری رئالیسم پیش بینی می کند، متناسب با وضعیت نظام بین الملل (فشارها و انگیزه های بین المللی که از طرف ساختار بر اجزا وارد می شود) و تغییرات به وجود آمده در قدرت نسبی دولت ها، منافع سیاسی آنها نیز تغییر می کند. به عبارت دیگر، تغییر رویکرد در سیاست خارجی آمریکا از الگو محوری به سیاست خارجی تهاجمی برای گسترش ارزش های امریکایی، ناشی از افزایش فوق العاده قدرت نسبی آمریکا است.
لازم به ذکر است که هرچند قدرت ملی در اتخاذ سیاست خارجی مداخله جویانه نقش فراوانی دارد، اما به نظر می رسد علاوه بر عامل قدرت، وجود انگیزه های ناسیونالیستی و ایدئولوژی داخلی نیز که در مکتب تهاجمی وجود دارد، از عوامل مهم مؤثر بر این تغییر رویکرد می باشد.
نسل های اول رهبران سیاسی آمریکا با رویکردی کالوینیستی به سیاست{۱۰}(۶) نسبت به توانمندی ایالات متحده برای ایجاد تغییرات دموکراتیک مورد نظرشان در جهان تردید داشتند و به همین دلیل سیاست خارجی و مأموریت گسترش لیبرالیسم آمریکایی در جهان را محدود کرده و صرفاً به داخل آمریکا پرداختند. اما در اواخر قرن نوزدهم، ویژگی های انگاره «باور به استثنایی بودن لیبرالیسم امریکایی» شروع به تغییر کرد. ظهور جنبش های اصلاحی متعدد در آمریکا، که واکنش سیاسی جامعه به جنگ های داخلی بود، موجب تغییر هنجارها و اعتقادات موجود در نزد سیاست مداران نسبت به ماهیت پیشرفت و توانایی تأثیرگذاری قدرت ایالات متحده برای ایجاد نظم سیاسی – اجتماعی کامل و ایده آل گشت. {۱۱}
بدین ترتیب از لحاظ تئوریک می توان گفت که ناسیونالیسم آمریکایی (که به شدت متأثر از انگاره باور به استثنایی بودن لیبرالیسم آمریکای است) منشأ شکل گیری اولویت های سیاسی آمریکا بوده و متغیری است که چگونگی واکنش دولت در برابر محرک ها و محدودیت های به وجود آمده از سوی نظام بین الملل را تعیین می کند. از طرف دیگر تئوری های رئالیستی نوکلاسیک معتقدند که سازوکارهایی که قدرت نسبی از طریق آنها بر رفتار دولت تأثیر می گذارند، آنگونه که تئوری های رئالیسم ساختاری بیان می کنند ساده و ملموس نیستند و باید همراه با متغیرهای سطح واحد مورد برسی و تجزیه و تحلیل قرار گیرند. {۱۲} استراتژی گسترش دموکراسی ایالات متحده نیز با این رویکرد قابل بررسی است. طبق نوشته های کنت والتز، موضوع تئوری سیاست بین الملل، مطالعه فشارهایی است که ساختار بر دولت ها وارد می کند نه بررسی چگونگی واکنش دولت ها به فشارهای ناشی از ساختار. {۱۳}
بنابراین می توان استدلال کرد که تغییراتی که در استراتژی سیاست خارجی و امنیتی آمریکا اتفاق می افتد، بر اساس رویکردهای مختلفی که نسبت به انگاره «باور به استثنایی بودن لیبرالیسم امریکایی» وجود دارد، یک فرایند سیاسی داخلی است که مربوط به چگونگی واکنش دولت ها در برابر محرک ها و محدودیت های وارده از سوی ساختار است. هم چنین با نگاهی به دکترین بوش می توان گفت که، اگر قدرت دولت ها مهمترین عامل در سیاست خارجی آنها باشد، یک جانبه گرایی بوش محیط مناسب برای ترویج تفکرات تهاجمی برای گسترش دموکراسی و ارزش های آمریکایی را فراهم کرده است. لذا قدرت و ایدئولوژی متقابلاً به یکدیگر قوام می بخشند و تعامل این دو عامل است که سیاست خارجی و امنیتی را شکل می دهد.
● رویکرد نومحافظه کاران به سیاست خارجی
به لحاظ عملی نومحافظه کاری به شدت به سنت های تهاجمی نزدیک است و رفتار آنها معمولاً توجیهی،غالباً جنجالی و گه گاه توطئه آمیز می باشد. {۱۴} به نظر می رسد نو محافظه کاری یک جریان انحرافی موقتی و زودگذر در سیاست آمریکا نیست، بلکه جریان فکری کاملاً سازگار و همسو با ایدئولوژی ناسیونالیسم آمریکایی است که ریشه در انگاره «باور به استثنایی بودن لیبرالیسم آمریکایی» دارد.
خاستگاه فکری این جریان را در اندیشه فیلسوف محافظه کار آلمانی الاصل یعنی «لئواشتراوس» دانسته اند. او نقاد بزرگ مدرنیته و اندیشه و عقل مدرن وهوادار حقایق و ارزش های اخلاقی و سیاسی مطلق بود و فلسفه سیاسی بسیار محافظه کارانه ارائه کرده است. به اعتقاد اشتراوس، دموکراسی غربی ضعیف کارایی ندارد و به کارگیری زور برای بقای دموکراسی، از جمله نگرش های او است. وی معتقد بود که اگر قرار است دموکراسی های غربی قوی و پایدار بمانند، باید این دموکراسی را به تمام دنیا گسترش داد. {۱۵}
نومحافظه کاران تحت تأثیر تفکرات اشتراوس، عاشق دموکراسی قدرتمند امریکایی، ملیت امریکایی، اسطوره مذهب، قدرت نظامی و امنیتی هستند. آنها با الهام گرفتن از کتاب «درباره جباریت»(۷) نوشته اشتراوس در سال ۱۹۴۸، مدعی اند که تصمیم دارند تمامی نظام های استبدادی دنیا را به زیر کشند. رسالت تاریخی آنها ارزش های مطلق جهانی است که امروزه زمان تحقق آن فرا رسیده است. نومحافظه کاران به حزب خاصی تعلق ندارند (هر چندکه بیشتر در قالب حزب جمهوریخواه نمود داشته اند) و در هر دو حزب جمهوریخواه و دموکرات دیده می شوند. این افراد به صورت عمده در جریان های روشنفکری و ضد شوروی سابق در دهه ۱۹۷۰ رشد کرده اند و متأثر از گروه «طرفداران اسرائیل» هستند. به طور مثال «الکساندر هیگ» که از نومحافظه کاران است، در اولین دوره ریاست جمهوری ریگان در مقام وزیر امور خارجه ایفای نقش نموده و یکی از طرفداران گسیل نیرو به لبنان بود. از طرف دیگر «جیمز وولسی» نیز که از جمله افراد شناخته شده این گروه به شمار می آید، در اولین دوره ریاست جمهوری کلینتون، ریاست سیا و جامعه اطلاعاتی آمریکا را بر عهده داشت.
دولت بوش بارها به طور آشکار تلاش خود برای عملی کردن آرمان «آمریکا به عنوان عامل دموکراسی در دنیا» را اعلام نموده و تأکید کرده است که آمریکا تنها کشوری است که الگوی دموکراسی، آزادی و تجارت آزاد می باشد. {۱۶} در این رویکرد گسترش دموکراسی بخشی از هویت ملی آمریکا فرض می شود.
به نظر می رسد که سه عامل مهم در تفکرات نومحافظه کارانه وجود دارد که سیاست تهاجمی در آنها متبلور شده است. این سه فاکتور عبارتنداز:
خوشبینی لیبرال: اعتقاد به اینکه قدرت آمریکا ذاتاً بی خطر است و به استفاده از قدرت و جایگاه آمریکا در جهان در استراتژی امنیت ملی آمریکا در سال ۲۰۰۲ مشاهده کرد. در این سند آمده است که: «می توان از قدرت آمریکا برای ایجاد شرایطی که تحت آن، تمامی ملت ها و جوامع بتوانندحق بهره گیری از آزادی سیاسی و اقتصادی را برای خود انتخاب کنند، استفاده کرد». هم چنین در این استراتژی آمده است: «هیچ کدام از مردم روی زمین خواستار ظلم و ستم و بردگی نیستند یا مشتاق حمله شبانه پلیس مخفی به منزلشان نمی باشند».{۱۷}
این خوشبینی از این اعتقاد ناشی می شود که ارزش ها و نهادهای آمریکایی که هویت ملی آمریکایی با آنها تعریف می شود، اساساً جهانی اند و تمام مردم دنیا آنها را می پذیرند.
به اعتقاد این نوشتار چنین عقاید و باورهایی، دقیقاً در سیاست خارجی و امنیتی امریکا بعد از سال ۲۰۰۰ به طور مستقیم تأثیر داشته و موجب اتخاذ سیاست های تهاجمی برای گسترش ارزش ها و نهادهای آمریکایی در دنیا شده است.
بی خطر بودن قدرت آمریکا: از طرف دیگر نومحافظه کاری منعکس کننده این باور نیز هست که اساساً قدرت آمریکا مطلوب و خیر و نیروی نجات دهنده در سیاست بین المللی است و سیاست خارجی ایالات متحده نیز از ویژگی های استثنایی برخوردار می باشد. سخنان بوش دقیقاً پژواک این عقیده نومحافظه کاری است:
«پرچم آمریکا، در هر جایی که به احتزار درآید، تنها برای نشان دادن قدرت آمریکا نیست بلکه تبلور آزادی امریکاییان است. آرمان ملت ما همواره مهمتر از اهداف نظامی آن بوده است».{۱۸} این تفکر نومحافظه کاران که آمریکا را به مثابه یک «مسیح سیاسی» در نظام بین الملل تلقی می کند، دو تأثیر مهم بر سیاست خارجی و امنیتی آمریکا داشته است.
اولاً، این تفکر موجب شده است که این برداشت در ذهن امریکاییان ایجاد شود که دولتمردان از قدرت آمریکا برای سلطه استفاده نمی کنند. آرمان های آمریکا خیر است و به عنوان مامور الهی برای تغییرات لیبرال، تمامی اقدامات آمریکا براساس خیرخواهی و در جهت منافع دیگر ملت ها می باشد.
از طرف دیگر وجود این تفکر در سیاست خارجی آمریکا، به ایالات متحده این اجازه را می دهد که به طرزی مشروع تمام موانع احتمالی موجود در سر راهش (مانند موانع حقوقی، اعتراض گسترده دیگران و …) را دور بزند و براساس برداشت های خود از وضعیت جهانی اقدام نماید.
البته لازم به ذکر است که از دیدگاه نومحافظه کارانه ارزش ها و منافع مورد نظر ایالات متحده کاملا منطبق با ارزش ها و منافع بین المللی است. این تفکر را می توان در اظهارات کاندولیزا رایس مشاهده کرد: «تعقیب منافع ملی از سوی آمریکا می تواند شرایط مطلوب برای توسعه آزادی، تجارت و صلح را ایجاد کند. پیگیری منافع ملی توسط آمریکا در دوران بعد از جنگ جهانی دوم دقیقاً این شرایط را فراهم کرد و منجر به ایجاد جهانی امن، سعادتمند و دموکراتیک گشت. این وضعیت بازهم می تواند اتفاق بیفتد.» {۱۹}
● کارآمدی قدرت آمریکا برای ایجاد تحولات دموکراتیک:
نومحافظه کاری هم چنین مدعی است که قدرت آمریکا می تواند به عنوان ابزاری موثر و کارآمد برای تغییرات دموکراتیک در نظام بین الملل مورد استفاده قرار گیرد. آنها معتقدند که فرصت طلبی و برتری تکنولوژیک قدرت نظامی ایالات متحده، شرایط لازم برای از میان برداشتن هرنوع مانع در برابر توسعه دموکراسی و ارزش های آمریکایی را فراهم کرده است.
در این بخش تلاش شد تا نشان داده شود که سیاست های آمریکا ناشی از دو عامل سطح سیستمی (قدرت نسبی آمریکا در نظام بین الملل) و ایدئولوژی داخلی است. هم چنین مشخص شد که ایدئولوژی نومحافظه کارانه شباهت های فراوانی که با ویژگی های رویکرد تهاجمی در سال های بسیار دور تاریخ آمریکا دارد. نومحافظه کارانه در وضعیت کنونی نظام بین الملل که جهان دارای وضعیت آنارشی بین المللی ناشی از تخریب نظام کهن و فقدان شکل گیری نظم نوین است، فرصت مناسبی فراهم آورده اند تا اهداف خود را جامه عمل بپوشانند. آنها تلاش می کنند که در پرتو «خطرسازی»های امنیتی فضای بین المللی را امنیت زده کردو اقدامات تهاجمی خود را توجیه کنند.حملات یازده سپتامبر به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون، رویکرد دولت جدید آمریکا نسبت به جهان را آشکار ساخت. در فاصله زمانی یک سال پس از این حملات، دولتمردان جدید مجموعه ای از دکترین ها و مفاهیم جدید ارائه کردند که سیاست خارجی و استراتژی های آمریکا را در مقایسه با گذشته تغییر می داد. دولت جدید تصمیم گرفت سیاست مهار و بازدارندگی در قبال دشمنان خود را که در دوره جنگ سرد جزء اصول بنیادین تلقی می شدند، تغییر دهد و به جنگ پیشگیرانه روی آورد. به همین خاطر در خاورمیانه که سال ها از رژیم های استبدادی مانند عربستان سعودی حمایت کرده بود، خواستار اصلاحات سیاسی شد. این تغییرات بنیادین از دیدگاه و باورهای دولت جدید سرچشمه می گرفت که معتقد بود قدرت نظامی آمریکا چنان چشمگیر و بی رقیب است که دیگر مجبور نیست با دیگر کشورها مصالحه و سازش کند. {۲۰}
بسیاری از تحلیل گران سیاست آمریکا معتقدند که رویکرد جدید دولت بوش، ریشه در تفکرات افرادی مانند دیک چنی، دونالد رامسفلد، کاندولیزا رایس و پل ولفوویتز دارد. برخی آنها را بقایای دولت های جمهوری خواه گذشته می دانند که پیشینه برخی از آنها حتی به نیکسون می رسد. اما گروهی دیگر آنها را «لاستیک های روکش شده» یا انقلابیونی می دانند که اعتقادات ایدئولوژیک بسیار قدرتمندی داشته و معتقد به قدرت بی همتای آمریکا بوده و قصد دارند جهان را تغییر دهند. جیمزمان معتقد است که هدف آنها شکل دادن به آینده با استفاده از قدرت عظیم نظامی آمریکا است. این هدف بیش از یک دهه قبل طراحی و تدوین شده بود. پس از فروپاشی شوروی و براساس اسناد و مدارکی که در سال های آغاز دهه ۱۹۹۰ مقامات پنتاگون مانند دیک چنی، وزیر دفاع وقت آمریکا و پل ولفوویتز معاون وزیر دفاع تهیه کردند، استراتژی نظامی آمریکا در دوره پس از جنگ سرد تدوین شد. براساس این استراتژی، امریکا باید به قدرت مسلط جهان، نه فقط برای امروزه یا ده سال آینده، بلکه برای همیشه تبدیل می شد. مولفه های چنین دیدگاهی در این عبارت دیده می شود: «ایالات متحده باید عمق استراتژیک خود را حفظ کند و محیط امنیتی را شکل دهد». بدین ترتیب جنگ آمریکا در عراق و افغانستان، در حقیقت تلاش برای شکل دادن به محیط امنیتی در خاورمیانه بوده است. {۲۱}
پس از فروپاشی شوروری، پنتاگون با هدف جلوگیری از کاهش بودجه خود از طرف کنگره که تحت سلطه دموکرات ها بود، طرح های دفاعی جدید را تدوین کرد. گروهی که عهده دار این کار شدند شامل دیک چینی، پل ولفوویتز وکالین پاول بودند و هدف آنها مقابله با کاهش بودجه نظامی بود. وظیفه نگارش راهنمای برنامه ریزی نظامی{۲۲}(۸) به زلمای خلیل زاد که در آن زمان معاون ولفوویتز بود، واگذار شد. در پیش نویس این سند بر لزوم جلوگیری از پیدایش قدرت رقیب، به ویژه در میان کشورهای «پیشرفته صنعتی» تأکید شده بود. در این پیش نویس هم چنین آمده بود که در دوره پس از جنگ سرد، ایالات متحده می تواند به جای اتکا به اتحادهای دائمی، به ائتلاف های موردی روی آورد. این مفهوم امروزه در دولت بوش پسر کاملا عملیاتی شده است. در بخش دیگری از این سند در خصوص چگونگی مقابله آمریکا با گسترش سلاحهای کشتار جمعی یا استفاد از آن، به بهره گیری از قدرت نظامی اشاره شده بود. این موضوع نیز هم اکنون با عنوان «جنگ پیشگیرانه» مطرح شده است. هر چند که این سند به دلیل اعتراض دیگر کشورها تعدیل شد، اما در نسخه تعدیل شده نیز پیشنهاد شده بود که توانمندی نظامی آمریکا باید آنچنان گسترش یابد که هیچ رقیبی در مقابل آن وجود نداشته باشد. آمریکا با تکیه بر قدرت نظامی و فناوری از چنان برتری برخوردار خواهد شد که کشورهای دیگر به این نتیجه برسند که تلاش آنها برای رقابت با آمریکا مطمئنا با شکست مواجه خواهد شد. {۲۳}
در سال ۱۹۹۶ نیز سندی توسط ریچاردپرل، داگلاس فیث و برخی از مشاوران ارشد بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر تندروی وقت اسرائیل تهیه شد که در آن «تمرکز بر روی مسأله خلع صدام از قدرت» به عنوان یک اولویت در سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه مطرح گشت. این ایده در آن زمان از سوی افراد تندرو در دولت بوش پدر ارائه گردیده بود. اما مهمترین سندی که در ارتباط با بازنگری نقش آمریکا در جهان پس از جنگ سرد و به خصوص چگونگی برخورد آمریکا با تهدیدات احتمالی علیه آن منتشر شد، سندی بود به نام «پروژه قرن جدید آمریکایی»(۹) (که از سوی برخی محافل فکری در اواسط دوره دوم ریاست جمهوری کلینتون تدوین شد). این پروژه حاصل ابتکار یک محفل دست راستی در واشنگتن بود که در «مؤسسه ابتکار آمریکایی»(۱۰) گردهم آمده بودند، در این سند آمده است:
«همچنان که قرن بیستم به پایان خود نزدیک می شود، ایالات متحده کماکان در جایگاه رفیع بزرگترین قدرت جهانی است. در حالی که به نظر می رسد، آمریکا تحت تدابیر خود توانست جنگ سرد را به نفع جهان غرب به پایان برساند، هم اکنون با چالش و فرصتی بی نظیر روبروست. آیا آمریکا می تواند موفقیت ها و دستاوردهای خود در دهه های اخیر را تثبیت نماید؟ به نظر می رسد که آمریکا در حال از دست دادن فرصت ها و ناکامی در برخورد با چالش های موجود است و ما عواملی اصولی که منجر به موفقیت دولت ریگان در برخورد با کمونیسم شد را به فراموشی سپرده ایم، یعنی ارتشی که قدرتمند است و از این توانایی برخوردار است که با چالش های کنونی و بحران های آتی برخودار نماید. یک سیاست خارجی استوار و هدفمند جهت پیشبرد اصول و ارزش های آمریکایی و یک عزم ملی و رهبری راسخ حاضر به پذیرش مسئوولیت های جهانی ایالات متحده می باشد. ما باید مسؤولیت و نقش منحصر به فرد آمریکا در ایجاد یک نظم بین المللی که با اصول، ارزش ها، امنیت ملی و رشد و شکوفایی ما سازگار باشد را بر عهده بگیریم»،{۲۴}
به نظر می رسد که پروژه قرن جدید آمریکایی با اهداف خاصی طراحی شده بود که در رأس آن تغییر سیاست خارجی آمریکا در برخورد با سایر بازیگران صحنه جهانی بود. به این ترتیب نخستین قدم مطابق با پروژه، حمله به عراق، اشغال و سرانجام اداره آن کشور بود. این مسأله در نامه ای محرمانه در سال ۱۹۹۸ به کلینتون نوشته شد. رامسفلد، ولفوویتز و پرل از جمله افرادی بودند که این نامه را امضاء کردند.
این در حالی است که وقتی بوش در سال ۲۰۰۰ به قدرت رسید، تیم سیاست خارجی وامنیتی خود را دقیقاً از همان افراد انتخاب کرد. دیک چنی، کالین پاول، کاندولیزا رایس، دونالد رامسفلد و پل ولفوویتز به ترتیب معاون رئیس جمهور، وزیر خارجه، مشاور امنیت ملی، وزیر دفاع و معاون وزیر دفاع شدند. پروژه قرن جدید آمریکایی نیز در سپتامبر ۲۰۰۰ با رویکردی دفاعی تحت عنوان «بازسازی توان دفاعی آمریکا» مجدداً مورد بازنگری قرار گرفت. شاید بتوان این سند را به مثابه انجیل نو محافظه کاران توصیف کرد. در واقع در این سند جوهره ایدئولوژی نو محافظه کاران منعکس و ضرورت ایجاد انقلابی در سیاست خارجی و دفاعی آمریکا به خوبی تبیین شده است. {۲۵} در چهار مأموریت اصلی که در این سند برای آمریکا در نظر گرفته شده است، نکات زیر قابل توجه است:
«مقابله و سرکوب قاطعانه و همزمان جنگ های احتمالی علیه آمریکا، انجام وظایف نظارتی مرتبط به شکل دهی به فضای امنیتی لازم در مناطق بحرانی وافزایش بودجه دفاعی به میزان حداقل ۳/۵ تا ۳/۸ درصد از تولید ناخالص داخلی».{۲۶}
بدین ترتیب حلقه فکری نومحافظه کاران بار دیگر به کاخ سفید راه یافت و پس از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر، سیاست های محوری خود نظیر یک جانبه گرایی، جنگ پیشگیرانه و گسترش دموکراسی و ارزش های آمریکایی با توسل به ابزارهای قهریه را در قالب سیاست خارجی و امنیتی آمریکا طراحی و پیگیری نمودند.
بعد از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، دولت بوش به شدت در تعریف نیازمندی های امنیتی ایالات متحده از اندیشه های نومحافظه کارانه و تهاجمی تأثیر پذیرفته است. در واقع رویکرد تهاجمی تبدیل به یکی از مهمترین اصول استراتژی امنیت ملی آمریکا بعد از ۱۱ سپتامبر شده است و شاهد این مدعا را نیز می توان در حملات نظامی به افغانستان و عراق مشاهده کرد. پس از ۱۱ سپتامبر رامسفلد و ولفوویتز که مسأله عراق را در دولت بوش پدر مسأله ای ناتمام تلقی می کردند، بی درنگ عراق را به عنوان دستور کار اصلی سیاست خارجی آمریکا قرار دادند. رامسفلد معتقد بود که صدام با گروه تروریستی القاعده مرتبط است و فعالانه در پی دستیابی به سلاح های کشتار جمعی می باشد، بنابراین نابودی صدام، نابودی یک دژ مستحکم در سیستم بین المللی است که می تواند هر چه بیشتر نقش رهبری آمریکا در جهان را تضمین کند. ولفوویتز علاوه بر این دلایل، معتقد بود که ایجاد یک دموکراسی به سبک آمریکایی در عراق می تواند به مدرنیزه و دموکراتیزه کردن کل جهان اسلام و خاورمیانه منجر شود. {۲۷}
نومحافظه کاری منافع امنیتی آمریکا را در ارتباط مستقیم با توسعه ارزش های آمریکایی در دنیا تعریف می کند و نقش رهبری آمریکا بر نظام جهانی را همواره مورد تاکید قرار می دهد. گسترش دموکراسی نقش تعیین کننده ای در سیاست های دولت بوش مانند جنگ علیه تروریسم و استراتژی کلان دولت او دارا می باشد. بر اساس این استراتژی به نظر می رسد که منافع امنیتی و سیاسی ایالات متحده تنها از طریق گسترش نهادها و ارزش های سیاسی لیبرال در خارج از آمریکا تامین می شوند. بر اساس رویکردی که در ادبیات گوناگون با نام های مختلفی مانند «رئالیسم دموکراتیک»(۱۱)، «لیبرالیسم امنیت ملی»(۱۲) و «جهان گرایی دموکراتیک»(۱۳) مورد اشاره قرار گرفته است، در واقع سیاست امنیت ملی دولت بوش بر محور استفاده مستقیم از نیروی نظامی و قدرت سیاسی، با هدف گسترش دموکراسی در مناطق استراتژیک، شکل گرفته است. {۲۸}
بسیاری از سیاست مداران نو محافظه کار و دست اندرکاران دولت بوش معتقدند که قدرت ایالات متحده ظرفیت های لازم برای تاثیر گذاری و ایجاد تغییرات عمده سیاسی اجتماعی در خارج از کشور را دارد. ایدئولوژی که در نسل اخیر نومحافظه کاران مانند ولفوویتز، پرل و کاگان ریشه دوانیده، اعتقاد به برتری تمدن غرب به خصوص نوع آمریکایی آن همراه با سرمایه داری لیبرال و دموکراسی جفرسونی است که با نوعی تعصب مسیحی ممزوج شده است. نومحافظه کاران به هیچ وجه طرفدار حفظ وضع موجود نیستند و نمی خواهند نظم مبتنی بر سلسله مراتب و سنت پابرجا بماند. نومحافظه کاران ارزش های جهان مشمول دموکراسی آمریکایی را باور دارند و می خواهند به وضع موجود که به گمان آنان دچار رخوت، سستی و ضعف گردیده است، پایان دهند. از این لحاظ آنان به «سیاست» به مثابه «روش تغییر امور» باور دارند. {۲۹}
بدین ترتیب نومحافظه کاران با سیطره فکری و اجرایی بر سیستم تصمیم گیری ایالات متحده سیاست گذاری ها و تصمیم گیری ها را دقیقاً به سمت اهداف خود پیش بردند. آنها با امنیتی کردن فضای بین المللی و داخلی آمریکا زمینه های لازم را برای اجرای سیاست های خود فراهم کردند. نو محافظه کاران با توجه به اعتقاداتشان مبنی بر افزایش قدرت آمریکا در جهان و تلاش برای گسترش ارزش های آمریکایی در دنیا، سیاست خارجی آمریکا را بسیار گسترده و تهاجمی تعریف کردند. به گونه ای که ایالات متحده در سال های اخیر (به ویژه پس از ۱۱ سپتامبر) بدون در نظر گرفتن قواعد حقوق بین الملل و افکار عمومی، به خود اجازه داد که مستقیماً در امور داخلی کشورهای دیگر دخالت کند. هر چند آنها می توانستند که اتخاذ چنین سیاست هایی در دنیا میزان دشمنی با ایالات متحده را افزایش می دهد و احتمال اقدامات تروریستی و یا مقابله به مثل اتباع کشورهای مورد تهاجم واقع شده نیز وجود دارد، اما برای دستیابی به اهداف خود تمام این خاطرات را پذیرفتند.در عوض سیاست مداران آمریکا برای جلوگیری از تهدیدات امنیت ملی آمریکا، که ناشی از سیاست های نو محافظه کاران بود، تلاش کردند که ترتیبات امنیتی و انتظامی آمریکا را تقویت کنند و ساختارهای امنیتی و اطلاعاتی را با توجه به مقتضیات زمانی تجدید نمایند. درست یک سال پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، رهیافت نو محافظه کاران مبنی بر لزوم جنگ پیشگیرانه به طور رسمی در استراتژی امنیت ملی آمریکا در سال ۲۰۰۲ بازتاب یافت. در این سند علاوه بر شیوه های پلیسی و ابتکارات سازمان های اطلاعاتی (مانند سیا) در برخورد با تروریسم بین المللی، ایجاد نهادهای جدید امنیتی اطلاعاتی مانند وزارت امنیت داخلی، جهت مقابله با تهدیدات تروریستی پیش بینی شده بود. {۳۰}
در سطح داخلی نیز سیاست های دولت به شدت به سمت پنهانکاری و پلیسی شدن رفت. دولت بوش به بهانه مبارزه با تروریسم که بعد از ۱۱ سپتامبر شدت گرفته بود، لایحه میهن دوستی را به تصویب کنگره رساند و با استفاده از آن بسیاری از آزادی های مدنی مردم را نادیده گرفت. بعد از حوادث تروریستی سال ۲۰۰۱، بازداشت های مخفیانه و بدون ذکر علت در آمریکا به شدت افزایش یافت. طبق اظهارت برخی از نمایندگان کنگره، بسیاری از اتباع دو رگه آمریکایی فقط به دلیل داشتن ریش، نماز خواندن و داشتن دوستان مسلمان بازداشت و در سلول های انفرادی نگهداری می شدند.
این نمونه ها نشان می دهد که دولت بوش بعد از حوادث ۱۱ سپتامبر با اعطای اختیارات گسترده به نهادهای امنیتی اطلاعاتی در داخل آمریکا به شدت با بهانه مبارزه با ترویسم آزادی های مدنی آمریکاییان را نادیده گرفته است. نگرانی امنیتی دولت بوش به اندازه ای بود که سریعا پس از حادثه ۱۱ سپتامبر، اقدام به تشکیل وزارت امنیت داخلی کرد تا از وقوع اشتباهات امنیتی – اطلاعاتی که کمیسیون های تحقیق حادثه ۱۱ سپتامبر آن را دلیل اصلی این حادثه می دانستند، جلوگیری کند. علاوه بر ایجاد این وزارت خانه جدید که مسؤولیت حفاظت از آمریکا در برابر تهدیدات تروریستی، بر علیه سرزمین آمریکا را دارد، اقدامات دیگری را نیز برای بهبود وضعیت امنیتی ایالات متحده انجام دادند. تشکیل فرماندهی شمال، تجدید ساختار جامعه اطلاعاتی و تحدید اختیارات رئیس سیا و تشکیل پست جدید رئیس اطلاعات ملی به عنوان یکی از اعضای کابینه، از جمله تلاش هایی است که پس از ۱۱ سپتامبر از سوی دولت بوش که تحت هدایت فکری نو محالفظه کاران است، برای تقویت ضریب امنیت ملی آمریکا انجام شده است.
از آنجایی که سیاست خارجی تهاجمی و گسترده نومحافظه کاران نیاز به تصمیم گیری های سریع و فراوان در عرصه های مختلف دارد، سیاست مداران نو محافظه کار آمریکا نیاز به اطلاعات به موقع و زیادی برای توجیه و اتخاذ تصمیمات خود داشتند. لذا اقدام به دگرگون نمودن ساختارهای اطلاعاتی کشور جهت تناسب الگوی تهاجمی در سیاست خارجی خود نمودند. به گونه ای که حتی برداشت های رایج از سازمان های اطلاعاتی و مفهوم اطلاعات را نیز تحت تأثیر قرارداده است. به همین دلیل در بخش بعدی به برداشت ها و تفکرات نو محافظه کاران نسبت به اطلاعات و کارکردهای سازمان های اطلاعاتی که جایگاه مهمی در استراتژی امنیت ملی ایالات متحده دارند، می پردازیم.● نومحافظه کاران و اطلاعات(۱۴)
اساساً برداشت نومحافظه کاران از اطلاعات کاملا فلسفی است و در قالب برداشت هایی از مفاهیم «حقیقت»،«فریب»،«اطلاعات مطلوب»(۱۵) «اطلاعات استراتژیک»(۱۶) بیان شده است. در این بخش تلاش می شود تلقی فکری نومحافظه کاران از اطلاعات با بررسی اجمالی تفکرات و نوشته های برخی از نویسندگان و متفکران امنیتی آنان تبیین گردد.
برداشت های فلسفی این گروه از اطلاعات به شدت تحت تاثیر تفکرات اشتراوس در مورد حقیقت و فریب در دنیای سیاست است. «شادیا دراری» نویسنده چندین کتاب درباره فلسفه سیاسی اشتراوس، می گوید:«اشتراوس معتقد بود که حقیقت عبرت انگیز نیست،بلکه برای جامعه – هر جامعه ای – خطرناک و حتی ویران کننده است».{۳۱} او در کتاب «لئواشتراوس و راست آمریکایی» می نویسد: از نظر اشتراوس نخبگان سیاسی ضرورتاً باید توده ها را در راستای منافع خود تحت نفوذ قرار دهند. از نظر «دراری» جهان بینی اشتراوسی، معتقد است که «فریب همیشگی شهروندان توسط حاکمان حیاتی است، چرا که شهروندان نیاز به هدایت، رهبری و حاکمان قدرتمندی دارند که به آنها بگوید چه چیز برای آنها مطلوب هست»،{۳۲} لذا لزومی برای انعکاس حقیقت در جامعه وجود ندارد و این حاکمان هستند که حقیقت مورد نظر خود را وارد جامعه می کنند. بنابراین می توان گفت «حقیقت» که کشف آن مهمترین هدف فعالیت های اطلاعاتی است، با فریب شهروندان توسط حاکمان رابطه ای نزدیک می یابد و تبدیل به ابزاری برای سیاست می شود.
اعتقاد به فریب در برداشت های نو محافظه کاران در ارزیابی های اطلاعاتی از دشمن نیز تبلور یافته است.آبرام شولسکی و گری اشمیت دو تن از شاگردان معرف لئواشتراوس هستند که اکنون نیز تفکرات وی را در آمریکا تدریس می کنند، آنها از جمله مهمترین تئوری پردازن اطلاعات نیز به شمار می روند که کتاب «نبرد بی صدا: درک دنیای اطلاعات» یکی از آثار مشترک آنها است. شولسکی و اشمیت در مقاله مشترکی که در سال ۱۹۹۹ با عنوان «اشتراوس و جهان اطلاعات» به رشته تحریر درآوردند، اظهار داشتند که «تحلیل گران سیا در دوران جنگ سیرد نمی خواستند باور کنند که امکان دارد توسط شوروی یا هر کشور کمونیستی دیگر فریب بخورند. اما تاریخ نشان داده است که این دیدگاه سیا بسیار ساده انگارانه بوده است». از نظر آنها در حالی که شوروی در تمام طول جنگ سرد دقیقاً بر اساس فلسفه ماکیاولیستی عمل می کرد، سیا و دولت آمریکا خود را اسیر محدودیت های دموکراتیک و اصول اخلاقی کرده بود. از نظر شولسکی و اشمیت توسل به فلسفه سیاسی نزدیک به فیلسوفان کلاسیک مانند افلاطون و فلاسفه واقع گرا مانند استراوس می توانست این اشتباه سیاه و دولت آمریکا را جبران کند. آنها ادعا می کنند که کاربرد چنین فلسفه ای در اطلاعات به دولت آمریکا کمک می کرد که جهان اسلام را که «فضای فکری اش بسیار متفاوت از طرز برداشت های معمول آمریکایی است»، بهتر درک کند. از نظر شولسکی در تعاملات سیاسی، برای درک صحیح از یک موقعیت باید به لایه های زیرین اخبار نفوذ کرد تا بتوان آنچه را که استراوس «معنای نهان»(۱۷) می نامند، آشکار نمود. چنین فلسفه ای «همواره به فرد این هشدار را می دهد که زندگی سیاسی رابطه بسیار نزدیکی با فریب و نیرنگ دارد. در واقع در این فلسفه، فریب یکی از اصول زندگی سیاسی است و اگر بتوان سیاست را بدون فریب پیش برد، یک استثناء است». از نظر آنان، ایالات متحده برای دست یابی به «اطلاعات مطلوب» باید دست از ساده انگاری و سطحی نگری بردارد وهمیشه باید احتمال فریب توسط دشمن را در تحلیل های خود مدنظر قرار دهند. {۳۳}
آبرام شولسکی و گری اشمیت در مرکز اطلاع رسانی استراتژی ملی (۱۸) در اواسط دهه ۱۹۹۰ گزارش هایی در مورد اصلاح اطلاعات منتشر کردند، که پس از یازده سپتامبر مبنای اقدامات اصلاحی جامعه اطلاعاتی توسط دولت بوش قرارگرفت. در گزارشی که مرکز فوق در سال ۱۹۹۶ منتشر کرد، شولسکی و اشمیت پیشنهاد کرده بودند که جامعه اطلاعاتی آمریکا روش جدیدی برگزیند که هدف آن کسب اطلاع از اسراری باشد که دیگران قصد پنهان نمودن آن را در پس اخبار و اطلاعات آشکار دارند. آنها در این پروژه پیشنهاد کرده بودند که مراکز تحلیلی رقابتی با دیدگاه های مختلف تشکیل شود تا نیازمندی های سیاست گذاران را با دیدگاه های مختلف پوشش دهند. {۳۴} از نظر آنها هدف تحلیل کمک به سیاستمدار برای ساختن آینده است نه پیش بینی آن. تحلیل های اطلاعاتی باید از شناسایی سطحی تهدیدات وارزیابی توانمندی نظامی حال و آینده دشمنان فراتر روند، این تحلیل ها در واقع باید تحلیل فرصت های پیش روی آمریکا برای پیشبرد منافع آن باشند. {۳۵}
گری اشمیت، یکی از منتقدان همیشگی سیاست های سیا و مدیر اجرایی پروژه قرن جدید آمریکایی، معتقد است: آنچه که در اطلاعات مهم است، جمع آوری اخبار و اطلاعات صحیح نیست، بلکه تمایلات و مقصود ما از جمع آوری اطلاعات است. او ادعا می کند که سیاست مداران وتصمیم گیران آمریکایی باید سیاست خارجی خود را بر پایه اهداف و مقاصد آمریکا پایه ریزی کنند نه اخبار و اطلاعات جمع آوری شده در خصوص اقدامات دولت های هدف. چرا که اطلاعات استراتژیک ما از اهداف و نیات این کشورها در مقابل اطلاعات جزئی و دقیق در مورد فعالیت های کشورهای هدف مانند ایران و کره شمالی، بسیار ناچیز است. {۳۶} بنابراین تاکید اشمیت در فعالیت های اطلاعاتی بر مفهوم «اطلاعات استراتژیک» است.
شولسکی واشمیت جمع آوری اطلاعات را بیشتر به عنوان فلسفه می دانند تا علم، نظرات آنها مبنی بر اینکه اطلاعات باید بیشتر تفسیر گرایانه و متکی بر اقدام پنهان و عملیات ضد اطلاعاتی باشد، در کتاب مشترک آنها «نبرد بی صدا: درک دنیای اطلاعات» به تفصیل بررسی شده است. هم چنین در مقاله «استرواس و دنیای اطلاعات» شولسکی و اشمیت تفکرات خود را به فلسفه سیاسی اشترواس نیز گره می زنند. اشترواس مبلغ فلسفه سیاسی ماکیاولیستی بود که معتقد است؛ هدف وسیله را توجیه می کند و تضادی ابدی میان شر و نیکی وجود دارد. دراین فلسفه سیاسی، حقیقت ضرورتاً ارزشی مهم تلقی نمی شود. همانطور که شولسکی و اشمیت در کتاب «نبرد بی صدا» عنوان می کنند، فلسفه اطلاعاتی آنان به شدت با رویکرد علمی به اطلاعات تضاد دارد. آنها معتقدند که «هدف از جمع آوری اطلاعات دریافت حقیقت نیست، بلکه هدف پیروزی است.» {۳۷}
تفکرات فوق در خصوص اطلاعات تأثیرات عینی نیز به دنبال داشته است. بر اساس همین تفکرات بود که دولت بوش تمام تقصیرات شکست اطلاعاتی یازده سپتامبر را بر گردن سیا انداخت. به نظر می رسد که دلیل فشارهای بیش از اندازه نو محافظه کاران بر سیا (به عنوان تنها سازمان مستقل و مهمترین سازمان اطلاعاتی آمریکا ) اختلاف برداشت آنها از اطلاعات با تفکرات حاکم بر سیا باشد. نو محافظه کاران پس از یازده سپتامبر تلاش کرده اند جامعه اطلاعاتی آمریکا را، با کاهش تمرکز عملیات اطلاعاتی و ایجاد زمینه های لازم برای سیاسی کردن اطلاعات، با دستور کار کلی سیاسی شان هماهنگ کنند. «تام بری» در مقاله خود با عنوان:«اطلاعات سیاست زده: دستور کار نو محافظه کاران برای قرن جدید آمریکایی» می نویسد؛ نومحافظه کاران با اینکه کنگره وکاخ سفید را در اختیار داشتند، اما باز هم به شدت بر شکست سرویس های اطلاعاتی آمریکا در بدست آوردن اخبار و اطلاعات مناسب در مورد سلاحهای کشتار جمعی تاکید می کردند و تغییر ساختار اطلاعاتی آمریکا را به عنوان گامی دیگر برای پیشبرد دستور کار مورد نظرشان دنبال می کردند. بعد از انتشار گزارشات کمیسیون های مربوط به حوادث یازده سپتامبر نیز، بوش اعلام کرد که نتایج تحقیقات کمیسیون ها نشان می دهد که باید اصلاحاتی در دولت آمریکا انجام شود تا توانمندی آن در مقابله با تروریسم افزایش یابد. {۳۸}
نومحافظه کاران در طول سال های گذشته انتقادات شدیدی نسبت به جامعه اطلاعاتی آمریکا و به ویژه سیا داشته اند. آنها معتقدند که سیا همواره تهدیدات امنیت ملی آمریکا را کم اهمیت جلوه داده است. بسیاری از متفکران اطلاعاتی امنیتی نو محافظه کاران ادعا می کنند که کارشناسان سیا آنچنان در جزئیات اطلاعاتی گرفتار شده اند که قادر نیستند تصاویر واقعی تهدیدات آینده بر علیه آمریکا را پیش بینی کنند. {۳۹}
مطالب و نوشته های منتشر شده در مورد شکست های اطلاعاتی آمریکا نشان می دهد که بسیاری از متفکران نومحافظه کاران که در سال های اخیر سیاست خارجی و امنیتی آمریکا را در دست داشته اند، از طرفداران اصلاح سیستم اطلاعاتی آمریکا هستند. البته نه به این خاطر که سیا نمی تواند حقایق و واقعیت ها را کشف کند، بلکه به این دلیل که اطلاعات جمع آوری شده توسط سیا به درد دستور کار سیاسی و اهداف و نیات آنها نمی خورد و آنها را پشتیبانی نمی کند. بسیاری از نومحافظه کاران مانند اشمیت، پرل، دیوید بروکز و فرانک گافنی ادعا می کنند که سیا بیش از اندازه بر حقایق تکیه کرده است و کمتر به «اطلاعات استراتژیک» که محور اصلی آن ارزیابی تهدیدات بر اساس شناخت نیات و اهداف دشمن است، می پردازد. چنین دیدگاهی هم اکنون در بسیاری از نومحافظه کاران طرفدار اصلاح ساختار اطلاعات آمریکا دیده می شود. سخنان بوش، رامسفلد، ولفوویتز، ژنرال مایرز و دیگران دقیقاً منعکس کننده این دیدگاه می باشد.
رهبران فکری نومحافظه کاران، همچنین ، همواره سیا و دیگر سازمان های اطلاعاتی آمریکا را به دلیل آنچه آن را کم اهمیت جلوه دادن توانمندی نظامی و نیات جاه طلبانه شوروی در ارزیابی ها، می دانند متهم می کنند. از نظر آنها دلیل اصلی این اشتباه، وجود طرز فکر لیبرال در سیا و وزارت خارجه است. بر اساس نوشته های اشمیت و شولسکی، نظام اعتقادی لیبرال، به علت ایجاد «تصور آینه ای»(۱۹) فرایند جمع آوری اطلاعات را تخریب می کند. تصور آینه ای موجب می شود، تحلیل گری که یک کشور خاص را مطالعه می کند، آن را اساساً شبیه کشور خود فرض کند واحساس کند که می تواند آنرا با همان شیوه تفکرخاص خودش بشناسد و به درستی تحلیل کند. ازنظر آنان «تصور آینه ای» باعث شده است که سازمان های اطلاعاتی آمریکا یکی از مهمترین اصول فلسفه سیاسی اشتراوسی را نادیده بگیرند و آن نیاز به درک ماهیت یک رژیم سیاسی برای شناخت دقیق اهداف ونیات آن است. نومحافظه کاران معتقدند که تفکر لیبرال که در سیا و وزارت خارجه آمریکا شایع است، با جهانی انگاشتن رفتارهای سیاسی بشر، موجب شده است که ظرفیتها و نیات سیاسی واقعی کشورهای دیگر مانند شوروی وعراق، که الگوهای فکری و رفتاری کاملا متفاوت از روش آمریکایی دارند، نادیده گرفته شود.
بنابراین نومحافظه کاران در جمع آوری اطلاعات از کشورهای هدف بر اطلاعات استراتژیک از دشمن تاکید دارند. منظور از «اطلاعات استراتژیک» کسب آگاهی از چگونگی تفکر دشمن است و اینکه دشمن چگونه ظرفیت های فکری خود را به کار می گیرد؟ برداشت های او از موقعیت های مختلف سیاسی و بین المللی چیست؟ بدین ترتیب می توان گفت که داشتن اطلاعات استراتژیک نیازمند شناخت دقیق تمامی ابعاد زندگی در کشور هدف اعم از اجتماعی، سیاسی، جغرافیایی و تاریخی است. نومحافظه کاران معتقدند که صرفا داشتن چنین شناختی است که می تواند تحلیل گران را در درک درست از نیات دشمن یاری دهد. {۴۰}
در راستای چنین شناختی قدم اول یادگیری زبان به عنوان مهمترین عامل شناخت جوامع است. سخنرانی جورج بوش در ژانویه ۲۰۰۶، و اعلام طرح امنیتی – اطلاعاتی جدیدش مبنی بر آموزش زبان های فارسی ، روسی، چینی و عربی در نظام آموزش و پرورش آمریکا (از کودکستان تا دانشگاه) دقیقا انعکاس این دیدگاه نومحافظه کاران است. این دستور بوش بخشی از طرح «زبان برای امنیت ملی» است که در چارچوب آن زبان های حیاتی برای آمریکا را شامل می شود. بوش گفته است که باید به تعداد آمریکایی هایی که زبان های خارجی را می آموزند افزوده شود، چون که چنین اقدامی به حراست از کشور و پیشبرد دموکراسی در خارج کمک خواهد کرد. {۴۱}
در کل اطلاعات استراتژیک مبتنی بر شناسایی روش فکر کردن در جامعه هدف، برای پیش بینی اقدامات بعدی آنها بر اساس اطلاعات و اخبار دیگری است که از آن کشور بدست می آید. البته در فلسفه نومحافظه کاران ، اطلاعات استراتژیک علاوه بر مشخصات فوق باید در راستای دستور کار و نیات سیاسی کشور خودی نیز باشد.
نکته دیگری نیز در فلسفه اطلاعاتی نو محافظه کاران از اهمیت اساسی برخوردار می باشد و آن مفهوم «اطلاعات مطلوب» است. قبل از حمله آمریکا به عراق رامسفلد قول داد که دولت آمریکا در این باره بر اساس اطلاعات مطلوب عمل خواهد کرد. اما پس از افشای بی اساس بودن اطلاعات موجود درباره تلاش عراق برای ساخت سلاح های کشتار جمعی بعد از اشغال توسط آمریکا، ژنرال ریچارد مایرز گفت که:«اطلاعات ضرورتا به معنای یک چیز حقیقی و واقع نیست.» او اطلاعات را صرفا به عنوان نوعی تخمین و ارزیابی تعریف کرد و گفت: اطلاعات یک واقعیت نیست. من معتقدم که واقعیت چیزی نیست که به آن اطلاعات می گوییم. {۴۲}
به همین دلیل کمی بعد از حوادث یازده سپتامبر سال ۲۰۰۱، رامسفلد و ولفوویتز یک تیم جدید را برای تهیه اطلاعات مورد نیاز درباره عراق تشکیل دادند. آنان به سیا اعتماد نداشتند و معتقد بودند که وزارت خارجه نیز تهدیدات امنیتی را فرصتی برای دیپلماسی می داند. بدین ترتیب تیم مورد نظر در پنتاگون تشکیل شد و بعدها به نام «دفتر طرح های ویژه»(۲۰) معروف شد. این دفتر اطلاعات موجود درباره عراق را به گونه ای دسته بندی وارائه کرد که کنگره را برای حمله به عراق قانع کند. ولفوویتز به شورای روابط خارجی درباره اطلاعات بدست آمده از فعالیت های عراق این گونه گفت:«استدلال ما برای جنگ بر علیه عراق متکی بر اطلاعات بدست آمده از ماهواره ها، شنود ارتباطات مقامات عراقی و انسان های شجاعی است که این اطلاعات را به قیمت جانشان بدست آورده اند. ما اطلاعات موجود را کاملا قانع کننده می دانیم».این در حالی است که بعد از جنگ مشخص شد که تمام این توصیف ها کذب محض بوده اند. به نظر می رسد که رامسفلد و ولفوویتز به این دلیل تیم ویژه خود را برای تهیه اطلاعات درباره عراق تشکیل دادند که اقدامات اطلاعاتی سیا و دیگر سازمان های اطلاعاتی آمریکا،«پاسخ مطلوب» را به آنها نمی داد. آنها اطلاعاتی می خواستند که جنگ را توجیه کند نه اینکه حقایق را بازگوید. در نهایت باید اشاره کرد که در فلسفه اطلاعاتی نومحافظه کاران ، اطلاعات مطلوب، اطلاعاتی است که دقیقاً در راستای دستور کار سیاسی آنها بوده و آن اقدامات را توجیه کند و به عبارت دیگر به نیازمندی آنها باشد، و سرانجام اینکه در این فلسفه اطلاعات به شدت سیاست زده است، چرا که از همان ابتدا مشخص شده است که باید لزوما پشتیبان سیاست بوده و نباید برخلاف آن باشد. سیاست زده کردن و تحت کنترل گرفتن اطلاعات توسط نومحافظه کاران در قضیه حمله به عراق، آنها را از پشتیبانی مقامات و افکار عمومی آمریکا برخوردار نمود. {۴۳}
در کل می توان گفت که اندیشه نومحافظه کاران در مورد اطلاعات دارای شاخصه های زیر است:
▪ معتقدند که تمرکز عملیات اطلاعاتی که در سیا در شرایط پس از جنگ سرد ضرورتی ندارد.
▪ تحلیل اطلاعاتی بیشتر باید بر فرصت های موجود برای ساختن وضعیت های مورد نظر درآینده متمرکز باشد نه پیش بینی آینده.
▪ عملیات پنهان اطلاعاتی باید در سیاست خارجی ترکیب شوند و به عنوان ابزاری برای گسترش دموکراسی و از بین بردن موانع موجود در سر راه آن در نظر گرفته شوند. پارادایم نوین اطلاعات {۴۴} که بر محور عدم تمرکز جامعه اطلاعاتی است، جایگزین پارادایم قدیمی شود و جامعه اطلاعاتی دارای بخش های نظامی و سیاسی باشد. ارزیابی های اطلاعات ملی سیا دیگر نباید بر اطلاعات سیاست محور برتری داشته باشد.
▪ فعالیت های ضداطلاعاتی باید یکی از بخش های محوری پارادایم جدید باشد. این فعالیت ها باید فراتر از اقدامات ضدجاسوسی بوده و شامل جمع آوری و فرایند تحلیلی باشد و اقدامات دشمنان ایالات متحده را تحت نفوذ و کنترل خود داشته باشد. {۴۵}
آثار عینی تفکرات نومحافظه کاران درباره اطلاعات، به طور ویژه در اصلاح ساختار جامعه اطلاعاتی ایالات متحده پس از یازده سپتامبر منعکس شده است. در اصلاحات انجام شده با ایجاد سمت جدیدی در سطح کابینه دولت با عنوان «مدیر اطلاعات ملی»(۲۱) ریاست جامعه اطلاعاتی از سازمان سیا گرفته شد و سیا صرفاً تبدیل به یکی از اعضای جامعه اطلاعاتی گردید. همچنین اصلاحات انجام شده منجر به شکل گیری وزارت امنیت داخلی و مرکز ملی مبارزه با تروریسم که هردو عضو جامعه اطلاعاتی آمریکا به شمار می روند، شده است. از طرف دیگر پس از اصلاحات انجام شده، موقعیت سازمان های اطلاعاتی نظامی نیز تقویت شده است. {۴۶} به گونه ای که مدیر اطلاعات ملی و روسای تمامی سازمان های اطلاعاتی آمریکا که صرفاً به گونه ای که مدیر اطلاعات ملی و روسای تمامی سازمان های اطلاعاتی آمریکا که صرفاً برای کارکردهای اطلاعاتی تأسیس شده اند (مانند سیا و آژانس امنیت ملی)، با فرماندهی سابق ارتش آمریکا است.
بدین ترتیب به نظر می رسد که فلسفه اطلاعاتی نوحافظه کاران نقش قابل توجهی در تغییرات به وجود آمده در ساختار جامعه اطلاعاتی آمریکا در چند سال اخیر دارد. مطالب فوق نشان می دهد که اکثر نخبگان فکری این گروه مانند شولسکی- که خود مسؤول دفتر طرح های ویژه بود- ولفوویتز، پرل، رامسفلد و دیگران خواستار تغییرات زیربنایی در جامعه اطلاعاتی آمریکا نه تنها در ساختار بلکه از لحاظ فکری بوده اند و حتی تلاش می کنند که پارادایم اطلاعاتی نوینی را بر اطلاعات آمریکا حاکم نمایند. از طرف دیگر به نظر می رسد که تغییرات ایجاد شده در ساختار جامعه اطلاعاتی آمریکا به طور غیرمستقیم محصول سیاست خارجی تهاجمی است که موجب افزایش تهدیدات امنیتی و نیازمندی های اطلاعاتی سیاست گذاران شده، و به نوبه خود به اندیشه لزوم تغییر ساختار در جامعه اطلاعاتی انجامیده است. سیاست خارجی تهاجمی و گسترده نیاز به تصمیم گیری های فراوان دارد که موفقیت این تصمیمات نیز در گرو آگاهی اطلاعاتی تصمیم گیر از موضوع تصمیم است. این نیازمندی ها موجب می شود که سیاست مداران بیش از پیش نسبت به اهمیت ساختارهای اطلاعاتی آگاه شده و برای بهینه کردن و انطباق آن با شرایط جدید اقدام نمایند. چرا که: «اگر اطلاعات نارسا باشند در تصمیم گیری تأثیر منفی خواهد داشت، اما هرقدر که اطلاعات سیستم سیاسی بیشتر و دقیق تر باشد، تصمیم گیری بیشتر قرین موفقیت خواهد بود». {۴۷}
● نتیجه گیری
هدف کلی این نوشتار آن بود که نشان دهد چگونه رویکردهای فکری و ایده های فلسفی سیاست مداران در شکل گیری سیاست خارجی و امنیتی آنان دخیل است. از سوی دیگر تأکید نومحافظه کاران برای هماهنگ کردن ساختارهای اطلاعاتی با خواسته های سیاسی خود ضمن اینکه بیانگر یک نمونه از فساد سیاسی در اطلاعات است، اما نشان دهنده اهمیت روزافزون سازمان های اطلاعاتی در تصمیم گیری و جایگاه آنها برای توجیه افکار عمومی و تصمیم گیران می باشد. اساساً سازمان های اطلاعاتی ابزارهایی مهم در سیاست خارجی به شمار می روند که روزآمد شدن و تناسب ظرفیت های آنها با سیاست خارجی کشور، یک ضرورت است.
نومحافظه کاران در طول سال های گذشته تلاش کردند که اعتقاد به فریب در بازی سیاسی، کتمان حقایق، حقیقت سازی و برنامه ریزی برای کسب شناخت استراتژیک از کشورهای موردنظر را در تار و پود نظام تصمیم گیری و تحلیل های امنیتی آمریکا جای دهند. آنها با انجام تغییرات گسترده در ساختار سازمان های اطلاعاتی آمریکا و وزارت امور خارجه سعی کرده اند. فرهنگ سازمانی در این نهادها را دگرگون کنند. تأکید ویژه آنان نیز بر توانمند ساختن این مراکز جهت کسب شناخت دقیق تر از کشورهایی مانند ایران، چین و … است. این رویکرد نشان می دهد که برداشت ها و تصورات دستگاه سیاست خارجی آمریکا درباره کشورهایی همچون ایران چنان با واقعیت ها فاصله دارد، که نیاز به یک شناخت همه جانبه برای تصحیح این تصورات غلط در سیاست خارجی آمریکا منجر به چنین تحولاتی شده است. لذا به نظر می رسد که کشورهایی مانند ایران می توانند با افزایش تبادلات سیاسی، اجتماعی، علمی و فرهنگی به انتقال شناختی منطبق بر واقعیات کمک کنند و ضمناً از احتمال دسیسه چینی برخی از مراکز آمریکایی برای ساختن «اطلاعات مطلوب» در راستای اهداف سیاسی خود جلوگیری کنند. دلیل چنین پیشنهادی در این واقعیت نهفته است که برداشت های ذهنی تصمیم گیران آمریکا در تعاملات آنان با کشورهای دیگر بسیار مؤثر است و این فعالیت ها می توانند به شکل گیری تصاویر واقعی تر در نزد آنان نسبت به کشورهای دیگر تأثیر به سزایی ایفا نمایند.
نویسنده: مهدی - میرمحمدی
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از فصلنامه سیاست خارجی سال بیست و یکم بهار ۸۶
پاورقی ها:
۱- مهدی میرمحمدی ، دانشجوی دکتری روابط بین الملل دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران است.
۲- Exceptionalism
۳- Covenant Thology
۴- Puritan
۵- Vindicationism
۶- Calvinist View of Politics
۷- On Tyranny
۸- Defence Planning Guidance
۹- Project for a New American Century
۱۰- American Enterprise Institute
۱۱- Democratic Realism
۱۲- National Security Liberalism
۱۳- Democratic Globalism
۱۴- Intelligence
۱۵- Good Intelligence
۱۶- Strategic Intelligence
۱۷- The Hidden Meaning
۱۸- National Strategy Information Center
۱۹- Mirror Imaging
۲۰- Office of Special Plans
۲۱- Director of National Intelligence
پی نوشت:
۱.مستقیمی، بهرامی، «نقش فرهنگ در شکل گیری سیاست خارجی»، مقاله ارائه شده در همایش فرهنگ و سیاست خارجی: رویکردی ایرانی، (۲۲ آذر ۱۳۸۴) دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، لازم می دانم از کمک های بی دریغ استاد عزیزم دکتر مستقیمی که در معرفی نامه این مقاله یاری ام دادند، کمال تشکر را اظهار نمایم.
۲.Barone, Michael, “A Place Like No Other”, Us News & World Report, (۲۸, ۲۰۰۴), P. ۳۸, Quoted in Jonathan monten , “The Roots of the Bush Doctrine Democracy Promotion in U.S. Strategy”, International Security, Vol. ۲۹, No ۴, (Spring ۲۰۰۴), pp. ۱۱۲- ۱۵۶, at: ۱۱۹ and notes ۲۲
۳.Monten , Ibid, p. ۱۱۹.
۴.Burns, Edward (۱۹۵۷), The American Idea of Mission: Concepts of National Purpose and Destiny New Brunswick, N.J.:Rutgers University Press, Quoted in Monten, Op. Cit., pp. ۱۱۹- ۲۰, note ۲۴.
۵.Foster, Richard B., “Strategy and the American Regime”, Comparative Strategy; An International Journal, Vol ۱۹, No, ۴(Oct,- Dec., ۲۰۰۰), pp. ۲۸۷- ۲۹۹, at ۲۹۰, ۲۹۳.
۶.Foster, Ibide.,۲۹۴.
۷.Kirkpatrick, Jeanne (۱۹۸۷), Dictatorship and Double Standards: A Critique of US.Policy, (Washington D.C., Ethics and Public Policy Center, Georgetown University, p.۳۷.
۸.Monten, Jonathan, “The Roots of the Bush Doctrine; Power, Nationalism and Democrcy Promotion in U.S Strategy”, International Seurity”, international Security, Vol. ۲۹, No. ۴, (Spring ۲۰۰۴), pp. ۱۱۲- ۱۵۶.
۹.کیسینجر، هنری (۱۳۸۳، دیپلماسی، مترجم فاطمه سلطانی یکتا و رضا امینی، تهران: انتشارات اطلاعات.
۱۰.برای اطلاعات بیشتر نگاه کنید به:
Monten, Op. Cit., pp. ۱۲۶- ۱۲۸
۱۱.Ibid.
۱۲.برای اطلاعات بیشتر در این مورد نگاه کنید به:
Gideon, Rose,”Neoclassical Realism and Theories of Foreign Policy” World Politics, Vol. ۵۱.
No. ۱, (October ۱۹۹۸), pp. ۱۴۴- ۱۷۲.
۱۳.ایکنبری، جی جان (۱۳۸۳)،تنها ابرقدرت: هژمونی آمریکا در قرن ۲۱، ترجمه: عظیم فضلی پور، چاپ دوم، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار تهران، ص ۵۷- ۵۴.
۱۴.Monten, Op, Cit., p.۱۱۶.
۱۵.مطهرنیا، مهدی (۱۳۸۳)، محافظه کاری در خدمت لیبرالیسم، کتاب آمریکا: ویژه نومحافظه کاران در آمریکا، شماره ۴، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر تهران، صص. ۲۵۴- ۱۸۲.
۱۶.The National Sevurity Strategy of U.S.A, Washington, White House, (September ۲۰, ۲۰۰۲), p.۳
۱۷.The National Security Strategy of U.S.A, Ibid , p.۹.
۱۸.Remarks by the President at the ۲۰۰۲ Graduation Exercise of the U.S. Military Acadamy”, White House. Press Release , June ۲۰۰۲, www. White House Gov.
۱۹.Rice, Condoleeza, “Promoting the National Interest”, Foreign Affairs, Vol, ۷۵. No, ۱ (January/February,۲۰۰۰), p.۳.
۲۰.مان ، جیمز، «شکل گیری ولکان ها؛ تاریخچه کابینه جنگ بوش»، بولتن ویژه، موسسه مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر تهران، (مرداد ۱۳۸۳)، ص ۱۳.
۲۱.همان، ص۱۰.
۲۲.این سند به صورت دو ساله تنظیم می شود و راهنمای برنامه های نظامی و به ویژه معیاری برای اختصاص بودجه نظامی است.
۲۳.مان، جیمز، پیشین، ص ۱۲.
۲۴.Rivers, William, “New York You’ve been Used”, Truth Our Perspective, Monday, (September ۱۵,۲۰۰۳).
۲۵.Kevin, Philps, “Why I am no Longer a Conservative” , The American Conservative, (October ۲۰۰۳).
۲۶.Kevin, Philips, Op, Cit.
۲۷.Arthur, Schesinger, “Eyless in Iraq”, The New York Review of Books, Vol. ۵۰, No. ۱۶,(October ۲۳, ۲۰۰۳).
۲۸.Jonathan, Monten, “The Roots of The Bush Doctrin: Power, Nationalism and Democracy Promotion in U.S. Strategy”, International Security, Vol. ۲۹, No.۴, (Spring ۲۰۰۵), pp. ۱۱۲- ۱۵۶.
۲۹.نجف زاده مهدی ، تبار شناسی نومحافظه کاران آمریکا، کتاب آمریکا ویژه نومحافظه کاران در آمریکا، شماره۴، موسسه مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر تهران، (فروردین ۱۳۸۳)، ۱۱- ۱۵۹، ص. ۱۶- ۱۷.
۳۰.The National Security Strategy of U.S.A., Op. Cit.
۳۱.Drury, Shadia, (۱۹۹۷), Leo Strauss And American Right, New York: St. Martin Press, P,l.
۳۲.Lobe, Jime, “The Strong Must Rule the Weak: A Philosopher for an Empire”, FPIF Commentary, Foreign Policy in Focus, (May ۱۲, ۲۰۰۳).
۳۳.Shulsky, Abram and Gray J. Schmitt (۲۰۰۲), Silent Warfare: Understanding the World of Intelligence, (Washington D.C., Brasseys Inc.), p.۱۷۶.
۳۴.Shulsky, Abram and Gary Schmitt (۱۹۹۶), The Future of U.S. Intelligence Report Prepared for the Working Group on Intelligent Reform, Washington: Consortium for the Study of Intelligence the National Strategy Information center.
۳۵.Davis, Jack, “Improving CIA Analytic Performance: Analysts and Policymaking Process”,Shrman Kent Center for Intelligence Analysis, Central Intelligence Agency, Occasional Papers, (September ۲۰۰۲).
۳۶.Schmitt, Gary, “What the Kay Repert Means: Our Basic Instincts Were Sound”, Los Angeles Times, (February ۲, ۲۰۰۴)
۳۷.Shulsky , Abram, N. and Gary J. Schmitt, Silent Warfa: Understanding the World of Intelligenve, Op.Cit., p. ۱۷۶.
۳۸.Barry, Tom, “Politicizing Intelligence: The Right’s Agenda for the New American Century”, http:// rightweb. Irc- online. Org/analysis/۲۰۰۴/ ۰۴۰۲ pi.html
۳۹.Ibid.
۴۰.برای مطالعه دقیق نظرات اشمیت و شولسکی درباره اطلاعات استراتژیک نگاه کنید به:
Schmitt, Gary and Abram Shulsky, “Leo Strauss and the World of Intelligence”, http://righweb. Ivc- online. Org/analysis /۲۰۰۴/۰۴۰۲ pi.html
۴۱.تلکس ویژه خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران، ۱۷/۱۰/۸۴
۴۲.Independent, May ۳۱, ۲۰۰۳
۴۳.Barry, Tom, Op. Cit.
۴۴.جهت مطالعه بیشتر در مورد کارکردها و ماموریت های اطلاعات ر.ک، به: میرمحمدی مهدی، یازده سپتامبر و تغییر ساختار جامعه اطلاعاتی آمریکا، پایان نامه منتشر نشده کارشناسی ارشد دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، (اردیبهشت، ۱۳۸۵).
۴۵.Shulsky, Abram and Gary Schmitt, The Future of U.S. Intelligence: Report Prepared for the Working Group on Intelligence Reform, washington: consortivm for study of Intelligence of the National InformationCenter, (۱۹۹۶).
۴۶.برای مطالعه بیشتر ر.ک. به: میر محمدی مهدی، پیشین.
۴۷.قوام، عبدالعلی (۱۳۷۰)، اصول سیاست خارجی و سیاست بین الملل، چاپ اول، تهران: انتشارات سمت، ص ۴۲.
منبع : باشگاه اندیشه