چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


ملاقات دو دریا


ملاقات دو دریا
مرج البحرین لفظ قرآنی است به معنای مرز و محل تلاقی دو دریا که در آیه ۲۵ سوره فرقان آمده است. مناقب نامه نویسان که شرح زندگانی مولانا جلال الدین را نوشته اند مثل سپهسالار و افلاکی این تعبیر را از قرآن آورده اند و درباره نخستین دیدار مولانا و شمس که در قونیه اتفاق افتاد نه در دمشق یا جای دیگر به کار بردند.
به عبارتی دیگر از مولانا جلال الدین و شمس تبریزی تعبیر به دو دریا کردند که به هم رسیدند. تعبیر زیبا و دلنشینی است و البته خالی از واقعیت هم نیست زیرا این هر دو مردانی بزرگ بودند و دریا نشانه بزرگی و عظمت است، هم از نظر وسعت و بی کرانگی و هم از جهت عمق و نیز از این جهت که دریا را می توان استعاره گرفت از ذات پاک و بی کرانه خداوندی که شیفتگان معرفتش را در خود مستغرق می دارد و شاید آنان که این تعبیر قرآنی را درباره مولانا جلال الدین و شمس تبریزی به کار برده اند خواستند نشان دهند که این دو نفر دریایی بودند یعنی اهل دریا بودند و شناآموخته بحر معارف الهی.
درباره شمس باید گفت که برخلاف آنچه اغلب مشهور شده و به خصوص مناقب نامه نویسان حال به اعتماد خود یا از زبان یاران و مریدان مولانا انتشار داده اند شمس به هیچ روی آدمی بی سواد و درس ناخوانده نبوده است.
او در زمینه معارف اسلامی درس خوانده بود و سال ها تحقیق کرده بود و دانش او در این علوم تا آنجایی بود که می توانست با افرادی چون ابن عربی به مباحثه علمی بنشیند که نشانه های آن را در مقالات شمس می توان خواند.
شمس همه این عالمان و حتی عارفانی چون اوحدالدین کرمانی را هم بارها آزموده بود منتها هیچ یک را شایسته شیخی کردن بر خود نمی دید. اگر در وجود آنان بارقه ای هم از عشق الهی بود چندان نبود که عطش سوزان او را کفایت کند. این جمله را از سخنان شمس در ذهن دارم که حتی درباره ابوبکر گفته که در وجود من چیزی بود که پیرم آن را ندید و مولانا دید.
بنابراین همچنان که گفته ام شمس در پی همان آتشی بود که بتواند شعله آن را فراراه روح عشق جوی خود قرار دهد. این آتش را در روح بزرگ مولانا یافت و مولانا نیز آتش عشقی را که از وجود شمس زبانه می کشید و می خواست خود را به منبع آتش در روح مولانا پیوند دهد، بازشناخت و این دو دریای علم و معرفت که شعله های عشق الهی از آن زبانه می کشید بنا بر این به هم پیوستند.
اما آنچه در آن نخستین لحظه دیدار در قونیه روی داد، باز هم مطالبی است که همین مناقب نامه نویسان نقد کردند از این قبیل که مولانا بر سکوی خانه شکرفروشان یا برنج فروشان و از این قبیل نشسته بود و شمس ناگاه از راه رسید با اینکه مولانا سوار بر مرکب از مدرسه به خانه بازمی گشت و جمیع مریدان ملازم رکاب بودند و شمس ناگهان افسار مرکب مولانا را فروکشید، یا اینکه مولانا در مدرسه مشغول تدریس بود و شمس از در درآمد و همه اوراق دفتر را به آب ریخت یا اینکه گفته اند شمس در برابر جمع از مولانا پرسید که مقام محمد بزرگتر است یا مقام بایزید، از این قبیل که در همان مناقب نامه ها آمده و بعدها دیگران هم بالطبع آنها را نقل کرده اند دارای سند معین و مسلمی نیست و ضرورتی هم به این گونه کارهای نمایشی نبوده است.
تصور بفرمایید دو نفر انسان دانشمند، آراسته به بینش معنوی، برخوردار از روحی آسمانی و عشق پاک و آشنایی با معارف و اسرار الهی چگونه ممکن است درصدد آزمایش ظاهری یکدیگر و ابراز علم و توانایی های ظاهر و باطن خود به یکدیگر برآیند؟ این حرف ها به افسانه بیشتر شبیه است و از مردان حق بعید.
در اینکه مولانا و شمس الدین نه یک بار که بارها و به کرات با هم خلوت می کردند و با یکدیگر از اسرار و معارف الهی سخن می گفتند و از نیروی علمی و قلبی یکدیگر بهره می گرفتند جای تردید نیست. این کشش و کوشش دوسویه بوده است و به همین سبب است که شمس همیشه با لفظ مولانا از جلال الدین یاد می کند و نه تنها خود را برتر از او نمی داند که همیشه خود را نسبت به مولانا فروتن نشان می دهد و حق هم همین است.
مقام علمی مولانا به هیچ وجه کمتر از دانش شمس یا مقامات معنوی او نبود بلکه بالاتر هم بود و معلوم می شود که از وجود مبارک مولانا کسب فیض می کرد.
مولانا هم از گرمی عشق و صفای روح بزرگ شمس الدین نیرو می گرفته است که نشانه هایش را در مثنوی مکرر و در غزلیات مولانا فراوان می بینیم. دوستی این دو نفر با یکدیگر ورای دوستی های ظاهری و امروزی بوده است.
البته نباید فراموش کنیم که شمس در واقع آینه ای بود شفاف که مولانا صورت کمالات و فضایل معنوی خود را در او مشاهده می کرد و در واقع شمس تماشاگه حقیقت وجودی مولانا برای خود مولانا بود و به نحوی مولانا حقیقت وجودی خود را شمس می دانست و در این تلاقی خود را دریافت. به عبارت دیگر نیرویی و آتشی که در وجود آنان بوده از یک منشأ سرچشمه می گرفته و از یک جنس بوده و به نظر من این نیرو و این آتش واحد هدفی واحد را در برابر هر دو آنان قرار داده بوده است.
و آن هدف عبارت بوده است از آشنا ساختن جان های افسرده خلق با آتش عشق الهی تا از آن آتش گرمی یابند و به نیروی آن گرمی راه تعالی به سوی حقیقت را پیمایند. مقالات شمس نشان می دهد که شمس تبریزی در قونیه بیکار نبوده و در کنار مولانا به تبلیغ معارف اسلامی و انتشار حقایق الهی مشغول بوده است.
بنابراین می بینیم که این دو دریا به هم می رسند و دست در دست هم می گذارند تا راه نجات خلق را هموار سازند. عبث است اگر بپنداریم دوستی و همنشینی مولانا جلال الدین و شمس الدین از سر هوا و هوس و خواهش دل بوده است.
اینها مردمانی بودند دانش آموخته، پاک نهاد، بافضیلت و بینش و فراست و صاحب بصیرت و عاشق خدا و خلق خدا که تصور می کردند در کنار یکدیگر و به کمک یکدیگر بهتر و بیشتر توفیق خدمت به خلق را پیدا می کنند و آموزش دانش و انتقال معارف الهی و اسرار سعادت دنیوی و اخروی به این شیوه موثرتر است و البته تصورشان غلط هم نبوده است.
نهایت آنکه گروهی از همان مردم جاهلی که اینان به نجاتشان از کوردلی و کج فهمی و بی دانشی برخاسته بودند سبب جدایی آنان از یکدیگر شدند. هنوز هم باید تحقیق کنیم و ببینیم علت دشمنی آن گروه از مریدان و یاران مولانا با شمس الدین چه بوده است، ترس از مثلاً اینکه شمس الدین خلیفه مولانا شود و جای او را بگیرد و زمام امور مریدان را در دست گیرد، یا به ظن قوی تر تلاطم روحی و تندی خوی شمس در برابر خلق و خوی ملایم و اخلاق خوش و نرم دلی مولانا و شاید مطلبی دیگر و شاید هم مجموعه ای از این قبیل عوامل سبب شده باشد که اسباب رنجش خاطر شمس را فراهم آورند و او را از قونیه برانند و این دو دریای عظیم را از یکدیگر جدا سازند.
حسن لاهوتی
منبع : روزنامه شرق