پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

شرحی از این ماجرا


شرحی از این ماجرا
می روم سویی که یاری آشنا می خواندم
آشنایی غرق خون در کربلا می خواندم
می روم با کوله باری از ندامت، از جفا
سوی دلداری که بی چون و چرا می خواندم
هر طرف افتاده بی سر پیکری در خون رها
باز حلقی پر ز خون گویی مرا می خواندم
غرق خون بر روی نی سرها بریده برملا
بین آن ها کس به نام بی وفا می خواندم!!
رفته از چشمان پر اشکم دگر خواب و خیال
جبرئیل از ناکجا تا ناکجا می خواندم!
خسته ام از شهر پرغوغای بی مهر شما!!
هم چنان هر شب صدایی بی ریا می خواندم!
ماندنم دیگر روا نبود دراین کنج خیال
می کند از دور کس نامم صدا، می خواندم!
پیکری بی سر، سری بی تن جدا در خون رها
بهر پیمان، با دلی پر خون خدا می خواندم!
سر ندارد پیکری «فانی» که خواند از جفا
کربلا خود شرحی از این ماجرا می خواندم

بابک اسماعیلی دهنه سری (ب.الف. فانی)
منبع : روزنامه کیهان