سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


چگونه سکوت مرگ را یادآوری می کند


چگونه سکوت مرگ را یادآوری می کند
زمانی که مرتضی نی داوود درآمد نوا را با محوریت درجه ی چهارم شور سُل اجرا می کند، قبل و بعد از آن نت (نت شاهد)، هر چه هست به سوی آن درجه کشیده می شود و جذب آن می گردد. تمامی تأکید ها و قدرت را همان نت محوری نشان می دهد و تداوم را یادآوری می کند، می ایستد و دوباره قرن را به صورت کشیده اجرا و یادآوری می کند، پدال می سازد، به واخون می زند، چرا که می خواهد بگوید پایانی وجود نخواهد داشت و بگوید که چهارچوب و قلمرو موسیقی دستگاهی این شرایط را به گونه ای برای او فراهم ساخته است که تکرار، آن را زیبا تر ساخته و این زیبایی زمانی دو چندان می شود، که آواز او را همراهی می کند.
در چنین شرایطی فرود به راحتی فراهم نمی شود؛ در عین حال در پی هر فرودی، اوجی نهفته و در پی هر اوجی فرودی. نقطه ی پایداری صدا در این نوع موسیقی، به تأخیر آمرانه ای است که از سوی مجری به ساختار این موسیقی تحمیل می شود.
واخون ها و واریاسیون ها و رفتار هِتِروفونیک (Heterophonic) واری که در درون تم ها و موتیف ها فراهم می شود، امکان گسترش و بسط را در این موسیقی دوچندان می کند و به همین دلیل این موسیقی به سوی نامیرایی سوق داده می شود.
اجراهای متأخر در قیاس با اجراهای قبل با دو تغییر عمده در رویکرد و شیوه ی اجرایی آمیخته شده است.
اجراهای موسیقی دستگاهی تا سه نسل پس از خانواده ی فراهانی، دو خاصیت عمده داشته اند؛ اول این که تداوم و ماندگاری صدا در طول اجرا حل می شده، به این معنی که از آغاز تا پایان اجرا مجموعه ی انتخابی قطعات و فرم ها در یک قالب قرار می گیرد، گرچه به سرعت و تمپوی بسیار بالا وابسته هستند، اما کُندی و تراکم مجموعه در طول روند موسیقی بارز است.
دوم تراکم و طویل بودن قطعات و مجموعه های چیده شده کنار هم است که از ابتدا تا انتها بسیار متراکم و پیوسته انجام می گردد، اما تک تک قطعات به تنهایی تمپویی بسیار بالا دارند. در اجراهای متأخر، مجموعه ی انتخابی و قطعات کنار هم چیده شده، بسیار اندک و کوتاه اند، اما قطعات به تنهایی با تراکم کم و کشیده و اجرایی کُند انجام می گیرد. بخش غالب اجراها در گذشته متکی به روحیه ی فمینین و در اجراهای اخیر، وابسته به روحیه ی مسکالین است.
گرچه موارد متعددی در موسیقی دستگاهی و حتا موسیقی فولک و در عین حال موسیقی دوران باروک، به دلیل نزدیکی این سه ژانر در برخی موارد، وجود دارد که روند امتداد و ماندگاری صوت را تضمین می کند؛ اما مهم ترین نکته ی آن درآمیختگی عبارات موسیقایی و همگونی صدا با طبیعت است.
همگونی به این صورت که بر اساس نمادهای موجود در طبیعت در این نوع از موسیقی ها، نشانه سازی صورت می گیرد. این نوع از موسیقی که متکی بر تکرار و قرینه سازی است، با اتکا به نشانه های سمبولیک، موسیقی را در مرحله ی گذار قرار می دهد و آن قدر بحران و توهم می آفریند که در فاصله ی سکوت قبل از اثر و بعد از آن، منجر به تلاقی و درگیری فضا و زمان می شود و به عمر صدا می افزاید.
البته در مورد مجریان موسیقی دستگاهی در دوران معاصر، به دلیل تغییر عقاید و نگرش و بحران های اجتماعی آن ها، موضوع صدا و شکل نگهداری آن نسبت به گذشته تغییراتی به وجود آورده، که من این واکنش را کمی افراطی و عجولانه می دانم، واکنشی که آن ها نسبت به فقدان دنیایی که می توانند به آن تکیه کنند، انجام داده اند.
صدا در دامان موسیقی در مقابل تناقضات و اضداد بی شماری واقع می گردد. در موسیقی کلاسیک غرب (موسیقی برآمده از کلیسا) تناقض، درگیر عناصری شده که به این نوع از موسیقی اهمیتی فراتر از صوت داده است. اما در موسیقی دستگاهی ایران، جایگاه صدا و گرفتاری آن در درون تناقضاتی قرار گرفته که ناشی از سیستم مُدال (Modal) و همچنین نشانه هایی وابسته به آیین ها، مراسم و مقولاتی است که ارجاعی بی واسطه به حساب می آیند و در چهارچوب موسیقی به عنوان منشأ باروری واقع شده اند.
در نتیجه این جایگاه باید در برابر موسیقی مدرن کلاسیک در غرب، با فرم و ساختارهای متغیر و نظام ایده آلیستی (Idealism) و ابزار آن رودررو شود تا بتواند با تفکر مابعد دکارتی (Descartes) از آن بگذرد.
بر خلاف موسیقی دستگاهی، این نوع از موسیقی، مفهوم شهود را از چنگال روان شناختی اش نجات می دهد و با تکیه بر نوعی از قطعیت، صدا را به انتظار می نشاند و این صداست که خود به تداوم و حیات طولانی مدتش کمک می کند.
اما با تمام تفاوت هایی که میان ژانرهای موسیقی و فرهنگ های موسیقایی وجود دارد و با تمام معانی ای که صدا در درون این ژانرها پیدا کرده و همین طور زمان های متعددی که برای زیستن یافته است، می بایست صدا را از عامل واقعی اش و از موسیقی جدا کرد و در مقابل شنونده ی آن قرار داد و از این هنگام حیات آن و ماندگاری اش تعاریف جدیدی برای زنده ماندن می یابد. زمانی که صدا در دامان موسیقی واقع می شود، موسیقی نیز به حداکثر توان و قدرت بیان خود دست می یابد.
اما همه ی این قدرت و توان تا زمانی شگرف و عظیم است که در تالار کنسرت یا در جایگاهی ویژه در مقابل شنوندگان واقع شده باشد. در واقع این شنونده است که اگر تلاش کند و قصدش را داشته باشد، خود را به اولین نت آغازین در اثر متصل می کند و به اثر ملحق می شود و تا زمانی که بتواند در این مرحله و همین موقعیت باقی بماند، خواهد توانست موسیقی را از خلأ و انزوا رهانیده و آینه ی پرتاب صدا به آینده ای بسیار دور باشد. حال چرا شنوندگان غالباً پس از دریافت نت آغازین به سوی تصویرهای ذهنی و ارجاعات غیر موسیقایی گام بر می دارند؟
مسأله ی اصلی این جاست که موسیقی چه انعکاس دهنده ی تحولات اجتماعی باشد و چه در انزوا به سر برد، چه حتمیت و یقین در آن مطرح باشد، چه آوای انقلاب به گوش برسد، چه تغییر و دگرگونی در ساختار موسیقی پدید آید و چه وابستگی به سنت حفظ گردد، اگر شنوندگان نخواهند موسیقی را با نگرشی مثبت و صدا را با سلامت حمل کنند ،آن را به مقصد نخواهند رساند.
موسیقی تا آن جا پی دموکراسی می گردد که بتواند با طی کردن دوران رمانتیک و بوییدن شمیم انقلاب، دست به اقداماتی برای تغییر فرم زده و با شور و التهاب انقلاب و ایجاد کروماتیک های متعدد وفراوان توسط واگنر، نهایتاً به برابری و تساوی دوازده نتی (Dodecaphony) در شوئنبرگ برسد. با این که بسیاری از آهنگ سازان می خواهند با تلاششان قرار و مداری با شنوندگان خود بگذارند و با این که شور و هیجان های فوق العاده ای در آثار خود به کار می گیرند، اما همواره باید برای هم آمیختگی با صدا، شنونده را به چالش گرفته و به مبارزه طلبند. من کاملاً با نظر ادوارد سعید (Edward W.Said) در این نکته مخالفم که معتقد است آثار منتهی شده از نگرش دوازده نتی شوئنبرگ، آن شور و هیجان و مغایرتی را که در آثار رمانتیک ها وجود دارد، درون خود ندارند.
او اعتقاد دارد که در آثار دوازده نتی شوئنبرگ، نه درام (Dram) وجود دارد، نه رشد و باروری و نه تأیید و پذیرش و حتا می گوید که در این موسیقی انکار و تکذیب هم موجود نیست. سعید با تکیه بر گفتار آدورنو (Theodor Adorno) که معتقد است این نوع از موسیقی را نباید گوش کرد، ابراز می کند که تلاش و انرژی زیادی لازم است تا بتوان جهان خرد و تکه تکه شده آن را به نظم کشید.
به تصور من، حس تعلق نداشتن، مجرد و جدا بودن و منفک شدن، موضوعی کاملاً ذهنی است. چرا که در آثار وینی ها (آهنگسازان برآمده از مکتب وین مثل شوئنبرگ، وبرن، برگ) غیر قابل پیش بینی بودن و حذف نشانه ها و دینامیک، سبب شده تا در تجمع کلیشه های هارمونیک (Harmonic) و قرینه سازی موتیف (Motif) ها و واریاسیون های حاصل از تم (Them) های آشنا مواردی مطرح گردد که در آن عنصر صدا نسبت به عناصری چون ملودی، ریتم، هارمونی و حتا بافت جایگاه دیگری پیدا کند و صدا به عنوان مقوله ی بنیادی تری در موسیقی مطرح شود، به همین دلیل تصور می کنم این قیاس توسط ادوارد سعید کمی عجولانه است.
پیمان سلطانی
منبع : هفته نامه شهرگان


همچنین مشاهده کنید