پنجشنبه, ۲۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 16 May, 2024
مجله ویستا

ساز و کار ترس و پرخاشگری


ساز و کار ترس و پرخاشگری
«مساله در بمب اتم نیست، بلکه در قلب انسان ها است.» . آلبرت اینشتین
قطعه انسانی، جهانی و ماندگار زیر متعلق به سعدی و حدود ۷۳۰ سال قبل است که تابلویی از آن به نثر فارسی در محوطه داخلی سازمان ملل متحد نصب شده است؛
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
ساختار روابط بین الملل نشانه هایی از آشفتگی دارد. آرامش در جهان حاکم نیست و حیات بشر مدام در معرض فضای تهدید بالقوه قرار دارد. از تضادهای پیش پا افتاده اینکه به دنبال هر دوره جنگ های ویرانگر، آدمی این اشرف مخلوقات و موجود مدنی متفکر به فکر چاره جویی برمی آید و اندیشه صلح خودنمایی می کند. ولی پس از زمان کوتاهی باز این تفکر به فراموشی سپرده می شود. تاریخ گواه است که ظاهراً انسان های صاحب قدرت در سطح جهانی نه تنبه پذیر بوده اند، نه از تجربه تاریخی به نحو عقلایی درس عبرت گرفته اند، نه از سماجت خودخواهی و غریزه تنازع بقا خود کوتاه آمده اند و نه برای قدرت طلبی شان تخفیفی قائل شده اند. این تحت شرایطی است که حجم بالقوه مواد تخریبی در جهان امروز در حد ظرفیتی است که قادر است تمام بشریت را چندین بار به نابودی بکشاند. ضمن آنکه ساز و کار تجاوز اقتصادی به طور مستمر چاشنی تجاوز نظامی بوده و ملل مختلف جهان را از راس به سوی قاعده هرم قدرت زیر فشار استثمار قرار می دهد. این پدیده به رغم تفکرات انسان دوستانه یی است که در ادبیات تاریخی می بینیم. در نتیجه به گفته کانت (۱۷۹۵)؛ «حالت صلح در میان آدمیان که کنار هم به سر می برند، حالت طبیعی نیست بلکه بیشتر در وضع جنگ می گذرانند. اما صلح را باید برقرار کرد. قطع ستیزگی هم به تنهایی تضمین کننده روابط ممتد مسالمت آمیز نیست. مگر آنکه این تضمین را هر کسی به همسایه اش بدهد، و این فقط آنگاه تحقق می یابد که امور جامعه را قانون تنظیم کند. وگرنه هر آدمیزاده یی خود را آزاد می داند که دیگری را دشمن خود بشناسد.»
اعلامیه حقوق بشر مربوط به سال ۱۷۸۹ و از مهم ترین اسناد تاریخ مدنیت است. جوهر اعلامیه حقوق انسان را آزادی و مساوات می ساخت. در تاریخ معاصر، منشور ملل متحد سندی است که احترام و پایبندی کشورهای عضو را به رعایت حقوق بشر اعلام می دارد. در آنجا علل و هدف از پیوستگی کشورها به یکدیگر و ضوابط مربوط به آن تشریح و تاکید شده که دو جنگ مخرب جهانی دلیلی است بر آن که باید در حراست از حقوق اساسی بشر و حفظ نسل های آینده از بلای جنگ کوشا بود و در پی همین اهداف کشورهای امضاکننده زیر لوای سازمان ملل به یکدیگر پیوسته اند.
در منشور ملل متحد، پاسداری از صلح جهانی به عنوان نخستین هدف مورد تاکید قرار گرفته است. در بند ۳ از ماده یک، هدف از برقراری همکاری های بین المللی بیان شده است. از این مسیر باید به حل مسائل جهانی که دارای جنبه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و بشردوستانه است و نیز پیشبرد و تشویق احترام به حقوق بشر و آزادی های اساسی برای همه، بدون توجه به نژاد، جنس، زبان و مذهب پرداخت. طبق بند ۳ از ماده دو، تمام کشورها متعهد شده اند که اختلافات بین المللی خود را از طریقی مسالمت آمیز حل و فصل کنند به نحوی که صلح جهانی و امنیت بین المللی و عدالت به خطر نیفتد.
الگوی عملی نظام بین المللی حقوق بشر تحت تاثیر دو میثاق بین المللی است. یکی میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی و دیگری میثاق بین المللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی که هر دو در تاریخ ۱۶ دسامبر سال ۱۹۶۶ به تصویب مجمع عمومی سازمان ملل متحد رسیده است. مقررات مندرج در میثاق حقوق مدنی و سیاسی از نظر مسائل سیاست صلح دارای اهمیت ویژه یی است. طبق ماده شش آن هر انسان از بدو تولد حق حیات دارد. میثاق های مذکور به طور نظری تمام حقوق قابل تصور را در بر می گیرد. از آن جمله می توان از احترام به انسان ها، حق حیات، ممنوعیت ناعدالتی، حقوق آزادی های فردی، جلوگیری از رفتار و سرکوبی ضدانسانی، حقوق محاکمات بی طرفانه در دادگاه ها، ممنوعیت تبلیغات جنگی، آزادی حقوق عقیده و بیان را نام برد. در ارتباط با مسائل سیاست صلح، نکات مربوط به اهمیت و حفاظت از شخصیت و احترام انسانی و حق حیات دارای اهمیت خاصی است، در این زمینه است که مسائل حقوقی مربوط به مسابقات تسلیحاتی به طور کلی و تسلیحات اتمی به ویژه مورد سوال قرار می گیرد.
با ابراز تمایل کشورها به صلح و اینکه موافقت کرده اند از زورگویی و تهاجم به یکدیگر خودداری کنند انتظار می رفت که مساله جنگ کاملاً منتفی باشد. ولی در ادبیات سیاسی حقوق جنگ کماکان محفوظ نگه داشته شده است. حق جنگ زمانی مورد تایید است که در خدمت دفاع و برای مقابله با تهاجم دشمن باشد. اما چگونه است که این اشرف مخلوقات در طول تاریخ بشریت نتوانسته فلسفه صلح دائم را به حقیقت بپیوندد.
مقوله صلح و جنگ زمینه های تحلیلی و ابعاد متعددی دارد. بستر بحث های بیولوژی مولکولی، علوم طبیعی، جامعه شناسی، روانشناسی، تاریخی، مذهبی، اخلاقی، فلسفی، عرفانی، حقوقی، سیاسی، اقتصادی تسلیحاتی و روابط بین الملل را می سازد. به این ترتیب تحقیقات در زمینه صلح و جنگ کاری است بسی دشوار که نیازمند توان علمی بسیار، ژرف نگری و دید وسیع است. اما قبول زحمت پژوهشی در آن ارزشمند است. زیرا هر قدمی در جهت صلح برداشتن خستگی را از جان می گیرد. انرژی حیات را طراوت می بخشد و کیفیت هر دم را ارتقا می دهد.
نشانه هایی موید آن است که اجزای حیات از بنیان تا مراحل تکاملی از ظرفیت تهدیدی و تدافعی برخوردار بوده و موضعی در قلمرو تنازع بقا دارد. این روند را می توان از تضاد در جریان فعل و انفعالات متابولیسم درون سلولی تا برخوردهای بین سلولی و نیز از جدل میان یاخته های مستقل ساده و نزاع تن به تن موجودات پیچیده تا حاکمیت قانون جنگل بین حیوانات و بالاخره در ظرفیت بالقوه تهدید و دفاع بشری و تبدیل این قوه به فعل به صورت دست زدن به جنگ و نابودی یکدیگر در طول تاریخ مشاهده کرد.
در فعل و انفعالات بیولوژی مولکولی در ساختار مهندسی ژنتیک تغییر محل یک آمینو اسید پروتئین در ژن سلولی که فقط تفاوت آن در ساختار آرایش ترتب یک باز است ممکن است عامل ایجاد سلول سرطانی شود. امکان پذیر است که بر اثر برخورد میان سلول ها از رشد طبیعی گروهی از آنها ممانعت به عمل آید. از سوی دیگر سلول های سرطانی به سرعت تکثیر می شوند، جای سلول های همسایه را تنگ می کنند. باعث اختلال سازوکار حیات دیگر سلول ها می شوند در درون بدن از دستگاهی به دستگاه دیگر از بافتی به بافت دیگر و از محلی به محل دیگر دست اندازی می کنند و از این مسیر تمام بدن را مورد تهدید قرار می دهند. در نهایت رشد سرطانی سبب انهدام دیگر سلول ها و اعضا همراه با انتحار سلول ها و دستگاه های سرطانی مادر می شوند. همچنین اثرات زهر و عکس العمل پادزهری اساس دانش مصونیت در علم پزشکی را تشکیل داده و نشان دهنده فعل و انفعالات حمله و دفاع در نظام بیولوژیک تا اعماق مولکول است.
فشرده آنکه در سازوکار کنش و واکنش های گردش هستی و چرخ گردان، تضادهایی وجود دارد که آشکار یا پنهان از شعور بشریت حیات را مورد تهاجم و دفاع قرار می دهد. ایجاد اعتدال و مهار کامل بخشی از خطر که شامل فعل و انفعالات متابولیسم درون سلولی می شود تا به امروز به صورت تکامل یافته از قدرت بشریت به دور مانده است در حالی که جنگ و جدل در زندگی خارجی بعضاً ساخته و پرداخته تخیل و تصور، ذوق، هوا و هوس بشر بوده و از خودخواهی، شهرت، قدرت و زیاده طلبی این اشرف مخلوقات نشات می گیرد.ترس و پرخاشگری حالاتی است روانی که عامل موضع گیری به صورت دفاع یا حمله در مقابل خطرات و تهدیدات موجود یا احتمالی در روابط بشری و بین انسان و طبیعت در ارتباط با تصورات و بینش های دنیوی و اخروی است. وقتی از موضوع ترس و پرخاش صحبت می شود این تصور به وجود می آید که انگار ذاتاً در گروهی ترس و در گروه دیگر پرخاشگری وجود دارد. یعنی این دو صفت در افراد مختلف، در مقابل یکدیگر قرار دارند. گروهی حامل ترس و دسته یی عامل پرخاش هستند.
این برداشت یکی از علل رواج مسابقه تسلیحاتی در جهان است بدین ترتیب سیاست های تسلیحاتی برای مقابله با تهدید به تجاوز و پرخاشگری دشمن یا ایجاد هراس در او به کار گرفته می شود. به عبارت دیگر تسلیحات علاوه بر آنکه ابزاری برای تامین یا تسهیل دستیابی به هدف های سیاسی، اقتصادی و غیره محسوب می شود، وسیله یی است که برای خنثی کردن تهدیدات دشمن یا ترساندن طرف مقابل مورد استفاده قرار می گیرد. در حقیقت چنین نیست که در فردی ترس و در دیگری وضعیت پرخاشگری حاکم باشد بلکه این دو صفت به یکدیگر پیوسته بوده و کم و بیش در ذات همه افراد وجود دارد. خشم و پرخاش حاصل ترس است و ترس عامل پرخاشگری.شاید در ابتدا پذیرش این واقعیت در ذهن دشوار باشد، زیرا خشم و پرخاش افراد معمولاً به این معنی گرفته می شود که آنها عاری از ترس هستند، و از موضع قدرت است که مسلح می شوند و با توسعه زرادخانه های تسلیحاتی قصد می کنند در دیگران ایجاد وحشت کنند. اما این تصور با واقعیت سازوکار ترس و پرخاشگری مطابقت ندارد و این دو حالت با هم در ساختار مهندسی ژنتیک بشریت حضور داشته و با او متولد می شود.
دامنه و علل ترس ممکن است متفاوت باشد. حتی در دایره حیوانات، تجاوز به حریم زندگی آنها (مثلاً در محدوده گردشگاه آهو یا آکواریوم ماهی) باعث موضع دفاعی حیوان می شود. به دیگر سخن، هر حیوان از محدود شدن قدرت و امکاناتش می ترسد و چنانچه مورد تهدید قرار گیرد، با خشم و پرخاش کوشش می کند عکس العمل نشان دهد.
به طور کلی خطر از دست رفتن قدرت و حتی کاسته شدن از محبوبیت و اعتبار اجتماعی می تواند از علل ایجاد خشم و پرخاش دفاعی باشد. ترس از کم شدن توجه دیگران و ترس از دست دادن وجهه و موقعیت اجتماعی، به عنوان مثال نگرانی فرد جوانی از اینکه به عللی در گروه همسالان خود مورد پذیرش قرار نگیرد یا نتواند با آنها همراهی کند، می تواند دلایلی برای ایجاد و رشد خشم و انگیزه زیان رسانی و پرخاشگری باشد. این وضعیت نه تنها اصولی است که در روابط افراد حکمفرماست، بلکه در مورد روابط میان گروه های بزرگ و ملت ها نیز صدق می کند. جنگ گروه ها و ملت ها ممکن است بر اثر ترس از دست رفتن منافع اقتصادی و امکانات زندگی، قلمرو یا به طور کلی قدرت و اعتبار شعله ور شود.
در دایره زندگی حیوانات غلبه بر ترس زمانی امکان پذیر است که راه فراری در مقابل عوامل تهدیدکننده وجود داشته باشد. هر حیوان در صورتی می تواند از محدوده خطر فرار اختیار کند که زمان و مکان، فرصت چنین عملی را برای او فراهم کند، در غیر این صورت مجبور به حمله و پرخاشگری خواهد شد. فرار همچنین زمانی غیرممکن است که علت ترس یا چگونگی پیش آمدن خطر ناملموس باشد. نمی توان از ترس هایی چون احتمال تنزل موقعیت اجتماعی، آلودگی محیط زیست، یا خطر بالقوه و جهانی بمب اتمی گریخت. در جنگ جهانی دوم ترس از بمباران شبانه همه گیر بود. نه جابه جایی موضعی برای برطرف کردن احساس ترس کارساز بود و نه مهاجرت به کشورهای مطمئن برای هر فردی امکان پذیر می بود. نتیجه آنکه آنجا که امکان فرار وجود ندارد، حمله و پرخاش برای غلبه بر ترس ظاهر می شود.
ترس دیگران برای ما خطرناک خواهد بود، زیرا ممکن است آنها با وحشتی که دارند، به این نتیجه برسند که تنها از راه حمله و پرخاش، آرامش روانی و رهایی عملی خواهد بود. در تاریخ معاصر، شرق و غرب همواره از هم ترسیده اند و مردم هر یک از این دو دیار تصویر وحشتناکی از طرف مقابل برای خود ساخته اند. هر کدام از خطر تهاجم دیگری نگران بوده و خوف خود را موجه می داند، در حالی که دلیلی برای وحشت طرف مقابل نمی یابد. بدیهی است برای نزدیک شدن به صلح هر یک باید علل ترس طرف مقابل را مورد بررسی و تامل قرار داده و برای از میان برداشتن عوامل آن کوشش کند. مسابقه تسلیحاتی، فرآیندی است دوجانبه که به واسطه بالا بردن ظرفیت خشم و پرخاشگری یک طرف و ترس طرف مقابل سرعت می گیرد. ادامه روند، این خطر را به وجود می آورد که ترس برای یکی از دو طرف به صورت غیرقابل تحمل درآید و به خصومت بالفعل مبدل شود.
لًمپ برای حرکت در راه دستیابی به تعادل صلح جویانه بین قدرت ها چهار شرط می شناسد.اول، کوشش برای از بین بردن ترس در طرف مقابل. این در صورتی عملی است که مسابقه تسلیحاتی و نمایش قدرت متوقف شود. همچنین شدت ترس زمانی شروع به کاهش خواهد کرد و در نهایت از بین خواهد رفت که اعتماد طرف مقابل را بتوان جلب کرد. دوم، کنار گذاشتن دشمن پنداری دیگر ملت ها. کوشش در این جهت علاوه بر ضرورت تبادل اطلاعات میان قطب های رودررو، مستلزم تبادل تجربیات و ارتباطات مستقیم بین افراد جوامع است. سوم، آموزش و بسط فرهنگ صلح جویانه. در این زمینه از یک سو کوشش در شناسایی ترس طرف مقابل ضروری است و از یک سو شرط آن ترک کردن ارائه نمایش ادعای بهتر، بزرگ تر، قدرتمندتر و اخلاقی تر بودن نسبت به دیگران است. همچنین باید از مواضع خشمگنانه و عملیاتی که باعث زیان به دیگران می شود، فاصله گرفت. به فرزندان باید آموخت خشم و پرخاش وسیله یی برای موفقیت و پیشرفت نخواهد بود. چهارم، پیش بینی واقع گرایانه تهدید ناشی از تکنولوژی.
از زمینه های کوشش در برقراری صلح در تاریخ معاصر اینکه، تجربه جنگ جهانی اول با خرابی ها و ضایعات وحشتناک خود به قدرت های بزرگ نشان داد جنگ نمی تواند وسیله و راه مناسبی برای حل مسائل و مشکلات باشد. لنین و ویلسون به این نتیجه دست یافتند که تضمین صلح دائمی تنها با ایجاد تعادل نسبی ساختاری در کشورها امکان پذیر خواهد بود، گرچه هر یک بر حقانیت الگوی نظام کشور خود تاکید داشتند. بعد از جنگ جهانی دوم نیز امریکا و شوروی ظاهراً خواستار یک صلح دائمی بودند. در این مقطع، مشکلات دو کشور از بینش و اهداف متفاوت آنان در رابطه با جریانات بین المللی و نظام سیاسی و اقتصادی جهان سرچشمه می گرفت؛ بینشی که مبتنی بر تجربیات تاریخی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آنها بود. در حالی که لنین طی بیانیه یی در آوریل ۱۹۱۸ انقلاب اجتماعی و نتایج حاصل از آن را که تفاهم انسان ها در جوامع سوسیالیستی باشد، شرط لازم برای دستیابی به صلح دائمی می شناخت، ویلسون بر اهداف تاریخی سرمایه داری آزاد در امریکا و افزایش سطح دموکراسی تاکید داشت.
بر آن اساس باید در تمام جهان بر مبنای آزادی های فردی، نظام سیاسی پارلمانی برقرار شود.
تحولات مثبت تاریخی در جهت تنش زدایی بین امریکا و شوروی در دوران زمامداری کندی و خروشچف چشمگیر بود. در این مقطع خارج از محدوده سازمان ملل، دو ابرقدرت برای دستیابی به خلع سلاح کوشش کردند. بین سران دو کشور توافق شد به منظور سرعت بخشیدن به پیشرفت مذاکرات، اولاً مسائل را جدا از یکدیگر مورد بررسی قرار داده و برای موضوعات ساده تر اولویت قائل شوند. ثانیاً نوعی آتش بس در روابط فیمابین را پذیرفتند. آنها با اذعان به اینکه اختلافات کماکان پابرجاست، اظهار تمایل کردند جنگ لفظی را متوقف سازند، در طول زمان بدبینی متقابل را بزدایند و آن را به تفاهمی عمیق تبدیل کنند. ثالثاً همکاری های فرهنگی و عملی را وسیله یی برای بهبود تفاهم متقابل قرار دهند.
ابرقدرت ها توافق کردند اصطلاح «کنترل تسلیحات» جانشین «خلع سلاح» شود. در چارچوب کنترل تسلیحات، هدف ضرورتاً کاستن از میزان اسلحه نبود، بلکه منظور آن بود که در پرتو توافق و قرارداد از بی ثباتی ناشی از عدم تعادل در برنامه های تسلیحاتی، جلوگیری به عمل آید. کنترل تسلیحات ناظر بر عملیاتی است که سقف و دامنه تسلیحات و حدود و توزیع جغرافیایی آن را تعیین می کند. به عبارت دیگر قراردادهایی را شامل می شود که مورد تمایل دو طرف بوده، مسابقات تسلیحاتی را هدایت کند و از میزان خطرات بکاهد. اولین قرارداد کنترل تسلیحات در ماه آگوست ۱۹۶۳ بین دو قدرت اتمی در مورد محدود کردن آزمایش های اتمی امضا شد. پس از تاخیری که به علت ترور و مرگ کندی پیش آمد، در تاریخ ۱/۷/۱۹۶۸ دو قدرت بزرگ بر قرارداد دیگری مبنی بر عدم گسترش سلاح های اتمی توافق کردند و بین سال های ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۴ حدود ۴۱ قرارداد بین دو کشور بسته شد.
در تاریخ ۲۲/۶/۱۹۷۳ قراردادی بین اتحاد جماهیر شوروی و امریکا امضا شد که براساس آن دو کشور خود را موظف شناختند از بروز جنگ اتمی جلوگیری کنند. با وجود تمام کوششی که در زمینه از میان بردن جنگ سرد، تشنج زدایی و عقد قراردادهای گوناگون صورت گرفت، مذاکرات خلع سلاح و کنترل تسلیحات پیشرفت مطلوب نداشته است. در نهایت این سیاستمداران هستند که باید مسائل دنیای واقعی و متحول ما را تشریح و برای حل آنها کوشش کنند.
امروز از وحشت شروع جنگ اتمی از جانب ابرقدرت ها کاسته شده است. از طرفی این نگرانی افزایش یافته که قسمت اعظم عملیات جنگی مدرن وابسته به استفاده از تکنولوژی است. این خطر غیرممکن نیست که وقوع نقص فنی در دستگاه ها، فاجعه یی غیر قابل جبران برای بشریت بیافریند. وقوع جنگ اتمی، صرفاً منوط به تصمیم گیری از سوی رهبران در کاخ های قدرت نیست، بلکه همچنین وابسته به درجه دقت و قابل اطمینان بودن انبوه دستگاه های فنی مورد استفاده است.
فاجعه بوپال در هندوستان که گاز سمی آزادشده از آن بیش از دو هزار کشته بر جای گذاشت، نشت رادیواکتیو از رآکتور اتمی چرنوبیل، آلودگی گسترده محیط زیست و زیان چشمگیر ناشی از آن نمونه هایی از امکان خطای تکنیک است. حال تفاوت نمی کند که فاجعه ها بر اثر مسامحه بشر وقوع یابد یا به طور خاص نقص از تکنولوژی باشد. قابل اخطار آنکه اشتباهی بزرگ تر می تواند تا حد نابودی کامل، کل حیات و بشریت را مورد تهدید قرار دهد.
به خاطر دستیابی به صلح باید به جای بدبینی، کسب اعتماد و از بسط برنامه های امنیتی صرف نظر کرد. حتی برداشتن این گام بدون ترس تحقق نمی پذیرد؛ ترسی که ارزش تحمل را خواهد داشت، حداقل تا زمانی که بتوان اعتماد طرف مقابل را جلب کرد.
شاید لمس عظمت فاجعه در صورت وقوع جنگ اتمی از طرف سیاستمداران جهان و ابرقدرت ها باعث شده است دنیا به ویژه بعد از جنگ جهانی دوم، جنگ جهانی جدیدی را تجربه نکند. ضمن آنکه ناآرامی ها و جنگ ها و تجاوزهای موردی را در همین مقطع نیز شاهد بوده ایم. درنهایت امروز شرق و غرب عجولانه گرچه گاه با تهدید و گاه با کرنش نه تنها در جهت سیاست های بازگشت از مسابقات تسلیحاتی بلکه در راستای نابودی و کاهش تسلیحات گام برمی دارند. شناسایی واقعیت ظرفیت تخریبی تسلیحات جهانی، اخطاری تاریخی برای تمام سیاستمداران جهان است تا بر اعصاب خود تسلط یابند و بدانند مساله جدی است آنقدر که خطایی ممکن است به بهای سنگین نابودی بشریت و حیات در سطح کره خاکی تمام شود. همچنین هشداری است به تمام کشورها به ویژه گروه در حال توسعه تا توجه کنند حالا که ابرقدرت ها دریافته اند، جنگ اتمی تمام عیار به معنای نابودی بشریت است و آنها حداقل به بقای خود علاقه مندند، از طرفی فعالیت کارخانه های تسلیحاتی و رسیدن به هدف اشتغال در اقتصادشان نباید لنگ بماند، پس هر چه بیشتر سیاست های جدید تفرقه انداز و حکومت کن را می پسندند. استراتژی های کهنه در بسته بندی های نو، لقمه های چرب نمای زهرآلودی است که زیرکانه به کشورهای جهان سوم به طور مستقیم تعارف خواهد شد.
ما در بند دنیای پرتلاطمی هستیم که زورمندان زمان قانون سازان آنند. سازمان ملل متحد به وجود می آید با ساختاری که تحت تسلط، هدایت و به نفع ابرقدرت ها است. حفظ صلح و تدابیر اجرایی اش به دستگاه شورای امنیتی سپرده شده که در آن قاعده وتو به کار گرفته می شود. در حالی که کل اختیارات مربوط به تامین و تضمین صلح را باید به مجمع عمومی ملل واگذار کرد. قوانین تجارت بین الملل به صورتی تنظیم می شود که تنها جوابگوی نیازها و در خدمت شکوفایی اقتصادهای انحصارطلب به قیمت استعمار و استثمار جهان سوم است. زورمندان آنچه را که به صلاح کشورهای خود می بینند، تولید می کنند. هر کالایی را که تامین کننده منافع داخلی شان می دانند در فهرست اقلام صادراتی قرار می دهند. منابع طبیعی و خام کشورهای جهان سوم را در سایه فشار بر بازار به رایگان تصاحب می کنند. مهار بازارهای بین المللی را در دست دارند، هر وقت که سیاست اقتضا کند قیمت کالاهای خود را بالا می کشند و بهای محصولات جهان سوم را می شکنند. از بازار و تجارت آزاد طرفداری می کنند ولی بازاری که در اسارت مقرراتی است که همواره براساس مصالح خود آنها تنظیم، طراحی و مهندسی می شود. با بررسی تحلیلی سیاست های اقتصادی کشورهای صنعتی به این رای می رسیم که سیاست این گروه با قدرتی منسجم با روند سریع توسعه در کشورهای جهان سوم مقابله می کند، گو آنکه دولتمردان آنها دم از حمایت کشورهای در حال توسعه می زنند، ولی این جز ادعایی محض و بدون پشتوانه اجرایی بیش نیست.
آنها اصل را از کشورهای در حال توسعه چپاول می کنند، در مقابل اراده می کنند که فرعی از آن را در قالب تفاهم و حمایت به صاحب اصل بازگردانند. اگر ابرقدرت ها و کشورهای صنعتی به این نقطه رسیده اند که صلح را تنها برای خود بپسندند، دوام این صلح به قیمت افروختگی جنگ در کشورهای در حال توسعه نه دارای اعتبار و نه امکان پذیر خواهد بود. تسلیحاتی که طیف تولید بالقوه اش از شمشیر و مسلسل تا بمب های شیمیایی و اتمی کشیده شده است، در هر سطح، در هر کجا و به هر نسبتی تولید شود، صلح جهانی را با وجود تمام توافق های ممکن میان ابرقدرت ها مورد سوال قرار خواهد داد. از دیدگاهی دیگر، در حالی که کشورهای صنعتی و در راس آنها ابرقدرت ها به این حقیقت اقرار دارند که هزینه های نظامی، غیرمولد، فاقد بازده و عاری از عملکرد تضمین کننده یی در این دنیای تا دندان مسلح است، پس چرا این سیاست استعماری و استثماری را باید به کشورهای در حال توسعه تحمیل کرد و ادامه داد؟ کشورهای در حال توسعه با کمبود سرمایه مواجه هستند و برای توسعه اقتصادی و اجتماعی، سخت نیازمند واحد به واحد عامل سرمایه برای تولید هستند. این در حالی است که تحت آرایش جهانی، آهن پاره های مخرب نظامی و سلاح های شیمیایی به عوض تکنیک های بهبوددهنده رفاه و عوامل افزایش دهنده مواد غذایی تولید شده و به کشورهای در حال توسعه تحمیل می شود.
نتیجه مورد انتظار از چنین سیاستی، شکوفایی اقتصاد کشورهای صنعتی و حفظ و افزایش توان قدرت سیاسی آنها در جهان است. در مقابل سهم عظیمی از درآمد و تولید ملی کشورهای در حال توسعه به هوا دود می شود. تغییر این سیاست، شرط لازم دستیابی به صلح جهانی است.
کشورهای در جریان توسعه در مقابل سیاست های بین الملل باید ترس را از خود دور کنند و بی اعتنا به آشفتگی های حاکم بر روابط بین الملل به عوض پرخاشگری، به اهرم های توسعه کشورشان متوسل شوند. این تدبیر حربه یی کاری است که آنها را به سرعت از برش های مقاطع سرکوب پذیر به راس هرم قدرت های جهانی ارتقا خواهد داد.
این یک رویای انسانی است که در نهایت هر قدرتی در خدمت صلح بماند.
دکتر ناصر خادم آدم
منبع : روزنامه اعتماد