پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


دبستان هایی پر از طالعان نحس


دبستان هایی پر از طالعان نحس
● نگاهی به کتاب خرابکاری عاشقانه
نوشتن درباره کودکی یا نوشتن از کودکی امری عجیب یا منحصر به فرد نیست؛ در بسیاری از رمان های چارلز دیکنز قهرمانان کودک اند و در بسیاری از رمان ها (مثلاً «چهره مرد هنرمند در جوانی») روایت کودکی بخشی از روایت بزرگ تری است که داستان زندگی قهرمان را به صورت یک کل عرضه می کند؛ شبیه این رمان ها می توان رمان های «چریکه» یا رمان های سرگذشت یک خاندان را دید که در آنها سرگذشت دو یا سه نسل از یک خانواده روایت می شود و به ناچار داستان زندگی یک یا دو کودک اصلی (که به قهرمان های بعدی کتاب تبدیل می شوند) در کنار زندگی شخصیت های بزرگ تر خانواده روایت می شود و عموماً داستان یک «تکرار» را بازمی گویند، تکراری که یا به صورت بدل در شخصیت های کوچک تر رخ می دهد یا به صورتی باژگونه شکل یک طغیان را به خود می گیرد که در واقع تکرار همان شخصیت «پدر»، اما به صورت معکوس است و نکته جالب توجه در مورد این داستان ها این است که عموماً قصه «زوال» را تعریف می کنند که به عنوان نمونه می توان به رمان «خانواده بادنبروک» اشاره کرد (که علی اصغر حداد نیز به خوبی آن را به فارسی برگردانده است).
با این مقدمه به طور کلی شاید بتوان گفت سرگذشت کودکی در رمان های مطرح غرب دو روایت نمونه ای را تعریف می کنند؛ اولی روایت بلوغ است که در آنها شخصیت کودک در برخورد با زندگی و فراز و نشیب های آن، به نوعی خودآگاهی شخصی (یا اجتماعی و تاریخی) می رسد.
البته این گونه روایت بدیلی هم در میان شخصیت های غیرکودک دارد و عموماً با سفر (چه عینی و چه مجازی) همراه است و شخصیت های درگیر در این سفر، پس از رسیدن به مقصد از کودکی، معصومیت و وابستگی گذر می کنند و به جایی می رسند که می توانند «روی پای خودشان بایستند». این مضمون بلوغ، آموزش درونی یا بلوغ و سن آوری (واژه آلمانی بیلدونگ به خوبی گویای چنین روندی است) به رغم ظاهر پاکیزه و عموماً پایان خوش چنین روایاتی، سویه تاریکی نیز در خود دارند یعنی همان از دست دادن معصومیت که پیوندی تنگاتنگ با شر و خون و ترس دارد و از طرف دیگر نشانه ای از تسلط فرد، هم بر امیال و هوس های درونی خویش و هم بر نیروهای بیرونی طبیعت و تاریخ است.
این سویه تاریک به خوبی در نوشته های فروید (خصوصاً در «فرهنگ و ناخشنودی های آن») و همچنین آدورنو و هورکهایمر در باب روند روشنگری نشان داده شده است. خلاصه کلام، بلوغ چیزی بیش از قتل پدر و در عین حال خرد شدن زیر فشار دین «پدر مرده» نیست؛ در این جا مثالی ساده می آوریم؛ «شازده کوچولو» روایتی خوش ساخت و اید ئولوژیک از چنین روندی است و لابه لای «جملات زیبا»ی این اثر می توان این واقعیت سانسورشده را دید که «شازده »ی بی خبر از همه جا و بدون پدر که به زمین می آید، در پایان سفرش، به قدرت کشنده سم مار پی می برد و برعکس برخورد اولش با این حیوان خزنده می ترسد و بالای دیوار می رود اما در نهایت ناچار می شود زهر آن را پذیرا شود.
در نوع دوم این روایات، که همان طور که گفتیم، عموماً روایات «زوال»اند، شاهد «تکرار» هستیم و اینکه رومانس خانوادگی نوعی «اجبار به تکرار» است، نوعی حلقه معیوب یا دور باطل؛ فرد به هر ترفندی متوسل شود، در نهایت همان بدل پدرش می شود، بدلی که مرتب در حال رنگ باختن است.
در این جا نیز با مضمون بلوغ رویاروییم اما سویه های ظلمانی آن مشخص ترند و امر سرکوب شده با شدت و بروز واضح تری بازمی گردد و تقدیر نیروی خود را نشان می دهد، به عنوان مثال رمان های زولا که به شرح خانواده های روگن و ماکار می پردازد و «آسوموار» و «نانا» مشهورترین آنها هستند، همین اجبار به تکرار را تصویر می کند (اگر چه خود به ایدئولوژی وراثت می چسبد، در روایت این اجبار تا حد زیادی موفق می شود).
با این همه، شاید بتوان به نوع سومی هم پرداخت؛ روایت هایی از کودکان که در دوران کودکی می مانند و از قضا، از همان اول بر این قضیه پافشاری می کنند که «عصر معصومیت» در همان دوران کودکی بر بادرفته است و بلوغ شخصیت هم نه ناشی از غلبه او بر امیال درونی و تسلط بر دنیای بیرون است که برعکس، برآمده از همین امیال است؛ سفر ادیسه را با سفر جیمز در کتاب «جیمز و هلوی غول پیکر» مقایسه کنید؛ جیمز در سفرش هیچ یک از هم سفرانش را قربانی نمی کند و در عین حال از کشته شدن عمه های طماعش لذت می برد.
اگر در داستان های دیکنز (مثلاً الیور تویست) ما بر کودک معصوم قربانی شرایطش دل می سوزانیم، در این گونه داستان ها با خباثت های کودکان همراه می شویم و حتی گاهی آنها را مسخره می کنیم. چرا؟ چون برعکس داستان های دیکنز که از منظری خیرخواهانه و از بالا به کودکانی نگاه می کنیم که محتاج کمک بزرگ ترهای خیر هستند، در این داستان ها از چشم خود کودکان قضایا را می نگریم (آیا آنچه «جن گیر» یا «طالع نحس» را به فیلم هایی وحشتناک بدل می کند، قبول این نکته نیست که دنیای کودکی آن بهشت گم شده معصومیت نیست بلکه ممکن است تجسد عریان خود شر باشد؟)
با این مقدمه، کتاب «خرابکاری عاشقانه» را می توان در همین دسته از کتاب ها گنجاند؛ صفت عاشقانه در وهله اول ما را با پیش فرض کنکاش در دنیای بزرگسالان بالغ مواجه می سازد اما وقتی پی می بریم قهرمان های کتاب کودک هستند، با خود می گوییم که با عشقی پاکیزه و معصومانه روبه روییم، اما هر چه بیشتر پیش می رویم، می بینیم که افق انتظارات مان هر چه بیشتر فرو می ریزد.
در این داستان کودکان به واقع خبیث و حقیقتاً «طالع نحس»اند؛ اوایل کودکانی را می یابیم که جنگ جهانی راه می اندازند، آن هم در دهه هفتاد و در چین کمونیستی. کودکانی که فرزند دیپلمات های کشورهای متمدن اند، در پی تکرار جنگ جهانی دوم اند، با همان صف آرایی؛ لاتین زبان ها (ایتالیایی ها، فرانسوی ها، بلژیکی ها و...) در مقابل آلمانی ها (اگرچه دخالت والدین دیپلمات شان سبب می شود که آلمانی های کمونیست را از آلمانی های دنیای آزاد ــ غرب؟ ــ جدا کنند؛ لیکن برای آنها چه اهمیتی دارد؛ مهم جنگ است؛ چرا که در جنگ جهانی دوم هم ایتالیایی ها متحد آلمان ها بودند).
در این جا کودکانی را می بینیم که در شقاوت چگونه ساده گونه عمل می کنند؛ استفاده از برون ریزش های جسمانی برای آزار دشمنان شان و همچنین چشیدن لذت شکنجه به کمک زبان. در چین کمونیست که هر گونه نیروی زندگی را می کشد و حتی والدین دیپلمات هم در بازی کمونیسم ناچار به انکار زندگی می شوند، کودکان به شکلی نیچه ای زندگی شان را به خطر می اندازند و در عین حال، از هیچ گونه شری رویگردان نیستند؛ سطل های ادرار و استفراغ که اسرا در آن خوابانده می شوند، نمونه ای از شرارت کودکان شش تا ده ساله است که به خوبی از شر رفتار خویش آگاه اند و حتی در صحنه ای، آگاهانه کاری می کنند که ممکن است به کشته شدن ساکنان یک محله بینجامد.
و در این میان خرابکاری عاشقانه هم جایگاه خاص خودش را دارد؛ دختری هفت ساله و بلژیکی که به شکلی کاملاً جسمانی عاشق دختر ایتالیایی هم سال خود می شود. صحنه های خیال پردازی عاشقانه این دختر، که البته جرح و تعدیل نیز شده است، به شدت تکان دهنده است مخصوصاً اشارات فراوان به روسیه و شاهزاده خانمی در این سردسیر، خواننده را به یاد «لولیتا» می اندازد، مخصوصاً آنکه نویسنده چنان سرراست و بی پروا به دیگر آثار ادبی غرب اشاره می کند که خواننده ناخودآگاه این داستان را در متن چنان ادبیاتی می خواند (البته با این توضیح برای خوانندگان فارسی زبان که آن تعداد قلیل پانوشت مترجم فارسی را فراموش کند که سراپا غلط و باعث گمراهی ذهن است).
موضوع دیگر، که راوی، یعنی همان دختر هفت ساله بلژیکی، عاشق «النا» نامی است، یعنی عاشق همان «هلن» که مسبب جنگ تروا شد (که البته راوی به صراحت به این شباهت ارجاع می دهد). در این جا می بینیم که گویا همه آن جنگ ها، اگرچه قبل از ورود النا شروع شده اند، در واقع به شکلی قفانگرانه به دلیل حضور او است.
ماجرای دخالت والدین دیپلمات آنها و اینکه اگرچه اشکالی ندارد در وضعیت میان مایه آنها (پدران و مادرانی که جز مشروب خواری های شبانه هیچ هدف دیگری ندارند) جنگ جهانی دوم در میان کودکان تکرار شود، لیکن این بار باید پیچشی به خود بگیرد و به جنگ علیه کمونیسم تبدیل شود؛ و همچنین انبوه اشارات ادبی کتاب گویای واقعیتی دیگر است؛ کودکان معصوم نیستند چرا که سوژه هایی در جامعه، زبان و نظام نمادین اند؛ جدا از شقاوت های کودکان به هنگام جنگ یا سنگدلی هایی که النای کوچولو در حق معشوقانش روا می دارد (سنگدلی هایی چنان دقیق و حساب شده که با رفتار زنان فتنه جوی روایت های سیاه یا نوآر برابری می کند)، اجبار آنان به تکرار (چه در باب واقعه ای اسطوره ای، چه تاریخی نزدیک و چه نظام بوروکراسی چین کمونیست) نشانه ای از گرفتاری آنان در تارهای نظام نمادین است.
از طرف دیگر، اگرچه نویسنده تا حدی سعی می کند با دید کودکان بنویسد، نمی تواند (و درست تر آنکه نمی خواهد) دانش وسیع خویش از متون ادبی و فلسفی را پنهان کند و جابه جا به آنان اشاره می کند، درست برعکس کاری که جویس در ابتدای کتاب «چهره مرد هنرمند در جوانی» می کند که سعی می کند نوعی زبان دوران کودکی را بازآفرینی کند؛ خدعه ای که تا حدی کارساز است.
اما املی نوتومب با شیوه روایتش که ارجاعی صریح به روابط بینامتنی است، بازگشت به دوران کودکی را منتفی می کند. او صرفاً با ضرباهنگی تند و استدلال ها و تشبیهاتی عجیب و اشاره به جزئیاتی که تنها ممکن است در ذهن یک کودک باقی بماند، شبحی از دوران کودکی را تصویر می کند. لیکن باید این «شبح» را با بار استعاری اش به کار ببریم؛ این شبح مانند شبح پدر هملت است و همچنین شبحی که در رویای تشریح شده توسط فروید، بر پسر ظاهر می شود و نمی داند که مرده است (به عبارتی مانند اشباح فیلم های ژانر وحشت).
این شبح ترسناک است و قدرتی بیش از زنده خود دارد؛ آن شبحی که «خرابکاری عاشقانه» از کودکی پیش رویمان می گذارد، ترسناک است و البته جاذبه ادبی اش را هم از همین ترس می گیرد.
شهریار وقفی پور
منبع : روزنامه شرق