پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


یادداشتی بر کتاب زیر پلک های بسته نوشته فریده رازی


یادداشتی بر کتاب زیر پلک های بسته نوشته فریده رازی
در کتب جامعه شناسی اصطلاح ضربه فرهنگی اینگونه تعریف شده است.هنگامی که یک فرد در یک محیط فرهنگی بیگانه قرار می گیرد که در باورداشت های بنیادیشان سهیم نیست دچار ضربه فرهنگی می شود.
این امر معمولاً برای مهاجران بین المللی رخ می دهد. مهاجرت بین المللی در کشور ما برمی گردد به سال های بعد از انقلاب که عده ای به صورت مستمر و بنا به دلایل مختلف سیاسی اقتصادی دست به مهاجرت زدند. مقصد اکثر مهاجرین کشورهای غربی بود که آمریکا سهم بسزایی از آن را دریافت کرد. تفاوت فرهنگی این کشورها باعث بروز انواع ناملایمات و نابهنجاری های روحی روانی در مهاجرین می شود. این موضوعی است که در داستان بلند زیر پلک های بسته فریده رازی به آن پرداخته است. موضوعی که خود نویسنده دیر زمانی درگیر آن بوده است، همان گونه که در زندگینامه او می خوانیم تحصیلات متوسطه تا دانشگاه را در شهر نیویورک گذرانده بعد از آن دوباره به کشور بازگشت. خانم رازی نویسنده کهنه کاری است که اولین مجموعه داستان خود را به نام عطر مه آلود شامگاه در سال ۱۳۵۲ یعنی ۳۲ سال قبل به چاپ رسانده اما در طول این سال ها فقط ۵ کتاب دیگر منتشر کرده که عبارتند از: عذاب روز سایه (مجموعه داستان ۱۳۵۹)، من و ویس (رمان کوتاه ، کتاب برگزیده سال ۱۳۷۷) زنی با چتر زیر باران (مجموعه داستان ۱۳۸۲) و رمان کوتاه زیر پلک های بسته (۱۳۸۴) که کتاب مورد بحث ما است.در این کتاب ما با حکایت دختری آشنا می شویم که به تازگی از نیویورک بازگشته و هنوز نتوانسته است خود را از این دوگانگی رها سازد.
زاویه دیدی که نویسنده برای روایت داستان خود برگزیده است سوم شخص آگاه است.این زاویه دید به نویسنده کمک می کند که بتواند هم از وقایع واقعی که بیرون از ذهن شخصیت ها رخ می دهد بگوید و هم تحولات روحی روانی و آنچه که در ذهن شخصیت می گذرد را شرح دهد. ساخت این تفاوت ها بین آنچه که واقعاً وجود دارد و آنچه که شخصیت می اندیشد شرایطی را فراهم می سازد که خواننده به درک صحیح اوضاع برسد و در نهایت بتواند داوری صحیحی از وقایعی که رخ می دهد به دست آورد.ویژگی دیگری که در این داستان می بینیم تغییر زمان به صورت متناوب و چرخشی است.این تغییر زمان به محتوای اثر نیز وابسته است زیرا روایت از ذهن دختری است که به بیماری خواب دچار شده و همان گونه که در صفحه اول کتاب بیان می کند تصاویر در زمان های درهم و برهم جلو و عقب می روند.
این تغییر زمان ها گاه به کمک نشانه هایی است که نقش عامل انتقالی را بازی می کند و گاه بدون هیچ پیش زمینه و مقدمه ای این اتفاق می افتد. نمونه خوبی که می توانیم به آن اشاره کنیم زمانی است که شخصیت با کفش های خود در ایستایی فرو می رود. نگاه کردن به کفش های غم گرفته زمان حال بهانه ای می شود برای راوی که از زمانی بگوید که شخصیت هر روز صبح زود کفش هایش را واکس می زد.در این چرخش زمان عنصر کفش نقطه انتقال زمان می شود و هم به تحولات شخصیت اشاره می کند.اما متاسفانه در ادامه کتاب توجه کمتری به این رفت و برگشت های زمانی شده است.در ساختار کل روایت به گفت وگوهای درونی شخصیت برمی خوریم که همواره در ادامه یا انتهایش راوی سوم شخص توضیح مختصری از وضعیت می دهد. این گفت وگوها حجم انبوهی از کتاب را در برگرفته و بار اصلی روایت را بر عهده دارد.اما در مورد زبان روایت:زبانی که نویسنده به کار برده دارای ویژگی های خاص است که از جمله آن می توان به جملات داخل پرانتز اشاره کرد که در خاتمه دیالوگ ها آمده اند. مانند خانم بچه ها کی می آیند (پدر بود) یا آخه ندارد (سخت و قاطعانه) این تکنیک را عموماً در داستان های انگلیسی دیده ایم که با توجه به اشراف نویسنده بر زبان انگلیسی خواسته است در داستان فارسی نیز از آن استفاده کند.اما اساساً هر تکنیکی در داستان گویی باید بر این اصل استوار باشد که هر چه بیشتر مخاطب را با داستان درگیر کند و ایجاد جذابیت کند این شیوه دیالوگ نویسی نمی تواند ذهن خواننده را درگیر فضای داستان کند. زیرا پس از شنیدن دیالوگ ساختن تصویر گوینده آن در ذهن سخت می شود.این تکنیک باعث ایجاد فاصله بین روایت جاری داستان با خواننده می شود اینکه اول ما دیالوگ را بخوانیم بعد متوجه شویم که با عصبانیت گفته شود یا پدر بود یا مادر به خواننده این لذت را نمی دهد که همان دیالوگ را در ذهن خود با لحن عصبانی بخواند یا تصویر گوینده اش را در ذهن بسازد.
نکته قابل اشاره دیگر عدم به کارگیری ایجاز در توصیف صحنه ها است.به این توصیف تصویر توجه کنید «پدر پشت پنجره می نشست و عصایش را وسط پاهای بازش می گذاشت.دست ها را روی عصا بر هم می گذاشت، چانه را روی دست های استخوانی و از پشت شیشه به روبه رو، به آنچه در خیال داشت زل زد.»ساخت یک تصویر با این همه جمله اسراف نویسنده را در به کارگیری جملات نشان می دهد.این عدم ایجاز را در به کارگیری نشانه ها هم می توان دید.گویا این داستان برای مخاطبان غیرایرانی نوشته شده که آگاهی چندانی با آداب و رسوم و اساطیر ما ندارند. مثلاً در صفحه ۱۲۲ کتاب توضیح کاملی از سیمرغ داده می شود و چگونگی احضار آن توسط زال (که همان پر آتش زدن است) بعد تازه اشاره می شود به همانندسازی سمبلیکی که شخصیت داستان با آن پیدا می کند. برای هر خواننده فهیم ایرانی قابل درک است که اگر اشاره به آتش زدن پر شود منظور احضار سیمرغ است و دیگر لازم به توضیح اولیه از آن نیست. اما در مورد شخصیت ها: (ش) شخصیت اصلی داستان است به طوری که داستان در تلاش روایت زندگی اوست و بقیه شخصیت ها در ارتباط با او معنا پیدا می کنند. شخصیت های مادر و (ب) بیشتر از سایرین با او درگیر می شوند که تقریباً هیچ کدام از شخصیت ها نام خاصی ندارند.پیرنگ داستان در تقابل شخصیت ها با هم است بین انتخابی که (ش) باید انجام دهد. بین (ب) دوست داشتی اما غریبه و مرد مو مشکی همسایه. تفاوت این دو به اندازه دو فرهنگ شرق و غرب است. (ب) نماینده فرهنگ غربی که در تلاش در به تسخیر در آوردن فضا است و مرد همسایه که در حال کشف و بازشناسی تمدن کهن خود است.
منبع : روزنامه شرق