جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


دردسرهای میلیاردر ایرانی


دردسرهای میلیاردر ایرانی
نمی‌دانم چرا ما ایرانی‌ها همیشه می‌خواهیم ثابت كنیم كه میلیاردرها پولشان را از راه‌های سالم به دست نیاورده‌اند. حتما شنیده‌اید كه می‌گویند: طرف تا دیروز چیزی نداشت، اما امروز میلیاردر شده است.
با حقوق كارمندی كه كسی میلیاردر نمی‌شود. یا می‌گویند: «یارو زرنگ بود. بار خودش را بست.» زجرآور است كه مردم به این راحتی در مورد دارایی و ثروت افراد صحبت می‌كنند بدون اینكه بدانند آنها چقدر وقت و انرژی صرف تولید ثروت كرده‌اند.
ما ایرانی‌ها در این مورد از ضعفی فرهنگی رنج می‌بریم كه ریشه در راحت‌طلبی ما دارد.
دوستی دارم كه در سال‌های نه‌چندان دور، دور میدان قزوین می‌ایستاده است تا او را به عنوان خمیرگیر نانوایی استخدام كنند. «محمود بابایی» كه در اصل گنابادی است، روزگاری به هوای كسب درآمد و استفاده از فرصت‌های پایتخت، در قالب یك جوان مهاجر، ترك وطن می‌كند و پس از تحمل چند ماه آوارگی و بی‌خانمانی، به عنوان كارگر خمیرگیر نانوایی، وارد بازار كار می‌شود.
چند ماه پس از كار در نانوایی‌های مختلف تهران، در یك نانوایی كوچك در حاشیه جنوب تهران به كار مشغول می‌شود. محمود می‌گوید: «شب‌ها در همان نانوایی می‌خوابیدم و روزها كار می‌كردم. نزدیكی‌های نانوایی، كشتارگاهی بود كه می‌گفتند غیربهداشتی است اما با این حال در آن گاوها و گوسفندهای زیادی ذبح می‌شد.»
محمود بابایی كه آدم كنجكاوی است، متوجه می‌شود كه قصاب‌ها، روده و معده و نرینگی گاوها و گوسفندها را دور می‌ریزند، اما هر روز وانت‌باری می‌آید و همه دورریختنی‌های كشتارگاه را با خود می‌برد. خمیرگیر جوان نانوایی كنجكاو می‌شود و می‌خواهد بداند، دورریختنی‌های كشتارگاه به كجا برده می‌شود. به این ترتیب، او یك روز وانت‌بار را تعقیب می‌كند و متوجه می‌شود كه روده‌ها و بیضه‌های دورریخته شده در سردخانه‌ای جمع‌آوری می‌شود.
دوست ما نزدیك‌تر می‌رود متوجه می‌شود كه افراد زیادی هستند كه هر روز، دورریختنی‌های گاوها و گوسفندها را از كشتارگاه‌های مختلف جمع‌آوری می‌كنند و به سردخانه می‌آورند و بعد در مقابل، پول خوبی از مدیر سردخانه دریافت می‌كنند. محمود متوجه می‌شود كه این كار صرفه اقتصادی قابل‌توجهی دارد.
رانندگان وانت‌بارها بدون اینكه پولی پرداخت كنند، مواد دورریختنی گاوها و گوسفندها را بار می‌زنند و چند ساعت بعد آنها را به یك سردخانه می‌فروشند. برای كارگر جوان نانوایی این نكته اهمیت دارد كه بداند روده‌ها و بیضه‌های دورریخته شده، پس از تحویل به سردخانه چه سرنوشتی پیدا می‌كنند.
به همین دلیل او تحقیق می‌كند و متوجه می‌شود كه دورریختنی‌های دام‌ها و طیور، پس از اینكه به طور كامل تمیز شد، نمك‌سوده و ضدعفونی شده و پس از آن به كشورهای آسیایی جنوبی شرقی و چین صادر می‌شود. این موضوع برای كارگر جوان نانوایی بسیار جالب‌توجه و درخور تفكر قلمداد می‌شود و او پس از مدت‌ها فكر و اندیشه، تصمیم می‌گیرد كار در نانوایی را رها كند و وارد كاری شود كه بسیار بدبو و پردردسر است.
او با تلاش زیاد، در ابتدای كار وانت‌بار كوچكی می‌خرد و پس از هفته‌ها تحقیق موفق می‌شود كشتارگاهی پیدا كند كه روده‌ها و بیضه‌ها و نرینگی دام‌هایش را دور می‌ریزد. او با صاحبان كشتارگاه صحبت می‌كند و آنها را متقاعد می‌كند كه اجازه بدهند او، دورریختنی‌ها را از كشتارگاه دور كند و به این ترتیب، محمود بابایی وارد كاری می‌شود كه بدبو، كثیف و دردسرساز است. پس از مدتی، او موفق می‌شود به سرمایه‌ای دست پیدا كند كه پیش از آن دسترسی به آن خیلی سخت بود.
مدتی بعد، او چند وانت‌بار می‌خرد و چند راننده استخدام می‌كند تا دورریختنی‌های كشتارگاه‌های اطراف تهران را برایش جمع‌آوری كنند. به این ترتیب او سردخانه‌ای احداث می‌كند و موفق می‌شود یك پایانه صادراتی برای فروش روده، معده، بیضه، نرینگی و دیگر دورریختنی‌های دام‌ها و طیور ایجاد كند.
به این ترتیب جوان فقیر گنابادی موفق می‌شود در عرض پنج سال‌، از بدبوترین و كثیف‌ترین شغل دنیا، پول و ثروت تولید كند. موادی كه او موفق می‌شود به چین و دیگر كشورهای آسیای جنوب شرقی صادر كند، در حقیقت ضایعات ذبح شرعی دام و طیور در ایران است كه هیچ ارزش اقتصادی ندارد، اما چینی‌ها از این مواد استفاده‌های دارویی، خوراكی و صنعتی می‌كنند.
آنها از روده دام‌ها برای تولید نخ‌های بخیه پزشكی استفاده می‌كنند و پودر نرینگی و بیضه دام‌ها را هم برای ایجاد تحرك در قوای جنسی استفاده می‌كنند. در حال حاضر محمود بابایی یك میلیاردر است و احتمالا بچه‌محل‌های او پس از اینكه دیده‌اند او با یك ماشین «پرادو» به دوستان قدیمی‌اش سر زده است، پشت سر او گفته‌اند: «قاچاق‌فروشی كرده است وگر نه چه كسی می‌توانست چند ساله میلیاردر شود.» به نظر شما دوستان محمود راست می‌گویند؟
پرویز گیلانی
منبع : روزنامه هم‌میهن