چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


کلینیک اعصاب و روان


کلینیک اعصاب و روان
در دوره یازده روزه برپایی جشنواره فیلم فجر، ما و شما سینمادوست ها هر سال همه روزها و لحظه ها و فیلم ها و اتفاق های مهم را از نزدیک پی می گیریم و با آن پیش می رویم. تمام هم که شد، مدام نق می زنیم که چه سال و جشنواره بدی بود و چه فیلم های بدی و چه اتلاف وقت بیهوده یی و غیره (مگر اتلاف وقت، «با هوده» هم دارد؟،). بعد هم درباره اش مدت ها حرف می زنیم و احیاناً چیز می نویسیم و نق ها را گسترش می دهیم و مکتوب می کنیم و برایش استدلال می آوریم؛ تا سال بعد و فجر بعد و نق های مکرر همیشگی بعد. اما این بار و در این مطلب که بدجوری بر آن شده تا منصفانه باشد - آن گونه که فیلمسازان ایرانی و مسوولان سینمایی همواره می گویند که مطلوب شان این است- می خواهیم به این امر خیر بپردازیم که جشنواره فجر هر سال چه بخش عمده یی از نیازهای روانی و ذهنی و درونی مان را برطرف می کند. طفلک چه بی صدا و بی ادعا در ابعادی مشخص که خواهیم گفت، درمان مان می کند و خودش هم خبر ندارد. این فهرست تفصیلی نیازهاست؛
۱) نیاز به غر زدن
نه تنها بعید، بلکه ناممکن است که در طول سال برای هیچ رویداد دیگری در یک محدوده زمانی پیوسته چند روزه، به اندازه نصف نصف دوره جشنواره فجر، غر بزنیم. هر چیزی می تواند بهانه خوبی برای غر زدن باشد؛ سطح کیفی فیلم ها، اینکه چرا این یکی را در بخش مسابقه گذاشته اند و آن یکی را نه، اینکه چرا فلان فیلم توقیف شده و دست کم برای منتقدان نمایش اش نمی دهند، اینکه چرا صدا و تصویر سالن های سینما بد است، اینکه چرا بخش بین الملل وجود دارد ولی هیچ کدام از کارگردان های غیرایرانی شرکت کننده اش در مراسم پایانی نیستند و غیره و غیره. اغلب نکات هم از زاویه یی بحق و درست اند و مطمئن باشید با وجود شوخی با این غرغرها، همین امسال هم بجا و به موقعش غر خواهم و خواهیم زد. اما به هر حال، چه درست غر بزنیم و چه بیجا، مهم این است که جشنواره فیلم فجر امکان تخلیه اعتراضات و منفی بینی های درونی مان را به شکلی گسترده و همه جانبه، برایمان فراهم می کند و بستری می سازد که با غر زدن، رها شویم و خشم هایمان را بیرون بریزیم؛ بستری حتی فراخ تر از زندگی زناشویی که خون جاری در شریان های حیاتی اش، غرغر است؛ و حتی مناسب تر از تصمیمات و فعالیت های دولت که یکسره فرصت گله و نارضایتی به مردم تحت فشار اقتصادی و فرهنگی و غیره می دهد،
۲) نیاز به تعطیلات
چون به طور معمول و حتی با احتساب مناسبت های ثابت تقویمی و برف و پنجشنبه ها یا شنبه های بین التعطیلین و بقیه مواقع، در این زمانه و این جامعه، تعطیلی کم است و همه داریم خیلی واقعاً کار و کوشش می کنیم، به این تعطیل کردن کار و زندگی مان در دوره جشنواره جداً نیازمندیم. اینکه به بهانه کار صعب و شاقی مثل فیلم دیدن، همه چیز را تعطیل می کنیم و شرکت و اداره نمی رویم و خانواده را تقریباً نمی بینیم و از کله صبح تا نیمه شب را به جشنواره می گذرانیم، یک نیاز عمیق و اساسی است که هم به جسم و هم به روح مان استراحت مبسوطی می دهد. جالب اینجاست که حتی دوستان درگیر ویژه نامه های مطبوعاتی دوره جشنواره و امثال آنها هم به شدت از کم خوابی ها و خستگی های این دوره شکایت می کنند و می کنیم؛ اما عملاً هر زمانی که بخواهیم، کار را موقتاً تعطیل و خود را در سالن سینما برای تماشای فیلم، رها می کنیم. چه بدی یی دارد که یک جشنواره سینمایی، این همه امکان تعویق و تعلیق کار و درس به فعالان و دانشجویان و ژورنالیست های سینما ارزانی دارد؟،
۳) نیاز به تعیین تکلیف های سرپایی
نقد و تحلیل فیلم ها، به زمان و سواد و نثر و شناخت و قدرت استدلال و خلاقیت و درک خلاقیت نیاز دارد. ولی اعلام موضع مثبت یا منفی و روشن کردن تکلیف یک فیلم یا یک فیلمساز به طور سرپایی و اورژانسی در صف سینماهای جشنواره یا وسط راه پله خروجی سالن سینمای ویژه منتقدان، بسیار سهل و ساده است. جشنواره فجر با مهربانی و گشاده دستی، فرصت رفع نیاز به این گونه برخوردهای ساطوری محکم و سرعتی را به آدم ها می دهد. سوال معروف «چطور بود؟» که حتی بیش از سلام و خداحافظ، در مکالمات آدم ها در طول جشنواره تکرار می شود، کلیدی است برای گشودن دروازه های اظهارنظر راحت و بی دغدغه درباره فیلم ها و بازیگرها و بقیه؛ و بهانه و زمینه شکل گیری اش هم شتاب طبیعی و گریزناپذیر زمان جشنواره است. از مصاحبه های تلویزیونی و رادیویی تا گپ های دوستانه، حتی اگر بخواهید مثل من اغلب تلاش کنید که از این اظهارنظرهای ضربتی و فوری بعد از تماشای فیلم ها در بروید، باز حتماً گاهی مرتکب اش شده اید و لذتش را چشیده اید، با خیال راحت و بی اتلاف وقت برای بحث و تحلیل، می گویید فیلم فاجعه بود و چای و شیرینی تان را می خورید و از این اقتدار کاذب در تعیین تکلیف که جشنواره در اختیارتان گذاشته، محظوظ می شوید. واقعاً نباید از این بابت ممنون این جشنواره باشید؟،
۴) نیاز به بازی با ستاره ها و امتیازها
حتی کسانی که از دوران دبستان، رسم و نقاشی زنگ هنر یادشان نمانده و نمی توانند نقش یک ستاره پنج یا زبانم لال، شش پر را روی کاغذ بکشند، از نیمه های دی ماه هر سال تمرین می کنند تا در روزهای جشنواره و به خصوص در چند روز اول بعد از اتمام آن، در نظرخواهی های مطبوعات و سوال های تلفنی یا سرپایی خبرنگارهای دوره دیده در کلاس های تندنویسی یا واکمن به دست و حرفه یی، به فیلم ها ستاره و البته بابت فضیلت گله مندی و سخت پسندی، بیشتر دایره سیاه (به نشانه «بی ارزش» بودن فیلم) اعطا کنند. این هم عملاً امتداد همان لذت قبلی یعنی اظهارنظرهای قطعی و حکم صادرکردن های عجولانه جشنواره یی است. مردم و سینماروهای دیگر جشنواره هم از طریق کارت های نظرخواهی بهترین فیلم تماشاگران که توسط خانه سینما اجرا می شود، در این لذت سهیم می شوند و همه از بازی امتیاز دادن و بد و خوب کردن به واسطه رتبه و رقم، احساس قدرت می کنند و از لذت قضاوت، گاه بی توجه به مسوولیتش، بهره می برند. چه از این بهتر؟،
۵) نیاز به خندیدن
در تامین این یکی دیگر شک ندارم که با من هم رای هستید؛ که هیچ اتفاق مداوم سالانه یی در طول این ربع قرن، مردم ما را به اندازه جشنواره عزیز فیلم فجر، نخندانده است. فکرش را بکنید، وقتی یکی از دو سه بدیع ترین و خلاقانه ترین فیلم های ده سال اول بعد از انقلاب یعنی دونده امیر نادری در بخش مرور جشنواره به نمایش درمی آید و شایسته حضور در بخش مسابقه تشخیص داده نمی شود، وقتی در حضور ناخدا خورشید و اجاره نشین ها و خانه دوست کجاست و شبح کژدم و شیر سنگی و دستفروش و طلسم و کلید در یک دوره، جایزه بهترین فیلم به پرواز در شب شعاری و فرمایشی تعلق می گیرد که حتی خود مرحوم ملاقلی پور هم دوست داشت آن را از کارنامه اش حذف کند، وقتی سرب مسعود کیمیایی که هنوز به لحاظ ابعاد تولیدی و تکنیکی، عظیم ترین فیلم او به شمار می رود، حتی کاندیدای بهترین کارگردانی هم نمی شود، وقتی یکی از بدیهی ترین سیمرغ های تاریخ جشنواره که می توانست به بازی سوسن تسلیمی در شاید وقتی دیگر تعلق گیرد، نه تنها از او دریغ می شود، بلکه حتی کاندیداتوری را هم نصیبش نمی کند، وقتی درخت گلابی که به باور بسیاری بهترین فیلم مهرجویی است، در بخش مسابقه سینمای ایران حتی یک جایزه هم نمی گیرد، وقتی دشواری ها و پیچیدگی های کارگردانی در مقیاس سینمای ایران، در فیلمی چون سگ کشی مطلقاً به زانو درمی آید اما جایزه کارگردانی به مجید مجیدی برای باران اهدا می شود، وقتی به آهستگی در رقابت با پنهان میشائیل هانکه و سقوط الیور هیرشبیگل و شب بخیر و موفق باشی جرج کلونی جایزه می گیرد، چه میزان ظرفیت فیزیکی لازم است تا از زور خنده، کارتان به دل درد و درمانگاه نکشد؟، و چه لطفی بزرگ تر از این که جشنواره فجر امکان این همه خنده و شادمانی را برایمان فراهم کرده و می کند؟،
این طبعاً همه نیازهایی نیست که جشنواره تامین شان می کند. دیدار دوستان نویسنده و همکار و دست اندرکار و علاقه مند سینمایی که در بسیاری موارد همین سالی یک بار و در این دهه امکان پذیر می شود، دیدن سالی سه چهار فیلم خوب که می تواند غنیمتی به شمار آید و اساساً این میزان محشوری و مجاورت با عشق و زندگی مان که سینماست و در این دوره مثل هر جشنواره داخلی و خارجی دیگری، فرصتش حاصل می شود، از بقیه نیازهای قابل رفع در این دوران اند.
پس حالا که در آستانه اش قرار گرفته ایم، آگاهانه و برای درمان این همه معضلات اعصاب و روان امروز و اینجا، به پیشوازش برویم. مطمئن باشید وضع و حال مان از اینکه هست، بدتر نمی شود.
امیر پوریا
منبع : روزنامه اعتماد