چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


صمد بهرنگی خالق قصه های پرسش آفرین


صمد بهرنگی خالق قصه های پرسش آفرین
به بهانه سال روز تولد بهرنگ، قصه نویس مشهور کودکان، در دهه های ۱۳۴۰ و ۵۰، به بررسی یکی از مفاهیم جامعه شناسی در آثار او پرداختیم.
مخاطبان آثار به یاد ماندنی او، طیف سنی وسیعی را در بر می گرفت که البته هنوز هم مخاطبان کوچک و بزرگ خود را دارند.
صمد قصه هایی آفرید که هیچ گاه خوانندگان، خود را از فضای تنگ و پر از تبعیض جامعه قهرمانان قصه نبینند، او چاره ای نداشت جز این که در چارچوب قصه ها از جامعه طبقاتی و پر از اختناق دوره خود با بچه ها حرف بزند. بهرنگی همیشه به فرصت های ممکن برای ایجاد تحولاتی هر چند کوچک در راستای تحقق عدالت اجتماعی، امیدوار بود. نخبه ها را در دل قصه هایش می پروراند تا عناصری فعال در آگاهی رساندن به مردم باشند.
تلاش ماهی سیاه کوچولوی قصه اش برای فهمیدن و درک کردن موقعیت های اجتماعش، قصه ای آفرید که سرشار از پرسش هایی شد که بسیاری از سنت های پذیرفته شده جامعه را به زیر سوال برد و در ذهن ها تردید آفرید. پرسش های فلسفی ماهی سیاه کوچولو قصه صمد بهرنگی را برنده جایزه نمایشگاه بولون ایتالیا و بینال چکسلواکی کرد.
قیام مردمی کوراوغلو، پسر علی کیشی، تمثیل حماسی از مبارزات طولانی مردم با دشمنان داخلی و خارجی خویش است که هنوز هم جان مایه تصنیف هایی است که عاشق ها در دوره نوزی ها می خوانند.
داستان مبارزه انفرادی یک هلو از هزار هلوی درخت پر بار باغ ارباب که حاضر نیست میوه هایش را کسانی بخورند که حاصل دسترنج آنها نیست و قصه کچل کفتر باز که بعد از بریده شدن سرهای کفترهایش به دستور حاکم، صاحب قدرتی می شود که به پشتوانه آن انتقام مردم ستم دیده را از صاحبان قدرت های نامشروع می گیرد و دیگر قصه های بهرنگی همه پرسش آفرینند; بپرس چرا این گونه است؟ چرا باید باشد؟ چطور می توان به شرایط بهتر رسید؟ و...
در این مقاله، مفهوم آگاهی در مجموعه مقالات و ۲۲ داستان بهرنگی که برخی از آنها برگرفته از داستان های اسطوره ای است بررسی شده است.
این مفهوم در دو سطح: ۱- آگاهی به طبقات اجتماعی موجود، ۲- بررسی سطحی از خود بیگانگی گروهی از مردم، مورد مطالعه قرار گرفته است.
در رابطه با سطح اول، در ۵۹/۹ درصد از قصه های بهرنگ، طبقات اجتماعی در دو سطح بسیار بالا و بسیار پایین به شکلی که تضاد آن دو کاملا برای خواننده مشهود باشد، ترسیم شده است.
بهرنگی در این دسته از داستان هایش با صراحت از کودکان می خواهد به آن چه که در جامعه اتفاق می افتد و مردم را در چند طبقه اقتصادی با اختلاف فاحش قرار می دهد توجه کنند و آن را طبیعی و خواست تقدیر قلمداد نکنند و به دنبال علت آن باشند. مفهوم آگاهی در این سطح به تشخیص طبقات اقتصادی جامعه و چرایی و چگونگی شکل گیری آن می پردازد.
"چرا دستگیری از بینوایان را تبلیغ می کنیم و هرگز نمی گوییم که چگونه آن یکی "بینوا" شد و این یکی "توانگر" که سینه جلو می دهد و سهم بسیار ناچیزی از ثروت خود را به آن بابای بینوا بدهد و منت سرش بگذارد که آری من مردی خیر و نیکوکارم و همیشه از آدم های بیچاره و..."
در سطح دوم، در ۸۱/۸ درصد از قصه ها به اهمیت توانایی و مهارت در فهم مسائل اجتماعی اشاره کرده است. او با دستاویز قرار دادن گروهی که بدبختی خود را طبیعی می دانند، به قدرت اراده انسان در تغییر شرایط زندگی اجتماعی خود تاکید کرده است. بهرنگی در ۴۰/۹ درصد از قصه ها، به هر دو سطح از مفهوم آگاهی در تناسب با یکدیگر پرداخته است.
● شناخت و آگاهی ابزار قدرت
در قصه ها و مقالاتش در رابطه با اهمیت و نقش عنصر آگاهی در زندگی اجتماعی، به ابعاد مختلف آن پرداخته است.
بهرنگی در یکی از مقالاتش در پاسخ به این سخن که بعضی ها می گویند جهان را نمی توان شناخت و این فکر از کجا پیدا شده است می گوید "قدیمی ها می گفتند که دانش روشنایی است اما همه روشنایی را دوست ندارند زیرا که مشاهده جهان در نتیجه تابش عقل انسان به این معنی است که چیزهای زیادی در آن جا ببینیم، چیزهای زیادی درباره آن بدانیم و خود را برای انجام دادن کارهای زیادی آماده کنیم. خواستاران دوام تاریکی از همین می ترسند زیرا آنگاه که انسان خود را از تمام قیود اجتماعی، سیاسی و دیگر قیودی که او را به بردگی می کشاند رها کند و آقای خود شود، نخست همه تفوق طلبی ها و برده وار زیستن ها را از میان برخواهد داشت."
در واقع او آگاهی انسان به پیرامونش را ابزار قدرت می داند چون با هر شناختی که از قوانین طبیعت به دست میآورد یک الهه خرافی یا یکی از القائات اجتماعی از زندگی او خارج می شود. دیگر فقر و بدبختی خود را به علت های پوچ نسبت نمی دهد و نمی گذارد دیگران او را استثمار کنند و در یک جمله رفتار آگاهانه انسان را تجلیل می کند. "رمز بقا و برتری نوع انسان همین رفتار آگاهانه اوست".
بهرنگی با توصیف ویژگی های شخصیتی طبقات مرفه و فقیر در داستان هایش از بچه ها می خواهد به علت ها فکر کنند و به دنبال تحول اجتماع به سوی عدالت باشند به شکلی که وقتی آینده را از بزرگان خود تحویل می گیرند دست نخورده به فرزندان خود نسپارند.
"بچه ها، بی شک آینده در دست شماست و خوب و بدش هم مال شماست... زندگی اجتماعی را با همه خوب و بدش صاحب می شوید. فقر، ظلم، زور، عدالت، شادی و اندوه، بی کسی، کتک، کار و بیکاری، زندان و آزادی، مرض و بیدوایی، گرسنگی و پا برهنگی و صدها خوشی و ناخوشی اجتماعی دیگر مال شما می شود. می دانیم که برای درمان ناخوشی ها اول باید علت آن را پیدا کرد... ورشکستگی! زور گفتن، دروغ، دزدی و جنگ هم ناخوشی هایی هستند که فقط در اجتماع ناسالم دیده می شوند. برای درمان این همه ناخوشی باید علت آنها را پیدا کنیم. همیشه از خودتان بپرسید: چرا رفیق همکلاسم را به کارخانه قالی بافی فرستادند؟ چرا بعضی ها دزدی می کنند؟ ..."
بهرنگی در توصیف اجتماع به بچه ها می گوید که جامعه چهار دیواری خانه شان نیست و در تشریح آن، دو طیف اجتماعی مرفه و فقیر را در قصه هایش در تعامل نزدیک با هم قرار می دهد تا تضاد آنها بیشتر مشخص شود.
او شناخت را ملازم با تغییر و تحول در شرایط نامطلوب می داند و به ادبیات داستانی در مقطع کودکان به عنوان یکی از ابزارهای تغییر و تحول در ساختارهای بیمارگونه جامعه نگاه می کنند.
"... اینها همه اجتماعی است که شما از پدرانتان به ارث خواهید برد نباید میراث پدرانتان را دست نخورده به فرزندان خود برسانید. باید از بدی ها کم کنید یا آنها را نابود کنید، بر خوبی ها بیفزایید و دوای ناخوشی ها را پیدا کنید یا
آنها را نابود کنید. اجتماع امانتی نیست که عینا حفظ شود."
"عدالت اجتماعی" محور اصلی داستان هایش است که از نظر او مهمترین خصیصه یک جامعه سالم است.
"باید جهان بینی علمی و دقیقی به بچه داد، معیاری به او داد که بتواند مسائل گوناگون اخلاقی و اجتماعی را در شرایط و موقعیت های دگرگون شونده دایمی و گوناگون اجتماعی ارزیابی کند."
● مسخ شدگی طیفی از اجتماع
از خود بیگانگی گروهی از مردم اجتماع، سطحی است که بهرنگی در داستان هایش به آن می پردازد.
در برخی از قصه ها، مسخ شدگی گروهی از مردم را به شکلی تعریف می کند که خواننده کوچک قصه اش پا به پای قهرمان قصه از شرایط موجود رنج ببرد و به فکر چاره باشد.
در داستان ماهی سیاه کوچولو در قسمتی که هم جنسان و بزرگترهای او می خواهند ماهی کوچولو را به جرم این که می خواهد برای دیدن آخر جویبار از آنها جدا شود، بکشند، بی شک کودک به عظمت عنصر آگاهی یافتن بدون توجه به سنت های القا شده در جامعه، پی خواهد برد. در درصد بالایی از قصه های او این گونه فرار از القائات و سنت های پذیرفته شده جامعه دیده می شود.
همین طور مقاومت طبقات بالا در مقابل تحرک رو به بالای طبقات پایین مصداق بارز دارد. مثلا وقتی همسایه های ماهی سیاه کوچولو نمی گذارند او به خارج از جویبار برود تهدیدش می کنند که اگر از سنت ماهی ها پیروی نکند او را خواهند کشت همان طور که حلزون دانا را به خاطر آگاهی دادن و به عبارتی از راه به در بردن
بچه ماهی ها کشتند. در داستان کچل کفتر باز این مثال روشن تر است. آن جا که دختر پادشاه عاشق کچل کفترباز می شود و پادشاه به محض خبردار شدن به وزیر دستور می دهد کچل را کتک بزنند و کفترهایش را سر ببرند.
در ماهی سیاه کوچولو، قهرمان قصه از بی ریشگی دانش بزرگترها درباره زندگی می گوید:
"... این را فهمیده ام که بیشتر ماهی ها، موقع پیری شکایت می کنند که زندگی شان را بی خودی تلف کرده اند... من
می خواهم بدانم که راستی راستی، زندگی یعنی این که توی یک جایی بروی و برگردی تا پیر شوی و دیگر هیچ. یا این که طور دیگری هم توی دنیا می شود زندگی کرد؟..."
وقتی ماهی کوچولو می خواهد برود تا دنیا را بشناسد و بزرگترها از این که او باعث خواهد شد تا همه بافته های ذهنی شان را درباره آن چه که در پیرامونشان می گذرد به هم بریزد، می ترسند. اما بهرنگی نمی گذارد ماهی سیاه کوچولو، قهرمان قصه اش، متوقف شود. عده زیادی را در سرنوشت او دخیل می کند تا کودکان فکر نکنند تافته جدا بافته هستند. وقتی در قصه هایش از مسخ شدگی برخی می گوید به طور ضمنی نیز به طبقه حاکم اشاره می کند که استثمارش موجب شده افراد ناآگاه شرایط اسف بار خود را به عوامل غیرحقیقی نسبت دهند و به چاره جویی های بی اساس پناه ببرند.
او در یکی از مقالاتش به عواملی که انسان ها را به باورهای غیرعقلانی سوق می دهد به شدت انتقاد می کند و در مورد کودکان حساسیت بیشتری نشان می دهد. در مقاله ای به روش های تربیتی گروهی از مسوولان و نویسندگان تربیتی انتقاد می کند و می گوید: "هنر داستان نویسی در مورد کودکان تا کی می خواهد به بچه ها امر و نهی کند که موقع غذا دستت را بشور، با ادب باش، سحرخیز باش تا ... بچه باید بداند که پدرش با چه مکافاتی لقمه نانی به دست می آورد و برادر بزرگش چه
مظلوم وار دست و پا می زند و خسته می شود."
بهرنگی می خواهد از دریچه قصه هایش وارد دنیای کودکان و در واقع خوانندگانش که طیف بزرگی از آن بزرگترها هستند، شود تا به آنها بفهماند که این خود آنها هستند که باید با نگاهی تیزبینانه واقعیت زندگی و اجتماعشان را از میان فضای مه آلود بشناسند. فضایی که با خرافات و تلقین ها تار و مشتبه شده اند. او قهرمانان داستان هایش را به شکلی می پروراند که خودشان پرده های ابهام را کنار می زنند و واقعیت را در پس آن چه که دیگران نمی بینند یا کم تر تمایل به دیدن آن دارند، ببینند. گاهی این واقعیت را به
گونه ای طنزآلود خنده دار می کند مانند داستان دو گربه روی دیوار و کچل کفتر باز و در بعضی از داستان ها اشک خوانندگان کوچکش را درمی آورد مانند قصه پوست نارنج، الدوز و کلاغ ها، الدوز و عروسک سخن گو.
بهرنگی در بعضی مواقع نیز خواننده را رها می کند تا خودش واقعیت زندگی قهرمان قصه را درک کند مانند داستان "بینام" که در اردیبهشت سال ۴۲ نوشته است.
● حماسه و توجه به نیروی مردمی
دیدگاه بهرنگی به جامعه خود که آن را با معیارهای اقتصادی طبقات می سنجد، برگرفته از اوضاع پر آشوب دهه های چهل و پنجاه است. در دست نوشته هایش که در بازدید از روستاها نوشته مرتبا شاخص عدم آگاهی مردم به دلایل اصلی زندگی پر از فلاکتشان به چشم می خورد. "چیلانی ها از پیرو جوان دست روی دست گذاشته اند و چشم به آسمان دوخته اند، به امید گشایش. انگار دست ها را فراموش کرده اند و فراموش کرده اند!"
بازنویسی داستان های حماسی با توجه به فضای خفقان سیاسی دوره او می تواند در خور توجه باشد. او در قالب داستان هایش به حرکت گروهی و فردی که هدفشان اصلاح وضعیت موجود و بهبود شرایط است اشاره دارد. این اتفاق در ۶۸/۱ درصد از
داستان هایش مشهود است.
مثلا در شاهکارش، ماهی سیاه کوچولو، قهرمان داستان، گروهی را به دنبال خود می کشاند تا دنیا را ببینند. وقتی همه در دام مرغ سقا گرفتار می شوند سعی می کند آنها را رهبری کند اما موفق نمی شود.
اما در داستان الدوز و کلاغ سیاه، با کار گروهی الدوز و یاشار از دنیای پر از خرافات و خفقان خانواده و اجتماعشان نجات پیدا می کنند. بهرنگی در هر فرصتی از خوانندگان کوچکش می خواهد به علت های مسائل جاری در اجتماعشان فکر کنند. عنصر آگاهی یافتن و آگاهی دادن برای ساختن جامعه ای بهتر با شاخص "عدالت" توسط وارثان آینده کاملا مشهود است.
نویسنده : زهرا شعبانی
منبع : روزنامه مردم سالاری