جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

میراث کانت و رمانتیسیسم در اندیشه هگل


میراث کانت و رمانتیسیسم در اندیشه هگل
ظهور فلسفه هگل در اروپای پایان سده هجده محصول ناتمام تلاش های فلسفی مردان آن روزگار برای تبیین فلسفه زمان خود بود. اهم تلاش های هگل معطوف به اندیشیدن اندیشه زمانه و فلسفیدن درباره آن بود. منزلگاه های معتبر و اصلی حرکت اندیشه در اروپا بعد از ناپایداری قصر باشکوه فلسفه مدرسی در برابر ضربات مرگبار علوم و فنون جدید و تلاشی استوانه های اصلی آن در مقابل انقلاب های کپرنیکی و گالیله یی برای ژرف اندیشان قرون جدید، افرازش پایگاه مطمئن و استوار برای تبیین کلیدهای اصلی نگرش جدید، سازگار با دستاوردهای روز به ضرورتی غیرقابل اغماض بدل شده بود. نفوذ قدرتمند اندیشه های شکاکانه و بی ثباتی هر دستاویزی که تاکنون به کار می آمد سرآمدان متفکران حوزه علوم طبیعی را واداشت که به کشف و ابداع اصول جدید در تبیین جهان هستی دست یازند. رنه دکارت (۱۶۵۰ـ۱۵۹۶) با ژرف اندیشی انزواطلبانه خود در رساله موسوم به «گفتار در روش» انقلابی بزرگ در حوزه تفکر به وجود آورد و در نهایت با اعلام سرسپردگی به عقل به عنوان شاخص شناخت بر توانایی ذاتی عقل انسان به کشف حقیقت و نیز ابزار آن، ریاضیات، مهر تایید زد.
انقلاب دکارتی حوزه شناخت را درنوردید. تنها عامل ناکامی در سامان دادن همه چیز در تفکر دکارت همان انشقاق معروف دکارتی بود که جسم و روح را دو ذات از هم جدا می دانست و این انشقاق برای وحدت مورد علاقه فیلسوفان مشکل آفرین بود و در عین حال چگونگی تاثیر و تاثر ذوات کاملاً از هم جدا به تبیین های گاه روده درازانه و پیچیده می انجامید. تلاش های اسپینوزا و لایبنیتس برای حفظ اصل تئوری شناخت دکارتی (اصالت عقل برای شناخت) و رفع اشکال انشقاق دکارتی یکی از طریق وحدت وجود و دیگری از روش «مونا د تراپی» صورت های دیگر این ناکامی بود.
همزمان با تلاش های متاخر عقلی مذهب ها در قاره، در شبه جزیره متفکرانی ظهور کردند که در مقوله تئوری شناخت پاسخی از اساس متفاوت با دکارتی ها داشتند. جان لاک با صفحه سفید خواندن ذهن آدمی هر آنچه متعلق شناخت قرار می گیرد را ناشی از تجربه و در حوزه محسوسات می دانست اما فلسفه لاک نیز مانند دکارتی ها چشم اسفندیار خود را داشت و آن مساله شیء بماهو خود بود. لاک در خصوص آگاهی از ذات اشیا به شهود عقلی دست می یازد و از این حیث تجربه گرایی را ابتر می گذارد و حال آنکه پیشرفت تجربه گرایی تا انتهای منطقی خود در فلسفه بار کلی خود را می شناساند که مرتبه شهود عقلی برای ماهیت اشیا را کنار گذاشته و اساساً منکر ماهیتی مستقل برای اشیا می شود. این ضربه بسیار سنگینی برای فلسفه تجربی بود که می خواست واقع گرا باشد و در ضمن بتواند بستر مناسبی برای علوم و فنون جدید فراهم آورد. دیوید هیوم آخرین حلقه فلاسفه امپریست با نقد مرگبار خود از استقرا اساساً بزرگ ترین و ماندگارترین شک را در توانایی انسان به شناخت ماهیت پی افکند. امتزاج و بعضاً جایگزینی فلسفه امپریستی با عقل گرایی شدید در متفکران قرن هجدهم فرانسه منجر به رویکرد جدید هستی شناختی و نیز شناخت شناسی شد که به دوران روشنگری معروف شد. روشنگری همانطور که ولتر از پیامبران آن می گوید متکی بر خرد انسانی است اما نه خرد عقلی مشرب دکارتی، بلکه عقل شکاک هیومی.
تلاش های سترگ فیلسوفان روشنگری با اقتدا به مقدمه معروف نیوتن بر کتاب هیوم مصروف ایجاد نظام علمی برای تبیین هستی و طرح شاخص ترین سوالات در حوزه هستی انسانی یعنی اجتماع شد. این رویکرد فلاسفه روشنگری در حرکت جدید خود به تولد یکی دیگر از حوزه های اندیشه و عمل انسانی منجر شد که سخت در تاریخ دویست ساله بعد اروپا تاثیرگذار شد. با ظهور جنبش رمانتیسیسم و ژان ژاک روسو پیامبر آن حرکتی تقابل جویانه با افراط متفکران عقلی ـ تجربی روشنگری به وجود آمد که از روشنگری، چه گونه فرانسوی و چه نسخه آلمانی آن بیزاری می جستند.
● امانوئل کانت و ایده آلیسم آلمانی
شهر کوچک گونیگسبرگ در کشور پروس بعدها شهرت خود را مدیون مردی شد که برای حرکت اندیشه در قاره اروپا نقطه عطفی ایجاد کرد. امانوئل کانت ابتدا از طریق آموزه های استاد خود با فلسفه لایبنیتس آشنا شد. در تعقیب جریان های فلسفی به فلسفه تجربی شبه جزیره علاقه مند شد. ریاضیات و فیزیک آموخت و به قول خودش با خواندن کتاب هیوم از خواب دگماتیسم بیدار شد. کانت در ابتدا با فلاسفه تجربی خصوصاً هیوم موافقت کرد که هیچ دانشی جز از طریق محسوسات به وجود نمی آید اما نقد هیوم بر استقرا او را به بررسی مقولات دستمایه تفکر و سیستم قضاوت (قضیه سازی) تفکر (ذهن) رهنمون کرد. کانت ابتدا شناخت را محصول تولید و تبیین دو گونه اصلی قضاوت و نیروی فاهمه دانست؛ قضایای تحلیلی و ترکیبی. گزاره ها (قضایا)ی تحلیلی گزاره هایی هستند که مفهوم آنها در تحلیل عناصر گزاره نهفته است و تصور یک وجه قضیه تصور وجه دیگر آن را ممکن می سازد (یا در آن مستتر است.) مانند گزاره««الف»، «الف» است و «ب» نیست.» یا «سیاه رنگ است.» ویژگی اصلی این قضایا وجه الزامی و کلی آن است که آن را مستقل از تربه (آپریوری) می کند.
حال آنکه گزاره های ترکیبی گزاره هایی هستند که تصور حامل گزاره (قضیه) منجر به تصور محول آن نمی شود مانند «گربه سیاه است». این گزاره ها (قضایا) متکی بر تجربه غیرکلی و غیرضروری هستند. کانت می آموزد اگر بتوان به قضایای ترکیبی (که فهم آن مستلزم فهم قضیه یی مستقل از آن است) خارج از تجربه کلی و ضروری دست یابیم می توانیم نقد ویرانگر هیوم را پشت سر گذاشته و به اصول (قضایای) پایه یی برای علوم دست یابیم. کانت در بررسی خود به کشف این گونه قضایا نائل شد و اثبات کرد که کلیه قضایای ریاضی ترکیبی هستند چون تصور یکی از وجوه آن منجر به تصور وجه دیگر نخواهد شد مانند قضیه ۷=۵«۲. هرچقدر مستقلاً به عدد ۲ و عدد ۵ یا نماد ««» بیندیشید تصور «Y» از آن نتیجه نخواهد شد. ولی این قضایا به لحاظ ضروری بودن، کلی بودن و الزام آوری خاصیت قضایای تحلیلی را دارند و از این حیث می توانند پایه علوم و فیزیک قرار گیرند. کانت دریافت که ذهن مولد مقولاتی است که هر چند ترکیبی هستند اما می توانند مستقل از تجربه باشند. اما کانت در ادامه بحث خود جهان متافیزیک را از امکان استفاده از گزاره ترکیبی مستقل از تجربه به عنوان پایه استدلالی بی نصیب گذاشت و نهایتاً اعلام کرد متعلق شناخت صرفاً محسوسات خواهند بود و شیء فی نفسه (ذوات) از دایره شناخت و فهم انسانی خارج می ماند.
بدین ترتیب میراث گرانقدر فلسفه کانت برای دنیای جدید تعبیر جذاب و در عین حال دهشتناک ناکارآمدی فهم انسانی در شناسایی ذوات و هرگونه وجودی خارج از جهان محسوسات خواهد بود. چنان که خواهیم دید تحمل این دوگانگی و شکاف پرنشدنی برای هگل امکان پذیر نبود و هگل کوشید به فلسفه یی تک بنی دست یابد. چنان که کولاکوفسکی می گوید؛ «هگل نمی خواست هستی را به هویت نامتمایز مطلقی محدود کند که در آن کثرت واقعیت عینی یا از دست می رود یا به عنوان یک وهم ناچیز شمرده می شود. همچنین برخلاف کانت حاضر نبود بپذیرد که ذهن اندیشنده به حالتی تنها و درمانده از معرض تجربه آن گونه گونی و کثرتی قرار دارد که همواره به عنوان داده یی خالی از دلیل یا معنی به او عرضه می شود. می خواست جهان را یکسره معنی دار بداند، بی آن که گونه گونی آن را قربانی کند.» فیخته و شلینگ هر یک به نوبه خود با این سرمایه عظیم کار خود را به جهت حل معضل شیء فی نفسه آغاز کردند و هر یک صورت های متفاوتی از ایده آلیسم آلمانی را به میراث کانت اضافه کردند. دستاوردهای متفکران رمانتیک و اصحاب جنبش توفان و طغیان نیز با آفرینش مفاهیمی چون وحدت بیان گرایانه شرایط مساعدی برای ظهور بزرگ ترین دستگاه فلسفی آلمانی را در صورت فلسفه هگل فراهم کردند. آشنایی با فلسفه هگل بدون آشنایی با فیلسوفان پساکانتی معتقد به میراث کانت یعنی ایده آلیسم آلمانی ناممکن است.
فلسفه کانت در اندیشه فیخته خصوصاً با اخذ مفهوم آزادی و گسترش آن و نیز بر محور اخلاق کانتی به مفهوم مطلق می رسد. به شکلی که من انتزاعی فیخته برای کسب آزادی از هر چه «غیر من» در فرآیندی با محتوای اخلاقی به پیکار می پردازد و مطلق فیخته در رویکردی اخلاقی از «غیر من» آزاد و منتزع شده و در من به ظهور می رسد. در فلسفه فیخته من در تجرید و انتزاع کامل به مطلق می رسد و عرصه آن گسست از «جز من» است. شلینگ شکل اخلاقی محتوای آزادی و نیز من تجریدی فیخته را طرد کرد و برای ایجاد مفاهیم اصلی فلسفه طبیعی خود رویکردی زیبایی شناسانه برگزید؛ برای شلینگ مطلق اخلاقی به مطلق هنری تبدیل شد. وی بر این باور بود که کشاکش مبارزه (به رغم نگاه فیخته) به بالاترین درجه آزادی دست نمی یابد بلکه در هماهنگی بازیافته حین آفرینش هنری آزاد می شود و لذا بالاترین وجه ظهور مطلق در جهان هستی خواهد بود. با حرکت از فیخته تا شلینگ یا از ایده آلیسم مطلق انتزاعی و در نزاع با «جز من» یعنی هستی و جهان و طبیعت، به سطحی دیگر از تجلی مطلق می رسیم که با بازنمود عینیت و طبیعت در کار هنری، گامی به رئالیسم آتی نزدیک تر می شویم. با عبور از نظریه های صرفاً تجریدی فوق ایده آلیسم فلسفی نیاز داشت فاصله خود با عینیت را کاهش دهد. مطالعه در شرایط بشر و تاریخ آن، علائم و راهنماهای خوبی بود.
شیلر، گوته و شلینگ راه را نشان دادند و اندیشه های با موضوع شکل ارتباط روح انسانی با طبیعت در آرای آنان و نیز اندیشه هایی درباره قومیت ها در کارهای هردر زمینه مساعدی برای مطالعات قوم شناختی و تاریخی هگل فراهم آورد. روح قومی(Volksgeist) و روح مذهبی منزلگاه های مورد علاقه هگل برای استقرار روح فردی بودند و مطالعه حرکت استعلایی نفس و درک این مهم که اعتلای نفس تا درجه مطلق روندی پدیدارشناسانه تاریخی خواهد داشت به نکته کانونی اندیشه وی تبدیل شد. حیات انسانی برای هگل مستقیم ترین و بی واسطه ترین زمینه برای مطالعه حرکت آگاهی و اعتلای پدیدارشناسانه آن است. به تعبیری دیگر هگل با رو کردن به تاریخ اقوام و حیات واقعی انسان ها می خواست دیدگاه های ایده آلیستی خود را مستقیماً با خود چیزها درآمیزد و بیازماید.
ایده آلیسم آلمانی نزد فیلسوفان پساکانتی، ایجاد کننده تعهداتی برای مفاهیم بود که تمامی دستگاه های فلسفی ایجاد شده در ادای دین به آن مفاهیم شکل یافته بودند. کلیدی ترین این مفاهیم، جهانشمولیت(کلیت) آزادی و مطلق بودند، رویکرد هگل مفهومی دیگر را نیز به حوزه تعهدات فیلسوفانه کشاند و آن برابری عین و ذهن و تشکیل نظریه شناخت بود. سراسر فلسفه هگل آشکار کننده دغدغه فیلسوف در جهت کلیت گرایی و وحدت ذهن و عین و مطلق است. از نظر هگل شناخت مطلق همان مطلق شناخت است و شناخت تا سیری تاریخی نداشته باشد هیچ گاه به مطلق نمی رسد (مطلق پدیدار نمی شود) و خاصیت حرکت، آگاهی و نفس وجه تاریخی آن است. گسست فلسفی هگل از سایر فیلسوفان پساکانتی نظیر فیخته، یاکوبی، و شلینگ در آن است که شناخت بی واسطه نمی تواند مطلق باشد بلکه شناخت در مراحل تاریخی و پدیدارشناسانه با عبور از قطعیت های هر مرحله به متعالی ترین شکل تاریخی خود دست می یابد که همانا مطلق شناخت یا شناخت مطلق است.
● رمانتیسیسم؛ شورش علیه عقل ابزاری
«قرن هجدهم رو به مرگ است ـ قرن عقل گرایی، قرن بورژوازی جنگجو و فاتح که از پیروزی خویش آگاه است.» در پاریس، نظریه پردازان رویازده، با سرسختی خونین و بی رحمانه یی، انواع ممکن عقل گرایی را در عالم رویا تا نتایج غایی شان پی می گرفتند و در همان حال، دانشگاه های آلمانی کتاب هایی انتشار می دادند که یکی پس از دیگری بنیاد عقل گرایی و امید غرور آمیزش را محو و نابود می کردند ـ این امید که نهایتاً هیچ چیز از دسترس عقل به دور نیست... اما در ینا، در این شهرک آلمانی، تنی چند از جوانان پرشور گرد آمده اند تا از میان آشوب و هرج و مرج، فرهنگی جدید و هماهنگ و جهان گستر بیافرینند. با همان سادگی درک ناپذیر و بسیار جسورانه یی به سوی هدف خویش می شتابند که فقط به کسانی عطا شده که آگاهی تب آلودی دارند و تازه اینان نیز در تمام زندگی فقط در یک مورد و در این مورد نیز فقط برای چندلحظه یی از آن برخوردارند. کل ماجرا یکسر به رقصی برفراز آتشفشانی فروزان می مانست، به رویایی درخشان و نامحتمل. حتی پس از گذشت سال ها نیز خاطره آن دوران هنوز در جان ناظران، همچون چیزی گنگ و ناساز، زنده و پابرجاست... هدف آن بود که نوعی برج بابل معنوی برپا شود، برجی که بنایش یکسره بر باد بود. فروپاشی چنین برجی ناگزیر بود.
اما در پی سقوط آن، در وجود سازندگانش نیز همه چیز فرو ریخت... همه چیز تکه پاره می نمود. همه قله ها به آسمان خالی می رسید. اثرات عقل گرایی همان قدر که تصور می رفت، خطرناک و مخرب بود؛ «عقل گرایی لااقل از لحاظ نظری، همه ارزش های موجود را از تخت به زیر کشیده بود و کسانی که شهامت مقابله با آن را داشتند راهی پیش روی خویش نمی دیدند مگر نوعی واکنش عاطفی ، منفرد و بی هدف.» با برآمدن فیلسوفان عقلی ـ تجربی و تبدیل عقلانیت ابزاری به ابزار برترشناخت انسان اروپایی احساس کرد که بیش از پیش چیزی را از دست می دهد و آن احساس آرامش، یگانگی با جهان اطراف و معنادار بودن همه چیز بود. از این رو کم کم طلیعه جنبشی در افق پدیدار شد که رمانتیسیسم نام گرفت. همانگونه که نیچه پیامبری بود که نهیلیسم را پیش از موعد پیش بینی کرد، روسو نیز پیامبر رمانتیسیسم است. رمانتیک ها احساس را برتر از عقل می دانند و برآن تاکید می کنند. چنان که کولریج می گوید؛ «اندیشه ژرف فقط در پرتو احساس ژرف حاصل می شود.» چنان که آشکار است رمانتیک ها در تقابل با راسیونالیسم بر عقل شهودی تاکید می کنند.
رمانتیسیسم به عنوان یک جنبش، جنبشی است متعلق به نیمه دوم قرن هجدهم. ویژگی اساسی این جنبش تعارض عظیم در میان طرفداران آن است. رمانتیسیسم فی الواقع واکنشی بود علیه نگاه سرد روشنگری که در برابر روشنگری سر برمی آورد و مبلغ نگاهی سرشار از شور نسبت به زندگی در برابر نگرش سرد روشنگری بود. در آثار رمانتیک ها حسرت ایام گذشته کاملاً آشکار است و از این رو حسرت ایام گذشته یکی از ویژگی های اساسی رمانتیسیسم است. اگرچه روسو بیشتر رمانتیسیسم را در هیئت سیاسی و فلسفی اش صورتبندی کرد اما رمانتیسیسم اصولاً جنبشی ادبی بود که پایگاه اصلی آن آلمان بود و ریشه در جنبش «توفان و طغیان» که جنبشی ادبی در آلمان بود، داشت. گوته و شیلر دو تن از کسانی بودند که به رمانتیک های اولیه بسیار یاری رساندند و رمانتیسیسم از آثار و افکار آنان بسیار الهام می گیرد. شاید بتوان جانمایه رمانتیسیسم را در خواسته نووالیس یافت که می خواست جهان را به گونه یی رمانتیک بسازد تا انسان ها بتوانند در خودهای فروترشان خود برتری را که استعلایی و مطلق بود، بیابند. این دستاورد و آرزوی رمانتیک ها یکی از نکاتی بود که هگل آن را برگرفت و در دستگاه شامخ فلسفی خود آن را پرورد، یعنی مساله وحدت و مطلق و رابطه آن با کثرت.
اما هگل یکی دیگر از مفاهیم بسیار مهم در دستگاه فلسفی اش را نیز مدیون رمانتیک ها و مشخصاً روسو است. نظریه دولت ارگانیک که هگل از آن دفاع می کند آشکارا نظری رمانتیک است. به طور کلی دو نظر در باب دولت وجود دارد؛ یکی نظریه دولت ماشینی که متاثر از نگاه ابزاری به جامعه و طبیعت است و در آن دولت نه موجودی یگانه و باهویت بلکه میانجی برای حل اختلافات افراد جامعه است. نظریه دیگر نظریه دولت اندام وار یا ارگانیک است. در نظریه دولت اندام وار، دولت نه میانجی و واسطه نیروها و جریان های اجتماعی بلکه واجد روح، شخصیت و هستی مستقلی است. این دیدگاه، دیدگاهی کل گرایانه است که معتقد است کل تنها ترکیبی از اجزا نیست بلکه چیزی فراتر و معنادارتر از اجزاست و واجد شخصیتی مستقل است. این کل نیست که نیازمند اجزا است بلکه این اجزا هستند که برای معنی یافتن نیازمند کل هستند و کل بر جزء متقدم است. در تقابل با این دیدگاه است که جان استوارت میل می گوید افراد در اجتماع به موجوداتی از جنس دیگر بدل نمی شوند. دولت ارگانیک با تاکید رمانتیسیسم بر فردیت در تعارض است به همین دلیل آنان برای گریز از این مساله به زیبایی شناسی پناه می برند ولی هگل این تعارض را حل می کند و دیدگاهی کاملاً کل گرایانه اختیار می کند.
روسو با طرح کردن نظریه اراده عمومی (همگانی) در باب دولت ارگانیک نظریه پردازی می کند. از نظر روسو اراده همگانی جمع اراده تک تک افراد نیست بلکه چیزی فراتر و متمایز از آن است که در پی برآوردن و تحقق منافع عمومی است. «اگر کشور یا شهر یک انسان اخلاقی است که زندگی اش در اتحاد اعضای آن است و صیانت ذات بزرگ ترین ضرورت آن، پس نیازمند یک قدرت عمومی و وادارکننده است که هر عضو را از برای مصلحت همگان از ممیزات ویژه خود خالی سازد. درست به همان ترتیب که طبیعت به هر فرد قدرت مطلقی برهمه اجزایش ارزانی می دارد، قرارداد اجتماعی به تن سیاسی یک قدرت مطلق برهمه اجزای آن می بخشد.» یوهان هردر با تبیین مفهوم و جعل اصطلاح روح قومی (Volkgeist) نظریه اراده عمومی روسو را گامی دیگر به پیش برد. هگل مفهوم روح قومی را اخذ کرد و بسط داد و آن را به یکی از اجزای مهم دستگاه فلسفی اش تبدیل کرد و از ترکیب آن با اراده عمومی و دولت، ذهن و آگاهی نظریه یی هماهنگ عرضه کرد. اما نظریه اراده عمومی تا رسیدن به هگل تحولات مهم دیگری نیز یافت که مسلماً بر هگل بسیار موثر بودند. فیخته با استفاده از دستاوردها و نظریات روسو در مورد اراده عمومی اعلام کرد دولت نهادی است که همه اراده ها در اراده آن تجسم می یابند.
شلینگ اما مطلبی را بیان می کند که هگل بسیار از آن استفاده می کند و آن بحث آزادی است. شلینگ می گوید؛ «دولت آن مبانی کلانی است که به دست بشر اما با کارکرد روح ساخته می شود و شرطی است ضروری برای آزادی هماهنگ که به دست جماعتی از افراد تحقق یابد.» از همین روست که هگل در «درآمد بر درسگفتارهای روح» می گوید؛ «قانون همانا عینیت روح و عینیت اراده در حقیقت آن است ؛ و فقط اراده یی که از قانون فرمان برداری کند، آزاد است...»
شاهین معانی
منبع : روزنامه اعتماد