سه شنبه, ۲۹ خرداد, ۱۴۰۳ / 18 June, 2024
مجله ویستا

پیرامون سوسیال دموکراسی در ایران


پیرامون سوسیال دموکراسی در ایران
۱) از اندیشه های مارکس، تفاسیر و قرائت های متعدد و در بسیاری مواقع متضادی شده است. میراث فکری مارکس از یک سو تنه به تنه استالینیسم می زند و از سوی دیگر مارکسیسم غربی مبتنی بر نوعی سوسیال دموکراسی را در برمی گیرد. درون اندیشه مارکسیستی هم لنین و استالین رشد کرده اند هم کائوتسکی و برنشتاین. هم پلخانف و تروتسکی، هم لوکاچ و لوکزامبورگ. هم هورکهایمر و آدورنو هم آلتوسر و هابرماس(که دیگر دشوار بتوان او را مارکسیست دانست)آنچه به سوسیال دموکراسی شهرت دارد در روایت مارکسیستی اش مرهون کائوتسکی و البته بیشتر برنشتاین است. مارکسیسم دموکراتیک و سوسیالیسم اصلاح طلب همواره آماج هجوم مارکسیست های انقلابی و لنینیست ها بوده است. تا دهه ها در اتحاد جماهیر شوروی مطالعه افکار کائوتسکی و برنشتاین «جرم» بود.
۲) در جهان امروز مارکسیسم در روایت ایدئولوژیک اش کاملاً بی اعتبار است. اندیشه های مارکس امروز تنها منبع الهامی برای جامعه شناسان، پساساختگرایان و برخی هواداران مطالعات فرهنگی است. مارکس هنوز هم به عنوان یک فیلسوف و متفکر مورد توجه و احترام زیاد است اما امروزه هیچ جنبش سیاسی جدی که ملهم از مارکسیسم سیاسی خصوصاً در روایت لنینیستی آن باشد، وجود ندارد. مارکسیست ها امروزه در موثر ترین حالت تنها بخشی از جنبش ضد جهانی شدن هستند. احزاب چپ اروپایی دیگر هیچ شباهتی به گذشته ندارند، آنها همه از اقتصاد آزاد دفاع می کنند و خود را حافظ بازار می دانند. تنها تفاوت آنها با احزاب راست اروپایی در دفاع از نوعی سیاست اجتماعی مبتنی بر کاهش فاصله طبقاتی و حمایت از طبقه متوسط و کارگر از طریق یک نظام تامین اجتماعی است که البته در کنارش یک نظام مالیاتی دقیق نیز وجود دارد. به این معنا چپ های اروپایی کاملاً درون فضای فکری لیبرالیسم تنفس می کنند. آنها بیش
از آنکه سوسیالیست باشند لیبرال های چپگرا (LEFT-LIBERALS) هستند. سوئد پایگاه سنتی لیبرال های چپگرا در اروپاست، برخلاف آنچه برخی روشنفکران ایرانی می گویند، سوئد جامعه یی است بر مبنای احترام به ارزش های اقتصادی و سیاسی لیبرال با این تفاوت که سیاست های اجتماعی پیش گفته به نحو عمیقی در این کشور نهادینه شده است. هر چند این سیاست های اجتماعی موجب کاهش شدید رشد اقتصادی در سوئد شده است. کاهشی که به دلیل تاثیرات نامطلوبش در اقتصاد تقویت موقعیت احزاب راست - با روایت های راستگرایانه از لیبرالیسم- را در پی داشته است.
۳) آنگونه که اشاره شد، مارکسیسم و مباحث مربوط به آن بخش فربهی از ادبیات فلسفی و سیاسی قرن بیستم را به خود اختصاص داد. روایتی از مارکسیسم برای مدت ها در بخش عمده یی از کره زمین حاکم بود و تجربه یی تلخ از حکومت داری و اداره جامعه از خود بر جای گذاشت که فرجامی بهتر از فروپاشی نیافت. به رغم این تجربه برخی از روشنفکران، خصوصاً در ایران، معتقدند که فروپاشی بلوک شرق به معنای شکست کامل اندیشه های مارکسیستی و سوسیالیستی نیست. در میان این روشنفکران چند گرایش قابل تشخیص است؛
۱) دسته یی که مارکسیسم را به همان روایت لنینیستی آن مورد تاکید قرار می دهند برخی از این افراد صراحتاً از تجربه اتحاد جماهیر شوروی نیز دفاع می کنند ولی اکثراً معتقدند که «انقلاب اکتبر» پس از لنین از مسیر خود منحرف شد. این گرایش از دهه ۲۰ شمسی بدین سو، سنت غالب در مارکسیسم ایرانی بوده است. در پیشینه تاریخی این سنت مارکسیستی دفاع صریح از استالین و استالینیسم نیز ثبت است که البته نسل جدید این دسته از مارکسیست ها کمتر - یا حداقل به صراحت کمتر - از استالین دفاع می کنند. حزب توده اما در دوره یی از تاریخ خود، مدافع استالین بود و پس از آنکه از سیاست استالین زدایی خروشچف حمایت کرد با انتقاد شدید نسل جوان مارکسیست ها در دوره پهلوی مواجه شد. (از جمله می توان به انتقادات بیژن جزنی - روشنفکر استالینیست که همواره مورد ستایش جریانات چپ در ایران بوده است - اشاره کرد)شاید جای تعجب باشد که مباحث بین روشنفکران توده یی و امثال جزنی در همان سطح نازل، امروز نیز در بین دانشجویانی که خود را چپ می نامند جریان دارد. کنکاش دلایل این رجعت فکری به دهه های ۳۰ ، ۴۰ و ۵۰ شمسی البته مجالی دیگر می طلبد.
۲) از همان ابتدای ورود اندیشه های چپگرایانه به ایران که با انقلاب مشروطه نیز مقارن بود گرایشی از سوسیالیسم دموکراتیک نیز به ایران وارد شد (دو کتاب انکشاف سوسیال دموکراسی نوشته خسرو شاکری و مشروطه ایرانی نوشته ماشاءالله آجودانی حاوی اطلاعات جالبی در این زمینه هستند). سوسیال دموکرات ها اما هیچ گاه نتوانستند به گرایشی غالب در جنبش چپ ایران تبدیل شوند. آنها همواره عناصری حاشیه یی و مطرود باقی ماندند. روشنفکری چپ خصوصاً در سال های پس از دهه ۲۰، سخت مفتون لنینیسم شد و پس از آن نیز تا انقلاب سال ۵۷ و پس از آن، سوسیال دموکرات ها هیچ گونه تشکیلات یا طرفدار جدی درون جنبش چپ ایران نداشتند. خلیل ملکی نیز که پی ریزی نوعی مارکسیسم ملی و تا حدودی دموکراتیک را دنبال می کرد هیچ گاه در بین جوانان چپگرای ایرانی پیش از انقلاب مخاطبینی جدی پیدا نکرد ولی پس از فروپاشی بلوک شرق بخش قابل توجهی از فعالان با سابقه چپگرا تحولی عمیق در راستای عبور از مارکسیسم ارتدوکس به سوی سوسیال دموکراسی را تجربه کردند. موج این تحول اما به دلایل سیاسی هرگز به درون مرزهای ایران نرسید، اینگونه شد که وقتی برخی دانشجویان ایرانی تصمیم گرفتند «چپ» شوند به سراغ همان ادبیات نخ نمای مارکسیست های دهه ۵۰ رفتند.
۳) در کنار دو گرایش پیش گفته در میان روشنفکران چپگرا برخی نیز دل به اندیشه های بنیانگذاران مکتب فرانکفورت نظیر آدورنو و هورکهایمر بستند. و البته برخی نیز نظیر مراد فرهادپور در ادامه راه یک فیلسوف و شومن ضد سرمایه داری به نام «اسلاوی ژیژک» را کشف کردند و به ترجمه آثارش همت گماردند. این گرایش از چپ ایرانی اگرچه خوانندگان و نویسندگانی جدی دارد که فارغ از درست یا غلط بودن نوشته هایشان نسبت به میانگین چپگرایان ایرانی از سطح دانش قابل توجهی برخوردارند، اما به دلیل استفاده از نوعی ادبیات فلسفی - و البته برخی دلایل دیگر- در میان فعالان دانشجویی چپگرا با اقبال مواجه نشده است.
۴) چپ اگر به فکر بازسازی است باید نسبت خود را با تجربه تاریخی چپ - در ایران و جهان- مشخص کند. والا تکرار طوطی وار گفته ها و نوشته های احسان طبری، خسرو گلسرخی، بیژن جزنی و تاز گی ها منصور حکمت تنها رجعتی خسارت خیز و تاسف بار به گذشته یی شکست خورده است.
رشید اسماعیلی
منبع : روزنامه اعتماد