پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا


بنیان‏های فکری اسلام و غرب در دفاع از حقوق زنان


بنیان‏های فکری اسلام و غرب در دفاع از حقوق زنان
● پرسش: امروزه با نگرش‏ها و رویكرد‏های متعددی در دفاع از حقوق زنان روبه روییم. در این میان، برون دادهای جهان غرب، هم چون فمینیسم وكنوانسیون رفع تبعیض، برجستگی بیش تری داشته و با اقبال گسترده تری نیز روبه رو شده است. پرسش من این است كه نگرش‏های جدید غرب درباره زنان، بر چه بنیان‏های فكری استوار است. به بیان دیگر، بنیان‏های فكری كه رویكرد‏های جدید غرب در دفاع از زنان بر آن استوار است، چیست؟ از سوی دیگر، اصول و مبانی دینی در نگرش به شخصیت زن، را چگونه ارزیابی می‏شود ؟
▪ پاسخ: طرح‏ها و نظریه‏های بزرگ برای زندگی فردی و اجتماعی، همواره بر نوعی نگرش به انسان و جهان هستی مبتنی است. به بیان دیگر، برنامه‏های ما برای زندگی، از شناخت و تحلیل‏های ما درباره خود و جهان پیرامون مان سرچشمه می‏گیرد. بنابراین، گاهی بررسی و بازشناسی اصول و مبانی فكری، برای تعدیل برنامه‏ها و فروعات زندگی، امری ضروری و اساسی است. رویكردهای اجتماعی و فرهنگی در دفاع از حقوق زنان نیز از این قاعده مستثنا نیست. این رویكردها در قالب‏های نوین و سنتی از برخی مفروضات بنیادین شكل می‏گیرد بازشناسی دقیق و مستدل این مفروضات، به ما كمك می‏كند تا صف خود را در رویكردهای متعدد اجتماعی و فرهنگی تشخیص دهیم و نیز از تصمیم‏ها و رفتارهای كاملاً احساسی و تحت تأثیر زمانه، در امان باشیم.از این دیدگاه، پرسش اهمیت بسیاری دارد؛ زیرا تفكیك و تشخیص صفوف دین مداران از صاحبان رویكردهای غیر دینی، در دفاع از حقوق زنان را به دنبال دارد؛ اما در پاسخ به پرسش یاد شده، اساسی ترین مبانی فكری غرب را، كه در شكل گیری جریانات فمینیستی و دفاع از حقوق زنان موثر بوده‏اند، می‏توان به شرح ذیل نام برد.
۱) تجربه‏گرایی
ابطال تحقیرآمیز گزاره‏های كلیسا توسط یافته‏های مسلم علوم تجربی، فصل جدیدی را در تاریخ بشر رقم زد. پیروزی غرورآفرین دانشمندان طبیعی، موجب گرایش شدید افكار عمومی به علوم تجربی شد. شدت این گرایش، به اندازه‏ای‏بود كه در گذری عاطفی و روانی ـ ونه منطقی ـ به این نتیجه رسیدند كه واقعیات، تنها از راه تجربه اثبات می‏شود.از دیگر سو، در قیاس عاطفی دیگر، بطلان گزاره‏های كلیسا را به همه گزاره‏های عقلانی و وحیانی تسری دادند و اعتبار آن‏ها را در واقع نمایی مردود شمردند. كاروان تمدن غرب، از قرن هفدهم میلادی، با طلایه داری اندیشمندانی هم چون هابز، جان لاك، هیوم و باركلی گام به گام به سوی حس‏گرایی و منطق آزمون‏پذیری نزدیك‏تر شد و سرانجام در ساحل اندیشه‏های اثبات گرایی(پوزیتوسیم) Positivism پهلو گرفت.تجربه گرایی یا آمپرسیم Empricism اصرار می‏ورزید كه عقل بدون یاری حواس، هیچ گونه شناختی ندارد و تنها راه معرفت، توسل به تجربه‏های حسی است. از این رو، هر آن چه در چارچوب معرفت حسی و دانش تجربی نگنجد، نه تنها قابل اعتنا نیست، بلكه باید آن را در زمره موهومات و تخیلات بشری به شمار آورد.
۲) سكولاریسم
با حاكمیت روش تجربی، دوران حكمرانی خدا و دین، بر جوامع غربی به پایان رسید؛ زیرا خداوندی كه وجودش از طریق روش‏های تجربی به اثبات نرسیده و بودنش در هاله‏ای از ابهام و تردید قرار گرفته بود، نمی توانست مرجع حكم و قانون گذاری باشد. بنابراین، انسان متجدد، به سكولاریسم رو آورد وهمه صحنه‏ها وساخت‏های اجتماعی را دین زدایی كرد. به بیان روشن تر، لحظات عمر آدمی، از چهار نوع ارتباط خالی نیست: ارتباط با خود، ارتباط با خدا، ارتباط با طبیعت و ارتباط با انسان‏های دیگر. تا پیش از دوران رنسانس، خدا و احكام و دستورهای او در هر چهار عرصه زندگی، حكم می‏راند و آموزه‏های دینی، چگونگی ارتباط انسان با خود، خدا، طبیعت و انسان‏های دیگر را تعیین می‏كرد؛ اما با آغاز عصر روشن گری و حاكمیت بلامنازع علوم تجربی، خدا به دلیل تجربه ناپذیری، امری موهوم و خیالی تلقی شد و طبیعی بود كه با این وضع، از تأثیر گذاری او در عرصه‏های چهار گانه زندگی جلوگیری شود. بنابراین، انسان‏ها و جوامع انسانی متجدد و تجربه‏گرا در رویكردی مشترك، خدا و دین را ازعرصه‏های چهار گانه زندگی(یا دست كم دو عرصه عمومی، یعنی ارتباط انسان با طبیعت و انسان‏های دیگر) بیرون راندند. رویكرد نوین جوامع غربی را در دین زدایی یا انحصار آن به حوزه‏های خصوصی(ارتباط انسان با خود وخدا) «سكولاریسم» می‏نامند.
۳) نسبیت گرایی
در كنار سكولاریسم، یكی دیگر از مهم ترین ارمغان‏های تجربه گرایی، نسبیت ارزش یا جداسازی ارزش‏ها از واقعیات بود. از آن جا كه تجربه گرایی، معرفت دقیق، همگانی وقابل اتكا را معرفتی می‏دانست كه از جهان عینی و به روش تجربی گرفته شده باشد، مقولاتی فراحسی، هم چون ارزش‏های حقوقی و اخلاقی، اصولاً نمی توانست جنبه علمی وعینی به خود بگیرد؛ زیرا ارزش‏ها در كالبد جهان تنیده نشده‏اند تا بتوان با كاوش علمی، آن‏ها را دریافت و امور اخلاقی نیز به گونه‏ای ملموس در جهان محسوس دیده نمی شوند تا بتوان با پژوهش‏های تجربی آنها را اثبات كرد.
بنابراین، خوب یا بد بودن، امری واقعی نیست، بلكه امری موهوم، خیالی و ناشی از داوری اخلاقی فردی است. هركس آن چه را دوست دارد، خوب می‏نامد و آن چه را با خواسته‏های شخصی او سازگارنباشد، بد می‏پندارد. ایریس مورداك در این باره می‏گوید: با رویكرد تجربی، ارزش‏ها از عالم اعلی به دامان اراده انسان سقوط كرد. واقعیت متعالی وجود ندارد. تصور از خوب، غیرقابل تعریف و تهی است و انتخاب انسان می‏تواند آن را پر كند. بنابراین، ارزش‏ها و امور اخلاقی، اموری كاملا نسبی و فردی هستند و هیچ ارزش و آرمان مشتركی بین انسان‏ها وجود ندارد.
۴) اومانیسم و لذت گرایی
با انكار و نادیده انگاری مبدأ هستی، انسان به تخت پادشاهی نشست وانسان محوری(اومانیسم) جایگزین خدا محوری شد. اومانیسم یعنی همه چیز برای انسان و انسان برای هیچ چیز. رویكرد جدید، خدا را كنار گذاشت و با جایگزینی انسان، به او شأنی خداگونه داد. از سوی دیگر، اگر كسی خدا را برنتابد و زندگی بازپسین را نادیده انگارد و عمر آدمی را در زندگی دنیا خلاصه كند، بسیار طبیعی و معقول است كه در صدد برآید عمر كوتاه زندگی را شادمانه سپری كند و لذت و كام جویی خود را بر هر امری ترجیح دهد. به این ترتیب، اومانسیم و لذت گرایی، دو بخش جدایی ناپذیر اندیشه‏های سكولارسیتی محسوب می‏شود. پیش‏تر از این نیز، قرآن این حقیقت را یادآور شده بود و انكار خدا و معاد را مستلزم دنیاگرایی و لذت جویی دانسته بود.(مثلاً ر.ك: آیات ۱و۳، سوره ماعون؛ ۴و۵، سوره قیامت دقیقاً به همین دلیل، بریدن از آسمان و حداكثر بهره مندی از انواع لذات دنیوی و غرایز حیوانی، شعار محوری جریانات سكولار و انسان‏گرا قرار گرفت و به تدریج، همه شؤون زندگی علمی و عملی اروپای غربی را فرا گرفت و به یكی از پایه‏های اساسی ادبیات و فرهنگ غرب معاصر تبدیل شد. كرزیمود مدیچی رویكرد نوین غرب را در قالب قطعه‏ای ادبی بدین مضمون سروده است: «تو به دنبال چیزهای نامتناهی می‏روی و من به دنبال چیزهای متناهی می‏روم. تو نردبانت را بر آسمان می‏گذاری و من آن را بر زمین می‏گذارم، كه زیاد بالا نروم تا به پرتگاهی سقوط كنم»
۵) فرد گرایی
فرد گرایی را می‏توان قله اندیشه غرب، عصاره عصر روشن گری و یكی از پیامدهای طبیعی اومانیسم و سكولاریسم معرفی كرد. از قرن هفدهم میلادی، مفهوم ملكیت به حیطه حیات فردی و انسانی پا گذارد و این عقیده جان گرفت كه زندگی هر فرد، نه به خدا، جامعه و دولت، بلكه به خود او تعلق دارد و می‏تواند با آن، هر طور كه مایل است، رفتار كند. در این دیدگاه تمایلات انسانی، جایگاهی تعیین كننده در معادلات فردی و اجتماعی دارند. امیال ذاتی، كه از درون فرد می‏جوشد، واقعیاتی نهادینه و تغییرناپذیر در طبع بشرند كه عقل، اخلاق وسیاست باید خود را با آنها سازگار كنند. به عقیده دانشمندان بزرگ عصر جدید سیاست، دولت و قانون، خدمت كار فرد و امیال فردی هستند و كار آن‏ها این است كه چگونگی ارضای خواهش ها، سازش دادن آن‏ها با یكدیگر و یا خواهش برای همان چیز ازسوی دیگران را معین كندحتی عقل در مفهوم جدید، صرفاً خادم انسان برای ارضای امیال و آرزوهای خویش است و به همین دلیل، به آن عقل ابزاری نامیده می‏شود.
۶) لیبرالیسم
بر پایه فردگرایی، به تدریج مجموعه‏ای از اندیشه‏های سیاسی، حقوقی و اقتصادی شكل گرفت و پایه‏های تمدن جدید غربی را پی افكند. شعارهایی چون برابری، آزادی فردی، حقوق بشر، حق مالكیت و تساهل، همگی بر گرفته از مبانی سابق و نتایج برخاسته از فردگرایی است. از این نگاه، چون در جهان، هیچ حقیقت اخلاقی‏ای‏وجود ندارد، ارزش‏های انسانی، جز بر پایه تمایلات افراد، قابل تعریف و توصیف پذیر نیستند. پس چاره‏ای جز این نیست كه افراد هركدام آزادانه و به طور برابر، به دنبال خواسته‏ها و امیال خویش باشند و هیچ چیزی جز خواسته‏های دیگران، نباید آن‏ها را محدود و ممنوع سازد. این نظریه و انگاره، همان چیزی است كه اصطلاحاً به «لیبرالیسم» معروف است. به این ترتیب، لیبرالیسم یگانه ارزش عام را آزادی انسان برای تأمین غرایز خویش می‏داند.
ناگفته نگذاریم كه لیبرالیسم همواره با این پرسش اساسی روبه رو است كه اگر واقعاً هیچ ارزش عمومی‏ای‏قابل شناسایی نیست، پس ارزش آزادی وحقوق فردی را از كجا می‏توان دریافت.
جنبش‏های فمینیستی غرب در دفاع از حقوق زنان، بر پایه چنین بنیان‏ها و انگاره‏هایی شكل گرفت. جای پای این اصول و مبانی نظری را در جابه جای آموزه‏های فمینیستی به خوبی می‏توان مشاهده كرد. نظریه پردازان فمینیست از یك سو با تكیه بر روش تجربی و آزمون و خطا، گزاره‏های دینی و وحیانی را به محاق بردند و از سوی دیگر، با وام گیری از آموزه‏های اومانیستی و لیبرالیستی، حقوق زنان را به فرصت‏های مادی و حداكثر لذت جویی از دنیا تفسیر كرده و تنزل دادند. بنابراین، شادمانه زیستن، آزادی‏های جنسی و رهایی از مسؤولیت‏های خانه و خانواده، در سرلوحه شعارهای جنبش‏های فمینستی قرار گرفت.
خانم آندره میشل، از نظریه پردازان پر آوازه فمینیست، روابط آزاد جنسی غیر رسمی، رهایی از مسؤولیت‏های خردكننده خانواده و حتی رشد فزاینده طلاق را ارمغان‏های جنبش فمینیستی برای رهایی زنان معرفی كرده و می‏نویسد: «در قلمرو زندگی خصوصی، فمینیست‏ها با طرد این اندیشه كه در زندگی روزمره خود، بین زندگی خصوصی و زندگی عمومی، بین تعهدات ایدئولوژیك و اعمال روزانه سدی بنا نهند، امتناع ورزیدند. آمار همه كشورهای غربی، بیانگر كاهش ازدواج، زاد و ولد و هم چنین افزایش طلاق، به ویژه از سوی زنان است. رواج ازدواج آزاد، خانواده تك والدینی و جست و جوی زندگی عاشقانه بدون ازدواج، راه‏های دیگری به جای ازدواج سنتی هستند كه فمینیست‏ها در نوشته‏ها و اعمال روزانه خود پیشنهاد كرده‏اند. نهضت زنان در ارتقای مقام زن، تا اندازه‏ای‏برابری او با مرد در به دست آوردن حق سقط جنین و استفاده از وسایل جلوگیری از آبستنی و آزادی عمل در برآوردن خواسته‏های زن، بیرون از كانون خانواده و دایره زناشویی، پیشرفت كرده و موقعیت او را تحكیم كرده است. شمار زنانی كه این وصلت‏های غیر رسمی را ترجیح می‏دهند، بیش از مردان همراه آنان است؛ زیرا این شیوه جدید زندگی، در نظر آنان شادمانه‏تر و مساوات خواهانه‏تر است و با چهار چوب خشك خانواده متفاوت است»
بیان شد كه روش خاص غرب در دفاع از حقوق زنان، معلول نگرش خاص به انسان و جهان است. به بیان دیگر، الگوی موجود دفاع از حقوق زنان، زاییده نوعی خاص از اصول و مبانی فكری پذیرفته شده در غرب است. مهم ترین این مبانی ـ كه درشماره پیش ذكری ازآن به میان آمدـ عبارتند از: تجربه گرایی، سكولاریسم، نسبیت گرایی، اومانیسم، لذت گرایی، فرد گرایی و لیبرالیسم.
اما ادیان الهی، به ویژه اسلام، كه مبانی معرفتی دیگری دارند و به گونه‏ای دیگر، انسان وجهان هستی را تفسیر می‏كنند، در دفاع از حقوق زنان، الگویی كاملاٌ متفاوت ارائه می‏كنند(از كوزه برون همان تراود كه در اوست). به دیگر بیان، از آن جا كه ادیان الهی، تفسیرهای مادی غرب از انسان و جهان هستی را برنمی تابند، الگوهای برخاسته از آن را نیز در دفاع از حقوق زنان مردود می‏شمارد. بر این اساس، آن دسته از مسلمانانی كه با وجود پذیرش اصول و مبانی معرفت دینی، الگوهای فمینیستی را در دفاع از حقوق زنان پذیرفته و ترویج می‏كنند، به نوعی از خودبیگانگی و تضاد دچارند. به همین علت، بر این باوریم كه برای آشنایی دقیق با نظام حقوق زن در اسلام، آگاهی از مبانی معرفتی دین درباره جایگاه و منزلت انسان در منظومه هستی، ضروری و اجتناب ناپذیر است.
تنها در سایه چنین ادبیاتی است كه گزاره‏های دستوری و حقوقی دین، در بحث زنان درك می‏شود و هدفمندی و معناداری یكایك قوانین موضوعه در نظام حقوقی اسلام، تفسیر و تبیین می‏گردد. ازاین رو، مقایسه رایج و موردی میان حقوق و قوانین موضوعه اسلام و غرب، كارساز نبوده، به ابهام و پیچیدگی مباحث می‏انجامد.▪ آن دسته از مبانی اندیشه اسلامی را كه در بحث دفاع از حقوق زنان، نقش تأثیر گذاری دارند، بررسی می‏كنیم:
۱) انسان و جانشینی خدا در زمین
از دیدگاه معارف وحیانی، انسان(اعم از زن ومرد) جایگاهی بی‏بدیل در نظام هستی دارد. آفریدگار گیتی، انسان را برهمه موجودات جهان برتری داده است و آن‏ها را مسخر او گردانیده است:
و لقد كرّمنا بنی آدم و حملناهم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضّلناهم علی كثیر ممن خلقنا تفضیلا
تكریم خداوند از این نیز فراتر رفته و آدمی را به جانشینی خود در زمین برگزیده است.واذ قال ربك للملائكه انی جاعل فی الارض خلیفه پس انسان، در زمین، به نیابت از خداوند، پادشاهی می‏كند، حكم می‏راند و هم چون او مخدوم وسخر لكم ما فی السموات و ما فی الارض واصبغ علیكم نعمه ظاهره و باطنه و مسجود واذ قلنا للملائكه اسجدوا لآدم فرشتگان و دیگر مخلوقات است. ملائكه، دنیای او را تدبیر می‏كنند و نظام می‏بخشندفالمدبرات امرا وجماد و نبات و حیوان، برای خدمت او بسیج شده اند وسخر لكم الفلك لتجری فی البحر بامره و سخرلكم الانهارو سخر لكم الشمس والقمر دائبین وسخر لكم الیل والنهار و آتاكم من كل ما سألتموه وان تعدوا نعمه الله لاتحصوها.كدام پادشاه را سراغ دارید كه گستره سلطنتش، فرشتگان و آسمان‏ها را نیز در نوردیده باشد و این تعداد كارگزار، از موجودات مختلف، در خدمت تأمین نیازهای او باشند.
بدیهی است این رویكرد، اسارت و ذلت انسان را تاب نمی آورد و با هر چیزی كه آدمی را از شأن و جایگاه جانشینی و پادشاهی به زیر كشد و او را مسخر خود كند، مخالف است. فرق نمی كند كه انسان، اسیر و تابع محض بعد حیوانی و هوای نفس خود باشد فلا یصدنك عنها من لا یؤمن بها واتبع هواه فتردی یا به دست دیگر انسان‏ها به بند كشیده شودوتلك نعمه تمنها علی ان عبدت بنی اسرائیل هر دو با سیادت بشر و جایگاه رفیع او در تعارض هستند.
قرآن هدف اساسی رسالت انبیاء(ع) را همین می‏داند كه غل و زنجیرهای هر گونه اسارت را از پای انسان بازكنند و او را به جایگاه و منزلت اصلی خود بازگردانند. ویضع عنهم اصرهم والاغلال التی كانت علیهم از همین جا می‏توان تفاوت الگوی دینی در دفاع از حقوق زنان را با نمونه‏های غربی آن حدس زد. دفاعیه‏های غربی، برمبنای اصل لذت جویی و نفی آخرت، ارتباط آزاد جنسی را حق مسلّم زنان دانسته و برگسترش روابط آزاد زن و مرد ـ حتی درسطح مدارس ـ اصرار می‏ورزد اما رویكردی كه رسالت خود را پاسدرای از جایگاه بلند انسان و شرافت و كرامت او می‏داند، روابط آزاد جنسی را، كه در نهایت، به تحقیر زنان و شیء انگاری و نگاه ابزاری به آنان می‏انجامد، برنمی تابد.
۲) زنان، مردان و هویت انسانی مشترك
در بدو امر شاید به نظر رسد كه گزاره «زن انسان است»، امری بدیهی است؛ اما نگاهی گذرا به تاریخ تفكر و آرای اندیشمندان بزرگ و واقعیات دیگری را آشكار می‏سازد؛ مثلاٌ ارسطو معتقد بود كه طبیعت آن جا كه از آفریدن مرد ناتوان می‏شود، زن را می‏آفریند. در اسطوره‏های هند نیز آمده است: وقتی خداوند خواست زن را بیافریند، دریافت كه مواد آفرینش در خلقت مرد تمام شده است. بنابراین، زن را از ضایعات پراكنده به هنگام آفرینش مرد آفرید.
این نوع نگرش، به دوران باستان منحصر نمی شود و در اروپا تا همین اواخر نیز ادامه داشت. مونتسكیو، نویسنده پرآوازه فرانسوی و از بنیان گذاران انقلاب كبیر فرانسه، در كتاب روح القوانین، زنان را موجوداتی با روح‏های كوچك و دارای ضعف عقلی معرفی می‏كند
جالب توجه آن كه غربیان درمسأله فروترانگاری زنان، با فرافكنی، همواره انگشت اتهام را به سوی اسلام و معارف دینی نشانه رفته‏اند.
اما قرآن كریم درآنچه جوهره و هویت انسانی محسوب می‏شود و از آن با عنوان روح الهی یاد می‏كند، زن و مرد را مساوی می‏داند. شهید مطهری تأكید می‏كند كه قرآن، با كمال صراحت، در آیات متعددی می‏فرماید
كه زنان را از جنس مردان و ازسرشتی نظیر سرشت مردان آفریده‏ایم
در آموزه‏های وحیانی، زن ومرد، در وجود خویش حقیقتی دارند كه صف آنان را از صف دیگر موجودات جدا می‏كند. هویت آنان همین هستی جمادی و حیات حیوانی نیست، بلكه حقیقتی است كه خداوند متعال بدان افتخار كرده و خود را به سبب آفرینش آن احسن الخالقین نامیده است.[۱۵] ثم انشأناه خلقا آخر فتبارك اله احسن الخالقین این آفریده و حقیقت بی‏نظیر، كه از آن به «روح» تعبیر شده است، به گونه‏ای شرافت و كرامت دارد كه خداوند آن را مستقیما به خود نسبت داده است.[فأذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین در همه آیاتی كه سخن از آفرینش آدمی و دمیدن روح انسانی گفته‏اند، از تمایز میان مرد و زن سخنی به میان نیامده : «الذی خلقكم من نفس واحده و خلق منها زوجها». علامه طباطبائی در تفسیر این گونه آیات می‏نویسد:
«فهی فی مقام الاتحاد و الافراد من حیث الحقیقه و انهم علی كروتهم رجالا و نساء، انما اشتقوا من اصل واحد و تشعبوا من منشأ واحد
این رویكرد مبنایی، هم چون مبنای پیشین(جانشینی انسان در زمین) درشكل گیری الگوی دینی دفاع از حقوق زنان، نقش تعیین كننده‏ای ایفا می‏كند. براین اساس، همه حقوق فطری و موضوعی، برای آشنایی بیشتر با حقوق فطری و موضوعی،
در دورانی كه با نادیده انگاری هویت انسانی زنان، بدیهی ترین حقوق انسانی در جامعه بدوی از آنان سلب می‏شد، با ظهور اسلام، تفاوت‏ها و تبعیض‏ها علیه زنان از بین رفت و آنان به حقوقی هم سان با حقوق انسانی مردان دست یافتند.
۳) زن، هدف آفرینش
گروهی از اندیشمندان غربی، با استناد به برخی متون مقدس، فروتر پنداری زنان را به همه ادیان الهی ـ از جمله اسلام ـ نسبت داده‏اند. مثلاٌ، تورات در سفر پیدایش(۲: ۲)آورده است:
«و خداوند خوابی گران بر آدمی مستولی گردانید تا بخفت و یكی از دنده‏هایش را گرفت و گوشت در جایش پر كرد و خداوند خدا آن دنده را كه از آدم گرفته بود، زنی بنا كرد و وی را به نزد آدم آورد».
بر خلاف برخی ملل و ادیان تحریف شده، كه زن را انسانی درجه دوم وطفیلی مرد می‏دانند و او را آفریده شده از دنده چپ آدم معرفی می‏كنند، اسلام، زن وآفرینش او را اصیل می‏داند. به این معنا كه زن برای رسیدن به كمال خاص خود، آفریده شده است و مقدمه آفرینش مرد و ابزاری برای كمال و كامجویی او نیست. شهید مطهری این مطلب را از آیه ۱۸۷ سوره بقره برداشت كرده و می‏نویسد: «اسلام اصل علت غایی را در كمال صراحت بیان می‏كند. اسلام با صراحت كامل می‏گوید: زمین و آسمان، ابر و باد، گیاه و حیوان، همه برای انسان آفریده شده اند». اما هرگز نمی گوید: زن برای مرد آفریده شده است. اسلام می‏گوید: هر یك از زن و مرد، برای یكدیگر آفریده شده اند: هن لباس لكم و انتم لباس لهن
علامه طباطبایی همین مطلب را از آیه «خلق منها زوجها» استفاده كرده و مشروحاً به شبهات مطرح شده پاسخ می‏گوید
سوره روم بر این مبنا از مبانی اندیشه اسلامی، نظام حقوقی اسلام در دفاع از اصالت و كرامت زنان شكل می‏گیرد و همه نمادها و نمودهای تحقیر و فروترانگاری زنان، به ویژه در حقوق و قوانین موضوعه رنگ می‏بازد. نیز دانسته می‏شود كه مقصود دین از برخی تفاوت‏های حقوقی، مسلما پست انگاری زنان و زنانگی نبوده است، بلكه حكمت و فلسفه آن را باید در تفاوت‏های تكوینی و گوناگونی راه‏های كمال جست و جو كرد .ـ اشاره:
برای پاسخ به این سوال، در دو شماره پیشین، ابتداءً به بررسی و تبیین آن دسته از اصول و مبانی فكری غرب پرداختیم كه بر مبانی آن الگوی جدید زن غربی و دفاع از حقوق او شكل گرفته است. سپس مبانی اندیشه اسلامی در مباحث زنان مورد كنكاش قرار گرفت و به تفاوت‏های ماهوی آن با نمونه‏های غربی اشاره شد. اكنون و در ادامه بحث پیشین، دیگر اصول اندیشه اسلامی كه در دفاع از حقوق زنان و ترسیم الگوی زن مسلمان نقش تعیین كننده‏ای دارند، بررسی می‏شوند:
۴) ملازمه تكوین و تشریع
امروزه با پیشرفت چشمگیر علوم مختلف بر همگان مبرز شده است كه هر یك از ذرات، عناصر و موجودات جهان در منظومه بزرگ هستی، نقشی را ایفا می‏كنند و بیهوده و عبث آفریده نشده‏اند، جالب تر آن كه همین هدف و حكمت بالغه‏ای كه در اصل ایجاد و آفرینش موجودات به چشم می‏خورد، در ورای كلیه ویژگی ها، نیازها، اعضاء و جوارح آنها نیز وجود دارد. پیش تر از یافته‏های بشری، ادیان الهی نیز از هدفداری جهان هستی و آفرینش موجودات در آیات بسیاری به تفصیل سخن گفته بودند. برای نمونه ر.ك:
ـ ان كل من فی السموات و الارض الا آتی الرحمن عبدا(مریم/۳۹)
ـ ربنا الذی اعطی كل شی خلقه ثم هدی(طه/۵۰)
ـ وما خلقنا السماء و الارض و ما بینها لاعبین(انبیاء/۱۶)
ـ وما خلقنا السموات و الارض وما بینها الا بالحق(حجر/۸۵)
ـ وخلق كل شی فقدره تقدیرا(فرقان/۲) نكته مهم اما این است كه جایگاه تكوینی موجودات در نظام هستی و ظرفیت‏ها و استعدادهای طبیعی آن ها، شؤون و حقوقی رابرای آنان ایجاب می‏كند. برای مثال؛ این جایگاه انسان درنظام هستی و ویژگی ها، ظرفیت‏ها و استعداد‏های تكوینی اوست كه حقوق انسانی و مسؤولیت‏های او را تعیین می‏كند. بنابراین: اولاٌ حقوق و مسؤولیت‏های انسانی، مقوله‏ای قراردادی و اعتباری نیست بلكه امری واقعی و حقیقی است كه ملازم هویت تكوینی اوست و باآن كاملا متناسب و هماهنگ است.
ثانیاً معنای قانون گذاری، جعل و وضع قوانین نیست بلكه كشف قوانین و حقوقی است كه در دل طبیعت نظام هستی وجود دارد. به این رویكرد(تلازم تكوین و تشریع) كه در مباحث علم حقوق گرایش غالب محسوب شده و طرفداران بسیاری دارد، مكتب حقوق فطری Droit nat گفته می‏شود. نظریه حقوق فطریكه بر مبنای آن اعلایه حقوق بشر تدوین شده است، برای اطلاع بیش تر در این باره ر.ك: مقدمه عمومی علم حقوق، دكتر محمد جعفر جعفری لنگرودی، نشر گنج دانش، ۱۳۷۱، مقدمه علم حقوق، دكتر ناصر كاتوزیان، شركت انتشار، ۱۳۷۳، سیر تحول حقوق بشر اثر دكتر منصوری لاریجانی، نشر تابان، ۱۳۷۴ بیانگر این حقیقت است كه حقوق افراد صرفا یك قرارداد ساده نیست بلكه ریشه در واقعیت‏های تكوینی و ظرفیت‏های انسانی دارد.
این نظریه در واقع از پیوند میان نظام هستی و نظام حقوقی پرده بر می‏دارد. تلازم میان تكوین و تشریع، منطقاً ایجاب می‏كند كسی بر كرسی قانون گذاری تكیه زند كه از كنه اشیاء و اقتضائات تكوینی آنها آگاه است. اگر چه دنیای معاصر، انسان(و عقل ابزاری) را كاندیدای منحصر به فرد برای احراز چنین مسؤولیتی كرده است اما قطعا گزینه مناسبی نیست زیرا اولاً سیطره كامل علمی بر همه اشیاء و موجودات، برای انسان میسور نیست و آگاهی‏های او حتی نسبت به خود اندك و محدود است. ثالثاً همین شناخت و دانش اندك نیز به تدریج و در زمانی بسیار طولانی حاصل شده و برای تكمیل و تصحیح آن زمان بلندتری را طلب می‏كند. دقیقاً به همین دلیل، تشریع حقوق و قوانینی متناسب با جهان تكوین، از جمله مواقعی است كه بشر برای حصول كامل و زود هنگام آن، شدیدا به خداوند متعال نیازمند است.انتم الفقراء الی الله(فاطر/۱۵) خدایی كه جهان هستی را با همه وسعت و گستردگی آفریده است الذی خلق السموات و الارض و مابینها(فرقان/۵۹) و حقیقت و ماهیت اشیاء را شكل داده است،[۶] هو الله الخالق الباری المصور(حشر/۲۴)
و صوركم فاحسن صوركم و الیه المصیر(تغابن/۳) بالطبع بیش از همه، به آنها آگاه تر است. ان الله بكل شی علیم(مائده/۹۷)
ان الله علیم بذات الصدور(آل عمران/۱۱۹)
و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه(ق/۱۶) جالب است بدانیم كه خداوند متعال درتعریف دین و شریعت به سه نكته اساسی اشاره كرده است:
۱)ـ دین و آموزه‏های دینی ازسوی كسی فرستاده شده كه نه تنها با كنه تكوین و حقیقت پدیده‏ها آشناست، بلكه خالق و آفریننده آنها است:
۱ـ۱) و خلق كل شیء و هو بكل شی علیم. انعام/۱۰۱
۱ـ) ۲ان ربك هو الخلاق العلیم. حجر/۸۶
۲) ازاین رو میان عالم دین و شرع باعالم تكوین نه تنها تناسب و هماهنگی است بلكه دین، عین فطرت و به عبارتی تكوین ناطق است: فاقم وجهك للدین حنیفا فطره الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله.روم/۳۰
۳) از آنجا كه فهم بشر به دلیل نا آشنایی(یا دیر آشنایی) با كنه و جوهره پدیده‏ها و نظام هستی از تدوین قوانین و حقوق فطری و شریعت كامل عاجز و ناتوان است، یكی از اساسی ترین رسالت‏های دین و ارسال رسل، پاسخگویی بهنگام به نیازهای علمی و تئوریكی است كه به رغم اهمیت سرنوشت ساز آنها در زندگی فردی و اجتماعی، اصولاً از تیررس فهم بشر بیرون است: ویعلمكم مالم تكونوا تعلمون.بقره/۱۵۱
این مبنا، راه ما را از طرفداران نهضت زنان در غرب(فمینیسم) جدا می‏سازد، چرا كه تمام راهكارهای اصلاحی آن‏ها بر این فرض استوار است كه انسان در حوزه روابط اجتماعی از هدایت الهی بی‏نیاز است(سكولاریسم) و تنها بر پایه عقلانیت ابزاری می‏تواند خواسته‏ها و آمال بشری را برآورده سازد(اومانیسم) هم چنین، این اصل راه ما را از پاره‏ای روشنفكران غرب گرا جدا می‏كند كه معتقدند مقررات اجتماعی از امور عرفی‏اند و انسان خود می‏تواند به مصالح اجتماعی دست یابد و قوانینی رابا عقل عرضی جعل كند. این نظریه علاوه برآنكه با ادله و شواهد قرآنی و روایی ـ كه پیش تر به آن اشاره شد ـ سازگار نیست، عملاً به حاكمیت آرای گروهی از مردم، بر مجموعه احكام الهی می‏انجامد و عرضی شدن دین را به دنبال دارد.محمد رضا زیبایی نژاد، در آمدی بر نظام شخصیت زن در اسلام، قم، دارالنور، ۱۳۸۱
۵) تناسب محوری
از آنجا كه از منظر دین، جهان آفرینش بر اساس یك نقشه حكیمانه و دور اندیشانه به وجود آمده است و همگونی و ناهمگونی موجودات و هم چنین اختلاف آنها در ظرفیت‏ها و امكانات، همگی در آن نقشه كلی جایگاه ویژه‏ای دارد، پس گزاره‏های دینی نمی تواند در مقام تشریع نسبت به تفاوت‏ها و شباهت‏های تكوینی موجودات بی‏تفاوت باشد زیرا نادیده انگاری این همگونی‏ها و ناهمگونی ها، اولاً با هدفمندی جهان هستی و خلقت حكیمانه موجودات در تعارض است و به منزله لغو پنداری خصایص و ویژگی‏های تكوینی موجودات است. ثانیاً نادیده انگاری تفاوت‏های تكوینی، به تقنین قوانین كاملاً متشابه می‏انجامد كه به معنای شركت دادن موجودات، در مسابقه‏ای نابرابر است. چه اینكه نادیده انگاری تشابه‏ها و تقنین قوانین كاملاً متفاوت، تبعیض و بی‏عدالتی محض است. این همان مشكل اساسی است كه رویكردهای كهن و مدرن در برخورد با مسئله زنان با آن رو به رو بوده‏اند. پیشینیان، شباهت‏های ماهوی زن و مرد را در هویت انسانی نادیده گرفتند، و باصدور احكامی كاملا متفاوت، زنان را از بسیاری از حقوق طبیعی خود و نقش‏های تأثیرگذار اجتماعی محروم كردند.
رویكردهای مدرن، از سوی دیگر، با نادیده انگاری تفاوت‏های تكوینی، بر طبل مشتركات ماهوی زن و مرد كوبیدند، و احكامی كاملاً متساوی و متشابه صادر كردند. سند معاهده محو كلیه اشكال تبعیض علیه زنان كه در سال ۱۹۷۹ در مجمع عمومی سازمان ملل به تصویب رسید، مهم ترین سند بین المللی در مورد زنان به شمار می‏آید كه بر اساس تشابه حقوق زن و مرد تدوین شده است. ماده اول از این معاهده، كلیه تفاوت ها، استثنائات و تمایزات در قوانین، آموزش‏ها و برخورداری‏ها را مصداق تبعیض می‏داند و ماده دوم از دولت‏های عضو می‏خواهد كه در از بین بردن هر گونه تفاوت و تبعیض میان زن و مرد اقدام كنند. مواد بعدی این معاهده به طور مشخص و جزیی موارد تبعیض را بر شمرده و بر از میان بردن این موارد پای می‏فشارد. دیدگاه تشابه محور بر اصولی استوار است كه از بن مایه‏های فرهنگ جدید غرب بر خاسته است. این فرهنگ بر اصل انسان بودن زن و مرد پا می‏فشارد بدون اینكه هدفمندی آفرینش و ویژگی‏های متفاوت و طبیعی زن و مرد را مد نظر قرار دهد بلكه برخی نوشته‏ها به صراحت از طبیعت وحشی و ظالم سخن می‏گویند.
حال ببینیم غرب، با شعار تشابه حقوقی زن ومرد چه ارمغانی برای زنان داشته است. به نظر پاره‏ای از محققان، در دنیای غرب از شعار تشابه بیش از همه زن‏ها صدمه دیده‏اند. اولاً، به بهانه تشابه زن و مرد، تقسیم مسؤولیت‏های خانوادگی بطور مساوی میان زن و مرد مطرح شد و مهریه و نفقه به دلیل آنكه توهین به شخصیت مستقل زن به حساب می‏آمد و زن را موجودی وابسته می‏انگاشت، از میان رفت و زنان به ناچار برای تأمین مالی و برای به دست آوردن شخصیت اجتماعی، به بازارهای كار هجوم آوردند. اما از سوی دیگر، زنان به دلیل دغدغه مسائل خانوادگی و تفاوت‏های استعدادی از مكان رقابت كافی با مردان، بویژه در سمت‏های مدیریتی، عاجز ماندند. مهد كودك‏ها و پانسیون‏ها می‏توانست تا حدودی از دغدغه آنان بكاهد و غذاهای آماده تا اندازه‏ای می‏توانست خلأ حضور آنان در منزل را پر كند. اما در عمل، زنان بیش از مردان از نظر جسمی و روحی فرسوده می‏شدند و مجبور بودند علاوه بر فعالیت‏های شغلی فشار كار خانگی را هم تحمل كنند. از همه مهمتر آنكه زنان شاغل عملاً قدرت ابتكار در میدان خانواده را به عنوان مادر و همسر از دست دادند. آنان گرچه بر خلاف مادران خود به استقلال اقتصادی دست یافتند اما نقش اصلی خود را در هدایت معنوی شوهر و فرزندان وانهادند.
به این ترتیب، زنان ماندند با زندگی‏های بی‏روح، شرایط نامناسب در محیط كار، فقدان تفاهم و سازگاری با همسران و بالاخره فرزندانی كه در دامن عاطفه مادری پرورش نمی یافتند و در اولین فرصت پیوند خویش را از خانواده می‏گسیختند و والدین را مانعی بر سر راه خویش می‏دانستند. همین شرایط به تدریج آسیب‏های حاد اجتماعی پدید آورد كه امروز گریبان تمدن غرب را سخت گرفته و جوامع غربی را با بحران‏های اجتماعی مواجه ساخته است. تزلزل بنیان خانواده و طلاقهای زودرس، كودكان و نوجوانان آواره، زنان بی‏سرپرست، سوء استفاده‏های جنسی و حتی مسائلی از قبیل همجنس بازی یا همزیستی بجای زناشوئی و ده‏ها معضله اجتماعی دیگر، در یك تحلیل دقیق، غالباً ریشه در جابجایی نقش‏های مردان و زنان و غفلت از جایگاه واقعی هر كدام از آنان دارد.حقیقت آن است كه رویكردهای كهن و مدرن در برخورد با زنان، به خلاف تفاوت‏های ظاهری، دقیقا مشابه عمل كرده‏اند؛ هر دو برحقیقت زنانگی چشم فرو بسته و با تكیه بر موهومات ذهنی، ره افسانه پیش گرفته‏اند. واپس گرایی و نوگرایی در یك نقطه یكدیگر را قطع می‏كنند: «نادیده انگاری واقعیت زن و حقیقت زنانگی». واپس گرایان با چشم بستن برهمه ادله و شواهد عقلی و نقلی، كه انسانیت تام و تمام زنان راگواهی می‏دهد، به تصویری خیالی از او بسنده كردند؛ تصویر موهومی كه در آن فقط پاره‏ای از واقعیت به چشم می‏خورد: زنانگی، اما پاره دیگرـ یعنی موجودیت انسانی زن ـ در هاله‏ای از ابهام قرار داد. رویه سلفی، زن را فاقد عقل، درایت و انسانیت انگاشت؛ حیوانی حقیر وفتنه انگیز، بازیچه‏ای برای كامجویی و سرگرمی مردان و مایه شرمساری خانواده. سال‏های سال سرنوشت زنان در سایه این عقاید موهوم به رنج و تلخكامی رقم خورد.
اما نوگرایان اگر چه پاره پنهان ـ انسانیت زنان ـ را آشكار كردند، پاره پیدا ـ زن بودن زنان ـ را در محاق فرو بردند. زن مدرنیته، انسان است، اما با همه اوصاف مردانه. اندیشه‏های نو نیز با نادیده انگاری «حقیقت زنانگی» ره افسانه زدند. سنت از این قرص كامل، تنها زنانگی را دید و مدرنیته تنها انسانیت را. اندیشه‏های مردانگارانه كهن، آن قدر در تفاوت‏های زن با مرد غرق شد كه در نهایت زن را به دلیل مرد نبودن از انسانیت ساقط كرد. اندیشه‏های مدرن در مقابل، آن چنان مقهور اشتراكات زن و مرد شد كه زن و حقوق زنانه را فراموش كرد و موجودیت او را به نفع مردان مصادره كرد. در نتیجه، سلفی گرایان حقوق انسانی زنان را نادیده گرفتند و مدرنیته، حقوق زنانگی آن‏ها را و در پایان زن بود و زندگی پر آشوبی كه نتیجه برداشت‏های موهوم و ایده آلیستی سلفیه و مدرنیته بود. با این حال، رویكردهای كهن در مقایسه با مدرنیته، یك گام پیش است، زیرا موجودیت زن و زنانگی را به رسمیت می‏شناسد.
در این رویكرد، زن هست و وجود دارد اگر چه فرو دست مردان. اما در گزاره‏های فمینیستی، انسانیت در «مرد بودن» خلاصه می‏شود و لباس مردانگی می‏پوشد. سنت و مدرنیته هر دو، انسان تام و تمام را مساوی مردانگی می‏پندارد:(انسان = مرد)؛ با این تفاوت كه سنت نتیجه می‏گیرد: «پس زن، انسان نیست»[۱۳] و با كمی مسامحه، زن انسان ناقص است و مدرنیته زنانگی را برنمی تابد و اعلام می‏كند: «برای انسان شدن، زنان را تا حد امكان باید به مردان شبیه ساخت». در گزاره‏های فمینیستی، زن و زنانگی ناخواسته تحقیر می‏شود، آن قدر كه در نهایت در وجود مرد محو می‏شود و آن چه شرف بقا می‏یابد، مرد است و یا نسخه‏های مشابه آن. فمینیسم در حقیقت، دفاعی مردانه از زنان است كه از نادیده انگاری و تحقیر ویژگی‏های طبیعی زنانه شروع می‏شود؛ از ضرورت مشابهت زنان به مردان می‏گذرد و به قداست و برتری ناآگاهانه جنس مرد ختم می‏شود.
تفاوت اساسی آموزه‏های اسلام و دیگر ادیان وحیانی با سنت و مدرنیته، در واقع گرایی گزاره‏های آن است. اسلام نه انسانیت زن را منكر شد و نه زنانگی او را نادیده گرفت؛ بلكه قرص كامل ماه را دیده، او را انسانی متفاوت و مستقل از مردان معرفی كرد. از منظر اسلام، زن انسان تمام است، اما با همه اوصاف و ویژگی‏هایی كه وجود او را از مردان متمایز می‏كند. زن در صحنه هستی حضور دارد و به نفع مرد و مردانگی مصادره نمی شود. از این دیدگاه، دین به سبب واقع گرایی در تقابل با سنت و مدرنیته قرار می‏گیرد. اسلام نه تنها حقایق متفاوت زن و مرد را می‏بیند، بلكه آن‏ها را به رسمیت می‏شناسد و در همه محاسبات و برنامه‏ها مورد توجه قرار می‏دهد.
برای نمونه، ذهنیت گرایی مدرن و واقع گرایی دینی را می‏توان در مسأله «روابط زن و مرد» مشاهده كرد. مفاد كنوانسیون تحت تأثیر گزاره‏های فمینیستی با نادیده انگاری ویژگی‏ها یا تفاوت‏های زیستی زنان(مانند زیبایی و توان دفاعی پایین آن‏ها در مقایسه با مردان) و اوصاف مردان(مانند قدرت برتر جسمی)، روابط این دو را در اشكال مختلف آزاد اعلام كرد، بلكه به اختلاط آنان نیز سفارش نمود. اما واقعیات از موهومات ذهنی و تساوی‏های خیالی پیروی نمی كند و مسیر خود را می‏پیماید. تفاوت‏های زیستی و واقعی زنان و مردان به رغم نادیده انگاری فمینیست‏ها وجود دارد و موجب می‏شود زنان در غرب قربانی تمایلات جنسی مردان گردند. آمار رو به تزاید تجاوز، خشونت و آزار جنسی پیامد نادیده انگاری همین واقعیات بوده و هست. در مقابل، اسلام تفاوت‏های انكار ناپذیر زنان و مردان را به رسمیت شناخته، آن‏ها را نقطه عزیمت احكام و فرمان‏های دینی برای دفاع از زنان قرار داده است.
بر این پایه، از آن جا كه تفاوت‏های زیستی و قدرتی زنان با مردان آن‏ها را در موقعیتی آسیب پذیرتر از مردان قرار می‏دهد، تدابیری ویژه(محدودیت روابط با افراد نا آشنا و بیگانه) برای دفاع و مصون ماندن زنان از تعدی مردان در نظر گرفته شده است. در نتیجه، میزان تجاوز و تعدیات جنسی به زنان در جوامع اسلامی، كه مقررات پوششی اسلام را رعایت می‏كنند، به پایین ترین سطح رسیده است. خوشبختانه در سال‏های اخیر، رگه‏های بازگشت به حقیقت در جوامع غربی رفته رفته نمایان می‏شود. در واقع مسائل و مشكلات روز افزون روابط آزاد زنان و مردان، پرده‏های پندار را كنار زده و غربیان را به پذیرش حقایق و تمكین در برابر آن واداشته است. مواردی مشابه آنچه سازمان‏های زنان در ایالات متحده امریكا به جامعه زنان برای مصون ماندن آنان از تعدیات خشن مردانه توصیه می‏كنند، ضرورت محدودیت و كنترل را در ارتباطات اجتماعی زنان با مردان گوشزد می‏كند. این تجدید نظر و بازگشت دیر هنگام را اگر چه باید به فال نیك گرفت، بهای سنگین تأخیر در پذیرش آن را جامعه زنان در كشورهای صنعتی غرب پرداخته‏اند.
۶) تفاوت‌های تكوینی زن ومرد
زن و مرد در انسانیت همسان‌اند و بر اساس یك هدف مشترك آفریده شده‌اند. با وجود این، زن و مرد دو صنف مختلف‌اند كه ویژگیهایی، آنها را از یكدیگر متمایز می‌سازند، همین تفاوت‌هاست كه زمینه‌ساز درك متقابل، تمایل دوسویه و هماهنگی و همكاری جدّی بین این دو جنس را فراهم می‌سازد. بنابراین، آنچه مقوم انسانیت است در هر صنف موجود است و آنچه مقوم جنسیت ـ یعنی زنانگی و مردانگی ـ است. منحصر به همان صنف می‌باشد. بر همین اساس، تكلیف الهی كه شرط آن داشتن آگاهی، قدرت و اختیار است، به همه‌ی انسانها تعلق می‌گیرد و اختصاص به جنس خاصی ندارد. آنچه در اصل تكلیف مدخلیت دارد، جنبه‌ی مشترك زن و مرد است اما نوع تكلیف ممكن است به جنبه‌های متفاوت آن دو باز گردد كه در این صورت احكام خاص جنسیتی شكل می‌گیرد.
آنگاه كه تفاوت‌های طبیعی زن و مرد سخن می‌گوییم به ویژگیهایی نظر داریم كه دست تكوین در نهاد زن یا مرد نهاده وغالب افراد از این دو جنس، چنین صفتی را دارا هستند. پس وجود افراد نادر و استثنائی كه این ویژگیها را ندارند به طبیعی بودن ویژگیها لطمه نمی‌زند. به عنوان مثال، ویژگی زن قدرت باروری و حمایت از فرزند است و وجود زنان عقیم و فاقد شیر، دلیل بر زنانه نبودن این صفات نیست.
حال سخن این است كه محدوده‌ی تفاوتهای زن و مرد چیست؟ آیا تفاوت‌ها تنها در محدوده‌ی ویژگی‌های جسمی و فیزیولوژیك است یا آنكه پهنه‌ی‌ وسیع‌تری را شامل می‌شود؟ برخی از فمینیست‌ها[۱] این گروه از فمینیست‌ها را اصطلاحاً فمینیستهای رادیكال می‌گویند. و گروهی از جامعه‌شناسان بر این باورند كه هیچ تفاوتی میان زن و مرد به جز تفاوت‌های بیولوژیك وجود ندارد و تفاوت‌های دیگر، از جمله اختلاف در ذهنیّت‌ها و رفتار‌ها، همگی ناشی از تأثیرات محیطی و فرهنگی است و هیچ ریشه تكوینی ندارد.[۲] رك. : جورج ریتزر. نظریه‌های جامعه‌شناسی در دوران معاصر، ص ۴۹۶ تا ۵۱۷در مقابل، بسیاری از روانشناسان بر تفاوت‌های ساختاری میان زن و مرد تأكید كرده‌اند. برای مثال، جان‌گری نویسنده‌ی كتاب مردان مریخی، زنان ونوسی، بر این اعتقاد است كه اولین جرقه‌های اختلاف میان زن و مرد از آنجا بر می‌خیزد كه هر یك طرف مقابل را موجودی چون خود دانسته و جویای تشابه در نقش‌ها باشد، و در مقابل، آنچه رضایات طرفین را فراهم می‌آورد آن است كه هر یك دیگری را با اختلافات و تفاوت‌های موجود به رسمیّت بشناسد.[۳] ر ك.: جان‌گری، مردان مریخی زنان ونوسی، فصل اول. آنچه از ملاحظه مجموع آیات و روایات بدست می‌آید آن است كه زن و مرد نه تنها در بعد جسمی بلكه در ابعاد گونه‌ای از هم متمایزاند.[۴] ر ك. : نساء: ۳۴، زخرف: ۱۸، كلینی، الكافی، ج ۵، ص ۳۳۷، ح ۳ و ۴ و ۵ و ۶و ص ۳۳۸.، ح ۱ و ۲ و ۳ و ص ۳۳۹، ح ۴ و ۵ و ۶ و ص ۳۶۶، ح ۱ از تفاوت در ساختمان بدنی و متوسط قد و وزن و حجم مغز گرفته تا تفاوت‌ در خُلقیات، خلاقیت‌های هنری، میزان تحمل‌پذیری، آستانه‌ی تحریك‌پذیری، نوع خردورزی، جنبه‌های زیبایی شناختی و ده‌ها مورد دیگر همگی در دایره تفاوت‌ها جای می‌گیرند. البته قبول چنین تفاوت‌هایی به این معنا نیست كه تأثیر وضعیت اجتماعی و فرهنگی را در ایجاد یا پرورش ذهنیت‌ها و رفتارها انكار كنیم، بلكه بر این باوریم كه صرف نظر از تفاوت‌هایی كه اصولاً خاستگاه اجتماعی دارد، تفاوت‌های طبیعی در جسمیّت، ذهنیّت، احساسات و رفتارها نیز زن و مرد را از هم متمایز می‌سازد.
در این خصوص توجه به چند نكته ضروری است:
۱) گاه از تفاوت‌ها به «نقص» و «كمال» تعبیر می‌شود. چنین تعابیری معمولاً سبب سوء برداشت شده و نقص و عیب در كمال و تعالی اشتباه می‌گیرند و یكسره بر وجود تفاوت‌ها انگشت تردید گذاشته ساحت خداوند را از آفرینش موجودی معیوب و ناقص مبرّا می‌دانند.
جهان تكوین آكنده از تفاوت و اختلاف در توانایی‌هاست، اما هیچ كس چنین اختلافاتی را به خودی‌ِ خود نشانه عیب و كمال نمی‌داند. برای مثال، قدرت بینایی انسان بسیار كمتر از كركس و قدرت شنوایی و بویایی انسان ضعیف‌تر از سگ است، اما نقص استعدادی انسان در امور یاد شده به معنای كمبود در تعالی و كمال انسانی نیست. چه بسا برخورداری انسان از چنین قدرتهایی نه تنها به منفعت وی نباشد بلكه مخاطراتی به همراه داشته باشد. پس هر موجود به حسب كاركرد خاصی كه دارد، مجهز به یك نوع ساختار طبیعی و جهاز تكوینی است و این ساختارها تنها در كاركردها معنا و مفهوم می‌یابد. البته ضامن هماهنگی میان اهداف، كاركردها و ساختارها همان اصل حكمت و هدفمندی است كه پیشتر از آن یاد كردیم.
بنابراین اگر واژه‌های نقص و كمال مفهوم ارزشی نداشته باشد و تنها به ویژگیهای طبیعی اشاره كند، چنین معنایی از نقص و كمال را در مقایسه‌ زن یا مرد می‌توان به كار برد. مثلاً می‌توان گفت قدرت عاطفه و احساسات زن غالباً قوی‌تر و احساسات مرد ناقص‌تر است، چنانكه قدرت تدبیر و خطرپذیری مرد به حسب غالب كامل‌تر است و توان زن در این مورد ناقص‌تر است. در قرآنكریم گاه از این گونه نقص و كمال‌ها به «‌درجه‌» و «‌فضل‌» تعبیر شده‌است.
نَح­نُ قَسَم­نَا بَی­نَهُم­ مَعِیشَتَهُم­ فِی اَل­حَیَاه‌ِ اَادُّنیَا وَ رَفَع­نَا بَع­ضَهُم­ فَو­قَ بَع­ضِ دَرَجَاتٍ ( زخرف: ۳۲)
وَ لِلرِّجَالٍ عَلَی­هِنَّ دَرَجَه‌ً.....(بقره: ۲۲۸)
اَلرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَیَ اَلنِّسَاءِ بِمَا فِضَّلَ اَللّهُ بَع­ضَهُم­ عَلَیَ بَع­ضٍ ( نساء: ۳۴)
از این گونه آیات استفاده می‌شود كه منظور از این تعابیر، برتری مردان در پاره‌ای ویژگیهای تكوینی است و ربطی به ارزش و جایگاه حقیقی افراد ندارد. بنابراین با ملاحظه اختلاف درجات تكوینی افراد، نباید دستگاه حكیمانه‌ آفرینش را متهّم به عیب و كاستی كنیم و نه به عنوان دفاع از عدالت خداوند بر هر چه تفاوت است، چشم فرو بندیم.
۲) گفته شد كه خلقت حكیمانه و هدفمند است. به اعتقاد ما، در متن تكوین ابزار طبیعی لازم به منظور دست‌یابی به هدف غایی در دسترس زن و مرد، هر دو، قرار گرفته است. از سوی دیگر، تشریع ـ یعنی مجموعه ی معارف و مقررات الهی ـ چراغ راهنمایی است كه راه به كارگیری استعدادهای طبیعی برای نیل به مقصود را پیش روی انسان می‌نهد. بنابراین، چون تكوین بستر تشریع است و تكوین و تشریع هر دو در راستای حركت به سمت یك هدف به وجود آمده‌اند. بناچار با یكدیگر متناسب و هم‌جهت‌اند.
در مقابل، نظریه‌ی دیگری قرار دارد كه یا اصولاً تفاوت‌های تكوینی را به رسمیت نمی‌شناسد و یا با اعتقاد به وجود اختلافات تكوینی، تأثیر تكوین در تشریع را انكار میكند. در فرض اخیر، گفته می‌شود كه هر چند خصوصیت‌های طبیعی در زن و مرد متفاوت است ولی هیچ دلیلی وجود ندارد كه اختلافات تكوینی لزوماً باید موجب اختلافات تشریعی شود. تفاوت دیدگاه اسلامی و دیدگاه رقیب در نظریه‌ی تناسب و تشابه متجلی شده است. دیدگاه اسلامی بر اصل تناسب استوار است و اگر از واژه‌ی «تساوی» بهره می‌جوید، آن را در معنای تناسب و تعادل به كار می‌برد و دیدگاه غربی بر اصل تشابه كامل میان زن و مرد استوار است. واژه‌ی تساوی و برابری در این دیدگاه، به معنای تشابه و هم‌گونگی است.
سند «معاهده‌ی محو كلیه‌ی اشكال تبعیض علیه زنان » كه در سال ۱۹۷۹ م در مجمع عمومی سازمان ملل به تصویب رسید. مهم‌ترین سند بین‌المللی در مورد زنان به شمار می‌آید كه بر اساس تشابه حقوق زن و مرد تدوین شده است. ماده‌ی اول از این معاهده، كلیه‌ی تفاوت‌ها، استثنائات و تمایزات در قوانین، آموزش‌ها و برخورداری‌ها را مصداق تبعیض می‌داند و ماده‌ی دوم از دولت‌های عضو می‌خواهد كه در از بین بردن هرگونه تفاوت و تبعیض میان زن و مرد اقدام كنند. مواد بعدی این معاهده بطور مشخص و جزیی موارد تبعیض را بر شمرده و بر از میان بردن این موارد پای می‌فشارد.
دیدگاه تشابه بر اصولی استوار است كه از بن مایه‌های فرهنگ جدید غرب برخاسته است. فرهنگ غرب بر اصل انسان بودن زن و مرد پای می‌فشارد بدون آنكه حقیقت انسان و هدفمندی آفرینش او را مدّ نظر قرار دهد. بنابراین در بحث از تكوین و ویژگیهای طبیعی زن و مرد نه تنها سخنی از حكیمانه بودن این تفاوت‌ها و تناسب میان تكوین و تشریع در میان نیست بلكه برخی از نوشته‌ها به صراحت از طبیعت وحشی و ظالم سخن می‌رانند. از این‌رو، جهان غرب بر انسانیت زن و مرد تأكید می‌ورزد بدون آنكه تفاوت‌های طبیعی آنان را مورد ملاحظه قرار دهد.
از سوی دیگر، فرهنگ غرب بر مبنای فردگرایی، آزادی و حقوق فردی را اصل قرار داده و حیات بشری را مقیّد به اخلاق انسانی ومصالح اجتماعی نمی‌داند، از این‌رو به دفاع از حقوق و آزادی‌ها صرف‌نظر از جنسیّت فرا می‌خواند و با هر نقش جنسیتی كه به ظاهر محدودیتی برای زن ایجاد كند، به مخالفت بر می‌خیزد.
گویا آنچه پیروان فرهنگ غرب را از التزام به تناسب میان تكوین و تشریع ( بر فرض اعتراف به تفاوت‌های تكوینی) و التزام به تفاوت‌های حقوقی بر حذر می‌دارد، این شبهه است كه اگر تناسب میان تكوین و تشریع را به عنوان یك اصل بپذیریم، لازم است هر تفاوت تكوینی را منشأ یك اختلاف تشریعی میان زن و مرد بدانیم چه كسی می‌تواند قبول كند كه ویژگیهای طبیعی مثل وزن بدن، طول قامت، قدرت بدنی و مواردی از این قبیل، منشأ احكام حقوقی متفاوت باشد؟ اگر چنین باشد، لازم است به دلیل تفاوت‌های تكوینی، برای هر یك از افراد بشر، قانونی تفاوت داشته باشیم. وانگهی، توجیه استعمارگران برای به برده گرفتن سیاهان، همین مسأله تناسب میان طبیعت و قانون بود. آنان استدلال میكردند كه چون سیاهان نسبت به نژاد سفید از قوای بدنی قوی‌تر و قوای ذهنی ضیف‌تری برخوردارند، لازم است خدمتكار سفیدان باشند و كارهای جسمی را بر عهده گیرند.
در پاسخ به این شبهه باید گفت كه تفاوت‌های تكوینی دو دسته‌اند. برخی ویژگیهای تكوینی، مانند استعدادهای علمی، در نهاد هر فرد قرار داده شده است تا بطور طبیعی زمینه‌ی فعالیت‌های گوناگون و در جامعه را فراهم كند بدون آنكه نیازمند به قانون و مقررات خاص باشد.و قرآن كریم به این دسته از تفاوت‌ها تصریح كرده است:
وََرَفََََع­ن­ا بَع­ضَهُم­ فََو­قَ بَع­ضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَع­ضُهُم بَع­ضاً سُخ­رِیّاً ( زخرف: ۳۲)
این دسته از تفاوتها به گونه‌ای است كه به طور طبیعی همان تفاوت‌های مطلوب را در جامعه ایجاد میكند و اگر احیاناً از مسیر طبیعی منحرف شود به حیات مادّی و معنوی انسانها چندان آسیبی وارد نمی‌سازد. برای مثال، تفاوت مشاغل واكثر مسؤولیت‌های اجتماعی از این دسته‌اند. ولی پاره‌ای از تفاوت‌ها چنان است كه اگر با هدایتگری تشریع همراه نگردد، مسیر طبیعی خود را به راحتی نخواهد گشود، از قضا، این گونه تفاوت‌ها گاه تأثیر عمیقی در حیات فرد و اجتماع بر جای می‌گذارد. در چنین مواردی، جامعه نیازمند تشریع و قانون‌گذاری است، زیرا خداوند حكیم با احاطه بر تناسبات تكوین و تشریع، خود موارد ضروری تأثیر تكوین در تشریع را بیان میكند. بنابراین، از آنجا كه تنها خداوند به مصالح حقیقی انسان آگاه است و قانون‌گذار حقیقی اوست، به موردی كه اختلافات تكوینی مستلزم جعل قوانین خاصی است. تصریح كرده است. حال آنكه فرهنگ غرب چون خداوند را از جریان زندگی بشر خارج كرده ( سكولاریسم) و تنها انسان را قانون‌گذار واقعی می‌داند ( اومانیسم)، در پاسخ به این شبهه وامانده و بناچار تفاوت‌های حقوقی زن و مرد را انكار میكند.۷) گوناگونی راه‏های كمال‌
پیش تر از این گفته شد كه آفرینش زن و مرد با هدف یكسان ـ یعنی نیل به سعادت جاودانه و عبودیت عارفانه ـ بوده است. بنابراین هر دو در این هدف اساسی مشتركند و آفرینش هیچ كدام فرع بر دیگری نیست. این نكته نیز مسلم است كه وصول به كمال، نیازمند امكانات و شرایط متناسب است. پژوهش دقیق در منابع اسلامی نشان می‏دهد كه خداوند متعال هم از جنبه تكوینی و هم از جنبه تشریعی، شرایطی پدید آورده است كه زن و مرد هر كدام متناسب با ظرفیت خویش راه سعادت دنیوی و اخروی را دنبال كنند.
سوال اساسی اینجاست كه آیا وحدت در اهداف لزوماً به معنای وحدت در مسیر رسیدن به آن اهداف نیز هست؟ چه بسا در یك مجموعه برای همه اعضا هدف مشتركی در نظر گرفته شود، اما در درون مجموعه، فعالیت‏ها متناسب با استعدادها به گونه‏ای تقسیم شود كه هر فرد با انجام كارهای خاصی به آن هدف نزدیك شود. به عنوان مثال، وزارت آموزش عالی یك هدف والا و ارزشمند را كه ارتقاء سطح علمی دانشجویان متناسب با نیازهای جامعه است، بر عهده دارد و در عین حال به گونه‏ای سیاستگذاری و سهمیه بندی می‏كند كه هر دانشجو با انتخاب رشته خاص و متناسب با توان خویش در راستای آن هدف گام بردارد. تنوع رشته‏های تحصیلی در دانشگاهها و اختلاف كتب و اساتید هرگز به معنای اختلاف در هدف غایی نیست.
صحیفه تكوین نیز از این قاعده مستنثا نیست، بلكه زیباترین هماهنگی در قالب تقسیم مسئولیت‏های طبیعی به چشم می‌خورد. مشترك بودن زن و مرد درهدف غایی خلقت باعث نمی‌شود كه وظایف آن دو نیز كاملاً مشابه یكدیگر باشد.
پیامبران الهی تمامی بندگان خدا را به قیام برای اهداف الهی از طریق ایمان و عمل صالح؛ فرا خوانده‏اند. زن و مرد هر دو موظف‏اند كه اعمال صالح انجام دهند و به كمال غایی خویش نزدیك شوند، ولی چه بسا عملی كه زن را به كمال می‏رساند و او را در مسیر سعادت قرار می‏دهد، دقیقاً همان عملی نباشد كه مرد را به كمال می‏رساند. چنانكه پیامبر اكرم(ص) جهاد مردان را بذل مال و جان در راه خدا و جهاد زنان را شوهرداری نیكو دانسته‏اند.[۵] الحر العاملی، وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، ج۵، ص۹، ح۱، مجلسی، بحارالانوار، ج۱۰ص۹۹، ج۱۸ص۱۰۷، ج۷۷ص۶۶، ج۱۰۰ص۷، ج۱۰۳ص۲۴۷و۲۵۲ و ص۲۵۵. وظایف متفاوتی كه درشرع اسلام برای زن و مرد قرار داده شده و فعالیتهای آنها را از هم متمایز می‏سازد، همگی در این راستا قابل تبیین است.
چنانكه گذشت، تفاوت دروظایف و نقش‏ها به دلیل تفاوت در ویژگیهای تكوینی و لزوم هماهنگی در امور اجتماعی است و این اختلاف‏ها را نباید ملاك ارزش گذاری بر شخصیت زن و مرد پنداشت. در نظام ارزش گذاری اسلام هیچیك از موقعیت‌های ظاهری موجب برتری و فرادستی انسان نمی‏گردد و ارزش افراد در جامعه و در جهان آخرت به معیارهای والای انسانی است. این معیارها و ارزشها در بینش اسلامی از چنان اهمیتی برخوردار است كه همه مسئولیتها باید در آن چارچوب و در راستای گسترش آنها باشد.
نظام اجتماعی و نهاد خانواده لزوماً بر پایه تقسیم كار و توزیع مسئولیت شكل می‏گیرد. نكته مهم اینجاست كه این برخورداری‏ها یا مسئولیت‏ها هیچ كدام به خودی خود اهمیت ندارد و همگی بستری است تا زن و مرد هر كدام درموضع خویش با آگاهی و اختیار در مسیر كمال تلاش كنند. جالب اینجاست كه این راه‌ها با همه تنوع و تعدد به گونه‏ای طراحی شده است كه سرانجام به خیر عمومی جامعه و كمال آحاد مردم می‌انجامد.
در میان اندیشمندان قدیم این عقیده رواج داشت كه زن آفریده شده است تا به مرد خدمت كند. همین نگرش نهضت‏های فمینیستی را بر آن داشت كه عقیده به فرودستی زنان و جنس دوم بودن آنان را مورد تعرض و تردید قرار دهند.
چنانكه دانسته شد، اندیشه دینی نیز فروتری زن نسبت به مرد را بر نمی‏تابد و زن را همچون مرد، موجودی برگزیده و شایسته كمالات می‏داند.
حال این پرسش مطرح است كه چرا در برخی از آیات[۶] هوالذی خلقكم من نفس واحده و جعل منها زوجها لیسكن الیها...( اعراف/۱۸۹) غرض از خلقت حوا را آرامش آدم می‏داند؟ آیا این آیه بدان معنا نیست كه زن برای خدمت به مرد آفریده شده است؟ پاسخ این سوال از آنچه پیشتر گفتیم معلوم می‏شود كه نباید میان هدف غایی از خلقت و راههایی كه ما را به هدف می‏رساند، خلط كرد. درصورتی كه فرض شود هر یك از زن و مرد وظایف مشخصی بر عهده دارند كه بر عهده جنس مخالف نیست، این اختلاف به معنای اختلاف مسیر هر یك از دو جنس در رسیدن به هدف مشترك است. مرد با انجام یك سلسله از وظایف به عبودیت خداوند می‏رسد و زن با انجام مجموعه‏ای از فعالیتها كه در برخی موارد با فعالیتهای مردانه مختلف است، به كمال می‏رسد. پس حتی اگر ثابت شود كه آرامش بخشی شأن ویژه زن در محیط خانواده است، باز هم آنچه گفتیم منافاتی نخواهد داشت؛ زیرا اینگونه نقش‏ها هدف غایی از خلقت نیست بلكه تنها فعالیتی اختصاصی برای رسیدن به هدف مشترك به حساب می‏آید.
۸) زن و مرد، متفاوت امّا مكمّل‌
راز تفاوت بین زن و مرد در استعدادها و قوای مختلف چیست و آیا این گوناگونی زمینه ساز ناهنجاری در روابط آن دو نیست؟ تحقیق در تفاوت‏های تكوینی زن و مرد ما را به رمز و راز این تفاوت‌ها آشنا می‏سازد. تمایز میان ویژگیهای زن و مرد را می‌توان از الطاف شگفت انگیز جهان هستی و راز دلبستگی و پیوستگی این دو جنس به یكدیگر دانست.
از آنجا كه انسان موجودی طبیعتاً اجتماعی است و نمی‏تواند امور خود را به تنهایی انجام دهد، نیازمند برقراری ارتباط با دیگران است. برخی از احتیاجات، انسانها را به ایجاد پیوند عاطفی و عملی با جنس مخالف ترغیب می‏كند و خداوند در صحیفه تكوین زمینه‏های این پیوند را برقرار كرده است.
اگر جامعه را به مثابه یك پیكره زنده و دارای اجزاء مختلف بدانیم، زن و مرد دو عضو رئیسی این پیكرند كه هر كدام با ایفای نقش خاص خود، در عین انجام وظایف مشترك، زمینه سلامت و پویایی جامعه را فراهم می‏سازند.شرط آنكه هر عضو نقش خود را به خوبی ایفا كند، همكاری و هماهنگی با تمامی اجزای دیگر است. در این تصویر، تفاوت نقش‏ها و فعالیت‏ها نه تنها نشانه كم اهمیتی اعضا نیست، بلكه همین تفاوت‏های حكیمانه ضامن هماهنگی و پویایی مجموعه و مانع بروز اختلال در این پیگر واحد است.
در تفكر اسلامی، ارتقای هر یك از اعضای خانواده یا جامعه تا حدود زیادی در گرو ارتقای اعضای دیگر است. از این رو، افراد یك جامعه از جمله مرد و زن، كمال خود را در كمال سایر افراد می‏دانند. بنابراین، راه حل اسلام برای ایجاد جامعه‏ای پویا و انسان‏هایی متكامل، تاكید بر لزوم هماهنگی و مودت متقابل بویژه در روابط زن و مرد است.
از آنجا كه خداوند انسان را به منظور نیل به مراتب تعالی و كمال آفرید و مرد و زن هر یك در نیل به آرامش و تعالی از توانایی كامل برخوردار نبودند، با ایجاد حس نیاز متقابل، میان آن دو پیوند متقابل برقرار ساخت تا هر یك از دو جنس دیگری را برای تعالی خویش لازم و ضروری بداند. بنابراین پیوند عاطفی و محبت آمیز میان مرد و زن پیوندی مقدس و الهی است:
و من آیاته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا‌الیها و جعل بینكم موده و رحمه...(روم/ ۲۱)
در میان علمای غرب، در این خصوص، دو دیدگاه عمده به چشم می‏خورد. بسیاری از روانشاسان بر وجود تفاوت‏های تكوینی میان زن و مرد اصرار می‌ورزند و همین تفاوت‌ها را منشا پیوند میان این دو جنس می‏دانند. از این نگاه، زن و مرد چون دو سیاره‌اند كه در دو جهت مخالف به گرد یكدیگر در گردش‌اند. جان گری، روانشناس آمریكایی، كه خود از منتقدان دیدگاههای تند فمینیستی به حساب می‌آید، در كتاب معروف خود مردان مریخی و زنان ونوسی همین معنا را به صورت تمثیلی توصیف كرده است:
فرض كنید كه مردها از سیاره مریخ و زنها از سیاره ونوس هستند. در روزگاران قدیم روزی مریخی‌ها با تلسكوپ‏های خود، ونوسیها را كشف كردند. با نگاهی كوتاه، احساساتی در آنها برانگیخته شدكه بی‌سابقه بود. آنها عاشق شدند. در فضا به سیاره ونوس پرواز كردند. ونوسیها با آغوش باز به آنها خوش آمد گفتند. آنها ناخودآگاه می‏دانستند كه چنین روزی پیش خواهد آمد. دلهایشان مملو از عشقی شد كه قبلا احساس نكرده بودند. عشق بین ونوسیها و مریخی‏ها سحرآمیز بود. آنها از باهم بودن لذت می‏بردند. هر كدام از دنیای دیگری بودند و از تفاوت هایشان خوششان می‏آمد. ماهها صرف شناخت یكدیگر كردند. احتیاجات و سلیقه‏ها و امیال و رفتار طرف مقابلشان را كشف كردند و تفاوت‏های خود را ارج نهادند. سالها با عشق و آرامش دركنار یكدیگر زندگی كردند. سپس مصمم به پرواز به كره زمین شدند. در آغاز همه چیز شگفت آور و زیبا بود. ولی آنها تحت تاثیر جو زمین قرار گرفتند و یك روز صبح، همگی با نوعی فراموشی انتخابی ازخواب برخواستند. هم مریخی‏ها و هم ونوسی‏ها فراموش كردند كه از سیاره‏های جداگانه‏ای هستند و ملزم به داشتن تفاوت‏ها می‏باشند. همان روز صبح هر چیزی كه در مورد تفاوت هایشان آموخته بودند از خاطرشان زدوده شد. از آن روز بود كه برخورد و كشمكش بین زن و مرد آغاز شد.[۷] جان گری، مردان مریخی زنان ونوسی، ص۱؛ و نیز رك: روزه پیره، روانشناسی اختلافی زن و مرد، محمد حسین سروری، ص۲۰.
در مقابل، برخی از دانشمندان غربی تفاوت‏های روحی و رفتاری مرد و زن را محصول نظام‏های اجتماعی می‏دانند و نقش مثبت و سازنده آن در پیشرو اهداف زندگی را نادیده می‏گیرند.[۸] رك: جوآن بوریس آنكو، جلوه‏های زندگی یك زن، منیژه بهزاد، روانشناسی افسردگی زنان، بهزاد رحمتی، ص ۲۰. برخی از فمینیست‌ها كه منكر تفاوت زن و مرد هستند، اصولاً جنس مرد را دشمن اصلی زن می‏دانند و بر مبارزه با جنس مذكر اصرار می‏ورزند. برخی از نوشتجات این گروه، فرض را بر جنگ و ستیز تاریخی میان دو جنس گذاشته و بجای دست گذاشتن بر ریشه انحراف جوامع كه همانا جهل و خودپسندی است، میان زن ومرد صف بندی سیاسی ترسیم می‏كند.[۹] مارلین فرنچ، جنگ علیه زنان
برای روشن تر شدن موضوع، توجه به دو نكته زیر راهگشا است:
۱) فرهنگ جدید غرب بر اساس منفعت طلبی و سوداگری و در راستای تقویت نظام سرمایه داری غرب شكل گرفته است. نتیجه سوداگری و فردگرایی چیزی جزتضاد منافع افراد و گروههای اجتماعی نیست. ایجاد اتحادیه‏های مختلف كه بر اساس صف بندی‏های اجتماعی شكل گرفته‏اند، تشكیل جمعیت‏های دفاع از حقوق زنان و اصل قرار گرفتن حقوق در برابر اخلاق عمدتاً رهاورد همین دیدگاههاست. یكی دیگر از نتایج فردگرایی غرب آن است كه زن و مرد را دو موجود مستقل، ونه مكمل، می‏داند و در برنامه‏های فرهنگی و نظام حقوقی، هر یك را به تنهایی ملاحظه می‏كند و از نگرش جامع نسبت به حقوق آحاد جامعه و مجموعه نظام اجتماعی عاجز است. تضاد میان زن ومرد نتیجه همین نگرش به فرد و جامعه است. تشكیل دهها " انجمن دفاع از حقوق مردان" در دهه اخیر، كه واكنش طبیعی تشكیل انجمن‏های زنانه درمغرب زمین است، نه تنها به تعادل اوضاع كمك نمی‏كند كه تخاصم و ستیز را وارد مراحل بحرانی تر خواهد كرد. جای تعجب است كه جهان غرب كه خود شعار "زنان نیمی از پیكره اجتماع" را مطرح و توسعه اقتصادی را در گرو فعالیت و ارتقای وضع زنان می‏داند، چگونه با قبول تخاصم بین دو جنس به فرسایش نیروها كمك می‏كند؟
به عقیده ما، تنها با سرسپردن به تفاوت‏های تكوینی و توجه به هدایت الهی و ایجاد زمینه برای تفاهم وهمدلی است كه می‌توان به منافع واقعی هر دو جنس دست یافت.
۲) نیازمتقابل عامل اصلی پیوند دهنده انسان‏ها به یكدیگر است وزن و مرد نیز از این ضابطه مستثنا نیستند. آنگاه كه انسان احساس نیاز را به حس بی نیازی تبدیل كند، در راه انحطاط و خروج از مسیر اعتدال گام نهاده است:
كلا ان الانسان لیطغی(علق/ ۶)
مكمل بودن زن و مرد نسبت به یكدیگر آنگاه به منصه ظهور وتحقق خواهد رسید كه احساس نیاز به جنس مخالف در هر یك از دو جنس به رسمیت شناخته شود؛ استحكام نظام خانواده نیز دقیقاً منوط به این حس نیازمندی است. حركت‏هایی كه در دهه‏های اخیر به نام دفاع از حقوق زنان انجام گرفته، از آنجا كه به این اصل اساسی بی توجه مانده، در مجموع نه تنها موفقیت آمیز نبوده بلكه كیان خانواده را با بحران جدی مواجه ساخته است. زمانی كه مرد احساس كند نیازهای جنسی را در بحران جدی مواجه ساخته است. زمانی كه مرد احساس كند نیازهای جنسی را درخارج از محیط خانواده می‏توان پاسخ گفت و چندان به حمایت جنسی همسر محتاج نیست یا زمانی كه گمان كند تكنولوژی جدید جای تلاش و هنرنمایی‏های زن در خانه را پر می‏كند و خانواده نیازی به پشتیبانی از سوی همسر ندارد و در مقابل، زمانی كه زن با اتكا به درآمد مالی خود احساس بی نیازی نسبت به شوهر كند و مرد را حامی اقتصادی خانواده نداند یا زمانی كه اشتغال تمام وقت زن، فرصت هنرنمایی در فعالیت‏های خانوادگی را به وی ندهد وخستگی ناشی از كار او را در تامین نیازهای مرد ناتوان كند و بالاخره، زمانی كه این دو موجود خسته فرصت هم صحبتی و ارضای حس عاطفی را از یكدیگر سلب كنند، چگونه می‏توان به خانواده‏ای مستحك دل بست.
بزرگترین دستاورد غرب برای زنان آن بود كه با طرح شعار تساوی زن و مرد، زنان را از میدان قدرت نمایی آنان ـ یعنی محیط خانواده ـ خارج نموده و روانه میدان‏هایی كرد كه قدرت برابری با مردان را درآن حوزه‏ها نداشتند. زن در محیط خانواده شخصیتی توانمند بود و شخصیت‏های توانمندی را به جامعه عرضه می‏كرد.قطعات سخت افزار و خدمات انسانی را با خدمات اداری معارضه كرد و به موجودی ضعیف تر و كم اهمیت تر تنزل یافت.البته آنچه گفتیم بدان معنا نیست كه از نقش سازنده زنان در عرصه‏های اجتماعی غفلت كنیم، بلكه سخن در توجه به نقش‏های اصلی زن و مرد در محیط خانواده است. مسئولیت‏های اجتماعی ویژه زنان گاه جنبه لزوم و وجوب به خود می‏گیرد و در پاره‏ای موارد حضور اجتماعی زنان نقش تعیین كننده دارد، اما این نكته را نباید فراموش كرد در اندیشه اسلامی، زن ومرد دارای دو نقش مكمل در خانواده و در جامعه‌اند و این مسئولیت‏های مشترك و اختصاصی بر طبق ضوابط دینی در همه حال باید رعایت گردد.
۹) خانواده عالی ترین نماد همكاری مشترك زن و مرد
پس از بیان این نكته كه زن ومرد دو موجود متفاوت و نیازمند تكامل‏اند و مكمل یكدیگرند، اكنون به این مساله مهم می‌پردازیم كه خانواده، به عنوان كارآمدترین، كارسازترین و بنیادی ترین نهاد اجتماعی، عالی ترین محصول همدلی و همكاری زن و مرد و بهترین محل پیوند زن ومرد و بیشترین زمینه ساز كمال آن دو است. در فرهنگ اسلامی، بر خلاف مسیحیت تحریف شده كه تجرد را مقدم بر ازدواج و ازدواج را تنها به عنوان راهی برای فرار از بدكاری به رسمیت می‏شناسد،[۱۰] به مجردان و بیوه زنان می‏گویم كه ایشان را نیكوست كه مثل من(مجرد) بمانند لكن اگر پرهیز ندارند ازدواج كنند. زیرا كه ازدواج از آتش هوس بهتر است.(نامه اول پولس به قرنتیان ۷/۱) ازدواج پیوندی الهی و بهترین نهاد سازنده اجتماعی به حساب می‏آید:
و من آیاته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا الیها و جعل بینكم موده و رحمه...(روم/۲۱)
ما بنی فی الاسلام بناء احب الی الله عزوجل و اعز من التزویج[۱۱] مجلسی، بحارالانوار، ج۱۰۳، ص ۲۲۲، ج ۴۰
منابع اسلامی بر این نكته تاكید می‏ورزند كه ازدواج زمینه ساز رشد و كمال است و عزوبت زمینه ساز انحطاط و عقب ماندگی است. از پیامبر اكرم(ص) نقل شده است:
من تزوج فقد احرز نصف دینه، فلیتق الله فی النصف الباقی[۱۲] همان، ص ۲۱۹، ح۱۴
من احب ان یلقی الله طاهرا مطهرا فلیلقه بزوجه[۱۳] همان، ص ۲۲۰، ح۱۸
شرار امتی عزابها[۱۴] همان، ح۴۲، و نیز رك: ح۱۹، ۲۱، ۲۳، ۲۸، ۲۹، ۳۱، ۳۲
خانواده بهترین محیطی است كه زن و مرد پیوسته یكدیگر را در پیمودن مسیر كمال به تسخیر می‏آورند. آثار عمده‏ای را كه خانواده سالم می‏تواند در رشد و ارتقای اعضا پویای جامعه ایفا كند، می‏توان چنین برشمرد:
۱) خانواده بهترین محل تلاقی ویژگی‏هایی مكمل زن و مرد است. پیوند این ویژگی‏ها در یك نظام هماهنگ می‌تواند تعادل روحی و روانی را برای كلیه اعضا به ارمغان آورد و در مجموع مصالح همه افراد خانواده را تامین كند. این تعادل بهترین توشه در راه پیمودن مسیر كمال است.
۲) ارضای صحیح قوای جنسی در خانواده هم زمینه ساز سلامت جسم و روان است و هم سلامت اجتماعی و مصونیت اخلاقی جامعه را در پی خواهد داشت.
۳) خانواده بهترین محیط برای شكل گیری شخصیت فرزند است. خانواده به فرزند می‏آموزد كه چگونه ارتباط برقرار كند، هماهنگی كند، تاثیر بگذارد و تاثیر پذیرد. خانواده در انتقال ارزشها به نسل آینده بیشترین نقش را ایفا میكند و زمینه ساز سلامت اخلاقی فرزند است.
۴) خانه بهترین محل برای بروز استعدادهای زن و اعلام توانمندیهای اوست. زن در نقش‏های بی بدیل خود كه مادری و همسری است، اهمیت وجودی خویش را به رخ می‏كشد و دشوارترین و پیچیده ترین فعالیتهای فرهنگی و هنری را در این جایگاه ارایه میكند.
۵) تربیت فرزند و كارآمد كردن اعضای خانواده بهترین خدمتی است كه خانواده به جامعه ارائه می‌دهد. جایگاه رفیع خانواده در نگرش اسلامی موجب شده است كه به عنوان مهم ترین بنیان اجتماعی مورد توجه خاص قرار گیرد و منافع خانواده در قیاس با دیگر نهادها به طور ویژه مورد عنایت باشد. بنابراین در تنظیم روابط اجتماعی و ارایه الگوی حضور و مشاركت اجتماعی زنان، باید آثار این فعالیت‏ها در تحكیم یا تضعیف پیوندهای خانوادگی مورد مطالعه قرار گیرد و برآیند تمامی طرح‏ها هم جهت با رشد و پویای خانواده باشد. اسلام با اصل قرار دادن كانون خانواده در وظایف زن و مرد، به دیگر وظایف اجتماعی انسانها نیز جهت و معنای مشخصی بخشیده شده است.
در اینجا توجه به نكات زیر حائز اهمیت است:
۱) گفتیم كه فردگرایی شاخصه اصلی فرهنگ جدید غربی است. فردگرایی در محیط خانواده سبب می‏گردد كه پیوند اعضای خانواده صرفاً بر پایه منافع شخصی باشد، به طوری كه اعضا هر زمان كه منافع شخصی شان ایجاب كند خانواده را ترك می‏كنند. از این رو، بسیاری از طلاق‏ها در كشورهای اروپایی كه از آن به طلاق‏های رضایت مندانه تعبیر می‏شود ـ نه به دلیل تخاصم زن و مرد، بلكه به دلیل تغییر منافع شخصی است. در چنین خانواده‏هایی اعضاء نسبت به یكدیگر چنان كه باید احساس مسئولیت نمی‏كنند و روابط والدین و فرزندان از استحكام لازم برخوردار نیست.
۲) در غرب، بی توجهی به جایگاه خانواده دو نتیجه غم انگیز در پی داشته است. اول آنكه در تنظیم قوانین و مقررات و الگوهای توسعه اجتماعی چون بنیان خانواده به عنوان اصل مهم مورد توجه قرار نمی‌گیرد، برآیند اجرای قوانین و مدل‏های توسعه به تضعیف خانواده می‏انجامد. دوم آنكه به تدریج رقبای جدی در كنارخانواده پا به عرصه می‏گذارند وحتی به عنوان اشكالی از خانواده رسمیت می‏یابند، به گونه‌ای كه امروزه شمار زیادی از جوانان در چارچوب خانواده‏های همجنس، تك سرپرست، بدون ازدواج و تك عض به سر می‌برند. بر طبق یك آمار، در اوایل دهه ۱۹۹۰ تنها در كشور فرانسه كه در این زمینه بسیار عقب تر از كشورهای اسكاندیناوی است، ده درصد از زوج‏ها در دایره وصلت‌های آزاد باهم زندگی میكردند. این نسبت در حوالی پاریس درمیان جوانان كمتر از ۲۵ سال به ۵۰ درصد می‏رسید.
از نظر پارلمان اروپا، خانواده تك والدی را باید واحد خانواده انگاشت و نباید در مورد آن هیچ گونه تمایز و تبعیضی قایل شد. امروزه با افزایش وصلتهای غیررسمی بر تعداد كودكانی كه بیرون از مدار زناشویی زاده می‏شوند، افزوده شده است. در سال ۱۹۸۰، ۴۰ درصد از كودكان سوئدی ازمادران بی شوهر زاده شدند و این وضع در كشوری كه اصلاحات اجتماعی در آن به سود خانواده تك والدی و فرزند او صورت گرفته است، چندان غریب نیست.
بیشتر كشورهای اروپایی در حال حاضر با تجربه افزایش تعداد افراد و بویژه جوانانی روبه رو هستندكه مجرد زندگی می‏كنند. مدارك نشان می‏دهدكه در ۱۹۸۵ م در فرانسه، ۲۷ درصدمردان ۳۰ تا ۳۴ ساله و ۲۶ درصد زنان در همین گروه سنی، تنها زندگی میكردند. همه بررسی‏ها نشان می‏دهد كه فردمحوری و نیاز به شادمانه زیستن بر همه چیز غلبه دارد. اكنون اروپائیان كمتر مایل‏اند به قانون گذاران اجازه دهند برای زندگی خصوصی آنها قوانین رفتاری وضع كنند.[۱۵] آندره میشل، مارینا، سارا، میشل و ژان، پیام یونسكو، ص ۳۴
نگاه فرهنگ غرب به خانواده به گونه‏ای است كه ارزش خانواده را گاه تا سرحد یك هم سفرگی ساده تنزل می‏دهد. با این وجود، چون فردگرایی و لیبرالیسم ارزش‏های پذیرفته شده در جهان غرب‏اند، گاه چنین می‏نماید كه بروز این مسائل در جامعه غرب از نگاه آنان بحران به حساب نمی‏آید. بر عكس، نویسندگان غرب گرا برخی ارزش‏های موجود در خانواده مذهبی چون ایثار، توجه به مصالح خانواده و جایگاه متناسب پدر و مادر را به باد انتقاد گرفته‏اند. به اعتقاد آنان، خانواده در شكل امروزین آن مهمترین نهادی است كه فرد را برای قبول دیكتاتوری در سطح جامعه آماده می‏كند، چرا كه وجود اقتدار در خانواده سبب می‏شود كه كودكان درخانواده اطاعت و سرفرود آوردن در برابر قدرتمندان و خصومت نسبت به ضعفا را یاد بگیرند.[۱۶] رك: مهوش قهرمانی، جامعه مدنی وخانوده هسته ای، فرهنگ توسته، ص ۳۲
۲ ـ با آنكه پیوند عاطفی مهمترین نقش را دراستحكام و بقاء خانواده و جامعه ایفاء می‏كند، چنان كه شایسته است به اهمیت روحیات زنانه و جایگاه آن به عنوان نقطه مركزی این پیوند پرداخته نشده است. با آنكه متون دینی ما، چه آیات قرآنی و چه احادیث، به جایگاه مهم مادری و همسری و لزوم توجه ویژه به مادر اهتمام داشته‏اند، اما فرهنگ كنونی ما چنان كه بایسته است به احساسات و عاطفه به عنوان نیازی اساسی نمی‏نگرد. از یك سو، در فرهنگ سنتی ما آنقدر كه از حضور احساسات زنانه در جایگاه‏هایی چون مشورت و قضاوت انتقاد شده در تجلیل از كاربرد مثبت این روحیه سخن به میان نیامده است و این خود موجب شده است كه احساساتی بودن زن همیشه به عنوان ویژگی منفی مورد تمسخر قرار گیرد. از سوی دیگر، تاثیرات فرهنگ غرب در فرهنگ خودی از اهمیت خانه‌داری كاسته است به گونه‏ای كه امروزه كمتر زنی به خانه داری خود افتخار می‏كند.
نیره ستوده
منبع : نشریه حورا