یکشنبه, ۳۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 19 May, 2024
مجله ویستا

روایتی جدید از شنگول و منگول


روایتی جدید از شنگول و منگول
روزی روزگاری یکی از روزهای زمستان بود. مامی بزی می خواست به بازار برود. به بچه هایش گفت: «هر اتفاقی افتاد به موبایلم sms بزنید.» آنها گفتند: «چشم.» مامی رفت.
گرگی که به آرایشگاه رفته بود، خود را گریم کرد و به در خانه شنگول و منگول رفت. زنگ زد شنگول او را در آیفون تصویری دید و در را باز کرد. گرگی نمی توانست از پله ها تا طبقه ۵ برود از آسانسور استفاده کرد.
بعد توی خانه رفت شنگول دید این بوی مادرش را نمی دهد. با خود گفت بوی عطر مادرم شبدر است ولی این عطر اسم دیگری دارد. اسم این عطرخرزهره است.
با خود گفت: «بگذار به مامی زنگ بزنم.» هرچه زنگ زد گفت: «در دسترس نمی باشد!» گرگی قهوه ای درست کرد و با کیک خورد و به شنگول گفت: «بیا عزیزم پیش مادر.» شنگول به او گفت: «چشم مامی جان!» فکر کرد باید به اوsms بدهد.
سریعsms را داد و آمد پیش گرگی نشست در آنsms نوشته بود که با ماشینی فوری خودت را برسون. شنگول وقتی که آمد، پیش گرگی نشست و به او گفت:
«مادر می خواهم برای تو داستانی بگویم که تا به حال نشنیده باشی» گفت: «بگو» شنگول شروع کرد: «روزی روزگاری یکی از روزهای زمستان بود که...» شنگول همین جوری ادامه داد و گرگی داشت همین جوری مثل ابر بهار گریه می کرد، آخه داستان او درباره قسمت اول شنگول و منگول بود که گرگی در آن قسمت می میره او با چشمان اشک آلود از خانه بیرون رفت به زنشsms داد که من نمی توانم اینها را بخورم چون بادی گاردی در خانه اینهاست.
مرا مثل ساندویچ جلوی کرم ها می اندازند! مامی که رسید شنگول تمام ماجرا را برای مامی تعریف کرد حالا وضع شنگول اینا خوب شده و دارند به جای علف کباب های لذیذی می خورند.

فاطمه کرباسی ۱۴ساله
مدرسه راهنمایی امام سجاد علیه السلام
منطقه ۱۴ تهران
منبع : روزنامه کیهان