پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

درآمدی بر واکاوی پسامدرنیسم؟


درآمدی بر واکاوی پسامدرنیسم؟
برای دریافتن مفهوم واژه پست مدرنیسم (Mobernism Post) دقت در تجزیه و ترکیب این واژه ضروری است.
پیشوند Post به معنای «پسا» یا «پس از» یا «مابعد» است که یکی از نخستین موارد کاربرد آن در فلسفه امروزی، اصطلاح «پسا تاریخ» است که آرنولد گلن در کتاب دنیایی شدن توسعه به سال ۱۹۶۷م مطرح کرد.
او در این کتاب از جامعه مدرن یاد می کند، و می پرسد: «چرا حرکت و نو شدن مداوم، که قانون مدرنیته بود، اکنون در شاخه های زندگی فرهنگی فلسفی و فکری کند شده است؟» در سال ۱۹۶۹م آن تورن نیز پیشوند Post را به کار گرفت، اما در زمینه ای متفاوت و در پیکر سخن جامعه شناسانه.
او در کتاب جامعه پساصنعتی نشان داد که دو مرحله صنعتی در تکامل جامعه مدرن، یکی از لحظات تاریخی فراگیری صنعتی شدن است. دیگر، استفاده است که در دهه ۱۹۳۰م در بحث از ادبیات اسپانیایی پیش از جنگ جهانی به کار می رفت.
در مواردی نیز این اصطلاح را درباره ادبیات آمریکای لاتین، در فاصله دو جنگ جهانی به کار برده اند و... اما کاربرد تازه این اصطلاح، از هنر معماری برخاسته است و به ایده گسست از «شکل پیوسته و ارگانیک»، یعنی جدایی از «وحدت مفروض ارگانیک یک طرح و واقعیت فضایی» باز می گردد. در این مورد، پسا مدرن آشکارا به معنای نپذیرفتن تداوم مدرنیسم به کار رفته است.
عصر پست مدرن از همین عدم پذیرش، آغاز می شود. ریشه اصلی این واژه، معنای خاصی است که از آن اراده می شود، و همان گونه که ذکر شد، به حوزه معماری و گسست معماران عصر پسامدرن از سنت های مدرنیستی بازمی گردد این گسست بدان علت بود که با گذشت نزدیک به یک و نیم قرن از تسلط ادعاهای مدرنیستی بر زندگی افراد و سازماندهی ساحات گوناگون حیات آنها، کارایی و نقش داعیه های مدرنیستی هر روز کمرنگ تر می شد و به تعبیری، از زمانه خود عقب می ماند.
مدرنیسم در این عقب ماندگی، کم کم تبدیل به عنصری سنتی شد و خود در دام چیزی افتاد که داعیه داشت علیه آن سر طغیان برداشته است، یعنی «گذر از هر سنت و انگاره سنتی». در همین چالش، به مرور زمان قداست و تسلط «کلان روایت عقل» از بین رفت و عصر گذار از آن فرا رسید.
به زعم برخی تاریخ نویسان و متفکران معاصر، ثمره نهایی مدرنیسم ایده ئالیستی و رمانتیک دوره نوزایی و روشنگری را باید در جنگ جهانی و نتایج تلخی که از آنها به بار آمده، مشاهده نمود. با این ادعا و پندار، دیگر نمی توان مدرنیته را تقدیس کرد. از همین روست که زمانی که ما در آن به سر می بریم را باید عصر آگاهی از وضعیت خطرناک و حساس انسان و جهان در دوره مدرنیته دانست.
از ریشه های تاریخی مسئله که بگذریم، ذکر نکته ای در پی جویی و یافتن ریشه های متافیزیکی و فلسفی معرفتی پست مدرنیستم لازم است. نیچه (۱۹۰۰ - ۱۸۴۴م)، نویسنده کتاب های فراسوی نیک و بد، چنین گفت زرتشت، تبارشناسی اخلاقی، ظهور جهان پسامدرن را پیشگویی کرده بود.
او در کلام بزرگ خود، «خدا مرده است»، عمق روح انسان مدرن و مابعد آن را می نمایاند. او حتی روش پژوهش تاریخ پست مدرنیستی را هم پی افکنده است. نیچه در کتاب تبارشناسی اخلاق، آغازگر راه نویی با مبنا، نگرش و بینشی است که بعدها میشل فوکو۶۲۹-۴۸۹۱ (Foucault .M , ۱م) نویسنده کتاب مراقبت و تنبیه، و نظم اشیا از آن بهره جست تا انتقادات اساسی خود را به ذهنیت سوبژکتیویته عصر مدرن وارد آورد.
نیچه در تمام دستگاه فلسفی خود بر انگاره های موجود، انتقاداتی اساسی وارد می کند. اساسا ابر انسان نیچه، انسان دگرگون کننده و شورشی است، ابر انسان او همواره در حال گذار از وضعیت موجود است. تقدس برای او در برنهادن خود است، در گذشتن از تمامی مرزها و استقرار خود نیهیلیسم نیچه ای آغازگر چالش با انگاره های تقدیس شده مدرنیستی است و لذا او اولین منکر آرمانهای مدرنیست محسوب می شود.
اینک شاخصه ها و اصول اساسی این جنبش را وارسی می کنیم تا به فهم درستی از آن برسیم. ریشه تمامی تحولات مدرنیستی دو مفهوم اساسی، بود: ۱ - تکیه بر منطق عقلی و خرد انسانی ۲- بیرون راندن عناصر سنتی و اساطیر از قلمرو معرفت.
براساس انگاره اول، سوژه جای خدا را در زمین می گیرد و گویش نیچه تحقق می یابد، که خدا مرده است. براساس همین تحول، بشر دست به اسطوره زدایی و عقلانی کردن جهان می زند و جهان به مثابه عرصه ای برای خدایی عقل ابزاری می شود و براساس دومین انگاره، تقدس و مذهب در کلیساها مدفون و به ساحت فردی رانده می شود.
حیات آدمی به حیات دگرگون تبدیل می شود، و انگاره های پسامدرنیستی در دل این طوفان های سهمگین عقل ابزاری، جای خود را باز می کنند و با پرسش از مدرنیته، راه نفوذ هرچه بیشتر عقل ابزاری را بر تمامی ساحت های زندگی بشر سد می کنند و به ناگاه غول مدرنیته متلاشی می شود.
دانیل بل(Bell Daniel، ۱۹۱۹م) جامعه شناس آمریکایی و نویسنده کتاب پایان ایدئولوژی معتقد است: مسئله اساسی مدرنیته در همین ظهور بحران در مبانی اعتقادی و به طور کلی معنویات است و عصر پست مدرن عصر حاکمیت ارزش های معنوی و مذهبی به شمار می آید.
تدقیق در آرای چند تن از بزرگان این جنبش معرفتی می تواند ما را با این مفهوم، بیشتر آشنا سازد.
ژان فرانسوالیوتار (Lyotarb.J،۱۹۲۶م) نویسنده کتاب مهم وضعیت پست مدرن یکی از بزرگ ترین و قابل اعتناترین کسانی است که راهیابی به افکار او می تواند ما را با جنبه های اساسی این گرایش و جنبش معرفتی آشنا سازد.
اولین نکته اساسی برای پی جویی آرای او تذکری است بر یکی از ابتکارات ویتگنشتاین (Wittgenstein .L ،۱۹۵۱ ۱۸۸۹م) در باب یقین. این فیلسوف معاصر اتریشی عقیده داشت ساحت های گوناگون حیات بشری از «نظام زبانی» خاص خود بهره می برند که قواعد نشانه شناختی خاصی را هم ناشی می شود. ویتگنشتاین به جای واژه «نظام زبانی» از اصطلاح آشناتر «بازی زبانی» بهره می برد.
لیوتار با دست آویز قرار دادن این ابتکار ویتگنشتاین، یکی از تمایزات اساسی تفکر پست مدرنیستی از دیگر انحای روش های اندیشه را پایه ریزی می کند که همانا توجه به تمایزات و پذیرفتن آنها است.
این انگاره، مشخصه اصلی تفکر پست مدرنیستی را رقم می زند. توجه به این تمایزات ناشی از بر نهاد بسیار مهمی است که در هستی شناسی تفکر پست مدرن طرح شده است و آن «عدم قطعیت هستی شناختی» می باشد.
لیوتار برای انتقاد از مدرنیته و قطعیت انگاره های آن، طرحی خاص را اجرا می کند. او تاریخ معرفت را منازعه ای میان علم و روایت تلقی می نماید و پنج لحاظ برای تمایز این دو مطرح می کند.
۱) معرفت روایی به انواع بسیاری از بازی های زبانی مجال می دهد، اما معرفت علمی تنها بیان دلالت کننده یا مصداق دار را می پذیرد.
۲) معرفت روایی پیوند اجتماعی مشترک را میان راوی و مخاطبان فرض می گیرد، ولی معرفت علمی وجود چنین پیوندی را مفروض نمی گیرد.
۳) در معرفت علمی، صلاحیت، تنها از آن فرستنده پیام است در حالی که در معرفت روایی فرستنده، گیرنده و ماخذ پیام همگی صلاحیت دارند.
۴) احکام و قضایای معرفت علمی، همواره موقتی هستند; به این معنی که بالقوه ابطال پذیرند، اما معرفت روایی ابطال پذیر نیست.
۵) معرفت علمی در طی تاریخ در ذهن تحول می یابد و با معرفت متراکم وپیشرفته سر وکار دارد، اما معرفت روایی دارای بعد زمانی مبتنی بر آهنگ مستمر و موزونی است.
او مشخصه های عصر مدرن را در پرتو معرفت علمی در این پنج ملاحظه تبیین و تحدید می کند و در نهایت به این نتیجه می رسد: «در دوران پس از جنگ جهانی دوم، روایت ]به معنای معرفت علمی[ دچار افول و شک و بی اعتقادی نسبت به کار ویژه آن در تامین مشروعیتی برای معرفت، شد. همین فرایند مشروعیت زدایی و بی اعتقادی نسبت به کلان روایتها، شاخص وضعیت پست مدرن است».
به طور کلی شاخصه اصلی انتقادات لیوتار به مدرنیسم در همین بحران مشروعیت کلان روایت ها خلاصه می شود. او وضعیت پست مدرن را محصول تشکیک و بی اعتقادی در مبادی همین کلان روایت ها می داند.
شخصیت دیگری که می توان در شاخه ای دیگر درباره آرای او در چارچوب شناسایی مولفه های پست مدرنیسم تذکری پیدا کرد، ژان بودریار (Baubrillarb .J ،۱۹۲۹م) نویسنده آثاری چون مبادله نمادین و مرگ، ایینه تولید، و وانمایی است. بودریار توجه خود را به مسئله معنا و وانمودگی معنا معطوف نمود. او بر این امر توجه کرد، که چگونه معنا در عصر مدرن، مسخ و دچار دگرگونی شده است; و درست در همین توجه و التفات است که وارد عصر فرا مدرن می شود.
رسانه ها و فناوری رسانه ای با گسترش روزافزون و سیطره خود، باعث تقلیل و مواجهه کمتر با معنا می شوند. این سیطره باعث شده تا انسان از تجربه معانی گوناگون بی بهره شود و نتواند به معانی اصلی آن تجربه ها دسترسی پیدا کند و در برابر آنها موضع مقتضی را اتخاذ نماید.مثال او جالب است، جنگ خلیج فارس! او این جنگ را با تجارب کسانی مقایسه می کند که زمانی پیش از این، جنگ را با تمام وجود خود تجربه می کردند.
جنگ برای آنها یک خبر، تصویر و... نبود، بلکه جزو زندگی آنها بود، با آن زندگی می کردند و در بطن آن به حیات خویش ادامه می دادند. این امر، نشانگر این مهم است که رسانه ها جهان زیست ها را محدود می کنند. در سایه همین محدود شدن است که واژه ها معنای واقعی خود را از دست می دهند.
تصویرها گویا نیستند و همچون شبحی دروغین و واقعه ای پوشالی برای مخاطبان آگاه جلوه می نمایند. اساسا کسانی که این تصاویر را می پذیرند و واقعیت می پندارند، خود را در چنبره شرط هایی می اندازند که غول های رسانه ای القا می کنند.
وانمودگی معنا یکی از وجوه مختلفی است که انسان عصر پست مدرن نسبت به آن اشعار دارد و در سایه همین آگاهی است که نمی تواند به انگاره های کهنه مدرنیستی اذعان کند، چون این وانمودگی را نتیجه گسترش بیش از اندازه انگاره های مدرنیستی می داند.
در سایه گسترش چنین جنبش فرهنگی، جنبشی دیگر نیز به همراه آن، در فضای ایجاد شده از سوی انگاره های پست مدرنیستی رخ نمود که به «پساساخت گرایی» معروف و نامبردار شد. پسا ساخت گرایان هم، از انگاره های پسامدرنیستی بهره بردند و به طرح آرا» و اندیشه هایی پرداختند که در زیر مجموعه پسامدرنیسم معنا می یابند و گویی قسمتی از آن هستند.
متفکران صاحب نامی چون فوکو دریدا (Derriba.J،۱۹۳۰م) نویسنده کتاب هایی چون: درباره گراماتولوژی، نوشتار و دیگر بودگی، گفتار و پدیدار نیز جزو این گروه ذکر شده اند.
به طور کلی، پساساختگرایان منکر وجود معنی نهایی برای متن و واژه های متن هستند. آنها معتقدند یک واژه در بستر و چارچوبی خاص، معنا و مفهوم دیگری می یابد، به عبارت دیگر، معنا در درون واژه نیست، بلکه در بیرون واژه و در جایی دیگر است و در نیتجه این درجای دیگر بودن متن معنای آن را با تکثر پیوند می زند و در نهایت، به گسترش معنا در افق های گوناگون منجر می شود.
به اعتباری می توان گفت: معنا در همه جا حضور دارد، در ذهن مخاطب، در جهانی که ذهن مخاطب در آن شکل گرفته، در ذهن نویسنده و افق او، در افق واژه، و افقی که در آن خوانده می شود و... بدین سان، معنا در بوته تعلیق قرار می گیرد که ریشه در همان عدم قطعیت هستی شناختی ای دارد که پیش از این بدان اشاره شد.
در مجموع، می توان گفت که اساس این بینش، نقد کلیت گرایی و حفظ تفاوت ها و تمایزها است. آموزه های پست مدرنیسم به این سبب طرح ریزی شدند که اندیشه های حاکم بر مدرنیسم و وعده های تحقق نیافته دوران روشنگری را نقد کنند.
انگاره های مدرنیستی، آن گونه که هابرماس اذعان می کند در سه ساحت مختلف ظهور می یابند که مستقل از همدیگر هستند: ۱- ساحت اخلاق و عمل، ۲- ساحت علم و معرفت، ۳- ساحت هنر.
این استقلال، منجر به جدا شدن آنها از عرصه جامعه شد، ولی در دوران پسا مدرن، بار دیگر توجه متفکران به این جلب شد که باید این دیوار برداشته شود تا بتوان تجارب گوناگون را برای مردم قابل فهم ساخت و آنها را تربیت کرد تا بتوانند این حوزه ها را تجربه کنند و در درک آنها گنگ و نابلد نباشند. از همین جاست که توجه به حیات مردم عادی و نیاز و دغدغه هایشان از عناصر اصلی هنر پست مدرن به شمار می رود.
در نهایت باید گفت: که پست مدرنیسم در پی طرح پرسش است تا ارائه راه حل و جواب; و این پرسش زمانی طرح شد که ناگهان انسان از خواب مدرنیته بیدار و متوجه خطر های بی شماری شد که در اطراف او در کمین نشسته بودند، خطرهایی چون: بحران محیط زیست، سلاح های هسته ای، تضییع حقوق بشر، تحدید و تهدید فضای خصوصی و هزاران مشکل دیگر. در پی این آگاهی و طرح سوال بود که جهان او شکلی دیگر به خود گرفت و دوره گذار از مدرنیته آغاز شد.
کاربرد تازه این اصطلاح (پست) از هنر معماری برخاسته است و به ایده گسست از «شکل پیوسته و ارگانیک» یعنی جدایی از «وحدت مفروض ارگانیک یک طرح و واقعیت فضایی» باز می گردد در این مورد پسا مدرن آشکارا به معنای نپذیرفتن تداوم مدرنیسم به کار رفته است.
ریشه تمامی تحولات مدرنیستی، دو مفهوم اساسی بود:
۱) تکیه بر منطق عقلی و خرد انسانی
۲) بیرون راندن عناصر سنتی و اساطیر از قلمرو معرفت.
ساحت های گوناگون حیات بشری از «نظام زبانی» خاص خود بهره می برند که قواعد نشانه شناختی خاصی را هم ناشی می شود.
لیوتار برای انتقاد از مدرنیته و قطعیت انگاره های آن، طرحی خاص را اجرا می کند. او تاریخ معرفت را به عنوان منازعه ای میان علم و روایت تلقی می نماید و پنج لحاظ را برای تمایز این دو مطرح می کند.
رسانه ها و فناوری رسانه ای، با گسترش روزافزون و سیطره خود باعث تقلیل و مواجهه کمتر با معنا می شوند. این سیطره باعث شده تا انسان از تجربه معانی گوناگون بی بهره شود و نتواند به معانی اصلی آن تجربه ها دسترسی پیدا کند و در برابر آنها موضع مقتضی را اتخاذ کند.
پساساختگرایان منکر وجود معنی نهایی برای متن و واژه های متن هستند. آنها معتقدند یک واژه در بستر و چارچوبی خاص معنا و مفهوم دیگری می یابد.
نویسنده : مصطفی مرشدلو
منبع : روزنامه مردم سالاری