جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


روزمرگ اقیانوس ها


روزمرگ اقیانوس ها
● یک
ابتدای کربلا مدینه نیست، ابتدای کربلا غدیر بود‎/
ابرهای خون فشان نینوا، اشک های حضرت امیر بود‎/
بعد از آن فتوّت همیشه سبز، برکت از حجاز و از عراق رفت‎/
هرچه دانه کاشتند سنگ شد، پشت هر بهار، صد کویر بود‎/
بعد مکه و مدینه دام شد، کوفه صرف عیش و نوش شام شد‎/
آفتاب سربلند سایه سوز، در حصار نیزه ها اسیر بود‎/
الامان زشام، الامان زشام، الامان ز درد و غربت امامم‎/
شام بی مروت غریب کش، کاش کوفه بهانه گیر بود‎/
هان هبا شدید، هان، هدر شدید، مردم مدینه! بی پدر شدید‎/
‎/ این صدای غربت مدینه بود، این صدای زخمی بشیر بود‎/
کربلا به اصل خود رسیدن است، هرچه می روم به خود نمی رسم‎/
چشم تا به هم زدم چه دور شد، تا به خویش آمدم چه دیر بود‎/
غزل پارسی از شعر مشروطیت تا شعر پس از انقلاب ۵۷ مسیری طولانی را پیموده است و فراز و نشیب های بسیاری داشته. شعر مشروطه، برای نخستین بار، غزل را از پیکره «عشق فردی» جدا کرد و به حوزه «عشق جمعی» کشاند اما در «عشق جمعی» نه «زلف یار» جایی داشت نه «پیرمیکده» نه «قدح» نه «بت بچه باده فروش»؛ آن شعر نتوانست با عوض کردن معانی استعاره ای کهن و تبدیل آن ها به آزادی، «رئیس مجلس شورای ملی دوران محمدعلی شاه»، «رأی مردم» و «شهید نوجوان راه وطن» گره ای از بن بست شعر دوره بازگشت باز کند. غزل دوره پهلوی اول، میان «شعر مشروطه» و «شعر دوره بازگشت» کژ شد و مژ شد اما به ساحل نجات نرسید. بی دلیل نیست که فخر شعر کلاسیک این دوره «بهار» است که اساساً قصیده سراست و قصیده به طبیعت دوران تحول- چه بد چه خوب- نزدیک تر است تا غزل. در غزل دوره پهلوی دوم، نرم نرمک کرشمه هایی برای گریز از فضاهای سنتی صورت گرفت که لطف و شیرینی اش نصیب «رهی» شد و نو آوری و بصیرت اش نصیب «شهریار» و زبان آوری و استحکام اش نصیب «سایه». در این میان البته «عماد» را نباید از یاد برد که «گردی» ست در این «شاهنامه تطور» یا «محمد قهرمان» را یا «فیروز کوهی» را یا «رحمت موسوی» را یا چرا تعارف با تاریخ، «حمیدی شیرازی» را که انصافاً قَدَر است در عرصه غزل و نو آور است البته و زبانش سخته و پخته است؛ و در غزل حرفه ای «مشفق» هست که «مستحکم» می گوید و با زبانی که گریز دارد از زبان «بازگشت». در این میان، چند نفری هم هستند که اتفاقاً بیشترین نو آوری های غزل، از آن آنهاست اما نمی توان غزلسراشان نامید به استمرار و شهره بودن به این امر. آنها در واقع تغذیه کننده فکری و سبکی جریان موسوم به «نهضت غزل نو» در دهه پنجاه هستند. مهدی اخوان ثالث، فریدون توللی، نصرت رحمانی و گاه شاعرانی که کمتر تصور غزلسرایی از آنها می رود: «برف نو برف نو سلام، سلام‎/ بنشین خوش نشسته ای بر بام». این ها مجمل غزل پیش از سال پنجاه است گیرم چند اسم شهره به غزل یا غیر شهره به غزل، به سهو یا به تدبیر «استادم بو نصر که آن شب روزه سخن نگشاد» از قلم افتاده باشد. در دهه پنجاه، «نهضت غزل نو» پا می گیرد که چهار اسم عمده را در این میان می شناسیم: حسین منزوی، محمد علی بهمنی، پدرام و کریم رجب زاده که محصول همان «محدود غزلیاتی» هستند که شاعران نوسرا سرودند و پیشنهاداتی که ارائه دادند توسط ایشان پی گرفته شد. این جریان، زیر مجموعه ای هم داشت که شعر جوان انعکاس یافته در صفحات ادبی «علیرضا طبایی» را شامل می شد. دو نام را از آن میان می شناسیم: سید حسن حسینی و نصرالله مردانی که هر دو پس از انقلاب ،۵۷ دو شیوه جدا و دو مسیر «ویژه» را در غزل پیمودند و غزل نیمه دوم دهه شصت به این سو، بخشی از میراث خود را از خط مشی ایشان گرفت که «فضای امروزی» را با «فضای انقلابی» در غزل آمیختند؛ اما تا به غزل کاکایی و قزوه برسیم نمی توان از «علی معلم» برگذشت و تحولی را که وی اساساً در نگرشی به شعر کلاسیک موجب شد از یاد برد و زبان کاملاً ویژه اش را که بی شک از سبک هندی تا او، در غزل نادر است نادیده گرفت؛ میراثی که ابتدا به «قیصر امین پور» رسید و پس از او به کاکایی و قزوه؛ در غزلیات قزوه البته نمود بیشتری یافت. اکنون دیگر می توان به توانایی قزوه در به کارگیری انواع کلمات و فضاها در غزل ایمان آورد. همچنین ویژگی زبان وی، در «بیت ها» خود را نشان می دهد نه در تمام «متن» که این روزها حتی در میان شاعران نوسرا، کمتر قابل رویت است. غزل قزوه همچنین ضمن وفاداری به اصول کلاسیک غزل از «فرم های روایی» یا از «حال و هوا» یا از «شکل دهی به پرسپکتیو» استفاده می برد.
● دو
غزل تر از غزل، گل تر ز گل، زیبا تر از زیبا
تو از الله اکبر آمدی، از اشهدان لا...
شهادت می دهم معراج یعنی چشم های تو
شهادت می دهم چشم تو یعنی سوره اسرار
غریبه نیستی، این روزها آنقدر دلتنگم
برای این دل تنها ترم، دستی بزن بالا
دلم زرداست، شبهایم همه سرد است یا خورشید
بقیعستان اشکم بسته شد، یا «قبه الخضرا»
تو می گویی زمان دیدن هم باز هم فردا
و من می گویم امشب، زودتر، حالا، همین حالا
غزل قزوه در چارچوب «شعر آئینی» طبقه بندی می شود و در همین چارچوب است که وی هم «فضا» می سازد هم «حال و هوا» هم «انگیزه روایت» هم «بهانه روایت» هم «شکل روایی» و کلمات مختلف را - از جنس های متفاوت- به هم پیوند می زند و در محور «همنشینی» قدرت خود را به نمایش می گذارد. آنچه در «گزیده ادبیات معاصر ۴۱» می بینیم انرژی شعری رها شده «قزوه» در شعر آئینی است اما توانایی های وی در شعر غیر آئینی چقدر است آیا غزل وی توانایی گفتن از «عشق جمعی» را چون غزل «پدرام» داراست آیا غزل وی توانایی مواجهه با جهان غیر «استیزه» خود- جهان در حال وقوع- را چون غزل «منزوی» داراست یا توان پیوند زدن «عشق جمعی» و «عشق فردی» را چون غزل «محمدعلی بهمنی» یا تشریح رویدادهای «طریقت» از طریق زبان «شریعت» را همچون غزل «علی معلم» این ها سؤال هایی است که کتاب حاضر- لااقل- به آن پاسخ نمی گوید. می دانیم که شعر «قزوه» یک رویه اجتماعی قوی هم دارد که در شعرهای منثور یا در شعرهای سپیدش با آن مواجهیم اما آن رویه اجتماعی قوی که جلوه هایی از آن را در این کتاب نیز شاهدیم، باز در دل «شعر آئینی» معنا می شود که گرچه به خصیصه سبکی شعر قزوه بدل شده است اما این سؤال را در ذهن بیدار می کند که این شاعر، آیا در حوزه های دیگر نیز دارای چنین توانایی هایی هست البته این وجه اجتماعی قوی را- با این وضوح و شدت وحدت- در غزل وی شاهد نیستیم:
«سرها شکوفه های ریخته در بادند
و ماه
پنجره ای برای گریستن
کاش زمین را آب می گرفت
نوح می آمد
انسان، پرنده می شد
و درخت،
پلی به سمت خدا
آنها نمی دانند
این داغ
تمام موی زمین را سپید خواهد کرد
آمدند و رفتند
دهانشان از نفرت پر بود
تنها سر نیزه هاشان
بوی گل می داد
از شکاف زخم ها
وارد شدند
رگها،
غارت شدند
لبخندها
آتش.
شهر، زخمی.
ماه،
در حوض خانه ها
خون بالا آورد...»
این شعری ست که «قزوه» برای «سارایوو» گفته است که نوع رویکردش از «شعر اجتماعی» پیش از انقلاب اسلامی ،۵۷ منشأ می گیرد اما نشانه شناسی اش در چارچوب «شعر آئینی» پس از انقلاب معنا می شود و البته به نظر من زبان «شعر جنگ» - آن هم خارج از مرز های وطن ات- متفاوت است با زبان «شعر آئینی- اجتماعی» که در بهترین حالت اش در شعر های سال ۵۵ تا ،۵۷ در آثار طاهره صفارزاده و علی موسوی گرمارودی شاهد بوده ایم.
● سه
«علی رضا قزوه به هر حوزه ای در شعر که وارد شده موفق بوده. او را می توان شاعر همیشه موفق نامید.» این عبارتی است که بارها و بارها از دهان ها و زبان های مختلف شنیده شده چه این دهان ها گویندگان «شعر آئینی» بوده اند چه «سرود ساز» و « تصنیف ساز» و «ترانه سرا» چه گوینده شعر اجتماعی چه... بی گمان شاعری باید در «بلوغ کلامی» خود باشد که چنین درباره اش بگویند؛ مخصوصاً که در «غزل» هم پیشنهادهای جدیدی داده باشد و بخشی از تحولات «غزل هفتاد» متعلق به پیشنهادهای وی باشد اما با این پرسش چه می توان کرد که وی درغزل حتی عرصه هایی را نیازموده که فی المثل در آثار سید حسن حسینی یا قیصر امین پور شاهدیم عرصه هایی که به فضاهای تغزلی نزدیک تر است چه تغزل اجتماعی چه تغزل فردی چه تغزلی در محدوده رویکردهای بزرگان سبک عراقی- البته به شکل امروزینش؛ طبیعتاً هر شاعری با «داشته هایش» قضاوت می شود نه با «توانایی های به زبان درنیامده اش»؛ گرچه «داشته» های قزوه بسیار است اما....
قحط باران بود و روز مرگ اقیانوس ها
شب نخفتیم از صدای گریه فانوس ها
آه! دنیا باز در مرگ شقایق صبر کرد
آه! لعنت بر زبان بسته ناقوس ها
کهکشان در کهشکان اسطوره می غلتد به خاک
برتر از اسطوره های عهد دقیانوس ها
کو قلمدان صداقت، کو مرکبدان درد
حسن خود را می نمایانند این طاووس ها
کاروان صبحگاهی با شهیدان رفته است
تا به کی سر می نهی بر بالش کابوس ها
چهره آئینه هامان سخت پنهان مانده است
پرده بردارید از خوش رقصی سالوس ها
پایان این روایت کجاست غزل قزوه از دهه شصت تا اواسط دهه هشتاد، تحولات بسیاری را به خود دیده. آیا باید منتظر تحولی جدید بود این سؤالی است که بهترین پاسخ اش را در تازه ترین نمودهای شعر شاعر باید جست.
یزدان سلحشور
منبع : روزنامه ایران