دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


این کتاب خوش است


این کتاب خوش است
● یک
«من سازم و من سازم پرنغمه و آوازم
یک چنگ مرا بنواز تا قصه بیاغازم
از خانه مرا دیشب آن یار برون افکند
گفتم نروم زین در تا در نکنی بازم
گفتا که تو را امشب از خانه برون خواهم
بیهوده مکن غوغا بیخود مده آوازم
گفتم که به جیب و دست صدگونه کلیدم هست
اما اگر این خواهی در قفل نیندازم
گفتا که چرا بر بام از کوچه نمی آیی
گفتم که تو بشکستی بال و پر پروازم
خندید و به مستی گفت این خانه نه جای ماست
آن به که تهی ماند ای عاشق جانبازم
از خانه برون آمد با شیشه و جام می
اینک همه او مضراب اکنون همه من سازم
من سازم و من سازم پرنغمه و آوازم
یک چنگ مرا بنواز تا قصه بیاغازم»
دکتر ضیاء موحد- صاحب مجموعه «نردبان اندر بیابان» - احتمالاً تنها شارح فلسفه ای است که جدا از معلم فلسفه بودنش، امکان غور در امکانات فلسفی را به شعر معاصر داده است. آنان که سخت گیرترند محتملاً نام یک معلم فلسفه - و نه شارح- را به این فهرست حاوی اسامی کم شمار می افزایند و البته به یقین- ورای شک معقول فلسفی!- به خطایند! چرا که معلم یاد شده - یا در واقع یاد نشده و مضبوط در حافظه جمعی - در شعر خود عمیقاً دچار گزاره های «توضیحی »ست [که متعلق به حوزه نثر است نه همه نثری، نثری دلالتگر بر مدلول های «اندک گزینه»ای و فاقد تفسیر و اغلب دچار «کم معنایی» که به طور مستقیم از حوزه «منطق» اخذ شده که روزگاری با فلسفه یک جا می نشست اما قربت به غربت بدل شد!] و نه تفسیری! به همین دلیل است که از آثارش - مگر اندکی - در ذهن جمعی نمانده و بیشتر، او را سایه ای از «م.امید» می دانیم تا شاعری مستقل.
محتمل است که عاشقان سینه چاک منطق، از این همه «بی راه » گویی برآشوبند و گویند این سخن را با «موحد» چه کار اما واقع امر آن است که اگر «شرح فلسفه» را - که به گونه ای انکارناپذیر به تار وپود ساختاری شعر وی بدل شده - در نظر نگیریم در هزارتوی «متن» گم می شویم و گزاره های «تفسیری» شعر وی را که گاه با گزاره های «توصیفی» [که پایگاه و جایگاه در ادبیات خلاقه و بویژه شعر دارند] می آمیزند چون شیشه ای مه گرفته می یابیم که محوی تصاویر پشت آن، هیچ ایده قابل ملاحظه ای را نصیب مخاطب نمی کند.
موحد متولد ،۱۳۲۱ البته، اندک اندک از گزاره های توصیفی «بر آب های مرده مروارید» به سوی گزاره های تفسیری «غراب های سفید» قدم برداشت و نقطه عطف کار وی، به نظر من، همین «نردبان اندر بیابان» است که این دو گزاره به تعادل و تعامل رسیده اند و محتملاً این کتاب - از منظر من - بهترین کتاب منتشر شده اوست در حوزه شعر و گرچه هنوز حلاوت تک شعر درخشان «بر آب های مرده مروارید» در ذائقه شعری نسلی که اکنون از چلچلی اش بر گذشته، به جاست با این همه، کتاب حاضر، توفیقی بزرگ است برای شاعری که سالها، نوعی انجماد «حسی» را در دهه های شصت و هفتاد تجربه کرد. به نظر می رسد که او دیگر «شاعری در راه » نیست بلکه« به منزل رسیده» است و اگر شعری متعلق به حوزه شعر غیرخلاق را از وی در «پیشانی نوشت» این متن آورده ام تنها به این دلیل است که اشارتی باشد به نقطه عزیمت این تلفیق «تشریح و توضیح» که از دیار ذهن حضرت مولانا آمده و موحد، به تمرین، در غزل یاد شده آن را آزموده.
● دو
«شعری، خدای را
بی
«خیلی دلم گرفته»
شعری در ستایش از لبخند
از سلام
و لذتی که دارد یک جرعه چای گرم
همراه یک رباعی خیام
شعری
نزدیک تاب کودک در پارک
پهلوی خنده نگران مادران
شعری که کودکان را بازیگوش تر کند
□□□
دیروز کاغذی را شاعر سیاه کرد
امروز
کاغذ سفید بود
شب واژه ها گریخته بودند
شعری که واژه ها را با هم مهربان کند
□□□
شعری که واژه ها را آبی کند
هوا را پاک
چین کاغذ را صاف
شعری که باغبان چو بخواند به خشکسال
گندم به شوره زار بروید
□□□
شعری
خدای را
شعری عاشقانه
شعری ناممکن در این دیار»
همه ماجرا از قرن نوزدهم شروع شد که فیلسوفان آشنا با ادبیات، گزاره های توصیفی را به متون تفسیری خود آوردند و از این رهگذر، فلسفه و ادبیات، به آشتی رسیدند. از همین روست که مارکس، نیچه، کیگارد، هایدگر، فوکو، سارتر و حتی به میزان زیادی راسل، گویی در مرز فلسفه و ادبیات ، روی خط باریک میان فلسفه و ادبیات ایستاده اند و چون حلزون - که استثنایی است در میان جانداران - از میان به دو نیم نمی شوند! اما آنان به حال «متن فلسفی » به ما داده اند نه متن ادبی و در حوزه نثر، کارآمدی کرده اند. شعر موحد، «وجه ادبی» را بزرگ می دارد شاید به این دلیل که او خالق فلسفه نیست شارح آن است و شارح تواناست که از نثر به شعر - که حوزه حکمروایی «زبان» است - پای نهد. مولانا نیز شارح است نه خالق. او شرح خویش نوشته و آراءاش، نه تازه اند و نه منحصر به وی؛ با این همه شارحی خلاق است که در هر شرح، به ایده هایی کوچک اما جذاب می رسد و انبوهی این ایده ها، توهم وجود «فلسفه ای نو» را به مخاطب می دهد که البته خطاست. موحد را اما خیال زورآزمایی با زورآوری چون او نیست تنها به راهی ویژه خود می اندیشد در شعر و در این مجموعه ، بی تردید- ورای شک معقول فلسفی - به آن دست یافته. چنان که خود در مقدمه آورده از حضرت شمس:
«پرسید: فرق چیست میان جزء و جزئی و کل و کلی
گفت: آری.
گفت: فرق چیست آری کدام است
خندید و گفت: خوش است.»
و این کتاب ، خوش است!
یزدان مهر
منبع : روزنامه ایران