پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


اگر رفتی، برای همیشه برو!


اگر رفتی، برای همیشه برو!
معمولاً وقتی کتابی از یک نویسنده را می خوانی، اگر اثر تو را جذب کند، به دنبال آثار دیگر نویسنده هم می روی. وقتی کتاب «پرنده من» فریبا وفی را خواندم، لحن و زبان داستان چنان بود که وادارم کرد، رمان بعدی این نویسنده یعنی «رؤیای تبت» را بخوانم و «حتی وقتی می خندیم» و حالا آخرین رمان این نویسنده یعنی «رازی در کوچه ها» را.
«فریبا وفی» در دورانی کتابهایش را به چاپ رساند که موجی از نویسندگان زن وارد عرصه داستان نویسی شدند، به طوری که آثار منتشر شده زنان جوان، بازار کتاب را تسخیر کرد. اگر چه بسیاری از این نویسندگان به چاپ یک اثر قناعت کردند و از عرصه داستان نویسی خارج شدند، اما فریبا وفی جزو نویسندگانی است که در عرصه داستان نویسی باقی ماند، نوشت و چاپ کرد. حتی زبان نوشتاری و لحن داستانش به گونه ای بود که توانست از نویسندگان هم دوره خودش فراتر برود و آثار نسبتاً پرمخاطبی را به بازار کتاب بفرستد.
دغدغه زن ایرانی، معمولاً موضوع داستانهای وفی است؛ زنی که سالها، همسر و مادر خوبی برای شوهر و فرزندانش بوده، اما یادش رفته گاهی سری به خودش بزند و در خلوت خودش فکر کند که گاهی می تواند تمایلات و خواسته های خودش را جدی بگیرد و کمی هم به آنها توجه کند و حالا بعد از سالها زندگی مشترک می فهمد اگر چه همسر و مادر خوبی بوده، اما در تمام این سالها خودش را فراموش کرده و حالا اوست که دیده نمی شود!
زنهای داستانهای «وفی» پس از سالها ماندن تصمیم می گیرند بروند؛ زنهای آرامی که سکوت می کنند، اما ناگهان عصیانشان را با رفتنی برای همیشه، نشان می دهند!
وقایع رمان «رازی در کوچه ها» در محله ای کوچک می گذرد. محله ای که شخصیت زن رمان که مدتی دور از زادگاهش بوده، بار دیگر به آن پا می گذارد تا در روزهای آخر زندگی پدرش در کنار او باشد. وفی در این رمان و از خلال آن چه روایت می کند، به وضعیت زن در جامعه مرد سالار نگریسته و رئالیسم او در این رمان مثل دیگر آثارش، سمت و سویی اجتماعی یافته است.
نویسنده در این رمان از دو راوی استفاده کرده: حمیرا؛ شخصیت رمان در زندگی کودکی و حمیرا وقتی که بزرگ شده است، که لحن و زبان داستان همزمان با تغییر راوی به خوبی تغییر می کند.
«رازی در کوچه ها» با آن که از لحاظ درونمایه کمی متفاوت با آثار قبلی نویسنده است، اما در بسیاری از موارد، نکات مشترک بسیاری با آثار قبلی او دارد. طنز پنهان اثر، بازی با کلمات، لحن شاعرانه، زبان ساده، غم، اندوه و حسرتی که در کلمات موج می زند، در آثار قبلی نویسنده هم دیده می شود. نمونه ای از طنز نوشتاری «وفی» را بخوانید: «پدر بلند شد تا گردن دراز غلامعلی را بشکند، اما شکستن آن گردن کار آسانی نبود، آن را به روز دیگری موکول کرد!»
همیشه منتقدان، از گریز نویسندگان امروز از بومی نویسی صحبت می کنند. آنها معتقدند، نویسندگان امروز تمایل ندارند روح و فرهنگ ایرانی را در آثارشان بدمند و بومی گرایی را منحصر به انتقال لهجه بومی یک منطقه و اسامی خاص مکانهای داستان کرده اند، به طوری که خواندن داستانهای بومی امروز برای مخاطب، چندان لذت بخش نیست!
اما فریبا وفی جزو نویسندگانی است که سعی کرده یک داستان عمیق بومی بنویسد. او عناصر فرهنگ ایرانی را به نحو دلنشینی کنار هم چیده، به طوری که اگر داستانهای او و به خصوص «رازی در کوچه ها» در کنار داستانهایی از نویسندگان کشورهای دیگر قرار بگیرد، به خوبی می توان فهمید نویسنده این اثر در درجه اول یک ایرانی و بعد یک زن ایرانی است که می خواهد دغدغه های یک زن ایرانی را در قالب کلمات به مخاطب منتقل کند.
«عزیز داستان خلقت را گفت. او که چند خیابان بالاتر این دنیا را نمی شناخت، از آن دنیا خبر داشت. شاید هم چند بار رفته و برگشته بود. از گوشه گوشه بهشت خبر داشت و آدم و حوا را لابد دیده بود که آن قدر قشنگ توصیفشان می کرد. دلم می خواست بروم آن جا. همان جایی که اسمش بهشت بود و امن بود. آذر را هم با خودم می بردم.»
داستانهای «وفی» لحن خاصی دارد. صداقت و صمیمیت داستانهای او به دل مخاطب می نشیند. لحنی که داستان را شبیه شعر می کند، آن قدر که گاهی فکر می کنی یک کتاب شعر را می خوانی نه یک داستان !یادم می آید در گفتگویی به او گفتم: «شما جزو نویسندگانی هستید که در کتابهایتان، جملات قصار زیادی دیده می شود.» خندید و گفت: «کار ما نویسنده ها همین است دیگر؛ قصار نویسی»!
در رمان «رازی در کوچه ها» هم جملاتی وجود دارد که تا مدتها در ذهنت می مانند. صداقت، صمیمیت و اندوه دلنشینی که در بعضی جملات وجود دارد آدم را وادار می کند، کتاب را چندین بار ورق بزند و با صدای بلند، جملاتی که زیرشان خط کشیده، بخواند: «دلم می خواهد آذر یک کلمه با من حرف بزند. حالا می فهمم که به این کلمه مثل آب، مثل هوا احتیاج دارم. آن قدر آن جا می ایستم و حرف می زنم تا بالاخره صدایی از آن طرف می آید. آذر می افتد به جان در و به همه دنیا فحش می دهد، به مادر نانوایش به پدر تریاکی اش و به غلامعلی دیوانه و بعد می زند زیر گریه.»
خدیجه زمانیان
منبع : روزنامه قدس