جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


درد بی ملتی


درد بی ملتی
اگر اروپایی های قرن هجده و نوزده جهان استعماری را مجددا راه اندازی کردند، بیش از یک قرن بود که مساله ملیت را تجربه کرده بودند. پایان دوران وسطی و آغاز رنسانس و گسترش فئودال ها و در نهایت تبدیل آنها به حکومت ملی، آغاز تجربه ملت سازی در اروپاییان بود. اما مردمانی که اینجا، در سرزمین ایران، روزگار سپری کردند در آن دوران ناگاه خود را امپراطور جهان باستان دیدند! بدون داشتن هویتاز ورود نخستین انسان های مهاجر از آن سوی مرزها به این سرزمین تا امروز راه درازی است که اگر به گزاف همه تاریخ نباشد بخشی از تاریخ است که نادیدن آن فراموشی تکه ای بزرگ و مهم از پازل تمدن انسانی است. آن مردمان نخستین از میان صحرای سرد شمال پا به سرزمینی نو گذاشتند تا زندگی را با شکل دیگری ورای آنچه پیش از این تجربه کرده بودند بیازمایند. و آن مردمان در سیر خود مسیری طولانی را سپری کردند و از هزارتوی مصائب تاریخ گذشتند تا برسند به آنجا که آن را قله انسانیت و تمدن بنامند. و مردمان دیگر، آنان که پیش از این در همین سرزمین یا شاید مجاور آن روزگار را سپری می کردند. آنان مانند اینان نبودند؛ آن مردمان سالها در خاک خود زندگی کردند و مفهومی را آفریدند با نام وطن. آن مردمان مقابل این مردمان ایستادند و جنگیدند، نه برای خود که برای وطن، وطنی که آن چه را « همه چیز » می نامیدند در آن جای داشت. آن مردمان در خود حسی داشتند که آن را می فهمیدند، هویت، همان کلید گمشده ای که این مردمان آن را نداشتند.
چرخ زمان چرخید و چرخید، تازه واردان این سرزمین به سختی یا به آسانی ساکن شدند. مردمانی که در خوی آنان مهاجرت و ییلاق و قشلاق بود اینک سعی داشتند خود را به جهان متمدن آن روز برسانند. تا اینان به ثمر برسند و مراحل یک به یک تبدیل مهاجران به شهرنشینان را سپری کنند بازهم زمان گذشت. مردمان متمدن آن روز طبقه ای داشتند پیشرو، نیرویی مقتدر در راس هرم جامعه، کسانی که تمام آنچه را برای قدرت ورزی باید می داشتند یکسره در اختیارشان بود. حال این طبقه از کدام خاندان به حاکمیت رسیده بود مهم نبود، اصل، حاکمیت طبقه ی بالا بر پایین بود و حکومتی یک دست بر مردمانی یک دست. طبقه فرودستِ جامعه زیردست بود و آنان بالا دست. مهاجران تازه شهرنشین نیز همین مراحل را طی کردند. روستا و شهر ساختند و کار کردند و عده ای قوی تر شدند و قوی ها ثروتمند تر و جریان صعود قدرتمندانِ ثروتمند سرعت گرفت؛ و این آغاز جامعه طبقاتی بود، ساخت طبقه ای که به سرعت حاکم شد.
این روایتی بود از مردمان ایرانی، آنانی که سرزمین خود را از روزگار باستان ایران نامیدند. مطابق رسم تاریخ، بدو ورود این مردمان مصادف بود با شاه نشین های کوچک و بزرگ، از تمدن های ماجراجو و ممالک صلح جو. آن سو تر مردمانی بودند که پایه گذار حکومت های مردمی شدند و آن را دموکراسی می نامیدند. اما این مردمان، که خود را ایرانی نامیدند، بدان جهت که این سرزمین را ایران دانستند، برخلاف آنان و به رسم دیگران شاهنشاهی تشکیل دادند. شاه در هر حالت شاه است، حال این شاه یک انسانِ خوشنامِ مصلحِ کوروش نام باشد یا خشایارشا، غارتگر آتن! از آن جالب تر بنیانگذاری نخستین حکومت استعمارگر تاریخ است به دست همین ایرانیان. این هم از آن طنزهای تاریخ شد که پایه این ملت هنوز شکل نگرفته ناگهان تبدیل شد به استعمارگر و استثمارگر دیگران.
می خواهید باور کنید، می خواهید نه! اما واقعیتی است کتمان ناپذیر. مردم ایرانی ( و نه ملت ایرانی ) هنوز به آن معیارهایی که برای ساخت یک ملت بود نرسیده بودند. هنوز طایفه بزرگی از آنان در شمال شرق ایران چادر نشین و کوچ نشین بودند. هنوز مردمان ماد و پارس نتوانسته بودند خود را در یک دسته ایرانی بدانند. اما همین مردمان با نبوغی خاص امپراطوری عظیمی از هند تا مصر را بنا کردند، ولی عاقبت آن شد که جوانی تمام این امپراطوری را در هم پیچید و به تاریخ سپرد. دلیل آن هم واضح بود، ایرانیانی که هنوز ملت نشده بودند، هنوز فرهنگ یکتای خود را کسب نکرده بودند، هنوز چیزی را به نام خویش ثبت نکرده بودند، هنوز در جهان باستان به رسمیت شناخته نشده بودند، ناگاه دست به کشورگشایی زدند و دیگران را به زیر یوغ استعمار بردند. اما تاریخ ثابت کرد، آن هنگام که این مردمان شکلی گرفتند و دیگران آنان را به نام ایرانی به رسمیت شناختند، شکوفا شدند و آن قدر آثار هنری و فرهنگی و فکری آفریدند که در جهان متمدن آن روزگار یکتا شدند.
اگر اروپایی های قرن هجده و نوزده جهان استعماری را مجددا راه اندازی کردند، بیش از یک قرن بود که مساله ملیت را تجربه کرده بودند. پایان دوران وسطی و آغاز رنسانس و گسترش فئودال ها و در نهایت تبدیل آنها به حکومت ملی، آغاز تجربه ملت سازی در اروپاییان بود. اما مردمانی که اینجا، در سرزمین ایران، روزگار سپری کردند در آن دوران ناگاه خود را امپراطور جهان باستان دیدند! بدون داشتن هویت. به همین خاطر است که بیشتر پیروزی های ایرانیان آن دوران براساس مزدوری دشمنان بود. از حق نباید گذشت که ملی گرایان و وطن دوستانی بودند که ریشه ملیت ایرانی در آنان شکوفا شده بودند اما وسعت امپراطوری آنان، به قدری بود که این وطن پرستان نادیده انگاشته شوند.
تاریخ گذشت و گذشت، مردم ایرانی حملات دیگران را تجربه کرد، از عرب تا مغول، بازهم این مردم تحت تزریق ملیت به خود بودند. حتی دوران صفوی که به اصطلاح دوران بازگشایی ایرانی بود، با شعار مذهب و تشیع متحد شد. گذشت زمان و آغاز مشروطه زمانی بود که نه مردم ایرانی بلکه بازهم طبقه پیشرو کلید انقلاب را زد. مردمان مشروطه طلب جز عده ای تفنگچی و تظاهرکننده چیز دیگری نبودند. هرچه بود به دست طبقه پیشرو بود که آنان هم ریشه در اشراف و دربار داشتند و اگر غیر از این بود معدود کسانی بودند که بعدها به کنج خانه رفتند و یا به سینه دیوار، مقابل اسلحه برای اعدام.
پهلوی ها روش دیگری برگزیدند، تزریق باستان به ایران، آن هم با آب و تاب فراوان. گرچه موفقیت آنان کم نبود اما فراموشی آنان از عنصری به نام مذهب تمام دستاورد ایشان را ناکام گذاشت. لیکن بازهم این مردمان هرگز ملت نشدند. اگر این مردم به شورش علیه رژیم پرداختند نه برای تبدیل به ملت، بلکه توسط رهبری کاریزما بود که هر واژه از جملاتش برای انفجاری کافی بود.
این مردم ملت نشدند و شاید به این زودی نخواهند شد. مفهوم ملت برای این مردم هنوز واژه ای تشریفاتی است؛ و دردناک است که بپذیریم مردمان ما هنوز ملت نیستند.
امروز که هنگامه انتخابات است، بسیاری بر این باورند که حضور مردم در این جریان منجر به نابودی یا حداقل کم شدن تهدیدات خارجی است. دو سوم مرزهای آبی و خاکی این کشور در محاصره نخستین قدرت نظامی جهان است که از قضا اختلافی دیرین با حکومت این مردم دارد. اینکه آیا حضور مردم باعث کاهش خطر می شود یا خیر، بحثی دیگر است. آنچه اینجا مهم است شرکت پنجاه درصد و عدم شرکت پنجاه درصد است. نسبتی عجیب است که نیمی می روند و نیمی نمی روند!
طبیعی است مردمانی که رها هستند هرگز نمی توانند تبدیل به ملت شوند این مردمان امروز در غالب انسانهایی پراکنده در اجتماع هستند که تنها راه رهایی آنان از این پراکندگی گسترش نهادهای مدنی است. ساخت یک جامعه مدنی پیش رو، که ضروریاتش تشکیل احزاب، انجمن ها، اصناف، سندیکاها و دیگر نهادهای غیر دولتی است، دوای درد « بی ملتی » است. جمع شدن مردم زیر چتر نهادهای مدنی و پایبندی آن نهادها به میثاق های یک جامعه مدنی مترقی، که همانا یک قانون اساسی بر اساس موازین واقعی یک جامعه انسانی و نه اصول از پیش طراحی شده است، می تواند سرانجامی را به بار آورد که دیگر مجبور نباشیم نام ایرانی را مردمی ایرانی بدانیم. همیشه ملتی را به یاد آوریم که پسوند ایرانی را با افتخار به دنبال خویش دارد. و این راه ابزاری لازم ندارد به جز بالا بردن آستانه تحمل ما مردمان ایرانی برای آفریدن روزی که خود را ملت ایرانی بدانیم.
نوشته محمد قوچانی
منبع : سایر منابع