یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

جنبه های مثبت استرس


جنبه های مثبت استرس
استرس کاربرد دیگری هم دارد؛ کاربرد به عنوان حلال مشکلات عاطفی. اگر دوستی یا عزیزی، پدری یا مادری از دردی می نالد و شما مایلید کمکی کرده باشید و همدردی ای بخصوص اگر وقت کافی هم برای عیادت و همدردی نداشته اید می توانید از «معلومات علمی» خود کمک بگیرید و توصیه کنید «عزیزم باید استرست را کم کنی؟
هزار بار گفتم راهش فقط کم کردن کار و استرسه» البته نکته ای که در این کاربرد اصلاً مهم نیست این است که ببینیم آیا اساساً بین استرس و بیماری آن عزیز ارتباطی قبلاً توصیف شده یانه؟،اما چرا این تلقی عمومی و دراماتیک از استرس آنقدر علمی و مدرن و مقبول به نظر می رسد؟
در دوران پیشامدرن توجیه بیماری ها عمدتاً به واسطه عوامل درونی بدن صورت می گرفت. عواملی که به هیچ رو خارج از مقدرات جهان وجود نبودند. زندگی در چارچوب اخلاط چهارگانه ای که تغییرات آنها هم از قبل مقدر شده بود جریان داشت و تغییرات این تقدیر نیز تابع نیک و بد رفتار توست این طبعاً زندگی ساده تری است اما شاید راحت تر باشد. با پیدایش مدرنیسم و روشنگری این مرکز ثقل توجیه بیماری ها به بیرون بدن منتقل شد.
جایی که نه تنها از دسترس اخلاط چهارگانه به دور بود بلکه در فراچنگ اراده انسان قرار داشت. جایی که کاملاً قابل شناخت است و می توان بر روند آن تاثیر قاطع برجا گذاشت، در میان تمام تئوری های عقل گرایانه دوران مدرن مارکسیسم جذاب ترین و درخشنده ترین آنها بود و یکی از رازهای این جذابیت و مقبولیت در خوش بینی افراطی ای است که نیرو می بخشد حتی اگر به دروغ، از آموزه های اساسی مارکسیسم یکی هم تفاوت اساسی بین ایده آلیست ها - که مورد لعن و نفرینند - و ماتریالیست هاست - که مورد تحبیب و تحسینند.
بنا بر این تعبیر ماتریالیست ها یعنی مارکسیست ها مساله عمده را تاثیرات محیطی می دانند و معتقدند افراد خمیرمایه مشترکی دارند. در اتحاد شوروی گاه حتی به عمد از انتشار تئوری هایی که به جنبه های وراثت می پرداخت جلوگیری می کردند.
از این رو تاکید بر تاثیرات محیط ایده ای مترقی و تاکید بر ژنتیک ایده ای ارتجاعی به شمار می رفت. تاکید بر استرس به عنوان عامل تمام بیماری ها و مترقی و مدرن به حساب آوردن این ایده بی تردید ریشه در همین برداشت مارکسیستی دارد که آنقدر قوی جا افتاده بوده است که هیچ ایدئولوژی دیگری هم بعد از آن نتوانسته خود را مترقی بداند و از همین ایده تبعیت نکند؛ حتی ایدئولوژی هایی که این ایده با هسته مرکزی اعتقادات آنان در تضاد قرار می گیرد. برخی مردم تحصیلکرده تنها هسته روشنفکرانه اعتقاداتشان همین تقابل محیطی- ارثی است. اگر قرار است صرفاً تاثیرات محیطی در موفقیت ها و بیماری ها نقش داشته باشد چه واسطه ای بهتر از «استرس»؟
و وقتی ایده ای با پوسته مترقی در چرخه پوپولیسم با دور تند بیفتد نتیجه این می شود که اکثریت بیمارانی که به تو به عنوان متخصص اعصاب مراجعه می کنند به جای توضیح و توصیف علائمشان از توضیح این یا آن «استرس» کاری اجتماعی یا عاطفی شروع می کنند و بر این باورند که دارند به شیوه ای کاملاً علمی به تو در تشخیص بیماری شان کمک می کنند یعنی تاثیرات محیطی ای را که فلاسفه «علمی» قرن نوزدهم در «اصول مقدماتی فلسفه» توضیح داده اند برایت باز می کنند.
حال آنکه تو به دنبال سوالات دیگری هستی. باید پذیرفت که این «استرس» تا حدود زیادی محصول ترویج و تکثیر نوعی روشنفکری سطحی و مکانیکی در کشور ماست که بر سایر اقشار موثر می افتد. اما در بسیاری از موارد این استرس، استرس کاری است. بسیاری از مردم بر این عقیده اند که استرس کار آنان، سر و کله زدن با ارباب رجوع، چک و سفته، سر و کله زدن با روسای سخت گیر، مسوولیت زیاد، ساعات کار طولانی و... آنها را بیمار کرده است. البته باید گفت در برخی موارد کار یا عدم رعایت بهداشت کار باعث بیماری می شود اما در اکثریت موارد این عقیده نادرست یا حداقل اغراق آمیز است. باید دانست که اساساً کار فعلی است که با استرس آمیخته است و آن فعلی که با استرس همراه نیست و انسان را خسته نمی کند تفریح نام دارد. و واقعیت این است که همین کار با استرس های فراوانش نسبت به بیکاری برای سلامتی بهتر است.
مقایسه کسانی که تا سال های پایانی عمر همچنان شاغلند مثل پزشکان، روحانیون و تجار با کسانی که در سنین میانه به معنای واقعی کلمه بازنشسته می شوند نشان می دهد که گروه اول از سلامتی جسمی و روحی بیشتری برخوردارند. این تاکید بر کار به عنوان عامل استرس و در نتیجه مرض از همان آبشخور پیش گفته سیراب می شود.
بخصوص که موضوع برمی گردد به «کار» و «ثمره» و «استثمارگر» و «استثمار شونده». واقعیت این است که مبارزه برای شرایط کار بهتر ضروری است اما این موضوع مربوط می شود به کیفیت حیات بخش قابل توجهی از مردم و نه مربوط به بحث سلامت و بیماری. در خاتمه بیایید بپذیریم یا فرض کنیم که استرس هم باعث بیماری می شود. استرس اگر هم اثر داشته باشد با توجه به تنوع بیماری ها باید یک عامل غیراختصاصی باشد. بهتر نیست به عامل اختصاصی هر بیماری بپردازیم؟
متخصص مغز و اعصاب
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید