جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

ترجیح عقلانیت فلسفی بر شور ایدئولوژیک


ترجیح عقلانیت فلسفی بر شور ایدئولوژیک
۲۹ خرداد سالروز درگذشت زنده یاد دكتر علی شریعتی است. سال های آخر دهه ۴۰ شمسی و دهه ۵۰ تا زمان مرگ در سال ۱۳۵۶ اوج فعالیت های فكری و عقیدتی و مبارزات او است. دكتر علی شریعتی را بدون هیچ اغراقی باید ایدئولوگ انقلاب اسلامی سال ۵۷ خواند.آنچه كه در این نوشته بیش از همه منظور نظر است تاملاتی پیرامون اندیشه های مرحوم شریعتی و تاثیر آن بر افراد و گروه هایی است كه حتی امروز پس از گذشت نزدیك به سه دهه از درگذشت او همچنان (با وجود تفاوت های بنیادین فضای فكری كنونی ایران و جهان) داعیه راهگشایی افكار و اندیشه های او در شرایط حاكم امروز را طرح می كنند و حتی در گردهمایی ها زنده كردن پروژه شریعتی را درخواست می كنند.
حدود سه دهه است كه هر سال با فرارسیدن سالگرد درگذشت دكتر علی شریعتی تشكل ها و گروه هایی كه اغلب در طیف موسوم به ملی - مذهبی عضویت و فعالیت دارند و نیز عناوینی دیگر چون روشنفكران دینی و حتی نواندیشان مذهبی را بر خود می نهند، گردهمایی ها، نشست ها و سخنرانی هایی را برگزار می كنند و در این مراسم و سخنرانی ها تكیه و تاكید بر آثار و اندیشه های آن مرحوم بوده و به بیان دیگر همه تلاش ها معطوف به این هدف است كه امروز هم می توان و باید تفكرات شریعتی را نصب العین قرار داد تا همچون سال های مبارزه و انقلاب بر مشكلات و معضلات فائق آمد.به راستی آیا پرسش اساسی این است كه چگونه ممكن است از تفكری كه با محتوای سوسیالیستی - اسلامی و از منظری ایدئولوژیك به تحلیل شرایط آن دوران می پردازد، به حل مسائل مبتلابه جامعه و انسان ایرانی آغاز هزاره سوم میلادی نائل شد؟
طرفه آنكه چنانچه دكتر علی شریعتی در همان زمان قادر به شكستن پوسته نگاه مذهبی و ایدئولوژیك خود می بود و نیم نگاهی هم به دستاوردهای فكری - فلسفی همان جامعه غرب آن روز می انداخت شاید بسیاری از نظرات و تفكرات خود را از درون نقد می كرد و راهی به دیگر سو می گشود.
سخن نگارنده این نیست كه باید شریعتی را بر طاق نسیان گذاشت بلكه بر عكس شایسته است كه او و زمانه و زندگی اش را دوباره و همواره جست وجو كرد و كاوید اما آنچه باید نقد شود نظر آنانی است كه امروز هم می پندارند می توان افكار و ایده های شریعتی را همچون سال های دهه ۴۰ و ۵۰ به عنوان چارچوب و سرمشق ارائه كرد و حتی در مورد آینده براساس اندیشه های او گمانه زنی كرد. خوب است مدعیان احیای پروژه شریعتی به تفاوت های عمیق و ساختاری دوران شریعتی یعنی ایران دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی با ایران دهه ۸۰ بیندیشند و به بیان دیگر پاسخ دهند كه آیا كمترین وجه مشتركی میان جوانان آن دوران كه زمانه استیلای ایدئولوژی بود با جوانان امروز و آمال و آرزوهای آن آدم ها با آدم های امروز می توان نشان داد؟
اگر بپذیریم كه شرایط حال حاضر جامعه ایران تشنه تحقق حاكمیت و دولتی دموكراتیك براساس معیارهای انسانی و پذیرفته شده عقل جمعی انسان ها و اصول فلسفه سیاسی ناظر بر سیاست به مثابه دانش و نه سیاست به مثابه ایدئولوژی و حاكمیت مذهب باشد، چگونه می توان از اندیشه ها و تفكرات مرحوم شریعتی در تحقق آن بهره گرفت؟
نگارنده به واقع معتقد است كه دكتر شریعتی حتی تعریف درستی هم از دموكراسی نداشته و آنجایی كه از دموكراسی و آزادی سیاسی مثلاً در كتاب «خودسازی انقلابی» سخن می گوید هم نگاهی از نوعی ایدئولوژی سوسیالیستی به این مقولات داشته و حتی چنین به نظر می رسد كه این نگاه را نیز وامدار كسانی چون ژان پل سارتر و فرانتس فانون یا كاسترو و چه گوارا باشد.
البته اگر قصد دوستان ارائه مدل و نمونه از یك انسان مسلمان از دكتر شریعتی به مردم و جوانان ایران است كه ما را با ایشان گفت وگویی نیست.
افكار و اندیشه های كسی چون دكتر علی شریعتی امروزه نه در حوزه معرفتی و نه در حوزه شناخت منطق موقعیت امروز انسان ایرانی توان و امكان كمترین راهگشایی را نداشته و بهتر و شایسته تر آن است كه اندیشه ها و عقاید آن مرحوم را آسیب شناسی جدی كنیم تا شاید گروه ها و تشكل هایی كه به خود نام و عناوین متناقض نمای روشنفكر دینی و ملی- مذهبی نهاده اند از این به قول پوپر اسطوره چارچوب كه گرفتار آنند رها شده و بتوانند در وانفسای سیاسی، اجتماعی حال حاضر كشور تاثیر سازنده بگذارند.
دكتر علی شریعتی با اندیشه ها، فعالیت ها و مبارزاتش سهم شایسته ای در وقوع انقلاب اسلامی دارد و بایسته است كه همواره از او و رنج هایش یاد شود و اما آنچه بیش از همه لازم و درخور است اینكه آرا و نظرات آن مرحوم مورد نقد واقعی هم قرار گیرد. متاسفانه تا امروز امكان این مهم فراهم نبوده و این به نظر نگارنده به دلیل حضور عنصر مذهب در تمامی نظریه پردازی های ایشان و مآلاً عدم امكان نقد دین در شرایط فعلی جامعه و حاكمیت است و بنابراین وضعیتی شكل می گیرد كه معمولاً آنچه به نام نقد نظرات شریعتی در یادبود نامه ها و یا جاهای دیگر درج می شود سطح و سویه همدلانه داشته و به بیان دیگر فاقد استانداردهای نقد به مفهوم منطقی- فلسفی است.
به عنوان مثال آنچه كه در نوشته های ایشان تحت عنوان بازگشت به خویشتن مطرح می شود و خویشتنی كه آن مرحوم به عنوان خویشتن انسان ایرانی روی آن انگشت تاكید می گذارد امروزه حتی از موضوعیت برخوردار نیست و حال آنكه یك متفكر سكولار ایرانی بخواهد آرا و اندیشه های دكتر را در این زمینه و یا زمینه های دیگر مورد نقادی قرار دهد آیا امكان و اجازه طرح و نشر نظرات خود را می یابد؟اگر به سیر همین چاپ یادبود نامه های همدلانه پاره ای نشریات در سالگرد درگذشت دكتر شریعتی و به عنوان مثال روزنامه شرق نظری بیفكنیم آنچه توجه ما را به خود جلب می كند اولاً كم شدن تعداد مقالات و ثانیاً كم محتوایی همین مقالات اندك شمار است تا جایی كه یادنامه امسال فقط سه نوشته را شامل می شود. نتیجه ای كه می توان از این موضوع گرفت اینكه خودآگاه یا ناخودآگاه دیگر برای متفكران و محافل فكری جامعه حال حاضر ایران افكار و نظرات و نوشته های بنیادگرای دكتر علی شریعتی چندان جای طرح و بحث ندارد و به بیان دیگر میراث مرحوم شریعتی با وقوع انقلاب اسلامی به انتها و پایان راه رسیده است.
افكار و اندیشه های كسی چون دكتر علی شریعتی امروزه نه در حوزه معرفتی و نه در حوزه شناخت منطق موقعیت امروز انسان ایرانی توان و امكان كمترین راهگشایی را نداشته و بهتر و شایسته تر آن است كه اندیشه ها و عقاید آن مرحوم را آسیب شناسی جدی كنیم تا شاید گروه ها و تشكل هایی كه به خود نام و عناوین متناقض نمای روشنفكر دینی و ملی- مذهبی نهاده اند از این به قول پوپر اسطوره چارچوب كه گرفتار آنند رها شده و بتوانند در وانفسای سیاسی، اجتماعی حال حاضر كشور تاثیر سازنده بگذارند.
دكتر علی شریعتی با اندیشه ها، فعالیت ها و مبارزاتش سهم شایسته ای در وقوع انقلاب اسلامی دارد و بایسته است كه همواره از او و رنج هایش یاد شود و اما آنچه بیش از همه لازم و درخور است اینكه آرا و نظرات آن مرحوم مورد نقد واقعی هم قرار گیرد. متاسفانه تا امروز امكان این مهم فراهم نبوده و این به نظر نگارنده به دلیل حضور عنصر مذهب در تمامی نظریه پردازی های ایشان و مآلاً عدم امكان نقد دین در شرایط فعلی جامعه و حاكمیت است و بنابراین وضعیتی شكل می گیرد كه معمولاً آنچه به نام نقد نظرات شریعتی در یادبود نامه ها و یا جاهای دیگر درج می شود سطح و سویه همدلانه داشته و به بیان دیگر فاقد استانداردهای نقد به مفهوم منطقی- فلسفی است. به عنوان مثال آنچه كه در نوشته های ایشان تحت عنوان بازگشت به خویشتن مطرح می شود و خویشتنی كه آن مرحوم به عنوان خویشتن انسان ایرانی روی آن انگشت تاكید می گذارد امروزه حتی از موضوعیت برخوردار نیست و حال آنكه یك متفكر سكولار ایرانی بخواهد آرا و اندیشه های دكتر را در این زمینه و یا زمینه های دیگر مورد نقادی قرار دهد آیا امكان و اجازه طرح و نشر نظرات خود را می یابد؟اگر به سیر همین چاپ یادبود نامه های همدلانه پاره ای نشریات در سالگرد درگذشت دكتر شریعتی و به عنوان مثال روزنامه شرق نظری بیفكنیم آنچه توجه ما را به خود جلب می كند اولاً كم شدن تعداد مقالات و ثانیاً كم محتوایی همین مقالات اندك شمار است تا جایی كه یادنامه امسال فقط سه نوشته را شامل می شود. نتیجه ای كه می توان از این موضوع گرفت اینكه خودآگاه یا ناخودآگاه دیگر برای متفكران و محافل فكری جامعه حال حاضر ایران افكار و نظرات و نوشته های بنیادگرای دكتر علی شریعتی چندان جای طرح و بحث ندارد و به بیان دیگر میراث مرحوم شریعتی با وقوع انقلاب اسلامی به انتها و پایان راه رسیده است.متاسفانه به قول كانت چرت جزمی ما ایرانیان دیر پاره می شود و البته فراموش نكنیم كه سنت فكری ما از گذشته چنان بوده كه همواره آنانی را كه چرت جزمی شان از بین خودی ها پاره شده باشد طرد می كنیم تا مبادا دیگران به عارضه آنها گرفتار شوند.ما هنوز چنین می پنداریم كه در حوزه اندیشه و تفكر باید بومی بیندیشیم، همان گونه كه بومی بودن را برای صنایع دستی و سایر زمینه ها خصیصه ای الزامی به حساب می آوریم.
اینكه در چنین زمانه ای هنوز بخواهیم در تفكر كسی چون مرحوم شریعتی به دنبال پرسش پاسخ های اساسی خود باشیم، به رغم تصور افراد و گروه هایی كه هنوز به احیای پروژه كسانی چون دكتر شریعتی می اندیشند می توان نشانه های سیر قهقرایی جریانات فكری در جامعه ما را به عیان مشاهده كرد.شاید جریان سكولارستیزی در جامعه ما به مسابقه تبدیل شده و هر فرد و جریانی - به استثنای تعداد قلیلی از افراد و جریانات - سعی وافر دارند تا فهمیده و یا نفهمیده هر چه ناسزا و دشنام كه در خزانه خود نهفته اند به آن نثار نمایند تا مبادا در هیات به هم پیوسته و خلل ناپذیر خودبسندگی (سولیپسیسم) های ملی تفرقه ایجاد شود.در چنین وضعیتی چنانچه بخواهیم اندیشه ها و افكار دكتر شریعتی را كه به قول دكتر عبدالكریم سروش دین را فربه كرد، به چنین فضایی تزریق و تبلیغ كنیم می توان پرسید وضعیت جدید متشكل از آن وضعیت و این اندیشه ها چگونه فضایی خواهد بود؟ آیا نمی توان تصور كرد كه تمام نقاط كور جغرافیای معرفتی گذشته و حال ما بازتولید شده و این آیا همان سیر قهقرایی پیش گفته نخواهد بود؟
چنین به نظر می آید كه با ظرفیت های موجود جامعه ما چشم انداز آینده می تواند روشن و نویدبخش باشد منوط به آنكه روشنفكران و متفكران ما خود را از سیطره اسطوره اندیشی رها كرده و با بهره گیری از اندیشه ای متدیك و نظام مند كه جای آن همواره در سپهر تفكر ما غایب بود و هست، اولاً شاهد ظهور تفكرات و متفكران دوران ساز باشیم و دوم آنكه نسل های امروز و آینده را از تقلید و تكرار گذشته مصون و محفوظ بدارند.برای راقم این سطور آنچه بیش از همه اهمیت دارد این است كه اینچنین تلقی نشود كه قصد داشتم حاصل عمر گرانمایه متفكری چون دكتر شریعتی را ناچیز جلوه دهم. نویسنده به جایگاه و سهم دكتر شریعتی در مقطعی از تاریخ معاصر كه همانا سال های تاریك قبل از وقوع انقلاب اسلامی باشد واقف و معترف است و اما آنچه كه از دیدگاه راقم لازم و ضروری است این است كه بدانیم امروز و در این موقعیت كه ما ایستاده ایم چندان فرصت بازتولید خطاهای گذشته را نداریم. بحران در لایه های پنهان و آشكار حیات فكری، سیاسی و اجتماعی ما موج می زند و فرقی نمی كند اگر همگی ما از روشنفكر و اندیشمند و سیاسی و عامی و سایر افراد جامعه فریاد بزنیم كه هیچ بحرانی نیست.در پایان این مقال امید واثق دارم كه انسان ایرانی بتواند در سایه اندیشه و اندیشیدن راه تعالی را یافته و این امكان دست دهد تا جامعه ای بنا نهیم كه در آن نیازهای انسان ها به آرزو بدل نشود و از سوی دیگر عالمان زبان بسته و منزوی و جاهلان میدان دار عرصه های فكری ملی باشند.
ناصر صباغی
منبع : روزنامه شرق