چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا


بیضایی صدفی درآب‌های شور


بیضایی صدفی درآب‌های شور
بهرام بیضایی مرواریدی است که مدت‌ها در لاک خود به صیقل جسم و جان خود پرداخته و همچون نگینی رخشان درعرصه‌ هنر ایران می‌درخشد. گاهی در شنزار توفانی نارسایی‌های سیاسی حکومت به‌ناچار او را گم می‌کنیم و مسیر هنری این مرد بزرگ و خلاق را ازدست می‌دهیم؛ مردی که ازدوران جوانی به‌دنبال حقیقتی گم شده درهنرنمایشی تاریخ ایران گشته و هم اوست که با نوشتن کتاب «نمایش درایران»، خدمت بزرگ و ارزنده‌ای به دانشجویان تئاتر و دیگرهنرمندان این هنر نمود.
بیضایی هنگامی این کتاب را انتشار داد که بیشتر بدنه‌ تئاتر قدیمی ایران درچارچوب «متد استانیسلاوسکی» گم شده بود. سنت‌گذاری این متد روسی به وسیله کسانی مانند «نوشین» - پدرتئاترنو ایران و شاگردانش که در بسترهنر رئالیسم دهقانی و کارگری و حزب سوسیالیزم وقت پاگرفته بود، اگرچه دربعضی ازعرصه‌ها خوش درخشید اما بعد یک وجهی و مکانیکی غلطی را نیز دراین هنرشکل داد که رهایی ازآن کارساده‌ای نبود.
با اینکه متد نگاه «برشت» - فاصله‌گذاری- توانست تا حدودی متد «استانیسلاوسکی» را تر و تازه نگاه دارد، اما تحقیق بیضایی ازسیرتعزیه درایران توانست نشان دهد که خیلی پیشتر هنرنمایشی ایران از این تکنیک استفاده‌های شایانی کرده است.
همین دستاورد بود که توجه خیلی از جوانان تئاتر را به هنرهای نمایشی ایران سوق داد. کتاب بیضایی به عنوان یک کتاب مرجع تا به‌امروز از اعتبار زیادی در این عرصه برخوردار است.
بهرام بیضایی با ورود خود به دانشکده هنرهای زیبا و قبول مسوولیت مدیریت گروه تئاتر، توانست جو آموزش را تغییر عمده‌ای دهد. انرژی فوق‌العاده او درنظر و عمل باعث رونق کارتئاتر دانشکده‌ هنرهای زیبا شد.
گذاردن دروس عملی و نظری، شکل و محتوای تئاتر را تغییرداد که حاصل آن دوره فارغ‌التحصیلانی بودند که اکثر آنها چه در ایران و چه در خارج از مرزها به بزرگترین تاثیرگذاران هنر نمایشی تبدیل شدند. درکنار بیضایی استادان دیگری مانند «دکتر ممنون» و «شمیم بهار» پایه‌های میتولوژی تئاتر ایرانی را بیشتر بازکردند و این‌گونه نگاه دانشجویان به فرهنگ خودی بیشتر شد. این حوادث موقعی درحال شکل‌گیری بود که هنرتئاتر با آوردن گروه‌های سوپرمدرن لخت و عور از فرانسه و لهستان و گاهی از آمریکا، که محل اجرایش درجشن هنر شیراز نبود، نگاه ملی‌تری را در مقابل هجوم تئاترهای غیراجتماعی و صرفاً سوپرمدرن فراهم می‌کرد. درآن روزگار «کارگاه نمایش» که به وسیله «آربی آوانسیان» با حمایت «بیژن صفاری» به عنوان نماینده دفتر «فرح پهلوی» اداره می‌شد، محلی بود تا ذهنیت هنرپیشگان و کارگردانان بومی را دستخوش مدرن‌گرایی کاذب نماید تا بدینوسیله بتوان بستر نوعی تئاتر روشنفکری صرف غربی را، که درکشورهای اروپایی و آمریکایی به عنوان «هنرآوانگارد» شناخته شده بود، مد روزکند.
امروزه نیز «هنر مفهومی»‌ (Conceptual Arts)‌ دربعضی از عرصه‌ها به‌صورت یک «هنرغیرفعال اجتماعی» ارائه می‌شود و جوانان زیادی به تقلید ازمراکز هنر برلین، پاریس و نیویورک همین راه را که قبلاً نیزغلط بودن آن تجربه شده ادامه می‌دهند.
درچنین شرایطی بیضایی و سمندریان و دیگر کارگردانان خوب تئاتر توانستند با گذاردن تئاترهای ناب ایرانی و نمایشنامه‌های ترجمه شده‌ خارجی، تعادلی در روند تئاترملی فراهم آورند. به جرات می‌توان گفت که مدیریت بیضائی درگروه تئاتر هنرهای زیبای دانشگاه تهران، توانست پایه‌های درستی برای تحصیل دانشجویان فراهم آورد. با یک نگاه به فارغ‌التحصیلان این دوره می‌توان به صحت این سخن پی برد.
درکنارفعالیت هنری تئاترهنرهای زیبا، بیضایی کمک کرد تا دیگرگروه‌های هنری مانند گروه «خانم اسکوئی» و «سعید سلطانپور» بتوانند درآمفی‌تئاترخوب دانشکده به اجرا بپردازند. اجرای «دراعماق» نوشته «گورکی» به گارگردانی خانم اسکوئی با بازیگری روانشاد «مهدی فتحی» و «محمود دولت‌آبادی» و «چهرهای پنهان سیمون ماشار» نوشته «برشت» با کارگردانی روانشاد «سعید سلطان‌پور» دو کار بی‌نظیر آن دوره بود. در این دوره بیضایی توانست تعادلی را بین دو خط‌مشی یعنی تئاتر غربی صرف به سردمداری مدیران جشن هنرمانند «فرخ غفاری» و «آربی آوانسیان» و «صفاری» و تئاترملی متکی به فرهنگ خودی فراهم آورد. بهترین هنرپیشگان سینمای کنونی و تاثیرگذارترین افراد تئاتر، منهای پیشکسوتانی مانند انتظامی، مشایخی، نصیریان و تنی چند را می‌توان جزو این گروه دانست.‌
هنگامی که در ابتدای مهاجرت موقتم در لوس‌آنجلس اقامت گزیدم، شبی را با بیش از پنچاه نفر اهل تئاتر سپری کردم.
این پنجاه نفر کسانی بودند که بخاطرمتوقف شدن سنت اجرایی تئاتر بعداز انقلاب ۵۷ به ناچار راهی دیار غرب شده بودند. آن شب تا صبح آتشی درحیاط منزل یک دوست عزیرازاهالی تئاتر با همسرمهربانشان درست کردیم و دوراین آتش زندگی به درددل نشستیم.
بعضی از افراد آن شب پس ازسالیان بالاخره راهی کشورشان ایران شدند و تاثیرخوبی نیزبر روند اجرایی تئاتر گذاردند و تعدادی دیگر از آنها درشهرهای سنت‌دیگو، لوس‌آنجلس و سانفرانسیکو رحل اقامت گزیدند که درحال حاضرنیزبا توجه به شرایط سخت آنجا گاهی تلاشی برای پیشبرد این هنر می‌نمایند. متاسفانه کسی یا کسانی ازدولت هرگزنخواست یا نتوانست به بیرون مرزها رود و این همه هنرمند را با توجه به بازشدن نسبی اجراهای هنری به ایران جذب نماید.
در آن‌شب فراموش نشدنی بود که نام بیضائی و دیگراستادان دوباره به خاطرات ما برگشت و اشک شوق و حسرت و آه دردل همه ما نشست:‌«جای همه این عزیزان درایران خالی است».
عملکرد هنری بیضائی را می‌توان به چند بخش تقسیم کرد: تحقیق، نویسندگی، کارگردانی تئاتر و سینما و آموزش عملی و نظری به عنوان استاد دانشگاه. چیزی که این مرد بزرگ را از بیشتر همکارانش جدا می‌کند، نگاه اجتماعی و عمدتاً سیاسی او به هنر بخصوص دررابطه با آزادی‌های مدنی است. بیضائی جرو تنها مدرسان دانشگاه بود که درهمایش «شب‌های نویسندگان درمحوطه بازانجمن ایران و آلمان» به سخنرانی پرداخت. او با مقاله‌ای بسیارمنسجم مسائل غیردمکراتیک حکومت پهلوی را زیرسوال برد - که احتمالا متن این خطابه باید به چاپ رسیده باشد. جرات او درآن زمان، نشان داد که تا چه حد به کار خود وفاداراست و حرف خود را می‌زند – اگرچه سخن‌های برحق او گاهی برای او دردسرهایی را حتی در زمان حاضر نیز ایجاد کرده است.
بیضائی با فیلم «رگبار» بیشترمشهورشد و این‌گونه خود را درجایگاه نگاه منتقدانه به اوضاع اجتماعی تبدیل کرد. هنوز این شخصیت دروجود او غوطه‌ور است و درتمامی کارهایش این نگاه دیده می‌شود. همیشه تئاتر او از این نگاه درطول تاریخ برخورداربوده و هست. اگرچه هنرآوانگارد ذهنی و دور از واقعیت‌های اجتماعی درغرب تبدیل به تئاترکاملا انتزاعی گردید اما به نظر می‌رسد که در بیشترکشورها مجدداً این نگاه اجتماعی در شرف تکوین مجدد است و باز در همین تئاترآخر بیضائی «افرا» درسالن وحدت این رگه بخوبی مشهود است.
بیضایی ازنظر یک موسیقی‌دان حرفه‌ای، همواره با وجدان انسان‌ها کاردارد و مردم را درمقابل حوادث یکدیگر قرارمی‌دهد. دربیشترکارها این مردم هستند که مقصراصلی هستند اما عمل آنها واکنشی است نابخردانه درمقابل گول‌هایی که می‌خورند.
قدرت‌ها قادرند تا ازمردم و نادانی آنها استفاده کنند و آنها را رویاروی یکدیگر قرار دهند. گاهی ازنظرروانشناسی، شخصیت‌ها، بخاطر ورودی‌ها و خروجی‌ها و سنت‌های ایستا و غیرقابل تغییر، به نازلترین آدم‌ها درمی‌آیند. او هرگز به دنبال دلایل ازپیش ساخته نیست و این مردم هستند که باید با نگاهشان و قضاوتشان نقش خودشان را تغییر دهند.
دربعضی از تئاترها و سینماهایش مانند «باشو» این مردم هستند که زیرعلامت سوال می‌روند اما در واقع او شرایط را مقصر می‌کند، داد و ستد سنتی و فرهنگ غیرمنطقی را دستخوش بحران می‌بیند و مردم را دراین چارچوب نقادی می‌کند. گاهی نگاه او را بسیارتلخ بررسی می‌کنند که‌امیدی در دل آدمی به‌وجود نمی‌آورد. اما باید گفت که همین نقادی اجتماعی است که وجدان بینندگان را بیدار می‌کند، تا به اطراف خود دقت بیشتری داشته باشند. همیشه مردمانی خوب و بد و متوسط هستند که راویان ذهنیت او می‌شوند. اکثر دیالوگ‌های او به‌صورت شخص سوم نوشته می‌شود و گاهی نیز این شخص سوم در وجود اول شخص ظاهر می‌شود که همانند شخصیت‌های تئاتر «افرا» بصورت مونولوگ با خودشان نجوا می‌کنند.
استفاده بی‌بدیل او از «تکنیک فاصله‌گذاری» تعزیه، که درغالب هنرمدرن برشت نیزروش خاصی را درتئاتراروپا بوجود آورد، کاراو را دراین دیالوگ‌ها ساده‌تر می‌کند. صحنه‌ها با زیبایی تمام جابه‌جا می‌شود و او با این استفاده احتیاجی به بستن پرده تئاتر ندارد تا صحنه‌آرایی کند. بیضایی علاقه زیادی به اسطوره دارد و درصحنه‌پردازی و استفاده از نور از توانایی بی‌نظیری برخوردار است. با علامات کوچکی زمان و مکان را تغییر می‌دهد و بیننده را با اصوات خاص به فضای قابل لمس نمایشش هدایت می‌کند.
علاقه او به ادبیات و فرهنگ ایران و لمس حسی و خردمندانه او، بیضایی را از دیگر کارگردانان تئاتر و سینما جدا می‌کند. او کسی است که ازیک سو به تاریخ ایران توجه دارد و ازسوی دیگر نگاهی فلسفی را دربیننده برمی‌انگیزاند. به ضربآهنگ کلام درنوشته‌هایش دقت می‌کند و از اصلاحات ایرانی درمتونش استفاده خوبی می‌نماید. نثر بیضایی بسیار زیبا و گاهی شاعرانه است.
درنثرهایش به شیوه مارکز به گذشته و حال و آینده می‌رود که این خود ریشه در مثنوی‌نویسی ما دارد: مانند داستان‌های نظامی و مولانا.
نگاه سیاسی او (نه سیاسی زده و یا سیاسی شده) هرگز مانند سعید سلطانپور، یلفانی و یارانش درتئاتر «آموزگاران» درقبل ازانقلاب تبدیل به شعار حزبی نمی‌شود.
به‌ قول یکی ازدوستانم «گروه نمایش آموزگاران تنها بخاطرآویزان کردن عکس لنین دها هزار ساعت در زندان بودند و اگر تنها این عکس، که نقشی هم درتئاترنداشت، را برمی‌داشتند شاید بیشترآنها امروز می‌توانستند زنده یا درایران مانده و کارکنند.». درکار بیضایی شعار و یا سیاست‌زدگی وجود ندارد. بخوبی می‌توان گفت که بیضایی یک هنرمند اجتماعی است، نه یک کارگر هنری احزاب. استقلال او ازگروه‌های سیاسی همواره توجه مردم را جلب نموده و گاهی نوشته‌ها و فیلم‌هایش به یک آلترناتیو خوب دربرهه‌های خطرناک فرهنگی تبدیل شده.
مدل زندگی هنری بیضایی تعهدی است که او به «هنر» دارد. هنری که ریشه درنهاد انسان‌ها دارد و بیداری روح بزرگ آنها و اهمیت عظیم آنها همواره مورد نظرش بوده و هست. متاسفانه این نگاه اگرچه بسیارمستقل است اما مشکلاتی را برای او چه در رژیم سابق و چه اکنون به‌وجود آورده است. کارهای او پس ازانقلاب همیشه یا توقیف شده و یا آن قدر دیر مجوزگرفته که خود داستان کمی کهنه شده است.
هنگامی‌که بیضائی تئاتر «مرگ یزدگرد» را به فیلم درآورده بود، من نیز داشتم روی موسیقی «حاجی واشنگتن» ساخته «علی حاتمی» کار می‌کردم. ما همدیگر را اتفاقی دراستودیو میکساژ فیلم درراهرو دیدیم. پس ازحال و احوال کردن، ایشان گفتند که شاید فیلمش اجازه نگیرد: «بیا با هم نگاه کنیم چون ممکن است توقیف شود». من این فیلم بسیار درام و دردآور را دیدم.
صحنه‌پردازی‌ها و نورپردازی‌ها در آن دخمه آسیابان با بازی‌هایی که شاگردان خوبش نموده بودند - که هنوز بیشتر آنها در ایران اقامت داشتند - مو براندام وجدان تاریخی انسان راست می‌کرد. در آن زمان (سال ۵۸-۵۹) شرایط تئاتر و سینما دروضع خوبی نبود.
«مهرجوئی» و شادروان «ساعدی» و تنی چند به پاریس رفته بودند. تنها علی حاتمی مانده بود که هنوز در طرح قبلی‌اش زیرنظر «دادگو» مدیر تولید برنامه‌های تلویزیون کار می‌کرد. حاجی واشنگتن درحال خاتمه بود و قراربود به فستیوال فیلم ایران برسد و درچند فستیوال نیز شرکت کند.
به جز فیلم «مرگ یزدگرد» که توقیف شد، مدت‌ها بیضائی کارنکرد. فیلم باشو نیز به همین درد مبتلا شد و اگراشتباه نکنم چهارسال بعد اکران گرفت. آن قدر بیضایی را اذیت می‌کردند تا یا دست ازکار بکشد و یا فیلم‌هایش را سانسورکند.
قبل ازعزیمت به خارج بیضایی نامه‌ای به وزیر ارشاد وقت نوشت که جمله‌ای ازآن، نه صد درصد، درذهن من باقی مانده: «فیلمی که ساخته شده آن هم چند سال قبل، چگونه می‌شود آن را تغیر داد؟» با این نامه و فشارهای جانبی بالاخره برای مدتی ایران را ترک کرد و نزد دوستانی که قبلاً به سوئد مهاجرت کرده بودند رفت که البته آنجا هم نماند و به استرازبورگ عزیمت کرد و حدود ۸ ماه به مطالعه و نوشتن پرداخت.
به جرات می‌توان گفت که تمامی کارهای بیضایی یا با مقوله سانسورمواجه شد و یا آنقدر اجازه اکران را به او دیر دادند و یا بدموقع اکران گرفت که با ضررمالی زیادی مواجه شد. یکی از ترفندهای آن زمان ورشکست کردن دست‌اندرکاران هنری بود تا تن به توقعات غیرواقع‌بینانه بعضی از قدرت‌های داخلی دهند. بخاطرهمین تکنیک دیرکرد اکران‌ها و دیروزود شدن‌ها، دیگر تهیه‌کنندگان برایش سرمایه‌گذاری نمی‌کردند که خود ایشان مجبور شد به صورت شخصی سرمایه‌گذار فیلم‌هایش باشد.
ترا به خدا نگاه کنید که چگونه آب قطره قطره در دیدگان هنرمندان واقعی نه تقلبی آب می‌شود. ازنیما تا بیضائی جامعه هنری ما دچاراین گونه مشکلات بوده است. با اینکه مردم به هنراین هنرمندان ارج می‌گذارند اما هنوز هستند کسانی که با تحلیل غلط سد راه این هنرمندان راستین می‌شنوند.
خوشبختانه خبرآخرین کاربیضائی مرا و دیگر شهروندان علاقمند به تئاتر را خوشحال کرد. البته این بار نیز با بنایی بی‌موقع، کم‌کاری، بهم‌زدن قرارها و تعهدات داده شده ازطرف تئاترشهر،کاربیضایی همانند گذشته داشت می‌رفت تا باطل شود که وزارت ارشاد پا درمیان گذاشت و تئاترایشان «افرا» را در تالار وحدت به نمایش گذاشت.
مردم با عشق و علاقه ازکاراین مرد وارسته و بزرگ هنرایران قدرشناسی کردند و آن شب که من افتخاردیدن کار او و همکارانش را داشتم، بی‌اندازه تحت‌تاثیر قرارگرفتم. دوستان و ‌هم‌دوره‌ای‌های دانشکده را برای اولین بار بر روی صحنه دیدم. بسیار منقلب شده بودم. بیشتر آنها‌ اگر نگویم که پیرشده بودند اما بسیار شکسته و خسته بودند.
درنگاه نخست احساس می‌کردی که همه این هنرپیشگان در زندگی شخصی خودشان نیز مانند شخصیت‌های نمایش «افرا» که واژگون شده بودند، خسته و فرسوده‌اند. باهمه این خستگی که ناشی از زندگی افراد درگیربا تئاتر می‌شود، بسیارخوب بازی کردند. اگرچه بازی همه در یک سطح نبود اما بین بازی‌های خیلی قوی و ضعیف‌تر تعادل وجود داشت و بیننده را به زمین نمی‌انداخت. می‌دانم که بیضایی با توجه به وقت اندک و جابجایی محل نتوانسته بود هنرپیشگان را دست‌چین بهتری کند اما همه آنها با عشق و علاقه به تئاتر و شخص بیضایی خوب درخشیدند.
نورپردازی، صحنه‌گردانی، چرخش‌های هنرپیشگان، تحرک لازم، روند داستان و ده‌ها نکات دیگر باهم با هماهنگی پیش رفت. بعضی ازافراد به نظرمی‌رسید که مدت‌ها کارتئاترنکرده بودند و به همین خاطر بدن‌های‌شان نرم نبود و خشکی حرکات دست و پا داشتند و بعضی ازچرخش‌ها بخصوص در بازی خانم شمسایی بیشتر به چشم می‌خورد. بازی «مرضیه برومند» که از شاگردان دانشکده بیضایی بود صحنه را اشغال می‌کرد و گاهی نبودنش به تئاترکمی لطمه می‌زد. جای یک گرامافون قدیمی که گاهی خانم «حضرت والا» (مادرشازده) به موسیقی آن زمان گوش دهد خالی بود.
در تئاتر افرا نقش موسیقی تنها در ابتدا و انتها شنیده می‌شد که خوب انتخاب شده بود. اما در فاصله حدود دو ساعت تئاتر دیگر موسیقی نبود و افکت‌ها برای بیضایی جای موسیقی را پرکرده بود و حتماً برای ایشان کافی به نظرمی‌رسید‌.
نمایشنامه در نیم‌ساعت اول به سختی جلو می‌رفت و متن شنونده را وارد داستان نمی‌کرد. تندی دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها بخصوص آن قسمت‌هایی که کمی شاعرانه شده و ازحالت محاوره‌ای رد می‌شد، بسیارتند به اجرا درمی‌آمد و نمی‌گذاشت تا گوش بخاطر اجرای تازه و ندیده شده، دیالوگ‌ها را هضم کند. شاید این سرعت بخاطر زمان تالاروحدت بود که باید زودتر به اتمام می‌رسید(!) و یا دلیل دیگر. بیضایی این بار نیز با استفاده از تابلوهای مغازه‌ها به تکنیکی دست یافته بود که این تئاتر را می‌شد در هر شهرستانی بدون دغدغه روی صحنه برد.
ازدکورخبری نبود، خرج زیادی برایش نشده بود، پرسنل اجرایی، حداقل بود. گریم نقش چندانی نداشت و بسیار ساده بود. لباس‌ها به‌صورت طبیعی مورد استفاده قرارگرفته بود. در انتهای کار که همه هنرپیشگان می‌بایست روی صحنه بودند حرکت‌ها بسیارطبیعی و خوب آرایش شده بود و تئاتر با تحرک بی‌نظیری مواجه شد. تقریبا سه ربع آخرهمه سراپا گوش بودند و با توجه زیاد و سکوتی ناب با کاربیضایی درحرکت بودند. بخصوص هنگامی‌که خانم معلم و خانواده‌اش ازیک توطئه نجات یافتند.
نکته خیلی مهم مانند کارهای گورکی نقش ارزیاب که به نوعی نماینده انسان روزنامه‌خوان در این گروه بود، خوش درخشید و بالاخره کارخردمندانه خودش را کرد که این خود باعث نجات خانم معلم گردید و پاسبان خوش کردار را نیز از یک عمر بیهودگی در شغلش نجات داد. قراردادن یک عنصر اندیشه‌ورز و با سواد درکارهای بیضایی خدمات زیادی به روشنگری زندگی کرده است. استفاده از دانش‌آموزان به عاطفه کار بسیار کمک کرد و همگی بخصوص در بخش پایانی خوب درخشیدند.
تئاتر با همان موسیقی آغازین پایان یافت و هنرپیشگان به مقابل صحنه آمدند و با استقبال پرشور مردم که به احترام ایستاده بودند، مواجه شدند. من خیلی پیشتر اشک در چشمانم جاری شده بود و نمی‌توانستم جلوی خودم را بگیرم. همکاران، دوستان، هم‌دانشکده‌ای‌هایم را پس ازمدت‌ها می‌دیدم. وقتی بیضایی با آن موهای سپید و چهره متین و گرفته وارد صحنه شد، دلم لرزید و زدم زیرگریه. انگار همین دیروز بود که او را با موهای جوگندمی و چهره‌ای بشاش و پرنشاط می‌دیدمش که می‌رفت تا دنیایی را عوض کند. گرد خستگی به چهره‌اش و اذیت‌هایی که در این سالیان دیده، به خوبی عریان بود. او از شوق مردم احساساتی شده و من دریک لحظه احساس کردم که همه کارهایش جلوی نظرش آمد و این مردم بودند که این‌گونه به او احترام می‌گذاشتند. احترامی درخور همه زحماتی که او و دیگران کشیدند.
پس ازاتمام برنامه بخاطر ناراحت نکردن آنها از وضعیت خودم به دیدارشان نرفتم، اگرچه عشق عجیبی به دیدارشان داشتم. با همان حالت تنهایی به میان برف‌های سفید صحن بیرونی تالار رفتم و دریک لحظه سفیدی موی بهرام عزیز را در سرنوشت فصل سرد زمستان امسال پیوند زدم.
اما در زیر نور شب هنوز می‌توانستم سبزی بوته‌های گل‌ها و درختان را درقلب این سرما و سفیدی ببینم. سرمایی که تاچند وقت دیگر بهارش می‌رسد. دل همه ما نیز باید با هر زمستانی به بهار بنشیند و می‌دانم که بیضائی‌ها همیشه به مردم ما نوید بهار و زندگی بهتر و خردمندانه‌تر را داده و خواهند داد. دست همه کسانی را که در این تئاتر زیبا در این فصل سرد با همه دردسرهایش به اجرا درآوردند، صمیمانه می‌فشارم. نغمات موسیقی ما بدرقه راه پرافتخار همه آنها باد.
نوشته: محمدرضا لطفی
منبع : شهروند امروز