یکشنبه, ۳۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 19 May, 2024
مجله ویستا

افسردگی سرماخوردگی روانی


از میان ناهنجاری های روانی، افسردگی شیوع و شهرت بسیار دارد تا جایی که افسردگی را بیماری شایع، سرماخوردگی و البته قابل درمان می دانند. تقریباً می توان گفت هر کسی در زندگی اش این استعداد را دارد که یک یا چند بار به افسردگی از نوع خفیف یا شدید مبتلا شود. آمار دختران افسرده به دو برابر پسران افسرده می رسد. تا جایی که دکتر شهین علیایی زند عضو هیأت علمی دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه علامه طباطبایی، رسماً اعلام می کند که افسردگی یک بیماری زنانه است!
افسردگی - شکل گیری و نوع آن به عوامل متعدد از جمله وراثت، جنسیت، عملکرد هورمون ها، استرس، تجارب خانوادگی و موفقیت یا شکست در مدرسه، محیط کار یا زندگی بستگی دارد.
وقتی غم و غصه شدت پیدا می کند، وقتی فرد دچار ناامیدی از تغییر شرایط و بهبود اوضاع می شود، وقتی از لذت دنیا کناره بگیرد، انزوا پیشه کند، وقتی آه و ناله او به قدری عمیق باشد که قادر به انجام کارهای روز مره اش نباشد و از خودش و محیط پیرامونش بدش بیاید، دنیا را تیره و تار ببیند، میل به غذا و فعالیت جنسی اش کم شود، تحرک بدنی و ورزشی اش بشدت کاهش پیدا کند، دنیا را با عینک دودی ببیند و به تاریکی، خمودی، خواب زیاد، بی حالی، بی حوصلگی و میل به مرگ و در شدیدترین نوعش میل به خودکشی داشته باشد خواهیم گفت که «افسردگی» میهمان فرد شده است. حضور در فضاهای نمناک و تاریک، کاهش «سروتونین» در مغز، از دست دادن یک عزیز، فقدان یک رابطه، شکست عاطفی و ضربه های روحی، شکست در عشق، ورشکستگی مالی، پیری و از کار افتادگی، نقص عضو و احساس بی کفایتی، طرد شدگی از خانواده و اجتماع، احساس عدم قدرت در ارائه راه حل و بهبود اوضاع و شرایط، داشتن هوش و استعداد فراوان علمی و نداشتن امکانات برای شکوفا شدن آن، نداشتن حمایت عاطفی و سنگ صبور، از دست دادن معنای زیبای زندگی، همه و همه به احساس یأس و ناامیدی و در نهایت «افسردگی» منجر می شود. فرد افسرده دنیا را از دریچه نگاهش - که حالا وارونه شده است - می بیند. «آدم ها بد هستند. خوبی وجود ندارد. زندگی به چه دردی می خورد. چه کسی هست که مرا درک کند. چه کسی هست که به من کمک کند. من دیگر نمی توانم موقعیت قبلی ام را به دست بیاورم. بهتر است بمیرم. مرگ بهتر از این زندگی است. خدایا مرگ مرا برسان. آه. آه. آه. خدا! خدا! خدا!» این ها جملاتی هستند که انسان افسرده با خود زمزمه می کند. راه بهتر آن است که در قدم اول به او اعتماد کنیم بداند که دوستش داریم و بفهمد که وجودش چقدر برای ما باارزش و مورد نیاز است. به حمایت عاطفی و البته مالی او بپردازیم. اگر بیماری اش شدت پیدا کرده می توان به روان پزشک مراجعه کرد و بیماری را موقتاً با دارو کنترل کرد. در شدیدترین حالت آن که به خودکشی می انجامد نیاز به «درمان با شوک الکتریکی T.C.E» است که در حین آن به کار درمانی، دارو درمانی و در نهایت به روان درمانی عمیق وشناخت درمانی مداوم نیاز است. حضور گهگاه در پارک و فضاهایی سرسبز با نور خورشید، مسافرت، گردش و تفریح، مشغولیت با گل و باغبانی، دیدار دوستان و خویشاوندان، ترغیب فرد به شادمانی، کوه پیمایی، ورزش، تغذیه سالم و مقوی، ایجاد شغل درآمدزا و مشغولیت فکری، اعتماد و عشق به او و دادن مسؤولیت متناسب با توانایی اش او را بیش از گذشته به زنده ماندن و زندگی شادمانه امیدوار می کند. در هر صورت با کمک روانشناس و تیم تخصصی و نیز خانواده فرد بیمار، باید به او کمک کرد تا خودش به درمان خود اقدام کند. باید در فرآیند شناختی او تأثیر مثبت وارد کرد تا فرد بیمار از تک تک مسائل زندگی - تا هر چقدر که می تواند- تعبیری نیکو بسازد و بداند که حل تمام مسائل زندگی از عهده او خارج است که خودش را با همه نقاط قوت و ضعفی که دارد قبول داشته باشد. در درمان شناختی فرد این نگاه را پیدا می کند که خودش را همین طور که هست دوست داشته باشد و خودش را ترجمه نکند اطرافیان هم سعی کنند او را ترجمه نکنند. کمال گرایی و ایده آل گرایی او تا حد امکان تعدیل می شود. او به واقعیت های زندگی حتی تلخی ها و شکست هایش لبخند می زند. برای هر شکست تعبیری نیکو می سازد حتی برخی شکست ها را موفقیت می پندارد و برخی غم ها را شادی از گذشته رضایت دارد و عبرت می گیرد. به آینده خوش بین است اما زندگی در اینجا و اکنون را تجربه می کند. تا هر چقدر که می تواند.
در افسردگی های عمیق نیاز به بستری شدن و شوک الکتریکی وجود دارد. پس با توجه به طولانی مدت بودن درمان این نوع بیماریها به اطرافیان بیمار پیشنهاد می شود در بهبودی او عجله نکنند. بسته به اوضاع، شرایط، درمان افسردگی گاه تا چند سال طول می کشد. باید به بیمار فرصت بهبودی بدهیم و به اصلاح باورهای او و زیبا کردن شناختش کمک کرد. هیچ چیز به اندازه ایمان و توکل به خدا و باورهای عمیق مذهبی، عشق بی نهایت، اعتماد و همدلی، شادمانی همیشگی، شناخت عمیق و داشتن معنای نیکو برای زندگی، کاردرآمدزا و اشتغال فکری مثبت، نور کافی، تغذیه، ورزش، مسافرت، گردش و تفریح نمی تواند به کاهش افسردگی منجر شود. هرچند که کشف و رفع علت اصلی بیماری با توجه به مور خاص (مطالعه موردی) در درمان بیماری اثری به غایت حیرت انگیز دارد.
مراقب باشیم که اقتدار و توانایی بیمار را زیر سؤال نبریم و کاری نکنیم که او احساس ضعف و گناه کند. به بیمار عشق بورزیم و به او اعتماد کنیم تا باور کند دوست داشتنی و مورد نیاز است.
آری این است راه بهتر، عشق و البته اعتماد!

عصمت سپهری
منبع : روزنامه ایران