جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

از فهم محلی تا فهم جهانی


از فهم محلی تا فهم جهانی
از دیرگاه تاملات بشر در پیرو فهم متون نوشتاری و گفتاری اندیشه های متفاوتی را در ابعاد گوناگون جهت حصول فهم، تدوین و پایه ریزی کرده است. با آغاز تلاش و فلسفیدن برای تاویل و تفسیر متون مقدس زمینه برای پیدایش شاخه یی به نام هرمنوتیک، برای رسیدن به فهم فراهم شد. ریشه و معنای لغوی هرمنوتیک به فن و هنر تاویل و تفسیر بیان شده است و کانون توجه آن را تفسیر متن قلمداد کرده اند. با آغاز دوران مدرنیته صورت دیگری بر ماهیت هرمنوتیک نقش می بندد که با صور بازمانده از سنت گذشتگان جلوه یی متفاوت را به نمایش می گذارد. با ظهور شلایرماخر هرمنوتیک از حالت انحصاری متون دینی فاصله گرفته و هر متنی را شامل شد. او که آغازگر هرمنوتیک مدرن به شمار می رفت به دنبال روشمندکردن فهم به واسطه فاصله گرفتن از بدفهمی بود. در واقع وی در پی این بود که با تفاسیر، متن را از بدفهمی نجات داده تا از این طریق به فهم برسد. دیلتای که تاثیر بسزایی از ماخر گرفته بود هرمنوتیک را به روش تبدیل کرد.
فیلسوف دوران مدرن با اندیشه یافتن روش دست به فلسفیدن می زد. دیلتای برای فهمیدن به دنبال روش بود لذا متوجه این موضوع شد که آنچه موجب پیدایش هرمنوتیک روشی می شود، روش فهمیدن یا درون فهمی است. زمانی که پوزیتیویست ها با ظهورشان قلمرو تجربه گرایی را تا بدان جا گسترش دادند تا همه چیز مختوم به علوم طبیعی و ریاضیات شود. تا اینکه هرمنوتیسین ها با آرای دیلتای علوم طبیعی را از علوم انسانی تفکیک داده و هریک را مقوله یی متفاوت قلمداد کردند چرا که معتقد بودند موضوع علوم انسانی اساساً انسان است و موضوع علوم طبیعی، طبیعت. از این رو هرمنوتیسین ها به تفکیک گرایان شهرت یافتند. به اعتقاد آنان در علوم فیزیکی هدف توضیح پدیدارهای طبیعی است. در حالی که در علوم انسانی هدف فهم و درک این پدیدارها است. پس هرمنوتیک روشی با ابلاغ تفکیک علوم، ساختار خود را ابراز کرد. اما با طلوع اندیشه یی جدید از آرای هرمنوتیک، هایدگر و پیرو او گادامر هرمنوتیک غیرروشی را بسط دادند. آنان با گذراندن تمامی مولفه ها از تابع اگزیستانسیال، هرمنوتیک را مشروط و منوط به انسان قلمداد کردند. از دیدگاه آنان چه علوم طبیعی و چه علوم انسانی همگی منحصراً به انسان مربوط است. از نظر هایدگر جدا شدن مسیر هرمنوتیک از انسان غیرممکن است. آنان پایه گذار هرمنوتیک فلسفی شدند تا جریانی نو بر تئوری فهم تزریق کنند.
بررسی تمایزات موجود بین هرمنوتیک روشی و فلسفی درک بیشتر تغییر فصل این مقوله را ساده تر می سازد. در هرمنوتیک روشی هدف، روشمند کردن فهم و کشف قواعد عام جهت رسیدن به آن است که محصول تردد میان جزء و کل است. یعنی فهم جزء و کل مستلزم هر یک برای درک دیگری است. هرمنوتیک حاکم از نوع عینی گرایانه بود که فهم عینی متن را ممکن می شمردند و تفسیر ابزار کمکی جهت رفع ابهام بود. آنان معتقد بودند از طریق تاویل می توان به فهم رسید. اما در هرمنوتیک فلسفی هدف فهمیدن خود فهم است که محصول گفت وگو بین فاعل شناسا و موضوع شناسایی است یعنی از گفت وگو میان مفسر و موضوع تفسیر حاصل می شود که در آن تفسیر، ابزاری است برای فهم که آن را همان تاویل برشمردند زیرا فهم متون را از تلاقی افق معنایی فهم کننده و متن می پندارند و از آنجایی که فهم، امری معرفتی محسوب نمی شود، پس جایگاه هستی شناسانه ما را در جهان شکل می دهد که این ساختار مفهومی متعلق به شاخه هرمنوتیک فلسفی است. در واقع با جایگاه هستی شناسانه به ماهیت خود فهم می پردازد و عوامل دخیل در آن را بررسی می کند.
در پیدایش فهم برخی مولفه ها به صورت عوامل تاثیرگذار حضور دارند و برخی شاکله اصلی پیدایش آن را شکل می دهند. اما مفهوم ناظر بر چه مولفه هایی است؟
مقصود از تجزیه و تحلیل فهم پرسش از چیستی آن نیست بلکه فقط تشخیص چگونگی و به بار نشستن آن است. هر رویدادی را که در لحظه معینی از زمان روی می دهد، فرآیند می خوانند. از آنجایی که فهم یک سیر زمانبند را طی خواهد کرد، پس فرآیند محسوب شده و در شکل گیری آن عوامل مختلفی سهیم و دخیل خواهد بود. اگر پایه مفاهیم به عالم خارج برسد، به واقعیت و فهم واقعی خواهیم رسید. در غیر این صورت شک حاکم خواهد شد از این رو برخی محتوای اساسی فهم را فطری پنداشتند. پس تحلیل زیر اساس پیدایش فهم به عنوان پیش فرضی ضروری بر همه امور اهمیتی دیگر خواهد داشت. در سنت اگزیستانسیال محتوای هرمنوتیک را ساختار فهم شکل می دهد که از انسان جداناشدنی است. از وجهه سنت اصالت انسان، همه چیز از انسان است که موجودی تاریخی است. لذا همه هستی منوط به فهم خواهد بود در واقع نشات گرفته از آن. پس انسان از هر وجه که در نظر گرفته شود، به قول دکتر خاتمی هرمنوت است. از دیدگاه هایدگر و گادامر هرمنوتیک، روشی نیست بلکه دیدگاه و عامل اگزیستانسیال است.
هرمنوتیک صورت وجودی انسان است یعنی انسان از آن جهت که انسان است به هر چیزی که بنگرد به سوی هرمنوتیک منظور خواهد داشت. در واقع انسان همه چیز را در این شاهراه تحلیل خواهد کرد. پس زمانی که هرمنوتیک به عنوان یک روش باشد، آنگاه نزد همه انسان ها یکی است. لذا فهم انسان ها که علت و محتوای هرمنوتیک است به چندگرایی عمل نخواهد کرد پس شاکله فهم در میان فرزندان بشر منظر های مختلفی را نمایش خواهد داد.
در پیدایش و به بار نشستن فهم یکسری مولفه ها به عنوان عوامل شکل دهنده و تاثیرگذار ایفای نقش می کند. گادامر معتقد بود هر فهمی یک تفسیر است که از گفت وگو میان سوژه و موضوع شناسایی صورت می پذیرد. این تفسیر به هیچ عنوان نمی تواند عینی تلقی شود چراکه علوم انسانی ماهیتی تاریخی را بر ساختار خود دارند و لذا عینیت بر رویداد و فرآیندی تاریخی غیرممکن است. مفسر در فهم خود، از تاریخ و پیش داوری ها تاثیر می پذیرد پس تاریخ بر فهم اثربخش است.در واقع آگاهی و فهم ما از تاریخ تاثیر می گیرد و تاریخ با فهم متحد شده و یک واقعیت تاریخی را شکل می دهد. متعلق بودن به تاریخ و سنت در ابنای فهم و تفسیر جای گرفته است و چون سنت نیز مربوط به حیث تاریخی انسان است لذا در تفسیر متن اثرگذار خواهد بود. پس وقتی تاریخ تفسیرهای ما را احاطه کرده است همیشه پیش داوری هایی در ساختار ذهنی ما شکل خواهد گرفت. اما تنها وجه اشتراک دو هرمنوتیک فلسفی و روشی نیاز و احتیاج به یک پیش فهم است. در واقع با داشتن یک پیش فهم و یک آگاهی کمی جهت حصول فهم، دست به تفسیر می زنیم و از آنجایی که فهم
در بردارنده یک دوره هرمنوتیکی است لذا نقش پیش فهم ها پررنگ تر می شود چرا که یکی از مولفه های اصلی پیدایش مفاهیم نیاز به پیش فهم هایی خواهد داشت که خود از تاریخ نشات گرفته است. همان طور که گفتیم پیشامد فهم یک فرآیند است. این فرآیند تابع منطق پرسش و پاسخ و گفت وگویی است که از پیش داوری ها و پیش فهم ها زاییده می شود. در واقع از طریق پرسش و پاسخ یعنی از طریقه زبانی و دیالکتیک زمینه وصول آن با حضور سنت و تاریخ پدیدار می شود. دیالکتیک از طریق پرسش و پاسخ با سنت یا تاریخ این امکان را برای مفسر به وجود می آورد که به یک تجربه مشترک برای تدوین و تبیین محتوای هرمنوتیک برسد.
برخی زبان را به عنوان ابزار قلمداد می کنند در صورتی که فاقد چنین خصلتی است چراکه ماهیت ابزار به این است که بعد از استفاده کنار گذاشته می شود اما زبان نمی تواند برای فهم چنین جایگاهی داشته باشد. پس خمیرمایه سنت می تواند در محیط زبان به نظر آید. به عقیده هایدگر رابطه یی با جهان و چیزی غیرخود نداریم که بخواهیم آن را با زبان بیان کنیم. زبان ما همین جهان ماست. در واقع خارج از چارچوب زبانی نمی توانیم به فهم برسیم.
زبان واسطه یی است که جهان به کمک آن خود را می یابد. از آنجایی که تفسیر ما از جهان امری زبانی است تاثیر آن در ساختار پیدایش فهم بیشتر ملموس می شود. به عقیده نیچه زبان در شکل گیری فهم ما از جهان نقش بنیادین دارد. لذا از نظر او فیلسوف گرفتار در دام های زبانی است. پس انسان پیوسته در متن تاریخ و زبان است و هیچ گاه قادر نخواهد بود از آنان جدا شود.
در حالت کلی فهم از مولفه هایی از قبیل نشانه، پیش فهم، زبان و دیالکتیک و ترکیب افق های معنایی شکل می گیرد و از عناصری منجمله دور هرمنوتیکی، تاریخ و پیش داوری ها و احساس تاثیر می پذیرد.
نسبی گرایی تمایلی است که در اغلب شاخه های گوناگون معرفت شناسی مانند اخلاق، علم، فلسفه و... نفوذ کرده است. تاکید بر این پدیدار اولین آسیب را بر خود صاحب نظریه وارد خواهد کرد زیرا ملاکی برای اثبات ادعای خود به جا نخواهد گذاشت. از این رو گادامر و پیشینیان او با نسبی کردن نظریه شان به شدت مخالفت کردند. اما نسبی بودن همیشه در تلاقی با امر مطلق، نمودار متوازنی از اندیشه اش را نشان خواهد داد. با توجه به عوامل موثر بر فهم، گادامر فهم بشر را محدود و دارای حد و مرز دانست. اما این محدودیت ها بسته به شرایط فهم، متغیر خواهد بود. بدین جهت برخی مولفه های ناظر بر فهم از این قاعده پیروی خواهند کرد. اگر از منظری اگزیستانسیالیستی و با تامل بر سنت اصالت انسان به این موضوع بنگریم، با توجه به مولفه های شکل دهنده فهم، مجاز به استدلال فهم های متفاوت در جغرافیای اندیشه یی مختلف هستیم.
علائق اجتماعی و رقص قدرت و سیاست بر افق های فهم اثرگذار بوده و هست. تاریخ موثر بر فهم هر دوره که توسط پیش داوری هایی احاطه شده است، مشروط به ضوابط و ساختارهای خاص آن دوران است. پس فهم از پیش فهم های برخاسته از سنت قومی متاثر خواهد شد.
اگر از افق های مختلف، نقدی بر منظومه هرمنوتیک داشته باشیم، فهم های متفاوت به وجود خواهد آمد. یعنی از امتزاج افق ها، فهم هایی با ساختار گوناگون از عناصر موثر به وجود می آید و لذا مسیر راهیابی به فهم، یعنی دور هرمنوتیکی نیز متاثر از ترکیب افق ها خواهد بود چراکه همواره شرایط فهم به ذهنیت شکل ویژه یی می بخشد.
پیش فاکتور دیالکتیکی حصول فهم، نشات گرفته از رسم زبان و گفت وگو است. بنا بر اینکه کلمات یعنی زبان، متعلق به انسان ها نیست بلکه به موقعیت تعلق دارد، هر موقعیتی هم کلمات و زبان متناسب خویش را خواهد طلبید. حال اگر ما مجاز به طبقه بندی و ایجاد پلی بین فهم محلی یا جهانشمول باشیم، مسلماً امر نسبی بودن قادر نخواهد بود توجیهی برای در کنار هم قراردادن فهم محلی و جهانی باشد و تنها راه فرار از تفکیک فهم محلی و جهانی، استدلال مستقل بودن آن است و با استقلال فهم از مولفه ها و عوامل پدیدآورنده، شاهد فهمی بکر از ساختار کمرنگ گذشتگان خواهیم شد. اما از آنجایی که این مقوله را از جایگاه صرفاً اگزیستانسیالیستی و هرمنوتیک برخاسته از آن بررسی می کنیم مجاز به این امر نیستیم.
در نتیجه در پیدایش یک فهم مولفه هایی مثل تاریخ، زبان، پیش داوری ها و پیش فهم ها تحت احاطه عوامل قدرت و ابزار های سیاسی در هر دوران و هر اقلیم جلوه یی متفاوت خواهند داشت. البته این مولفه ها حین انجام شرایط برای حصول فهم، بر یکدیگر نیز موثر خواهند بود.
از آنجایی که در رفتارهای رقابتی همیشه یک طرف بازنده یا نزدیک به بازنده است، شاید طبقه بندی فهم ها امری امکان پذیر باشد، پس پدیده های اجتماعی به تفکر انتقادی در حوزه نقد قدرت و ایدئولوژی محتاج اند. در نتیجه مقوله هایی مانند سیاست و اخلاق که در مکاتب مختلف، صورتی متفاوت با یکدیگر دارند، اگر برخاسته از فهم های محلی باشند، پایه و اساس فهم های جهانی را از برای اخلاقی جهانی شکل خواهند داد که دولتمردان سیاسی توانایی پذیرش آنها را داشته باشند. لذا جبهه یی که قدرت ایدئولوژیکی بالاتری داشته باشد، در هر دوران بیشترین تاثیر را بر مولفه های فهم داشته و به پیرو آن بر خود فهم نیز تاثیر خواهد گذاشت و در بازه یی وسیع تر فهمی محلی باقی خواهد ماند تا مطابقت آن با معیارهای ایدئولوژیک قدرتمند جهانی یکسان شود. اما هیچ گاه فهم برتری وجود نخواهد داشت چراکه تفاوت در فهم ناشی از دیدگاه های انسان ها در برابر عناصر اصلی پیدایش آن است و این قضیه هرگز به سوی نسبی گرایی سوق نخواهد داشت. پس طبقه بندی یا ارتباط میان فهم ها برخاسته از آرا، اندیشه ها، علائق اجتماعی و قدرت ها در هر دوران خواهد بود که ذهن انسان آن دوره را به فهم خاص همان فضا می رساند چرا که علائق اجتماعی نیز در پی فهم قبلی و آن نیز در پی فهم نخستین صورت گرفته و به همین منوال ادامه یافته است.
شاید اگر از جایگاهی آرمانگرایانه بررسی بر این نوشتار داشته باشیم و جستاری بر این مبنا ذاکر شویم که اگر نقش اندیشه آزاد در پیدایش و تاثیرگذاری بر عوامل ایجاد فهم امری بسیار ضروری و شاید حیاتی است، بتوان تا حدی جلودار امیال و افکار برخاسته از تفکرات موروثی شد تا هستی که بر اساس تغییر معنا پیدا کرده، در این وادی نیز تغییر را در اعصار گوناگون خود تجربه کند و به دنبال آن جهل و جدل سیاه و نادانی از صور فهم انسان ها رخت بندد و همه به سوی فهمی جهانی روانه شویم.
سهند ستاری
منبع : روزنامه اعتماد