چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

به دنبال«خوبی برتر»


به دنبال«خوبی برتر»
در میان نحله های مختلف اخلاقی تمایزاتی به وجود آمده اند از جمله اینکه اخلاق را به دو قسم اخلاق جدید و اخلاق قدیم تقسیم می کنند. منشأ این تقسیم بندی هم نضج گرفتن تمدن و تفکری به نام «تفکر مدرن» است. بر پایه این تقسیم بندی، اخلاق یونانیان با اخلاق مدرن و اختلافاتی دارند که می توان قایل به دو گفتمان یا اپیستمه شد که هر یک رویکردی خاص را به اخلاق نشان می دهد. «جان رالز» در کتابی که ماحصل تدریس وی در باب فلسفه اخلاق جهان جدید است، مهمترین تفاوتهای اخلاق مدرن با اخلاق یونان باستان را از زبان «سیدویک» این گونه بیان می کند که مشخصه اصلی بحث اخلاق قدیم که از مشابه مدرن خود متمایز می شود، به کار بردن یک تصویر کلی(از خوب) به جای تصور مشخص نظیر درستی در بیان احکام اخلاقی رایج مربوط به اعمال است. یونانیان عمل فضیلت محور یا درست را معمولاً به عنوان انواعی از خوبی و خیر در نظر می گرفتند. بنابراین اولین پرسش این است که چگونگی ارتباط این انواع خوب را با بقیه این جنس برقرار کنیم.
فلسفه یونانی به ندرت قابل فهم است، مگر اینکه مفاهیم شبه حقوقی یا قانونی اخلاق را کنار بگذاریم و دیگر نپرسیم که «وظیفه چیست و مبنای آن کدام است؟»، بلکه باید بپرسیم «کدام یک از مقاصدی که انسان فکر می کند خوب هستند، حقیقتاً خوب هستند یا بالاترین خوبی و خیر چیست؟» و یا اینکه «چه ارتباطی میان خوبی که ما فضیلت می نامیم(فضیلت به معنای کیفیاتی از رفتار و شخصیت که توصیه و تحسین می کنیم)، با امور خوب دیگر وجود دارد؟». برای پاسخ به این پرسشها به روشی نیازمندیم که به ما پاسخ دهد، برای ارزیابی ارزشهای مربوط به خوبیهای متفاوت و روشی برای ابراز اینکه آنها چگونه با خوب برترین در ارتباطند یا چگونه آن را به وجود می آورند.
«جان رالز» آنگاه این گونه نتیجه می گیرد که پیشینیان از عقلانی ترین راه برای خوشبختی حقیقی یا بالاترین خوبی پرسش می کردند و تحقیق می کردند که چگونه رفتار فضیلت محور و فضایل به عنوان جنبه های شخصیتی - فضایل شجاعت، عفت، حکمت و عدالت که ذاتاً خوبند- با خوبی برتر؛ به عنوان لوازم و خواه به عنوان مقومات یا هر دو در ارتباطند. در حالی که مدرنها عمدتاً در این باره که آنها چه چیز را به عنوان توصیه های موجه عقل سلیم در نظر می گرفتند و از حقوق و وظایف و الزامهایی که این توصیه های عقل مطرح می کردند، سؤال می کردند. تنها پس از این، توجه آنها به خوبیهایی که این توصیه ها را برای پی جویی و زنده نگه داشتن مجاز می شمردند، جلب می شود.
اما با فرض اینکه تفاوتی میان فلسفه اخلاق پیشین و جدید وجود دارد لازم نیست که این تفاوت را جدی بگیریم. بی تردید، این تمایز ممکن است به هیچ عنوان جدی نباشد، اما صرفاً نیاز واژگانی است که این تمایز را به کار می برد تا حوزه اخلاق را تبیین و تنظیم کند. آنچه این واژگان را تعریف می کند شاید کم و بیش چند پدیده تاریخی باشند. با جستاری بیشتر نشان داده می شود که دو گروه از مفاهیم که با این واژگان بیان می شوند، معادل هستند. بدین معنا که هر چه از ایده های اخلاقی که ما می توانیم در یک گروه بیان کنیم، می توانیم در گروه دیگر نیز آن را بیان کنیم؛ هر چند این کار و مشی به صورت طبیعی نباشد.
اما با تصدیق این نکته، با توجه به پیش زمینه تاریخی و فرهنگی که با مسائل اصلی همراه است و به کار بردن یک دسته از این مفاهیم بیشتر از دسته دیگر، ممکن است این مسائل را در مسیری خاص در نظر بگیریم و این خود به تفاوتهای بنیادین آموزه های اخلاقی میان فلسفه جدید و قدیم منجر می شود. یا اینکه این بستر تاریخی خود ممکن است به واژگانی که شایسته تر و مناسب ترند، دلالت کند.
می بینیم که حتی اگر تمایز میان فلسفه اخلاق قدیم و جدید را جدی بگیریم باز هم تشابهاتی میان این دو فلسفه اخلاق وجود دارند.
برای سخن گفتن از هر فلسفه اخلاقی، باید کمی بیشتر در باب مسأله اساسی فلسفه اخلاق یونان سخن گفت. در این خصوص، باید از بستر تاریخی و فرهنگی که مسأله اساسی مورد توجه یونانیان است، آغاز کنیم. هنگامی که فلسفه اخلاق با سقراط آغاز شد، دین یونانی یک دین همگانی با عمل اجتماعی عمومی و با اعیاد شهری و جشنهای عمومی بود. آنقدر که مشارکت در این سنت مورد نظر و به رسمیت شناختن این مرام مهم بود، جزییاتی از آنچه فرد بدان باور داشت، مهم نبود. نیاز به انجام این امر صرف کافی بود تا عضو وفادار جامعه باشید و همیشه زمینه آماده بود تا با انجام وظایف شهری، شهروند خوب شمرده شوید یا انجام وظیفه در دادگاهها یا عزیمت در ناوگان دریایی در جنگ- هنگامی که مورد نیاز بود- کفایت می کرد تا شهروند خوب شناخته شوید. دینی به معنای مسیحی آن وجود نداشت و هیچ طبقه ای از روحانیان که شرایط ضروری برای موهبت الهی را برقرار کند، موجود نبود. در واقع ایده های جاودانگی و رستگاری ابدی، نقش مهمی در فرهنگ کلاسیک ایفا نمی کردند. این فرهنگ دینی شهری، بر متن مقدسی مانند انجیل یا قرآن استوار نبود.یونانیان البته «هومر» را تجلیل می کردند. شعرهای هومر بخشی اساسی از آموزش آنها به شمار می آمدند، اما «ایلیاد» و «اودیسه» هرگز متونی مقدس نبودند. با «سقراط» فلسفه اخلاق یونان، هومر را نقد کرد و آرمان هومری سلحشوری و حماسی و آرمان اشرافیت فئودال که در دوره های پیش از این حاکم بود و تا زمان سقراط هم نفوذ گسترده ای داشت، رد شد.
در جهان کلاسیک، افراد بی دین و بی خدا در هراس بودند و هنگامی که ردیه آنها در مورد روحانیان شهری آشکارا بیان می شد، امر خطرناکی اتفاق می افتاد. این بدان جهت بود که فکر یونانی همانند عمل آنها نشان می داد که آنان دوستان غیرقابل و نامطمئن بودند. افرادی که خدایان را مسخره می کردند، طرد می شدند، اما این بدان که ناشی از بی رغبتی در شرکت در فعالیتهای عمومی شهری بود، ناشی از بی اعتقادیشان نبود. برای فهم این مهم لازم است یادآوری کنیم که شهر یونانی با معیارهای ما، شهری بسیار کوچک و کاملاً یکدست بود. به طور مثال، آتن با زنان و بچه ها، بیگانگان و بردگان در حدود ۳۰۰ هزار نفر جمعیت داشت. تعداد افرادی که می توانستند در مجلس حضور یابند و از قدرت بهره مند شوند، مردان میانسالی بودند که در یکی از قلمروهای معروف متولد شده بودند. این همگرایی شهری، جزوی بنیادین از برنامه های آن شهر برای تأمین امنیت و تفاهم اجتماعی بود.
فلسفه اخلاق یونان در بستر تاریخی و فرهنگی دین مدنی یک شهر، شهری که حماسه های هومری با خدایان و سلحشوران آنها نقش مهمی بازی می کنند، متولد می شود. این دین، حاوی هیچ ایده بدیلی از خوبی برتر که در مقابل این خدایان و سلحشوران باشد، نبوده است. این سلحشوران از بدو تولد قابل تحسین هستند، آنها بدون شرمساری به دنبال پیروزی، افتخار، قدرت، ثروت، موفقیت اجتماعی و اعتبار هستند. اینکه آنها نسبت به خیر خانواده، دوستان و وابستگان بی تفاوت نیستند، مدعیان بدون مبنایی هستند. آنگاه که «آشیل» خودخواهانه نسبت به خانواده اش بی تفاوت است و با آنها از سربداخلاقی مواجه می شود، فضیلت قهرمانی خود را از دست نمی دهد. هنگامی هم که چون «پاتروکلوس» کشته شده است به جنگ برمی گردد، به این خاطر نیست که برای پاتروکلوس غصه دار است، بلکه بدان جهت است که او از ضعفی که با حمایت نکردن خود از فرد فرودست خود نشان داده، ناراحت است. اما در مورد خدایان، اگر از جنبه اخلاقی سخن بگوییم، با وجود آنکه آنها جاودانی هستند، تفاوت چندانی با هم ندارند و نسبتاً در شادی و امنیت قرار دارند.
بنابراین با رد آرمان هومری به عنوان خصیصه و شیوه ای از زندگی دوره قدیم، همچنین نیافتن راهنمایی برای دین مدنی، فلسفه یونانیان باید برای خود ایده هایی از خوبی برتر زندگی انسانی که مناسب جامعه متفاوت قرن پنجم قبل از میلاد باشد، دست و پا کند. بنابراین ایده خوبی به صورت کاملاً طبیعی در دل فلسفه اخلاق یونانیان جای دارد و پرسش از دین مدنی را بدون پاسخ رها می کند. یونانیان بر ایده خوبی برتر به عنوان یک آرمان جذاب برای دنبال کردن معقول خوشبختی حقیقی توجه می کردند. آنها عمدتاً به این خوبی به عنوان خوبی افراد توجه داشتند.
به طور مثال، هرگز برای ارسطو این نقد عمل عادلانه که ما باید از خوبی خودمان برای حقوق عدالت بگذریم، مطرح نیست. در مقابل او می گوید، اگر ما این حقوق را رد کنیم، خوبی خودمان را از دست می دهیم. آنها رفتار فضیلت محور را نیز نوعی خوبی در نظر می گرفتند که در کنار دیگر خوبیها، جایگاه خاص خود را دارد. آنها به دنبال تصوری از خوبی برتر بودند که مبنایی برای حکم کردن در این مورد که چگونه این خوبی به صورت معقولی می تواند انجام شود، فراهم کند. عاقبت آنکه فلسفه اخلاق، به معنای فعالیت عقل محض آزاد و منظم بود و برمبنای دین مدنی استوار نبود(چه رسد به دین) زیرا دین مدنی، رقیبی برای آن(فلسفه اخلاق) به شمار نمی رفت. برای جامعه و فرهنگ آتن قرن پنجم(قبل از میلاد) همواره آرمانهای اخلاقی برتر و مناسب تر از پی جویی آرمانهای دوره هومری بوده و فلسفه اخلاق یونان از همان آغاز بر همین پایه استوار گردید.
حسین فرزانه
منبع : روزنامه قدس