یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
زمیــن بسیــار زیبــاست
درست چهل سال پیش كه از مردم ایران حق توحش گرفته میشد این باور وجود داشت كه ارزش یك ایرانی آریایی از برخی انسانها كمتر است. اما اكنون گذشت زمان ثابت كرد كه خون یك خارجی به هیچوجه از یك ایرانی سرختر نیست.اما هنوز در كشورهایی نظیر كره و یا ژاپن اگر سرباز برخی از كشورها به دختران آنها تجاوز كنند دادگاههای این كشورها حق دادرسی و برخورد قضایی با خاطیان را ندارند. ریشه این موضوع به آنجا برمیگردد كه برخی در این عالم بر این باورند كه تعدادی از انسانها به خاطر رنگ پوست، ملیت و... برتر از سایر انسانها هستند.
اما داستان انوشه انصاری گواه دیگری است بر این ادعا كه ما هیچچیز از دیگران كم نداریم. هیچ اصراری نیست بر آنكه بخواهیم بنویسیم او اسلام مطلوب ما را دارد یا آنگونه كه ما دوست داریم حجاب میكند و یا باورهای سیاسیاش چون ماست. به هر حال یك ایرانی مقیم خارج از كشور شاید در بسیاری از موارد متفاوت با شهروندان داخل كشور زندگی و عمل كند. اما هر چه باشد او یك ایرانی است. با هوشواستعداد شرقی. نمیخواهیم حرف غلط هنر نزد ایرانیان است و بس را تكرار كنیم بلكه میخواهیم با صدای بلند فریاد بزنیم ایرانی هیچچیز از یك خارجی كم ندارد.
حتی اگر مثل ما لباس نپوشد و مثل ما فكر نكند و در آن سوی آبها زندگی كند!
انوشه انصاری در شهریورماه سال ۱۳۴۵ در مشهد به دنیا آمد. چهار دست و پا راه رفتن را كه یاد گرفته بود، والدینش تصمیم گرفتند به تهران سفر كنند. او در تهران بزرگ شد و دیپلم خود را گرفت؛ چند ماه پس از اخذ دیپلم، در سال )۱۹۸۴( ۱۳۶۳ به همراه اعضای خانواده به آمریكا مهاجرت كردند. در حالی كه او هیچ تسلطی به زبان انگلیسی نداشت.
سرگذشت زندگیاش را از زبان آتوسا، خواهرش بخوانید:
در مدرسه، از دوران ابتدایی، علاقهای وافر به ریاضیات داشت. در دوران دبیرستان، عشقش به فیزیك و ریاضی چند برابر شد؛ یادم میآید كه او همیشه درباره ستارهها و صورتهای فلكی با من صحبت میكرد. پرسشهای زیادی در عالم كودكانه میپرسید. ستارهها برای من تنها جنبه هیجانی داشتند، اما او بسیار زیاد به ستارهها علاقهمند بود. از كودكی، شبها ستارههای آسمان را میشمرد و سپس خوابش میبرد.
آتوسا انصاری در ادامه میگوید: انوشه دختری آرام است، یعنی از كودكی و نوجوانی، همیشه این خصلت را با خود به همراه داشت، اما یك خصلت دیگر هم دارد، او همیشه دلش میخواست پرواز كند، البته نه پرواز با هواپیما، یادم میآید زمانی كه كتابهای گیتاشناسی را ورق میزد، به تصویر كهكشانها و همچنین كره زمین خیره میشد و میگفت: آتوسا، یعنی میشود روزی كره زمین را از دور ببینیم، آن روز نه من و نه پدر و مادر، به این آرزوی دست نیافتنی فكر نمیكردیم، اما انوشه ثابت كرد كه انسان میتواند به آرزوهایش برسد، او یك نمونه كامل از این حیث است. آتوسا میگوید: احساس اضطراب و نگرانی میكنم، امیدوارم او به سلامت به فضا برود و هر چه زودتر نزد ما برگردد.
پدر و مادرش آرزو داشتند كه دخترشان وارد دانشگاه شود و به تحصیل بپردازد، از این رو او طی یك سال سعی كرد به صورت مداوم زبان انگلیسی را فرا بگیرد كه برای رفتن به دانشگاه مشكلی نداشته باشد. خواهرش میگوید: از زمان كودكی در كارهایش از اعتماد به نفس ویژهای برخوردار بود، به طوری كه در مدت كمی، چنان سعی و تلاش میكرد كه من و دیگر اعضای خانواده، از این همه پشتكار او تعجب میكردیم و زمانی كه به دانشگاه رفت نوع درس خواندنش برایمان عجیبتر بود.
خواهر میگوید: انوشه خود را غرق در تحصیلاتش كرد و كارشناسی خود را در دو رشته (الكترونیك) و (مهندسی كامپیوتر) به طور همزمان از دانشگاه (جرج میسون) اخذ كرد و پس از آن، مدرك كارشناسی ارشدش را در رشته (مهندسی الكترونیك) از دانشگاه (جرج واشنگتن) دریافت كرد و در حال حاضر در حال تحصیل كارشناسی ارشد در رشته (نجوم) در دانشگاه (سوئین بورن) میباشد تا بتواند دومین مدرك كارشناسی ارشدش را، در رشته (ستارهشناسی) دریافت كند.
مادر میگوید(انوشه هنگامی كه كودك بود، عادت داشت در فضای آزاد به پشت بخوابد و به آسمان شب خیره شود، او رویای پرواز در آسمان را در سر میپروراند و حالا پس از سالها خوشحالم كه رویایش به حقیقت پیوست است.)
انوشه انصاری كه اینك تیتر مهمترین رسانههای جهان را به عنوان نخستین بانوی فضانورد جهان، كه به طور خصوصی عازم فضاست به خود اختصاص داده، میگوید(با دست یافتن به این آرزو كه از دوران كودكی در سر داشتم، امیدوارم به جوانان سراسر دنیا ثابت كنم كه هیچ محدودیتی برای آنچه میخواهند به دست بیاورند، وجود ندارد.)
او در ادامه میگوید: اینكه با خرج خصوصی به فضا میروم، به این معنی نیست كه به عنوان توریست این كار را میكنم، من از این واژه خوشم نمیآید؛ چون هنگامی كه این واژه به زبان میآید تصویر شخصی با یك دوربین كه به گردن خود آویزان كرده و یك بلیت هم در دستش است و در حال رفتن به فرودگاه میباشد را به ذهن میآورد و همگان منتظرند این توریست برگردد و عكسهایی را كه گرفته، به دیگران نشان دهد، اما من فكر میكنم كه یك مسافرت فضایی بیشتر از چنین اوصافی است.
پیش از رفتن به فضا، لبخندی بر لب دارد، به نظر میرسد خجالتی است، اما در پشت این چهره خجالتی، ارادهای آهنین نهفته است و آرزویی كه از دوران كودكیاش او را رها نكرد. آرزویی كه تا دقایقی دیگر به تحقق خواهد پیوست، آرزوی پرواز به كهكشان...
آرزوی پرواز به كهكشان، رویای زندگی انوشه انصاری بود كه دوشنبه، هجدهم سپتامبر، در پایگاه فضایی بایكونور روسیه در قزاقستان، برایش به واقعیت تبدیل شد و لحظاتی بعد كه سفینه از زمین فاصله گرفت، او با خود گفت (چه زیباست زمین، چه زیباست) این اولین جملهای بود كه بر زبان آورد.
پس از فارغ شدن از درس و جذب بازار كار شدن، با یك مرد ایرانی به نام (حمید) آشنا شد، این آشنایی منجر به ازدواج شد و آن دو در كنار برادر شوهرش به نام امیر، یك شركت مخابراتی تاسیس كردند. حمید در زمینه الكترونیك به تحصیل پرداخت. نام شركت این مثلث یعنی دو برادر و انوشه (TTI)بود.
پشتكار آنان در كار، تا جایی بود كه پس از چند سال از تاسیس شركت در سال ۱۹۹۳، ۲۵۰ كارمند داشتند. اما آنها شركت خود را در سال ۲۰۰۰ میلادی فروختند و از آن زمان تاكنون، با پول به دست آمده، در دیگر شركتهای مخابراتی و همچنین سفینههای فضایی، سرمایهگذاری میكنند و همین موفقیتها باعث شد تا وی در همین سال، از سوی مجله (زن شاغل) به عنوان كارآفرین برتر جهان شناخته شود. درباره او كه زنی ثروتمند است، میگویند: در امور اجتماعی نیز فعال است و به كودكان بیمار یاری میرساند؛ تا جایی كه بنیادی برای كمك به كودكان بیسرپرست به نام (میكای ویش) به معنی فارسی (آرزو كن) تاسیس كرده است.
او میگوید: از اینكه همسرم همیشه حامی من بوده، خوشحال هستم و یكی از دلایل موفقیت خود را كمكهای همسرم میدانم.
با اینكه او با هزینه شخصی به فضا میرود، اما برخلاف سه گردشگر فضایی قبلی، كه صرفا ثروتمندانی ماجراجو بودند، چهرهای علنی و كاملا شناخته شده در عرصه طرحهای پیشتازانه فضایی است.
وی كه به همراه همسرش، از پیشگامان طرحهای توسعه سفرهای فضایی هستند، در سفر فضاییاش آزمایشهایی را در زمینه فیزیولوژی انسان و تاثیر امواج رادیویی بر بدن، در فضا انجام میدهد. از دیگر آزمایشهای او، بررسی دقیق مكانیسم ماهیچههای بدن فضانوردان در موقعیتهای محیطی جدید است.
شاید برایتان جالب باشد بدانید انوشه انصاری در حال حاضر، ریاست شركتی را برعهده دارد كه با مشاركت شركت (ماجراجوییهای فضایی) آژانس فضایی فدراسیون روسیه، طرحی را جهت ایجاد ناوگانی از فضاپیماهای تجاری، برای اعزام گردشگران، به ارتفاعات زیرمداری، در دست اجرا دارد.
آتوسا میگوید(همان طور كه شما هیجانزده هستید، من و دیگر اعضای خانواده هم، بدین شكل هیجانزدهایم) و انوشه میگوید: آنها میدانند كه مدت زیادی است كه من در انتظار چنین روزی بودم و خوشحالم كه دقایقی دیگر به كهكشان میروم.انوشه در مورد علاقهاش به فضا و اینكه اولینبار چه زمانی عاشق آن شد، میگوید: زمان دقیق و خاصی نداشت، از زمانی كه به یاد دارم علاقه به فضا در قلب من جای داشت و همواره از نگاه به آسمان لذت میبردم، دوست داشتم كه هر چه بیشتر در مورد آن بدانم، شاید با این علاقه به دنیا آمدم یا ژنهایی در وجود من است كه نمیدانم. همسرش حمید میگوید: گاهی اوقات با او شوخی میكنم و به او میگویم، فكر نكنم كه تو مال این سیاره باشی و از سیاره دیگری آمدی. پیش از سفر فضایی به او گفتم: تو داری به زادگاهت باز میگردی.
انوشه میگوید: من به دنبال تجربه هستم، اما یكی از جذابترین مسایل برای من، شناور بودن در فضای تاریك و نگاه كردن به سیاره زیبای زمین، از فراز آسمانهاست، این منظرهای میباشد كه برای من بسیار جذاب است.
او در ادامه میگوید: این هم قسمتی از تجربه است، امیدوارم كه افراد، بیشتر و بیشتر به این تجربه دست پیدا كنند تا بینش تازهای از زندگی به دست آورند و متوجه شوند كه چگونه باید زندگی كرد و با محیط زندگی خود چگونه برخورد كنند. من كتابهای زیادی، در رابطه با فضا مطالعه و حتی با فضانوردان هم صحبت كردهام، این چیزی بود كه در گفتار و نوشتار همه آنها دیده میشد، به نظر من، اگر همه مردم به فضا سفر كنند و محیط زندگی خود را از نقطهای دیگر در فضا ببینند، نسبت به كره زمین، تصمیم بهتری میگیرند.
در مدت شش ماهی كه او در حال تمرین بود، چندین دیدار كوتاه با اعضای خانوادهاش داشت. انوشه میگوید: اما در هر صورت بسیار كم بود، به خاطر این كه بیش از ۱۵ سال است كه از ازدواج ما میگذرد و من هر روز، تمام ۲۴ ساعت را با همسرم بودم چون ما با هم همكار هستیم و دوری شش ماهه از او برایم خیلی سخت بود. او در پاسخ به این پرسش كه مسافرتهای فضایی چه پیشرفتی را برای علم به ارمغان میآورد، میگوید(در فضا منابع انرژی بینهایتی وجود دارند كه ما میتوانیم از آنها بهترین استفادهها را برای تكنولوژیهای گوناگون استفاده كنیم.)
گسترش تكنولوژی برای مسافرت به مرزهای فضا، باید ارتقاء یابد و به نظر من، ما باید هم اكنون شروع به تحقیقات گسترده زده و مسافرتهای فضایی را تسهیل كنیم، اما همگی میدانیم كه این مسئلهای نیست كه یك شبه حل شود و شاید نسلها باید روی این پروژه كار كنند، من امیدوارم كه به این مسئله نگاه خاصی شود.
شركت مخابراتی TTI كه او به همراه شوهر و برادر شوهرش، بنیانگذار آن بوده، در حال حاضر تحت مالكیت (سنتورنوك) است، یعنی به این شركت فروخته شد. وی به همراه برادر همسرش، امیر در سال ۲۰۰۳ جایزه ده میلیون دلاری (انصاری اكس - پرایز) را بنیان نهاد و هدف از این جایزه تشویق بخش خصوصی، برای انجام سفرهای تفریحی به فضا بود.● آخرین لحظات حضور در زمین
انوشه انصاری میگوید: بیان احساساتم كاری بس دشوار است. به سختی میتوانم باور كنم، اینجا هستم؛ حسی آمیخته از هیجان و اضطراب وجودم را فرا گرفته است. اضطراب من به خاطر سفر نیست، بلكه به خاطر آنهایی است كه این جا روی زمین انتظارم را میكشند: (خانوادهام...) میدانم كه چقدر برایشان سخت است، در هر حال فكر میكنم، وقتی پرواز كنم از همه این ترسها، اضطرابها و انتظارها رها خواهم شد. آن وقت فقط من خواهم بود، رها از همه چیز...
در حالی كه من در انتظار این لحظات بیوزنی به سر میبرم، همه چیز در اینجا برایم سنگین و سنگینتر میشود. حتی هوایی كه تنفس میكنم، برروی قفسه سینهام سنگینی میكند. درست مثل كسی هستم كه در مطب دكتر نشستهام و منتظر نتیجه آزمایشی میباشم. از همراهم میپرسم كه چرا آنقدر آرام هستی و او میگوید: وقتی درون كابین مینشینی و مطمئن هستی كه پرواز خواهی كرد و دیگر هیچكس نخواهد توانست جلوی تو را بگیرد، احساس آرامش به تو دست میدهد. نه هیچ دكتری، نه هیچ آزمایشی، نه هیچ تستی و نه هیچ مراسم دیگری... پیش از رفتن به دیدار خانوادهام رفتم و از پشت شیشه با آنها دیدار كردم؛ اشكهایمان سرازیر شد، برای همه، لحظات سختی بود. خواهرم آتوسا، به سختی تلاش میكرد كه مانع از اشكهایش شود، این را من متوجه میشدم، اما بیفایده بود. پس از آنكه اشكهایمان تمام شد، شروع به صحبت كردیم و برای هم لطیفه تعریف میكردیم، حالمان كمی بهتر شد. میدانم كه به زودی باز خواهم گشت و قادر خواهم بود، همه اعضای خانوادهام را دوباره در آغوش بگیرم و برایشان از سفر رویاییام تعریف كنم.در آن لحظات به چشمان همسرم نگاه كردم، عشق و تحسین آمیخته با اضطراب را در چشمانش دیدم. با آنها خداحافظی كردم و تصویر آخرین نگاهشان را با خود به یادگار بردم، حالا احساس آرامش میكنم.انوشه انصاری در فضا دست نوشته های خود را می نویسد و ما هم برای شما می نویسیم:
●۲۰ سپتامبر ۲۰۰۶
من چند ساعت پیش به ایستگاه رسیدم، احساسی كه اینجا دارم درست مثل حسی است كه در خانه دارم، مدت سفر به ایستگاه طولانی بود، اما ارزشش را داشت. قادر نبودم كه حتی برای لحظهای چشمانم را ببندم و چشم از پنجره بگیرم. زمین از اینجا بسیار باشكوه است، عظمت عجیبی دارد، اینجا دیگر از تمام آن چیزهای وحشتناكی كه گاه در اخبار میدیدید، خبری نیست.
زمین بسیار زیباست، اگر همیشه آن را به این شكل میدیدیم، ایمان دارم كه تمام توانمان را به كار میگرفتیم كه آن را حفظ كنیم. صادقانه آرزو میكنم كه همه مردم چنین سفری را تجربه كنند، دوست دارم همه میتوانستند آنچه را كه من میبینم، ببینند.
●۲۱ سپتامبر ۲۰۰۶
انوشه انصاری میگوید: حالا من چهار روز است كه در فضا هستم. سفری طولانی، اما باارزش، میخواهم لحظاتی قبل از پرواز را مرور كنم. اجازه بدهید از اول شروع كنم، امروز صبح زود، ساعت یك بامداد به وقت بایكونور از خواب بیدار شدم. صبحانه مختصری خوردم و لباسهای مخصوص ماموریت را بر تن كردم. مراسم دعا و نیاش را به جا آوردم و پس از خروج از اتاق خواب، روی در اتاق خواب امضا كردم، این رسمی است كه میگویند، (یوری گاگارین) اولین فضانورد آن را شروع كرده است.
قبل از ترك آنجا به مادر بزرگم تلفن زدم، زیرا او نمیتواند به بایكونور بیاید، او برای من آرزوی موفقیت و بازگشتی با سلامت كرد...
سپس به مقصد محل ماموریت، سوار اتوبوس شدیم. از درب هتل تا اتوبوس، پیادهروی كوتاهی بود، در هر دو طرف مسیر خانواده، دوستان و خبرنگاران از ما عكس و تصویر میگرفتند.
در میان نور كوركننده دوربینها توانستم تكتك اعضای خانوادهام را تشخیص دهم. آنها در ساعات اولیه روز برای دیدن من در هنگام اعزام به سفر بزرگم، به آنجا آمده بودند. مادرم گریه میكرد و سایرین به سختی تلاش میكردند، تا اشكهایشان دیده نشود.
سوار اتوبوس شدم و به محل ماموریت رفتیم. چیزی كه برایم عجیب است این بود كه در تمام طول مسیر، آرام بودم. فكر میكردم در روز اعزام خیلی عصبی خواهم بود، اما عجیب بود كه هیچگونه ترس و اضطرابی نداشتم.
برای آماده شدن به ساختمانی رفتیم كه لباس مخصوص بپوشیم. یكی یكی وارد اتاق شدیم. اول میشا تیورین، سپس مایكل و بعد من.
سپس به اتاقی با دیوارهای شیشهای رفتیم. مادرم، خواهرم آتوسا و همسرم حمید آن سوی دیوار شیشهای اتاق بودند و در ردیف جلو نشسته بودند. پشت سر آنها خانوادههای میشا و مایك حضور داشتند. اتاق پر از گزارشگران بود.
ما سعی كردیم به زبان ایما و اشاره با خانوادههایمان صحبت كنیم. حتما بعدا كه فیلم را خواهیم دید، حركاتمان بسیار خندهدار خواهد بود.
سپس دوباره به سمت اتوبوس، اسكورت شدیم و برای جمعیت و گزارشگران دست تكان دادیم.
درست در پای راكت پیاده شدیم. از نردبانی بالا رفتیم كه به یك آسانسور كوچك میرسید كه فقط به اندازه ما سه نفر جا داشت. وارد آن شدیم، آسانسور ما را به بالاترین قسمت راكت به كپسول وارد كرد. اول وارد یك چادر و سپس اتاقك محل استقرارمان شدیم... من اولین نفری بودم كه وارد شدم. بسیار آرام بودم. هیجانزده، اما آرام... فكر نمیكنم قلبم بیشتر از صد تا میزد. قلب من در حالت عادی هشتاد تا میزند. یك لبخند دایمی برروی لبانم نقش بسته بود. سر جایم نشستم و كمربندها را بستم.
سپس مایك و میشا هم در جایگاه كوچكشان مستقر شدند. هنوز دو ساعت تا پرتاب، زمان باقی بود. من مسئول سه كار ساده بودم: سوییچ كردن، باز و بسته كردن دریچه منبع اكسیژن در هنگام نیاز (كه وظیفهای بس خطیر است)! و دادن فایلهای اطلاعات پرواز به اعضای دیگر... خوشبختانه، كار چندان مشكلی نبود و من قادر به انجام آنها ... لابهلای كارها هم هر وقت فرصت پیدا كنم، یادداشتهای شخصیام را مینویسم.
بالاخره آن لحظه فرا رسید و شمارش معكوس شروع شد. مایك، میشا و من گفتیم: (آمادهایم...) از خدای بزرگ سپاسگزارم كه رویای مرا به حقیقت پیوست. از او میخواهم قلب همه مخلوقاتش را با عشق خود لبریز كند و صلح و آرامش را به خلقت زیبایی كه ما آن را زمین مینامیم ارزانی كند.
۰۰۰۳۰۰۰۴۰۰۰۵، من واقعا دارم میرم ۰۰۰۲۰۰۰ دوست دارم حمید ۰۰۰۱۰۰۰ و پرواز... فكر نمیكردم به این راحتی باشد. درست مثل (تیك آف) هواپیما بود. پرتویی از نور، كپسول را پر كرد و قلب مرا گرم كرد. هیجان و لذتی كه در قلبم بود، توصیفناپذیر بود. مرحله جداسازی چیز خاصی نداشت و سپس بیوزنی...این حس شگفتانگیز رهایی، لبخند را برروی لبان همه ما نقش بست. به آهستگی از صندلی جدا شدم و در فضای كابین، معلق ماندم، نمیتوانستم باور كنم. وقتی در مدار قرار گرفتیم توانستیم كمربندهایمان را باز كنیم.
دستكشهای مایك در فضا معلق شده بودند. نمیتوانستیم جلوی خندهمان را بگیریم. برای اولینبار توانستم زمین را از آن بالا ببینم. ناخودآگاه اشكهایم بر صورتم جاری شدند. این زمین بود كه غرق در گرمای پرتو خورشید بود. آرام و سرشار از زندگی... هیچ نشانهای از جنگ، غارت و مشكلات در آن دیده نمیشد. فقط زیبایی خالص...
چقدر دلم میخواست همه میتوانستند این احساس را در قلبشان تجربه كنند. به ویژه سران دولتها، شاید باعث میشد كه با دیدگاه دیگری به دنیا مینگریستند و صلح را به جهان ارزانی میكردند.
●۲۱ سپتامبر ۲۰۰۶
ساعت ۱۱/۳۰ به وقت GMT، اینجا در ISS است. اولین تجربهام را در فضا سپری میكنم. شگفتانگیز است، اینطور نیست؟
میدانم همه مردم، بهترین آرزوهایشان را برایم فرستادهاند. نمیتوانید تصور كنید چقدر مرا با الطافتان خرسند میكنید. زمانی میخوانم كه دختری در مشهد وقتی به من نگاه میكند و این انگیزه را پیدا میكند كه روزی فضانورد شود، چشمانم پر از اشك میشوند.ایمان دارم كه همه شما اگر سخت تلاش كنید و خالصانه و از صمیم قلب خود را فدای خواستههایتان كنید، به آرزوهایتان دست خواهید یافت.قول میدهم كه وقتی برگشتم، همه پیغامهایتان را بخوانم. پس باز هم برایم بنویسید.
اینجا، جای عجیبی است، به خصوص این كه ببینی، دنیا به دور ماه میچرخد، یعنی در واقع ما به دور آن میچرخیم.
زمان در اینجا متفاوت است، بنابراین طبق برنامه ما باید ساعت شش بعدازظهر بخوابیم و ساعت سه صبح بیدار شویم؛ شب اول آنقدر خسته بودیم كه هیچ مشكلی با زود خوابیدن نداشتیم. فراموش كردم بگویم، وقتی كه سویوز برای خروج از ایستگاه، در مدار خود قرار میگیرد، تمام مدت به دور محور خود میچرخد. این فرایند نزدیك به ۴۸ ساعت وقت میگیرد.
میشا به ما گفت: اگر كیسه خوابمان را از سقف آویزان كنیم و سرمان را در مركز دریچه قرار دهیم، بهتر خواهد بود. به این صورت كمتر این حركت چرخشی را احساس خواهیم كرد.
من هم دستورالعمل او را پیاده كردم. مایك هم همین كار را كرد.قبل از اینكه بخوابم، یك قرص(داروی مخصوص سفر) مصرف كردم، تا خیالم راحت باشد كه حالم بد نمیشود. این قرصها، خاصیت خوابآوری هم دارند پس به من كمك میكردند كه زودتر خوابم برود. احساس آرامش میكردم، درست مثل كسی كه روی سطح یك دریاچه، شناور است.
صبح روز بعد، بسیار خوب بود. وقتی بیدار شدم، بسیار هیجانزده بودم. سریع از كیسه خوابم خارج و سر جایم مستقر شدم.
احساس كردم ارگانهای داخلی من به صدا درآمدهاند. سعی كردم حركتم را به حداقل برسانم. شاید یك جسد مومیایی شده بودم، فقط حركات بسیار كوچك و آهسته انجام میدادم.دچار دو مورد از علایم بیماری پرواز فضایی شده بودم. اولی درد پشتم بود. احساس میكنم ستون فقرات، كشیده میشوند و كمی بلندتر میشوم. از اینكه قدم بلندتر میشود، خوشحالم، اما درد آن اصلا شوخی نیست.
علامت دوم، تغییر جهت مایع بدن به سمت سر است؛ زیرا جاذبهای وجود ندارد تا به خون كمك كند كه به سمت پاها پمپاژ شود، پس در سر جمع میشود و در نتیجه صورت پف كرده و قرمز میشود و فرد را دچار سردرد میكند.متاسفانه دچار كمردرد، سردرد شدید و تهوع شده بودم. به خودم گفتم: این شروع خوبی نیست. اگر در تمام طول سفر چنین حالی داشته باشم چه كار كنم؟تصمیم گرفتم آمپول بزنم. مایك و میشا خیلی نگرانم بودند. از این كه اولین پروازشان را خراب میكردم، ناراحت بودم.
صبح روز دوم كه از خواب بیدار شدم حالم كمی بهتر بود، اما هنوز آنقدر خوب نشده بودم كه بتوانم غذا بخورم و حركت كنم. پس از مشورت مایك و میشا با پزشك پرواز، یكبار دیگر تزریق انجام دادم.واقعا از خودم ناامید شده بودم. مدتها آرزو داشتم به فضا بیایم و حالا كه اینجا بودم آنقدر حالم بد بود كه حتی قادر نبودم از پنجره به بیرون نگاه كنم. به خودم میگفتم: این بیحسی را كنار بگذار... تو قویتر از این حرفها هستی... همه اینها تلقین است، تو میتوانی بیماری را متوقف كنی...
ما به ایستگاه نزدیك و نزدیكتر میشدیم. هر اینچی كه به ایستگاه نزدیكتر میشدیم، من احساس بهتری پیدا میكردم. بسیار هیجانزده بودم. پس از مدتی تصمیم گرفتم از كیسه خوابم خارج شوم. میدانستم كه هنگام ورود به ایستگاه دوربینهایی وجود خواهند داشت و من دوست نداشتم بیمار دیده شوم. پس از آنكه لباسهای فضایی را از تنم خارج كردم، احساس خیلی بهتری پیدا كردم. احساس گرسنگی كردم و چند تا كلوچه خوردم.
زمان به كندی میگذشت، اما سرانجام لحظه موعود رسید و آنها آماده بودند كه دریچه را باز كنند. مایك و میشا به من توصیه كردند كه یك نفس عمیق بكشم، زیرا این اولین رایحه فضا خواهد بود.آنها گفتند كه رایحه منحصر به فردی است. هنگامی كه آنها دریچه سویوز را باز كردند، من (فضا) را استنشاق كردم. عجیب بود. چیزی شبیه به بوی كلوچه بادام سوخته... من به آنها گفتم (شبیه به بوی آشپزی است) و آنها باتعجب فریاد زدند:(آشپزی)!گفتم: (بله، مثل این میماند كه غذایی سوخته باشد. نمیدانم توضیحش دشوار است...)
واقعا نمیتوانم تفسیرش كنم، جف و پاشاكه در ایستگاه بودند آماده بودند كه به محض رسیدن به آنجا دریچه را برای ما باز كنند و ورودمان را به ایستگاه خوشآمد بگویند.قدم به ایستگاه گذاشتم، احساس میكردم درخانه هستم، احساس صد در صد بهتری نسبت به گذشته داشتم، باور نمیكردم كه توانستم سختیها را پشتسر بگذارم. به هدفم رسیده بودم، سرانجام در خانهام بودم!
● ۲۲ سپتامبر ۲۰۰۶
به وقت گرینویچ ساعت ۷/۲۸ است، سكوتی عجیب در اینجا حكمفرماست. باز هم میخواهم دست نوشته بنویسم، میلیونها نفر از انسانها میتوانند به اعماق اقیانوسها بروند و كاوش كنند و یا از كوه بالا بروند و در یك جنگل باران قرار گیرند، سفر به فضا نیز مانند چنین كاوشهایی است و غیر ممكن نمیباشد... من هم توانستم مثل خیلی از فضا نوردان به آرزویم برسم، در اینجا احساس میكنم كه به دنبال حقایق هستم، میخواهم به جاهایی سفر كنم كه تاكنون كسی پا به آنجا نگذاشته... اما من همین جا هستم... احساس میكنم، در این دنیا، هنوز ناشناختههای زیادی است كه باید بشر به آن دست پیدا كند، همانطور كه میلیونها سال پیش، بشر، به كشف آتش رسید، فكر میكرد به دستاورد مهمی در زندگی رسیده است... امروز روز آرامی را پشت سر گذاشتیم، از طریق اینترنت به كارهای شركتم در آمریكا رسیدگی میكنم، به هر حال ماهها است كه از آنجا دورم، اما مطمئن هستم كه شوهرم و برادر شوهرم به درستی كارها را سر و سامان میدهند، اما دلم كمی برای آنجا تنگ شده است، باید از چند و چون كارها آگاه باشم.
● ۲۳ سپتامبر ۲۰۰۶
سعی می كنم از پنجره سفینه، ماه را پیدا كنم، نمیدانم در كدام سوی ما كره ماه قرار دارد، وای خدای من چه زیبایی... غیر قابل بیان است، كهكشان را نمیتوان توصیف كرد باید دید...
تا چند روز دیگر به زمین برمی گردم، پس سعی میكنم طی این مدت بهترین استفاده را از فضا ببرم... ثانیه ثانیه حضور در اینجا را در سلولهای خاكستریام، ضبط میكنم...
●۲۵ سپتامبر۲۰۰۶
خیلیها میخواهند بدانند چگونه در فضا حمام میكنیم؟ چگونه دندانهایمان را مسواك میزنیم؟ چگونه موهایمان را میشوییم؟خوب دوستان باید اعتراف كنم كه رعایت بهداشت در فضا كار چندان سادهای نیست. اینجا دوش یا شیرآبی كه آب زلال از آن جریان داشته باشد، یافت نمیشود. آب در اینجا به جای اینكه جریان یابد، شناور میشود. این موضوع از شستشو، یك صحنه جنگی تمام عیار میسازد. خوب پس لابد میپرسید آنهایی كه آن بالا و در فضا اقامت دارند، برای شستشوی خود چه میكنند؟ مخصوصا فضانوردانی كه برای حدود شش ماه در ایستگاه مستقر میشوند. آنها راه حلی مبتكرانه برای این كار دارند.
ما در اینجا حولههای مرطوب، لیفهای نمدار و حولههای خشكی داریم كه از آنها برای تمیز كردن بدنمان استفاده میكنیم. افراد به طور معمول روزی یك حوله مرطوب و چندین حوله خشك برای این منظور به كار میبرند. هر كسی یك بسته بهداشتی مخصوص به خود دارد كه در آن مسواك، ابزار ریشتراشی، كرم و سایر مایحتاج مورد نیاز تعبیه شده است. من بستهای را گرفتهام كه در آن ریشتراش و كرمهای مختلف مخصوص ریشتراشی موجود است، اما لوازم آرایشی در آن پیدا نمیشود! مسواك زدن در فضا خود لطیفهای دیگر است. شما نمیتوانید پس از پایان مسواك زدن دهان خود را با آب بشویید و در انتها آب داخل دهانتان را بیرون بریزید. در اینجا باید در انتهای مسواك زدن هر آنچه در دهانتان است را قورت دهید (اوه خدای من.) فضانوردان به این كار اثر نعنای تازه میگویند.
هیجانانگیزترین تجربه در ایستگاه بینالمللی فضایی (شاید من آن را یك تجربه میدانم) شستشوی موهای سر فضانوردان است. حالا من میفهمم چرا فضانوردان موهای خود را كوتاه میكنند. ابتدا باید یك كیسه حاوی آب را روی سرتان بگذارید و بعد از اینكه گویهای كوچك آب دور و بر سر شما آرام گرفتند با استفاده از شامپوی خشك و بسیار با ملایمت موهایتان را بشویید. با كوچكترین حركت حساب نشدهای قطرات گوی مانند آب به همه طرف پراكنده میشوند. من از این تجربه خود فیلمی گرفتهام كه به محض بازگشت به زمین در اختیار شما قرار خواهم داد.
آب در اینجا بسیار با ارزش است و دایما بازیابی میشود. هیچ چیز مرطوبی دور ریخته نمیشود، مگر اینكه در هوا تبخیر شود. یك واحد هدایت و جمعآوری رطوبت موجود در هوا دایما بخار آب موجود در هوا را جمعآوری و پالایش میكند تا مجددا مورد استفاده قرار گیرد. این موضوع حتی لباسهای ورزشی فضانوردان را بعد از تمرینات ورزشی نیز شامل میشود.
اینجا در ایستگاه بینالمللی فضایی، تجهیزات ورزشی زیادی وجود دارند. برای مثال یك چرخ افقی كه باید به زحمت آن را چرخاند و دوچرخه ثابتی كه چشمانداز بسیار بدیعی به زمین دارد، در بخش روسی ایستگاه مستقر است. پارهای تجهیزات مقاومتی و یك دوچرخه ثابت دیگر نیز در بخش آمریكایی ایستگاه فضایی موجود است.فضانوردان و كیهاننوردان هر روزه و گاهی اوقات دو بار در روز به تمرینات ورزشی میپردازند تا از اثرات مخرب بیوزنی بر ماهیچهها و استخوانهای خود بكاهند. شاید شما ندانید كه اگر انسانی برای مدتی طولانی در موقعیت بیوزنی اقامت كند، از آنجا كه برای جابهجا شدن یا جابهجا كردن لوازم به نیروی زیادی احتیاج ندارد، ماهیچههای او شروع به آب رفتن و چروك خوردن میكنند. وزنی وجود ندارد و بنابراین شما برای جابهجا كردن احتیاج به صرف انرژی ندارید. همچنین بدن شروع به دفع كلسیم میكند و فضانوردان به پوكی استخوان مبتلا میشوند.
یك ضربالمثل قدیمی میگوید كه شما نمیتوانید هم كیكتان را نگه دارید و هم آن را بخورید. من فكر میكنم برای رسیدن به تمام زیباییها و هیجانات یك سفر فضایی باید بهای آن را نیز پرداخت كرد.
منبع : خانواده سبز
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
مجلس شورای اسلامی مجلس شورای نگهبان ایران دولت حجاب دولت سیزدهم جمهوری اسلامی ایران قالیباف افغانستان رئیسی رئیس جمهور
تهران هواشناسی چین شورای شهر تهران شورای شهر شهرداری تهران پلیس قتل سیل کنکور فضای مجازی وزارت بهداشت
قیمت دلار مالیات خودرو دلار قیمت خودرو بانک مرکزی بازار خودرو قیمت طلا مسکن تورم ایران خودرو سایپا
زنان تئاتر تلویزیون سریال بازیگر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران سینما فیلم موسیقی سریال پایتخت قرآن کریم
سازمان سنجش خورشید
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل غزه آمریکا جنگ غزه روسیه اوکراین حماس ترکیه عراق ایالات متحده آمریکا
فوتبال پرسپولیس فوتسال تیم ملی فوتسال ایران بازی باشگاه پرسپولیس جام حذفی آلومینیوم اراک سپاهان استقلال تراکتور وحید شمسایی
هوش مصنوعی اپل آیفون تبلیغات همراه اول فناوری اینترنت ناسا گوگل بنیاد ملی نخبگان دانش بنیان
موز خواب بارداری دندانپزشکی کاهش وزن آلزایمر