شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

نقاب جنگ


نقاب جنگ
ما به طور بالقوه گروگان های قدرت هستیم و با ائتلاف همه قدرت ها برعلیه مردم مواجهیم این مسئله امروزه به دلیل جنگی که علیرغم عقاید جهانی صورت می گیرد کاملا قابل مشاهده است
«نه موافق و نه مخالف، درست برعکس» این تیتر فیلمی است از سدریک کلاپیش. نه موافق و نه مخالف جنگ «درست برعکس» به این معنا است که بین جنگ و غیرجنگ تفاوتی وجود ندارد و پیش از اظهارنظر باید در مورد مقررات این واقعه هشیار باشیم. به هر حال این جنگ یک غیرحادثه است و اظهارنظر کردن در مورد یک غیرحادثه بیهوده خواهد بود. در ابتدا باید بدانیم که این جنگ چه چیز را پنهان می کند، چه جایگاهی دارد و برای دفع چه چیز است. نیازی به جست وجوی طولانی مدت نیست:
ـ حادثه ای که با غیرحادثه تضاد دارد، همان واقعه یازدهم سپتامبر است.
تحلیل ما باید فراتر از علاقه به مسخ، پاک کردن و یا تبرئه کردن حوادث اصلی باشد. چیزی که این جنگ را موهوم و تا حدی غیرقابل تصور می کند تنها به شکل یک طلسم است. (چون این جنگ غایت مشخصی ندارد و در اصل نه الزامی به آن است و نه دشمن حقیقی ای دیده می شود. صدام تنها یک عروسک خیمه شب بازی است. ) طلسم حادثه ای که پاک کردن آن کاملا غیرممکن است. چیزی که موجب شده این جنگ پیش از وقوع پایان ناپذیر به نظر برسد نیز همین دلیل است. در حقیقت، این جنگ خیلی وقت است که شروع شده و تعلیق آن هم بیشتر به جنبه شیادانه آن مربوط می شود. این جنگ، سرآغاز جنگی بی پایان است که تاکنون سابقه نداشته و این تعلیقی که در شروع آن به چشم می خورد، در آینده به وقایعی بدل خواهد شد که باج گیری و ترور را به صورت یک اصل جهانی برای پیشگیری گسترش خواهند داد.
این مکانیسم در فیلم جدید استیون اسپیلبرگ با عنوان «گزارش اقلیت» قابل مشاهده است. در اصل برای پیشگیری از جنایات آینده، کماندوهای پلیس جلوی جنایاتی را می گیرند که هنوز روی نداده اند. سناریوی جنگ عراق هم دقیقا به همین شکل است. یعنی این جنگ برای حذف اعمال جنایتکارانه آتی که هنوز سر از تخم بیرون نیاورده اند (احتمال استفاده صدام از سلاح های کشتارجمعی) صورت می گیرد. در این میان سوالی غیرقابل مقاومت مطرح می شود: آیا واقعا چنین جنایات احتمالی ای روی خواهند داد؟ ما هرگز جواب این سوال را نخواهیم فهمید چون پیشاپیش برای جلوگیری از آنها برنامه ریزی شده است.
صدام اهمیت چندانی ندارد، اما آنچه که از طریق او حاصل می شود، به هم ریختن اتوماتیک تمامی آن چیزی است که می تواند در آینده روی دهد. یعنی نوعی پیشگیری در ابعاد جهانی. نه فقط پیشگیری از جنایات، بلکه پیشگیری از تمامی حوادثی که ممکن است نظم جهانی که نوعی برتری طلبی نیز در خود دارد را برهم زند.
از بین بردن «شر» به هر شکلی که باشد، از بین بردن دشمنی که از این پس دیگر وجود نخواهد داشت (چون به راحتی قتل عام می شود) و از بین بردن مرگ و میر اهداف این جنگ هستند: «رساندن میزان مرگ به صفر» هدف امنیت جهانی می شود. اصل حقیقی، پیشگیری و تسلیم دشمن است، اما بدون تعادل و توازن در ترور. این تسلیم بدون استفاده از جنگ سرد، این ترور بدون توازن و این پیشگیری سرسختانه تحت عنوان امنیت، تبدیل به یک استراتژی جهانی خواهد شد.
«شر» چیزی است که بدون پیش بینی حادث می شود، بنابراین هیچ پیشگیری ای در مورد آن ممکن نیست. حادثه یازده سپتامبر نیز این چنین بود. به همین دلیل است که یازده سپتامبر یک حادثه است و به صورت ریشه ای با غیرحادثه جنگ تضاد دارد. یازده سپتامبر حادثه ای غیرممکن و غیرقابل تصور است. این حادثه پیش از ممکن شدن تحقق می یابد (حتی فیلم های فاجعه نیز آن را پیش بینی نکرده اند. برعکس این فیلم ها قدرت تخیل را فرسوده کرده اند. ) این هم جزو همان نظم ریشه ای غیرقابل پیش بینی است. (جایی که پارادوکسی یافت می شود که طبق آن چیزها تنها پس از وقوع ممکن می شوند. )
تفاوت این امر با جنگی از پیش برنامه ریزی شده و قابل پیش بینی که دیگر نیاز به وقوعش حس نمی شود در همین جا است. این جنگ قبلا به صورت بالقوه حادث شده، پس دیگر یک حادثه به شمار نمی رود. در اینجا حقیقت، در افق بالقوگی قرار گرفته است. این بالقوگی با درک این حقیقت که جنگ فعلی نوعی دوگانگی درخود دارد تشدید می شود: این جنگ کلون سازی خلیج فارس است و بوش نیز کلونی از بوش پدر است. پس این دو حادثه کلون سازی شده هستند و از سویی دیگر حادثه ای صلیبی را نیز در خود دارند.
از اینجا است که بهتر می فهمیم این جنگ به چه دلیل جنگی جانشینی، شبح یک حادثه و حادثه ای به صورت عروسک خیمه شب بازی با تصویر صدام است. خود آمریکایی ها هم آن را ریشخند می کنند: به همراه حادثه یازده سپتامبر به طور همزمان کار عزاداری و پیشگیری آغاز شد. اینکه حادثه یازده سپتامبر می توانست در گذشته با همان اصول پیشگیری از بین برود آرزویی ناامیدانه و بی پایان است.
اما حالا، استراتژی نهایی یا حداقل نتیجه مورد نظر این حق السکوت پیشگیری کننده چیست؟
هدف جلوگیری از جنایات، برقراری «خیر» و تصحیح روند غیرمعقول جهان نیست. حتی نفت و ملاحظات ژئواستراتژیکی نیز دلایل نهایی نیستند. منطق نهایی، برقراری نوعی نظم امنیتی و خنثی سازی عمومی مردم بر پایه یک غیرحادثه مطلق است. به نوعی پایان ماجرا همین است، اما به هیچ وجه نشان لیبرالیسم فاتح یا اعمال دموکراتیک را ندارد؛ چیزی که فوکویاما معتقد است بر پایه یک ترور پیشگیری کننده به همه حوادث ممکن پایان می دهد.
ترور در همه جا اشاعه می یابد و سرانجام سیستم خودش را نیز زیر نشان امنیت ترور می کند. پیروزی تروریسم در اینجا است. اگرچه برنده جنگ بالقوه در زمین قدرت های جهانی بوده اند اما باید گفت که در طرح سمبلیک با پیدایش این بی نظمی عمومی تروریسم فاتح بوده است. وانگهی این سوء قصد یازده سپتامبر است که روند جهانی سازی را به پایان رسانده نه روند بازار و سرمایه ها اما روند سمبلیک و اساسی تسلط جهانی، با فراهم کردن ائتلاف همه قدرت های دموکراتیک، لیبرال، فاشیست و استبدادی و جمع کردن شریک و همدست به دنبال دفاع از نظم جهانی است. همه این قدرت ها در مقابل یک بیگانه قد علم کرده اند و همه دلیل تراشی هایشان ادعای مخالفت با «شر» است. با این حال تمامی جهان بر علیه این قدرت جهانی قد علم کرده اند و «ضد قدرت» سمبلیکی به نام تروریسم نیز به این قدرت یورش می برد. این قدرت باعث به وجود آمدن غرور و نخوت می شود و بی اندازگی قدرتش کل جهان را وامی دارد که به جنگ غیرقابل فهمش احترام بگذارند.
این ترور پیشگیری کننده بدون در نظر گرفتن اصول خود (اصول انسان دوستانه و دموکراتیک) به یک پایان دردناک منجر می شود مثل حادثه تئاتر مسکو که دقیقا به اپیزود «گاو دیوانه» شبیه است: همه گله کشته می شوند و دلیل آن تنها دوراندیشی و احتیاط است. گروگان ها و تروریست ها در قتل عام با هم آمیخته اند، پس بنابراین آنهابه طور بالقوه همدست هستند و اصل تروریست در مورد همه مردم تعمیم داده شده است. این فرضیه الزامی قدرت است. مردم نیز تهدیدی تروریستی برای این قدرت به شمار می روند. تروریسم در اعمال خود در جست و جوی این همبستگی مردم است و آن را نمی یابد. اما در اینجا، این خود قدرت است که با خشونت، این همدستی ناخواسته را به وجود می آورد.
ما به طور بالقوه گروگان های قدرت هستیم و با ائتلاف همه قدرت ها برعلیه مردم مواجهیم. این مسئله امروزه به دلیل جنگی که علیرغم عقاید جهانی صورت می گیرد کاملا قابل مشاهده است.
این وضعیت کلی به «ویریلیو» که از جنگی جهانی سخن می گوید، کاملا حق می دهد. نتیجه سیاسی بسیار غم انگیز این حوادث، زوال مفهوم جامعه بین المللی و به طور کلی تر زوال تمامی سیستم انتخابات و قانونگذاری است. این راهپیمایی های اخیر اعتراض آمیز مردم جهان بر علیه جنگ که به نظر می رسد یک ضد قدرت علم کنند، تنها نشانه های نگران کننده یک شکاف هستند: شکاف در انتخابات. چرا که هیچ کس طالب جنگ نیست، اما با این حال این اتفاق با رضایت کم و بیش مستتر تمامی قدرت ها روی می دهد.
ما از این پس به دنبال قدرت دولتی ناب هستیم:
ـ قدرتی بدون سلطه. تا زمانی که قدرت، سلطه خود را از انتخابات به دست می آورد، تا زمانی که منطقی سیاسی وجود دارد، اعمال قدرت می تواند توازن خود را به دست آورد. با این حال می تواند مورد اعتراض و مخالفت نیز واقع شود. اما از بین رفتن این حاکمیت جا را برای قدرتی بی اندازه باز می کند که نمی توان هیچ مخالفتی با وضعیت وحشیانه آن داشت (نوعی وحشی گری غیرطبیعی و تکنولوژیکی). این قدرت که هیچ مرجع قانونی و حتی هیچ دشمن واقعی ای هم ندارد (چون دشمنش را تبدیل به یک شبح جنایی می کند) بی هیچ پیچیدگی ای به ملت خود باز می گردد.
اما حقیقت کامل قدرت، غایت آن هم هست. یک قدرت کامل که فقط برپایه پیشگیری، مجاب کردن، امنیت و کنترل بنا شده از نظر نمادین آسیب پذیر است. چنین قدرتی نمی تواند وارد بازی شود و سرانجام منزوی می شود. این ضعف، این عجز درونی قدرت جهانی که تروریسم به روش خود آن را آشکار می کند، همانند یک نگرانی بی اختیار است که پس از یک عمل ناموفق آشکار می شود. «جهنم قدرت» کاملا به همین صورت است. یازده سپتامبر از نقطه نظر قدرت همانند یک مبارزه طلبی عظیم است که قدرت جهانی در برابر آن حیثیت و اعتبار خود را از دست داده است. این جنگ به هیچ وجه نمی تواند تحقیر یازدهم سپتامبر را پاک کند. چیز وحشت انگیزی در این امر وجود دارد و آن این است که این نظم جهانی بالقوه می تواند به همین سادگی وارد «حقیقت» شود.
این حادثه تروریستی بسیار غریب می نمود و غرابت و شگفتی آن نیز غیرقابل تحمل بود. «غیرجنگ» نیز آغازگر نگرانی ای شبیه به ترور است.
ژان بودریار ترجمه : سهیلا قاسمی
منبع: ماهنامه لیبراسیون؛ آوریل ۲۰۰۳
منبع : مجله سیاسی صلح جاویدان