دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


لبخندی در لابه لای سال ها


لبخندی در لابه لای سال ها
اجرای یک متن تئاتری کلاسیک همواره فلسفه ای خاص را دنبال می کند. بی شک در چنین گفتمانی دوباره مطرح کردن آن متن یا ستایش از آن در بستر زمان مدنظر نیست. یک متن کلاسیک در چارچوب زمان و مکان مشخص خود باورپذیر است و خارج از آن زمان همواره با نوعی دیالکتیک معنایی و تأویلی روبه رو است. بنابراین یک کارگردان تئاتر، الفبای اجرای یک درام کلاسیک را در همگون سازی دراماتیک آن اثر می بیند. به تعبیری او سعی می کند، ابتدا عناصر مکان وزمان را به صورت امروزی درآورد، در نتیجه بسیاری از عناصر اجرایی شکل عوض می کنند و در گفتمانی نو به تعریفی تازه می رسند. شاید کارگردان یک متن کلاسیک از دوباره به صحنه آوردن آن یک هدف نهایی را دنبال می کند؛ آن هم گفتن، یا نشان دادن چیزی است که متن آن را نگفته است. یا حداقل متن قادر به گفتن آن در بستر زمان و به تعبیری موقعیت حال نیست. می توان در یک دسته بندی کلی اجرا از متن کلاسیک را به دو شاخه تقسیم کرد. اول اجرای آکادمیک و تاریخ محور اثر کلاسیک است که کارکردی آموزشی و تاریخی دارد. بنابراین افزودن چیزی بر خود متن و ایجاد فرامتنی مستقل و تولید تأویل های دیگرگونه و بی شمار حاصل نمی شود. اما دومین شکل اجرایی را می توان مانند سنتز و صدای دگرگون متن در بستر زمان دانست.
بنابراین کارگردان در چنین قرائتی از متن کلاسیک به سوی نوعی ناتورالیسم روز می رود و در نتیجه ساختار ارگانیک فضا، زمان و قصه دگرگون می شود. شاید بتوان این شیوه اجرایی را وامدار از سبک آنتوان در تاریخ تئاتر یا شیوه آنتوانی نامید. آنتوان نخستین نام تاریخ نمایش است که به نوعی مرز بین تئاتر مدرن و کلاسیک به شمار می رود. وی همواره بر این باور بود که هرگونه جست وجو برای اجرایی با رنگ و لعاب بومی و کلاسیک یا حقیقت تاریخی در درام های قدیمی بیهوده است. بنابراین با این نظریه اساس کارگردانی مدرن از آثار کلاسیک را بنیان نهاد و به تعریف فضایی متفاوت با اتمسفر واقعی متن و نسخه اصلی درام پرداخت. او با این قرائت از متن قدیمی که دیگر فضای صحنه کلاسیک صرفاً مکان دیدن گذشته نیست، فضای نو خلق کرد. از این رو، در سبک آنتوانی کارگردان کسی است که رشته های پیوند، صحنه را با متن فراهم می کند و به این ترتیب بین متن و اتمسفر تازه به نقطه نگاهی نو می رسد. طوری که پیوند ارگانیک بین دکور، شخصیت ها، اشیا، دیالوگ ها و نورپردازی و حرکات در مرز وفاداری و بی وفایی به متن قرار دارند. شاید با چنین پیش زمینه ای وقتی هم اکنون با شخصیت اتللو در درام تلویزیونی آن روبه رو می شویم، احساس بهت نمی کنیم. طوری که در این تئاتر تلویزیونی که با کارگردانی جاناتان میلر و بازی آنتونی هاپکینز روبه رو می شویم، اتللو را عاشقی امروزی حس می کنیم؛ شخصیتی که جدا از کاراکتر تاریخی اش در شیوه و سبک بازی و طراحی لباس آنتونی هاپکینز، به تعریف درمی آید و حرکات و بیان بازی او کاملاً امروزی است. بنابراین شاید با چنین قرائتی از متن کلاسیک به سراغ اجرای اخیر سپیده نظری پور برویم. وی که دو درام «الکترا» نوشته سوفکل و رومئو و ژولیت اثر شکسپیر را به اجرا درآورد، انگار به این نگاه ویژه پرداخته است؛ آنجا که دیگر عشق رومئو و ژولیتی را نه تنها برای مخاطب امروز بویژه تماشاگران ایرانی باورپذیر نمی داند، بلکه آن را در بستر زمان دگرگون شده می داند. پایان بندی رومئو و ژولیت با جمله ای از طنز و واقعیت توأمان گره می خورد. طوری که کارگردان، چنین درامی را در طول زمان رنگ باخته می داند و دگردیسی آن را با عنوان یک مجموعه تلویزیونی خانوادگی به رشته کلام درمی آورد. شاید این تعبیر هم جذاب ترین قرائتی است که کارگردان از یک متن کلاسیک دارد. زیرا درگیری آدم ها با مشکلات روزمره و دغدغه های اشتغال و معیشت طوری است که انگار رومئو و ژولیت ها یک شوخی تاریخی بوده اند!
نظری پور نمایش الکترا و رومئو و ژولیت را به صورت منفک به اجرا درمی آورد و سعی دارد که در نهایت به یک گفتمان واحد برسد. پس از پایان اجرای الکترا، تماشاگران برای ۱۰ دقیقه سالن اصلی تالار مولوی را ترک می کنند و بعد از آن به دیدن نمایش رومئو و ژولیت می آیند. هرچند کارگردان از این آنتراکت به تأویل و تولید معنی خاصی نمی رسد اما شوق دیدن رومئو و ژولیت در چهره ها پدیدار است. کارگردان با یک برداشت متفاوت به سراغ الکترا رفته است. ما در این اجرا با نمایشی بی کلام روبه رو هستیم که در عین حال به لحاظ بررسی زبان شناختی نمایشی، فرآیند شکل گیری زبان در قاموس بشریت را نشان می دهد. زیرا همه چیز از زبان فیزیک و حرکات و ایماها و علامت غیرکلامی شروع می شود، بعد با نقاشی روبه رو هستیم که تداعی گر انتقال مفاهیم توسط مکانیسمی از زبان بدوی نزد انسان غارنشین است. پس از این مرحله و با علائمی خاص صدای اصوات در صحنه طنین انداز می شود و این پرداخت نمایشی بی شک متأثر از این سیر تاریخی نزد بشر است. اگر با چنین قرائتی به سراغ کلیت نمایش و در واقع دو اجرای متفاوت نظری پور برویم، به خط مفهومی واحد آن پی می بریم. زیرا اجرا نه تنها برداشتی متفاوت از متون کلاسیک بویژه رومئو و ژولیت شکسپیر است بلکه نقد شکسپیر نیز به شمار می رود. زیرا زبان بیش از هر چیزی به دستمایه های طنز تکیه دارد و تماشاگر را با اجرایی کمدی روبه رو می کند. کارگردان در اجرای اول بیش از هرچیز به سکوت، تنفس و تأمل های میان متنی تکیه دارد. بی شک «الکترا» یکی از تراژدی های دردناک یونانی هاست. درامی که به یک قصه جنایی چند قسمتی شبیه است که در واقع به نوعی سنتز نهایی آثار سوفکل نیز هست. زیرا دستمایه قصه در ماجراهای گذشته نهفته است و انگار شخصیت ها با کینه هایی پیشین در لایه های زمان به دنبال همدیگر می گردند. بی شک چنین امری هم به خود فرهنگ شفاهی یونانی ها و در واقع سیطره افسانه ها و اسطوره ها بر ذهن و باورهای باستانی آنان برمی گردد. تراژدی الکترای سوفکل مانند یک فلاش بک به قلب تاریخ و اساطیر است. آگاممنون مرده است. زمان سپری شده است. اما خاطره قتل او توسط همسرش کلو تایمنسترا همچنان در خاطره فرزندانش اورستس و الکترا ماندگار است. کلو تا یمنسترا، الکترا را به همسری دهقانی ساده و روستایی درآورده است. در چنین اوضاع و احوالی آپولون، خدای خدایان یونان فرزند دیگر آگاممنون و کلو تایمنسترا (اورستس) را به سوی خواهر و مادر شان رهسپار می کند. اورستس نیز با کینه ابدی خود کلو تایمنسترا را می کشد و انتقام خون پدر را از او می گیرد. این تراژدی ناخوشایند ساختار قصه درامی به نام الکتراست. با این حال تماشاگری که از بدنه قصه آگاه نیست، چیزی از اجرای این تئاتر دستگیرش نمی شود. زیرا در چنین نمایشی اگر چه خطوط قصه پردازی توسط اجرای بی کلام پررنگ و برجسته است، اما همواره نبود دیالوگ برای مخاطبی که از پیش درام را نخوانده است، گنگ و سرگرم کننده است. تنها شگرد خوب کارگردان در این اثر توجه به آن فرایند زبانی بشر است؛ زبانی که گویی بشر بویژه انسان یونانی را از مرحله کشت و کشتار فجیع قصه ها و باورهای باستانی به سوی تفکر هدایت می کند و این تفکر تنها در زبان نهفته است. شاید ندای تاریخی فلاسفه بزرگی همچون رمانوس دیوجانوس و فلسفه پراگماتیکی او هم در این فرآیند زبان نهفته باشد. آنجایی که روزها با چراغی در کوچه پس کوچه های آتن می گردد و در جست وجوی انسان به دیدن ذهن آدم ها می پردازد؛ همانطور که شاعر بزرگ ایرانی نیز بر حرکت او مهر صحه می گذارد و می گوید: دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر‎/ کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست. بی شک این حرکت دیو جانوس نیز به نوعی رد ذهنیتی است که هنوز در مراحل بدوی قرار دارد و در مرحله «زبان» و به تعبیری بیان تعقلی نشده است. از این رو کارگردان نمایش الکترا سعی دارد فرآیند زبان را در دل این درام کهن بیرون بکشد. مهمترین کنش بیانی این اجرا هم زمزمه «لالایی» است. انگار با لالایی زبان کشف می شود و نخستین کلام موسیقایی و ملودیک بشر در نظام معانی و مفاهیم رنگ و لعاب می گیرد.
اما سپیده نظری پور در اجرای رومئو و ژولیت بیش از هر چیز به «بیان» روی می آورد. دیالوگ های آتشین و شاعرانه شکسپیر به کلامی دم دستی و روزمره تبدیل می شوند و در این پروسه تعریف دیگری از خود ارائه می دهند که به هیچ وجه سطحی و بی معنی نیست. بلکه نوعی فروپاشی زبان شکسپیر و بنا نهادن زبانی منطبق بر طراحی صحنه، نور پردازی و شیوه بازی بازیگران است. کارگردان در چنین اجرایی از لوازم صحنه نیز به نفع بیان اجرایی و همان وفاداری و عدم وفاداری به متن استفاده می کند. بنابراین در جایی از نمایش با طنابی روبه رو می شویم که برگردن ژولیت قرار دارد و رومئو به علامت محبت روی آن یک لنگه جوراب آویزان می کند! این بیان بی شک واکنشی به زبان شکسپیر در متن است. آن وقت در چنین صحنه ای با یک شعر جدی و زبان فاخر ادبی آن رو به رومی شویم که توسط ژولیت دکلمه می شود؛ «من از نهایت شب حرف می زنم. من از نهایت تاریکی حرف می زنم و ...»
این در حالیست که لنگه جوراب توهم زبان شناختی این شعر را به عنوان المانی ساختاری از شاکله نمایش به سمت دستمایه های طنز می برد. کارگردان در صحنه هایی هم با توجه به زبان نوشتاری متن از واژگان انگلیسی استفاده می کند و گاهی منطق کشمکش زبانی به صورت فارسی و انگلیسی صورت می گیرد. شاید این امر هم به نوعی از همان مؤلفه دیالکتیک متنی و برداشت تازه از رومئو و ژولیت اشاره دارد.
در اجرای الکترا فرزانه سهیلی و حافظ قهرمانزاده به ایفای نقش می پردازند که بنا بر بافت زبانی نمایش، عنصر بازیگری همواره تحت الشعاع شکل اجرایی زبان نمایش است. اما در اجرای رومئو و ژولیت فرزانه سهیلی و حسین امیری بازی می کنند که عنصر بازیگری جزئی از زبان و به تعبیری شاکله بیان دراماتیک است و همواره وجود آنها در صحنه جذابیت قصه را افزون تر کرده است.
بنابراین از دل نمایش رومئو و ژولیت لبخندی به متن های کلاسیک به چشم می آید. لبخندی که انگار همیشه در لابه لای گذشت روزگار می درخشد.
امید بی نیاز
منبع : روزنامه ایران