جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

اوامر اخلاقی کانت


اوامر اخلاقی کانت
به‌نظر کانت فلسفه‌های اخلاقی گذشته چه بر حس اخلاقی تاکید کرده باشند و چه بر عقل اخلاقی، همگی به واسطه خطای عدم تشخیص اصل استقلال اراده، بی‌اعتبارند. مثلا اصالت فایده نظریه اخلاقی بی‌اعتباری است، زیرا مطابق اظهارات حامیان اصالت فایده، دلیل عمل اخلاقی رسیدن یا مدنظر داشتن هدفی است غیر از خود آن عمل؛ یعنی بیشترین سعادت بیشترین تعداد [افراد].
کانت از اهمیت اهداف و مقاصد در اعمال ناآگاه نیست؛ او در کتاب «نقد عقل عملی» به همان میزان که از مفهوم «وظیفه» بحث می‌کند، از مفهوم «خیر» نیز سخن می‌گوید و به این شکل یک جانبه‌نگری کتاب «بنیاد» را اصلاح می‌کند، اما معذلک در نظر داشتن اهداف نمی‌تواند واجد اهمیت اساسی برای عامل [فعل] اخلاقی باشد، زیرا عمل اخلاقی، عملی است که به خاطر خودش، دستور به انجام آن صادر شده است، نه به خاطر هدفی که پیش بینی می‌شود به واسطه آن عمل حاصل شود.
اوامر ناشی از اخلاق، با قطعیت حکم می‌کنند، بر خلاف اوامر ناشی از مهارت یا دوراندیشی که صرفا دارای قدرت فرضی هستند. قاعده مهارت یا مشورت دوراندیشانه، به ما حکم می‌کند اگر می‌خواهیم به هدف مشخصی برسیم، مثل سلامت یا سعادت همه‌جانبه، کارهای مشخصی را انجام دهیم. درباره دستور اخلاق، «اگر» وجود ندارد، اخلاق چه بخواهم و چه نخواهم و بدون در نظر گرفتن نتیجه‌ای که از عمل من حاصل می‌شود، به من حکم می‌کند به نحو مشخصی عمل کنم. اخلاق نوعی از رفتار را به عنوان رفتاری که به شکل بدون قید و شرط ضروری است و نه رفتاری که به خاطر منجر شدن به هدف خاصی ضروری است، معرفی می‌کند.
● اختیار و ضرورت
کانت می‌خواهد به واسطه مفاهیم وظیفه، اوامر بی‌قید و شرط، قانون اخلاقی و قلمرو اهداف (که در آن قلمرو ما همگی فاعل و در عین حال قانونگذاریم)، وضعیت اخلاقی را توضیح دهد، اما وضعیت اخلاقی، حتی وقتی ما می‌دانیم که چیست، واجد خصایص بسیاری است که باعث می‌شوند وضعیت اخلاقی همچنان اسرارآمیز باقی بماند. اخلاق آن‌گونه که کانت آن را توصیف می‌کند، متضمن استقلال اراده است و چنین استقلالی بوضوح، هیچ معنایی جز مفروض داشتن اختیار ندارد، اما این‌که ما چگونه اراده را مختار می‌دانیم و در عین حال خود را همچون فاعل برای قانون اخلاقی، یعنی متعهد [به آن قانون] می‌دانیم، همچنان نیاز به توضیح دارد. کانت برای روشن کردن این مساله متوسل به مفهوم دو جهان، یعنی جهان محسوس و جهان معقول، می‌شود تا جایی که من قابلیت‌های عقل [خود] را به کار گیرم، باید خود را متعلق به جهان معقول بدانم و در جایی که قابلیت‌های پست‌تر خود را به کار گیرم، قسمتی از جهان طبیعت هستم که از طریق حس مورد شناخت قرار می‌گیرد.
اگر من صرفا موجودی عقلانی بودم، واجد همان چیزی می‌شدم که کانت گاهی آن را «اراده معصوم» می‌نامد، همه اعمال من در مطابقت کامل با اصل استقلال می‌بود و مفاهیم الزام و قانون اخلاقی هیچ معنایی برای من نمی‌داشت. اگر من فقط موجودی متعلق به عالم محسوس بودم، باز این مفاهیم معنایی نداشت، زیرا در آن صورت هر چه من انجام می‌دادم مطابق با ضرورت طبیعی انجام می‌شد و به هیچ وجه نمی‌شد تصور کرد که امور به گونه‌ای دیگر واقع شوند. غرابت وضعیت اخلاقی انسان برخاسته از این واقعیت است که انسان‌ها موجوداتی عقلانی و در عین حال حسی هستند یا [حداقل] می‌باید خود را چنین موجودی بدانند.
از آنجا که من خود را متعلق به نظام معقول می‌دانم، خود را همچون موجودی «تحت حاکمیت قوانینی می‌بینم که در حالی که مستقل از طبیعتند، تجربی نیستند بلکه صرفا در عقل ریشه دارند.( »نقد عقل عملی، ص ۱۰۹) اما من در عین حال موجودی طبیعی [نیز] هستم و بنابراین این قوانین برای من به شکل دستوراتی مطلق نمایان می‌شوند، زیرا من تایید می‌کنم که جهان معقول دلیلی بر جهان محسوس است. بدین‌سان ما می‌بینیم که چگونه امر بی‌قید و شرط ممکن است. اگر کانت معتقد باشد که اختیار ممکن است، آنچه ما نمی‌توانیم بفهمیم این است که چگونه اختیار ممکن است.
همه انسان‌ها خود را دارای اراده آزاد و مختار می‌دانند. به علاوه، با توجه به وجود اهداف برای عمل، اختیار تنها راهی است که از طریق آن ما می‌توانیم از عقل در سلوک و رفتارمان استفاده کنیم. با این حال اختیار [در نقد عقل عملی] همان چیزی باقی می‌ماند که در نقد عقل محض بود؛ یعنی صرفا ایده‌ای که واقعیت عینی آن مورد تردید است و ناسازگاری‌ای ظاهری و اولیه بین ادعای وجود اختیار و معرفت به این‌که هرچیز در طبیعت به واسطه ضرورت طبیعی تعیین شده است، وجود دارد. کانت در جستجوی این است که این تناقض بین اختیار و ضرورت را به وسیله دو تدبیر برطرف کند. تدبیر اول او این است تاکید می‌کند ایده اختیار که اقتضای امور اخلاقی است، ایده‌ای نظری نیست بلکه ایده‌ای عملی است. لازم نیست اختیار را همچون واقعیتی متافیزیکی به اثبات رساند، بلکه برای مفروض داشتن واقعیت اختیار کافی است دریابیم که اختیار برای [انجام] عمل ضروری است، زیرا «هر موجودی که قادر به عمل نباشد، مگر تحت ایده اختیار، به واسطه همین ویژگی از منظری عملی در واقع مختار است.( »ص ۱۰۰) شان این گزاره که اراده مختار است همان شان گزاره خدایی وجود دارد، است.
هر دو لازمه‌ عقل عملی هستند باورهایی که ما بناچار آنها را می‌پذیریم؛ ولی مسلما آنها شناخت به معنای دقیق کلمه محسوب نمی‌شوند. تدبیر دوم کانت این است که او هیچ مشکلی را در پذیرش فرض اختیار نمی‌بیند، زیرا در این‌که اراده را مختار بدانیم، تناقضی وجود ندارد. من به مثابه موضوع مداقه نظری باید خود را همچون یک پدیده بدانم، ولی به مثابه عامل [فعل] اخلاقی که واجد اختیار است خود را به جهان معقول اشیای فی‌ نفسه [نومن‌ها] انتقال می‌دهم. من می‌توانم تحت ضرورت همچون یک پدیده باشم و در عین حال تحت اختیار همچون شیئی فی‌ نفسه، اما این مساله که من چگونه مختار هستم، منجر به محدودیت‌های بسیاری برای فلسفه عملی می‌شود. اختیار را نمی‌توان توضیح داد و تبیین کرد، زیرا ما فاقد بصیرت نسبت به جهان معقول هستیم، نهایت چیزی که در این باره می‌توانیم انجام دهیم این است که توضیح دهیم چرا نمی‌توان اختیار را تبیین کرد. فلسفه نقادی مدعی است چنین کاری را انجام داده است.
● معرفت‌شناسی و علم اخلاق
کانت از نوعی از نظریه غیر طبیعی‌گرا در علم اخلاق دفاع می‌کند، اما نه فلسفه اخلاق او و نه نظریه او درباره شناخت را نمی‌توان به طور کامل، مستقل و جدای از دیگری فهمید. این دو (فلسفه اخلاق کانت و نظریه شناخت او) نظریه‌ای کلی را تشکیل می‌دهند که متافیزیک نیست بلکه جایگزینی برای متافیزیک است.
مترجم: سلمان اوسطی
منبع : روزنامه جام‌جم