چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


شبح مارکس؟!


شبح مارکس؟!
شبحی در اروپا در گشت و گذار است- شبح کمونیزم.
تمام نیروهای اروپای کهن...در اتحاد مقدس گرد آمده اند تا این شبح را از اروپا برانند. (مارکس و انگلس، بیانیه کمونیسم)
آیا بحران اخیر اقتصادی آمریکا را می توان پایانی بر نظام امپریالیستی-نئولیبرالیستی تعریف کرد؟ آیا این بحران، همان بحران شالوده شکن و بنیان براندازی است که مارکس درباره آن با ما سخن گفته بود و به حکم تاریخ آن را اجتناب ناپذیر فرض کرده بود؟ آیا این بحران، تحقق تاریخی نوید «پیروزی کمونیسم بر کاپیتالیسم» است که در بیانیه حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی مورخ ۱۹۶۲ بدان تصریح شده است؟ و آیا بحران اقتصادی سرمایه داری، نشانه ای از «شبح مارکس» با خود همراه دارد؟ اجازه بدهید تلاش خود برای یافتن پاسخی به این پرسش ها را با تاملی در همین «بیانیه تاریخی» آغاز کنیم.
در بیانیه حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی مورخ ۱۹۶۲ می خوانیم: «پیروزی جهانی کمونیسم برکاپیتالیسم تا سال ۱۹۸۰ اجتناب ناپذیر است.» در ضمن، مبارزات آزادی بخش ملی اردوگاه امپریالیستی را منزوی می کند و بالطبع مناطق مختلف جهان صحنه عملیات پاک سازی خواهند بود. اما نه تنها براساس این پیش بینی، پیروزی کمونیسم بر کاپیتالیسم محقق نشد، بلکه در این سالیان شاهد یکپارچه شدن آلمان و باقی ماندن آن در ناتو; انحلال پیمان ورشو; خروج نیروهای شوروی از چکسلواکی و مجارستان و لهستان; سرنگونی رژیم های دست نشانده شوروی در اروپای مرکزی; تلاش کشورهایی نظیر لهستان، مجارستان و چکسلواکی برای پیوستن به جامعه اروپا و ناتو، بسترساز فروپاشی متروپل جهان کمونیسم شدند.
تجربه کمونیسم، در قیاس با اهدافی که در مقابل خود گذاشت، سخت منفی بود. کمونیسم نتوانست مساله توسعه اقتصادی را حل کندو حتی در بسیاری موارد نه تنها نتوانست از عوامل جبران کننده عقب افتادگی استفاده کند، بلکه در کشورهای نسبتا پیشرفته تری چون چکسلواکی عناصری از مدرن زدایی را بر جامعه تحمیل کرد. این تجربه نتوانست شکاف بین عملکرد اقتصادی بالقوه و بالفعل را پر کند و در مواردی (از جمله در روسیه) کشورها را در مقایسه با رقبای اصلی آنها نسبت به اوضاع پیش از کمونیست شدن شان عقب مانده تر کرد. «سوسیالیسم واقعا موجود» به رونوشت رنگ و رو باخته ای از جوامع مصرفی غرب تبدیل شد و وقتی می توان به نسخه اصلی دست یافت چرا باید رونوشت آن را تحمل کرد؟ الگوی کمونیستی توسعه را می توان «بد مدرن کردن» (یا مدرن سازی بدون مدرنیته) نامید.
در سطح سیاسی، تجربه کمونیسم از تمام آزمون های اساسی کشورداری و کارآمدی ناموفق بیرون آمدو سرانجام در سخت ترین این آزمون ها - آزمون توانایی بقا - مردود شد. این تجربه نتوانست مشکلات دموکراسی سیاسی، مشارکت و فراگیری کارآمد، را حل کندو در مورد چکسلواکی، اتحاد شوروی و یوگسلاوی نتوانست دولت های فدرال کارآمدی را که بتوانند انحلال رژیم های کمونیستی را تاب آورند، تداوم بخشد. این ناکامی در عین حال ناکامی قدرت خلاقیت نیز بود.
کمونیسم نظری نیز، نتوانست برنامه تغییر اجتماعی بر اساس رهایی اثباتی انسان را دنبال کند. کمونیسم مارکس در عصر پیشاشرکتی سرمایه داری کارآفرین اندیشیده شده بودو حرف چندانی درباره مدیریت نظام های اقتصادی پیچیده در جوامع دموکراتیک جمعی نداشت. آرمان دموکراسی کمون مارکسیستی- لنینیستی از التزام به خود علم سیاست - علم میانجی گری بین منافع متعارض، علم تفکیک قوا، علم ایجاد سازوکارهای نظارت بر اعمال قدرت، علم دفاع از مصونیت فرد از تعرض و نظایر آنها - سرباز زد.
با این وصف، آیا کماکان می توان به پیش بینی مارکس و مارکسیسم دل خوش داشت و در انتظار پیوستن امپریالیسم به کمونیسم لحظه شماری کرد و از هم اکنون جشن روزهای پایان نظام لیبرال-سرمایه داری را تمهید و تدارک کرد؟
بحران اقتصادی آمریکا ریشه در کاهش نرخ بهره راهبردی در چند مرحله توسط بانک مرکزی آمریکا دارد. کاهش بهره بانکی سبب رونق کم سابقه بازار مسکن شد و میلیون ها شهروند آمریکایی، با دریافت وام های کم بهره، به خرید خانه و آپارتمان روی آوردند. استقبال از این وام های موسوم به «وام های درجه دوم» mortgage sudprime تنها به این حوزه محدود نشد، بلکه تب خرید اتومبیل و کالاهای لوکس را نیز برانگیخت. در نتیجه میلیون ها شهروند آمریکایی بدهکار بانک شدند. پایین بودن نرخ بهره، از سوی دیگر، سبب شد که آمریکایی های ثروتمند سپرده های خود را از بانک ها بیرون بکشند و در خرید اوراق سهام و زمین و مسکن به کار بیندازند.
در پی این مشکلات، بانک مرکزی آمریکا از اواخر سال ۲۰۰۵ میلادی، نرخ بهره راهبردی را در چند مرحله افزایش داد و سرانجام به۴ درصد رساند. افزایش بهره راهبردی، سبب افزایش نرخ بهره شناور در بانک هایی شد که قبلا به مردم وام داده بودند. در نتیجه، خریداران صدها هزار خانه و آپارتمان، توانایی بازپرداخت اقساط وام های خود را از دست دادند و بانک ها ناگزیر به حراج خانه های بدهکاران خود شدند.
در کنار این منظرها و نظرها، رویکردهای متعدد و متنوع دیگری وجود دارند که هرکدام تلاش دارند این «واقعه» را به رنگ گفتمان خود درآورند. در گستره این طیف، هم نشانی از رویکردهایی وجود دارد که تعریف و تصویری «عادی»، «طبیعی» و «بدیهی» از این بحران ارائه می کنند; هم پژواک صدای آنانی که این بحران را ساخته و پرداخته خود آمریکائیان می دانند، شنیده می شود; هم نوای چنگ و چگور کسانی که این حادثه را به مثابه عذاب و خشم خداوند تعبیر و تفسیر می کنند، به گوش می رسد; و هم ردپای نظریه پردازانی که تلاش دارند از منظری فرهنگی، ایدئولوژیک، اخلاقی، سیاسی و اجتماعی به این پدیده روح و معنا دهند، مشاهده می شود.
از این رو، هرتحلیل و تخمینی که متضمن نوعی فروپاشی نظام سرمایه داری و نئولیبرالیستی یا هژمونی یافتن سوسیالیسم در عرصه ایدئولوژیک در فردای بعد از فروپاشی امپریالیسم، باشد، عجولانه، ایدئولوژیک و غیرعلمی است. در شرایط کنونی، حتی شاید نتوان با چالمرز جانسون کاملا هم عقیده شد و بر این گفته وی کاملا صحه گذاشت که: «آنچه بر ما (آمریکا) می رود قابل قیاس با آن چیزی است که برای شوروی سابق پس از ۱۹۸۹ اتفاق افتاد... و سرانجام به انحلال شوروی انجامید.» کشور آمریکا البته تجزیه نخواهد شد، اما دولتی که در پی این بحران باقی خواهد ماند یک قدرت درجه دو اقتصادی خواهد بود که نه توان و نه ادعای شکل دادن به نظام سیاسی جهان را خواهد داشت یا به این پیش بینی نوریل روبینی، استاد اقتصاد دانشگاه نیویورک، دل خوش داشت که موقعیت منحصر به فرد آمریکا به عنوان قدرت تک قطبی از دست رفته است و آینده جهان با مرگ امپراتوری آمریکا همراه است. در یک کلام، می خواهم بگویم که اگرچه من نیز همچون بسیاری صورت و سیرتی بحرانی و توام با رکود برای آنچه حادث شده است، تصویر و ترسیم می کنم، اما فروپاشی نظام سرمایه داری و نئولیبرالیسم جهانی را از این رهگذر انتظار نمی کشم.
نویسنده : محمدرضا تاجیک
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید