شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

بنای فکری


بنای فکری
مركز تحقیقات سیاست علمی كشور با همكاری مؤسسه پژوهشی حكمت و فلسفه ایران سمیناری در هفته گذشته با عنوان «دانشگاه: دیروز، امروز» برگزار كرد كه در آن یوسف اباذری، فرهاد خسرو خاور و محمدرضا خواجه پور به سخنرانی پرداختند. متن زیر بخشی از سخنرانی دكتر محمدرضا خواجه پور رئیس مركز تحصیلات تكمیلی علوم پایه زنجان است كه از نظر شما می گذرد.رابطه میان فرهنگ و دولت موضوعی اساسی است كه در مورد آن نظریات مختلفی ارائه شده است از جمله، نظریه بیل ریدینگز یكی از نظریات مهم در این زمینه است.بحث اساسی دانشگاه هومبولتی یا دانشگاه آلمانی است كه در واقع شكل دهنده اصلی دانشگاههای اروپای شمالی و مركزی و از نیمه دوم قرن ۱۹ به بعد شكل دهنده دانشگاههای آنگلوساكسون هستند. در تاریخ آموزش، قرن نوزدهم پربارترین دوره در كشورهای آلمانی زبان است. در آن دوره هنوز كشور آلمان به وحدت سیاسی نرسیده بود و مفهوم دولت- ملت (Nation-state) یا دولت ملی هنوز در حوزه سیاسی و جغرافیایی در آلمان تحقق نیافته بود و آلمانها از یك ملت فرهنگی صحبت می كردند نه ملت سیاسی. در قرن هجدهم و نیمه اول قرن نوزدهم كشور آلمان مجموعه ای بود متشكل از پادشاهی های كوچك و بزرگ، كه بزرگترین آنها پروس بود كه در شمال و شمال شرقی آلمان قرار داشت. پروس اولین كشوری بود كه در آن تعلیمات اجباری مطرح شد؛ درسال ۱۷۱۷ فردریك ویلهلم اول پادشاه پروس دستور داد كه هر جا كه مدرسه ای وجود دارد تعلیمات اجباری اعمال شود و در حدود ۵۰ سال پس از آن فریدریك كبیر دستور ساختن مدارس ابتدایی توسط دولت را صادر كرد. در ۱۷۹۴ دولت پروس سكاندار آموزش در پروس شد. پروس سیستم دولتی آموزش داشت. اولین دانشگاه مدرن در ۱۸۹۴ دانشگاه هال در پروس به وجود آمد.در قرن ۱۹ اندیشمندان و فیلسوفان متعددی به مسأله آموزش توجه كردند از جمله: كانت، شیلر، گوته، شلینگ یانگ، آرمز و نیچه. و اما در زمینه دانشگاه، ۳ نفر از بقیه مهمترند. ۱- یوهانگ گوتلوب فیشته (فیلسوف آلمانی) ۲- فریدریش شلایر ماخر (متأله آلمانی) ۳- ویلهلم فونت هومبولت.
در تحولی كه با نام این ۳ تن مزین شده است بدون شك ضربه انقلاب كبیر فرانسه و اصلاحات ناپلئونی در زمینه آموزش تأثیرات فراوان داشته است. آنچه بعدها دانشگاه هومبولتی یا دانشگاه آلمانی شكل گرفت راهی بود متفاوت كه ریشه اش در فرآیند تكوین دولت ملی یا دولت- ملت بود و از بطن آنچه كه گهگاه با عنوان دولت فرهنگی مراد می شد پدید آمد.شالوده های نظری دانشگاه هومبولتی در ایدئالیزم آلمانی و نئوكلاسیك گرایی قرار داشت و با توجه به تحولات سیاسی متعاقب انقلاب كبیر فرانسه در اروپا و چارچوب ایدئولوژیك لیبرال محافظه كارانه خاص پروس در برابر رادیكال انقلابی فرانسه عمدتاً توسط فیشته- شلایر ماخر و هومبولت تئوریزه شد و در سال ۱۸۰۹ به صورت دانشگاه برلین اولین دانشگاه مدرن تحقق پیدا كرد. فیشته در آلمان به عنوان فیلسوفی ایده آلیست و ناسیونالیستی پرتب و تاب شهرت داشت. در سال ۱۸۰۶ هنگامی كه آلمان از سپاه ناپلئون شكست خورد و پروس به اشغال ناپلئون در آمد فیشته بیانیه ای با عنوان خطاب به ملت آلمان در برلین انتشار داد كه دارای نقطه نظرهای عملی در مورد شأن و افتخار ملی بود؛ از جمله متضمن پیشنهادهایی بود راجع به ساماندهی مجدد مدارس آلمان براساس نظرهای پداگوژكی، مبنی بر این كه تمام كودكان باید آموزش ببینند و كارهای عملی كشاورزی و صنعتی باید آموزش داده شوند و دختران و پسران باید هم درس بخوانند و... به نظر فیشته آموزش تنها انتقال معیارهای شناخت و دانش نیست بلكه برانگیختن حس كنجكاوی های فكری و عشق و همدردی نسبت به ابناء بشر را هم شامل می شود. مآلاً از نظرهای فیشته در ۱۸۰۷ برنامه ای تدوین شد و پس از آن برنامه ای كه در ۱۸۰۸ هومبولت پیشنهاد كرد پذیرفته شد. شلایر ماخر هم با ارائه تحلیلی اجتماعی از آموزش مفهومی نو از آموزش را مطرح كرد. آموزش از نظر او تلاشی بود كه نسل جوانتر را وارد ۴ حوزه زندگی می كند:حوزه كلیسا، دولت، حیات اجتماعی و علم. اما آموزش تنها سازماندهی خود را در این ۴ حوزه سامان نمی دهد بلكه به توسعه آنها نیز همت می گمارد. هومبولت ایدئولوژیست و سیاستمدار بود و نقش بیشتری را در تأسیس دانشگاه برلین داشت. وی در دستگاه آموزش پروس مقام مهمی داشت و با حمایت فریدریك ویلهلم سوم اصولی را در تأسیس این دانشگاه اختیار كرد كه آن را به مدت بیش از یك قرن پیشتاز دانشگاههای دنیا كرد. در ۱۸۰۹ گزارشی با عنوان «درباره روح و چارچوب سازمانی نهادهای فكری در برلین» نوشت و شالوده های مفهومی دانشگاه مدرن را مشخص كرد كه از آن پس نام او را یدك می كشد. هومبولت، شلایر ماخر و فیشته به لحاظ آموزشی اومانیست بودند و جزء موجی به حساب می آمدند كه نئواومانیست ها نامیده می شوند. این گروه بر مطالعه دستاوردهای كلاسیك عمدتاً زبان، ادبیات، فلسفه و تاریخ یونان و روم پای می فشردند. هدف آموزش در نظر آنان خدمت به جامعه یا دولت نبود، بلكه روش و بالندگی فرد بود. مدل هومبولتی به مدت ۱۵۰ سال مورد تقلید واقع شد و البته در این مدت دستخوش تغییراتی نیز شد. مهمترین اصولی كه هسته نظری دانشگاه هومبولتی را تشكیل می داد، عبارتند از:۱- استقلال و خودمختاری دانشگاه ۲- وحدت تدریس و پژوهش ۳- وحدت تمامی دانش ۴- آموزش از مسیر دانش آكادمیك ۵- زندگی محققانه در خلوت دانشگاه ۶- برداشت یكپارچه از آموزش، پژوهش و دولت ۷- حمایت دولت از آزادی دانشگاه به منظور رفاه جامعه و شهروندان آن.ایده های هومبولتی روزگار سختی پشت سر گذاشتند و زنده نگه داشته شدند. حتی هنوز هم این افكار بر مجادلات اهل آكادمی در مورد ماهیت و سرشت دانشگاه سایه می افكنند.دانشگاه آلمانی به صورتی كه در نیمه دوم قرن ۱۹ و ربع اول قرن ۲۰ توسعه یافت بی اندازه موفق، مبدع و در سراسر دنیا مشهور بود، اما تأثیر صنعتی شدن و امپریالیزم در حال رشد آلمان در رشد دانشگاههای آن نقش بسیار زیادی داشته است. اما مولد بودن و كاربرد پذیری كه از وجوه اصلی پژوهش صنعتی است با نوع پژوهشی كه مورد نظر نواومانیست ها بود قرابت چندانی ندارد. از طرف دیگر با توجه به موقعیت كاملاً متفاوت دانشگاههای امروزی به نظر می رسد كه تعبیرهای تنزه طلبانه ایده های هومبولت و دیگران، شالوده های اجتماعی خود را از دست داده اند. گرایش به حاكمیت مدیریت به جای فرهنگ در دانشگاهها، اداره مؤسسات آموزشی به صورت مولدهای صنعتی و اقتصادی، تأسیس پردیسه های متعدد به صورت نوعی فرانشیز، رشد فزاینده بخش های پاره وقت هیأت های علمی در دانشگاه های آمریكایی و اروپایی و بالاخره ارزیابی دانشگاه ها براساس قالب های موسسات اقتصادی و مالی حكایت از آن دارد كه حركت دانشگاه های امروز به سمت و سویی دیگر است. كانت در ۱۷۹۹ در مقاله ای با عنوان «تعارض میان دانشكده های فرودست و فرادست» ضمن انتقاد از ساختاری كه در قرون وسطی بر فضای دانشگاه حكمفرما بود اذعان كرد كه آنچه شاخص دانشگاه مدرن است اصل وحدت بخش عامی است كه ذاتی دانشگاه است و آن عقل است. عقل چیزی است كه به دانشگاه عام بودن آنرا می بخشد و نسبت بین شاخه ها نیز از آن نتیجه می شود.از نظر ریدینگز مرجع اندیشه دانشگاه مدرن تاكنون در فكر بوده است. كانت دانشگاه را چنان تصور می كند كه باید با مفهوم عقل هدایت شود. به دنبال او نواومانیست ها هستند كه مفهوم فرهنگ، مفهوم مرجح آنهاست. مفهوم سومی كه در دوران اخیر یعنی در نیمه دوم قرن ۲۰ شایع شده است، مفهوم تكنو بوروكراتیك است. عقل و فرهنگ در حوزه اجتماعی مفهوم مرجعی دارند كه دولت ملی یا دولت- ملت است اما excellence هیچ مرجعی ندارد.كانت دانشگاه را بر پایه عقل می نهد و عقل هم رشته خاص خود را دارد كه فلسفه یا معرفت است و دانشكده آن دانشكده فرودست است. به نظر كانت در تعارض دانشكده ها سه دانشكده فرادست آنهایی هستند كه مصداقی دارند و اقتدار و اعتبار خود را از مبنایی می گیرند كه خارجی است و اختیاری بی چون و چرا بر آنها دارد. الهیات بر كتاب مقدس و كلیسا مبتنی است. حقوق بر مجموعه قوانین مدنی و طب بر دستورالعمل های حرفه پزشكی، اما دانشكده فرودست مصداقی به این معنا ندارد. اعتبار و اقتدار دانشكده فرودست بر خود مبتنی است. زیرا فلسفه به چیزی بیرون از خود بستگی ندارد و مسئولیت آن از عقل و كاربست آن می آید. با توجه به تابعیت سه دانشكده فرادست از اقتدار خارجی این دانشكده ها جانبدار جادو و خرافه اند. به این معنی كه قبول و پذیرش چشم بسته سنت را اشاعه می دهند و می كوشند كه با پذیراندن قدرت مستقر بر مردم اعمال نظر كنند نه با ترغیب آنان به كاربرد عقل و قضاوت عقل به كار بستن عقل را به مردم نمی آموزند، بلكه به آنها جوابهای جادویی می دهند. اما فلسفه عقل را جانشین آداب دانی عملی این جادوگران می كند و راه میان بری نمی شناسد. فلسفه پرسش های بنیادین صرفاً بر مبنای عقل مطرح می كند و به این ترتیب در كار دانشكده های فرادست به قصد نقد مبانی آنها دخالت می كند. حیات دانشگاه كانتی تعارضی است دائمی میان سنت مستقر و تجسس عقلی. این تعارض مآلاً به عقلانیتی عام می انجامد. هر رشته به كمك دانشكده فلسفه شالوده هایش را نقد می كند و بدین طریق از عمل تجربی صرف به دانش نظری از خود دست می یابد. بدین ترتیب دانشكده فرودست به دانشكده فرادست تبدیل می شود. فلسفه ملكه علوم می گردد و رشته ای می شود كه كارش اصول ناب است و با این كار به دانشگاه جان می بخشد و آن را از مدرسه علوم فنی به آكادمی تخصصی متمایز می گردد. به نظر كانت تربیت كاردانان دولت و دولتمردان از وظایف دانشگاه است. وظیفه دولت نسبت به دانشگاه این است كه پیوسته نظارت كند تا این دانشمندان و دولتمردان دانش عقلانی خود را در نظارت بر دانشگاه ها به خدمت دولت به كار ببرند بنابراین از یك طرف دولت باید از دانشگاه حمایت كند تا قاعده عقل در حیات اجتماعی تضمین شود.
تحلیل كانت در مسیر آشتی عقل و دولت او را به فرض سومی مجبور می كند كه آن را فرض جانبدار جمهور(Republican Subject) می نامد كه تجسم تعارض دولت و عقل است. اگر اصل نظم دهنده دانشگاه كانتی عقل خود مختار است، معضل نهادینه شدن عقل با وجود انسان جانبدار جمهور حل می شود. چنین انسانی در امور معرفت عقلانی است و در امور قدرت جانبدار جمهور است.بدین ترتیب دانشگاهی كه عقل اساس آن است به طرزی افسانه وار نهادینه می شود. از این رو دانشگاه كانتی، دانشگاهی در افسانه است. عقل تنها وقتی به صورت نهاد درمی آید كه نهاد افسانه بماند ولی عملكردش چنان باشد كه گویی یك نهاد است. حال باید كاری می شد كه این افسانه تحقق پیدا می كرد و دانشگاه می توانست تعارض میان عقل و نهاد را حل كند. بر این اساس حل این مشكل با فهم این نكته حاصل شد كه دولت چگونه مشروعیت پیدا می كند. در انقلاب فرانسه فرانسوی ها ایده بشریت عام را مطرح كردند و فرانسه بعد از انقلاب، دولت را با ایده جمهور مردم مشروعیت بخشید. آلمان ها مفهوم قومیت را پیش كشیدند و مدتها پیش از بیسمارك و وحدت آلمان، مسأله مشروعیت دولت آلمانی را به صورت یك وحدت موقتی مورد نظر قرار دادند. وحدت قومی كه اساساً فرهنگی بود و قرار بود كه دولت- ملت آلمان را تحقق بخشد. بدین قرار وقتی كه دانشگاه ناچار از قبول خدمت به دولت شد مفهوم عقل عام به منزله اصل حیات بخش دانشگاه جای خود را به فرهنگ ملی داد و دولت عملاًً از طریق توسل به فرهنگ ساختار نهادی دانشگاه را جهت داد تا تجلی های اجتماعی آن را بیابد. این جابه جایی در سیستم فرانسوی كمتر محسوس است، زیرا آنها دولت را براساس عقل عام جمهور مشروعیت می دهند و دانشگاه آنها در حین آنكه جنگ بین خرافه و روشنگری را ادامه می دهد در خدمت فرهنگ ملی هم هست. در این جا به جایی دستاورد ایده آلیست های آلمانی به راستی در خور توجه است.نخستین نقد نظرهای كانت از شیلر بود. او می پذیرد كه عقل در بركشیدن و ارتقای آدمی تواناست و به فرد اختیار می دهد تا به نحوی كه می تواند در دنیای تعین هایی كه از آنها رها شده است اندیشه كند و آدمی به واقع به مدد عقل رهایی می یابد. اما خرده او بر كانت این است كه روایت غیرتجربی كانت از عقل آكنده از روش های من درآوردی است. كانت می گوید كه اصول موقعیت اخلاقی عقل ناب تنها در صورتی ممكن است كه موقعیت پیشین و رهایی نیافته بشر كه عواطف طبیعی شاخص آن است نابود شود. برای رسیدن به عقل باید طبیعت نابود شود. برای رسیدن به پختگی باید كودكی را مطلقاً فراموش كرد. به نظر شیلر گذر از دولت طبیعت به دولت عقل ممكن نیست مگر آن كه یك فرآیند باشد و این فرآیند بی آن كه طبیعت را از بین ببرد حاصل شود. وی معتقد است كه در رشد فضایل اخلاقی، زیبایی میانجی آشوب و بی نظمی طبیعت از یك سو و راهكارهای منضبط عقل از سوی دیگر است. بشر با نفی طبیعت به مراتب اخلاقی عقل دست نمی یابد بلكه با باز تأویل طبیعت به مثابه یك فرآیند تاریخی به آ ن می رسد. عقل باید جانشین باور شود دولت باید جانشین آنان شود اما نهادی میانجی لازم است. این نهاد میانجی باید بتواند متضمن نهاد فرهنگ باشد كه سرشت طبیعی بشر را آماده قبول دولت عقل می كند. شلایرماخر با كندوكاو سنت می كوشد كه كار طبیعت را به تراز عقل برساند. در اینجاست كه دانشگاه را به عنوان نهاد میانجی تشخیص می دهد. او می گوید صرف اصلاح نهادها نمی تواند سنت را از میان بردارد و عقل را جایگزین شكل بندی های طبیعی مثلاً دانشگاه های قرون میانه كند. سنت را نمی توان به دور افكند. باید آن را به قصد پی بردن به معنای واقعی اش كاوید. آن چه در سنت عقلانی است، جدا كرد و حیات و ارگانیك تازه ای به آن بخشید.این نظر كاملاً با نظر كانت متفاوت است. در حوزه عملی معنی حرف شلایرماخر این است كه ویرانی های ناشی از انقلاب فرانسه برای رسیدن مردم به خودمختاری و خودآگاهی ضرورت ندارد. مدل آلمانی، محافظه كارانه به قدرت دولتی دلگرمی می دهد كه دانشگاه وجود دارد تا بدون انقلاب و ویرانی های آن دولت عقل را حاكم سازد. شلایرماخر فرآیند كندوكاو و هرمنوتیك را فرهنگ می نامد و برای آن دو وجه پیوسته به هم قائل است.
زینب صالحی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید