یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
مدالهای جنگی بسیار در بازار بیخریدار
قیمت بازار شجاعت در چه حد است؟
كارمند فروشگاه مدال در خیابان «آدلاید» گفت: «ما این چیزارو نمیخریم. كسی سراغش نمیآد.»
پرسیدم: «مث من زیاد برای فروش مدال میآن؟
ـ آره، خیلی. هر روز چندتایی میآن. ولی ما مدالهای این جنگ رو نمیخریم.
ـ چه جور مدالهایی برای فروش میآرن؟
ـ اكثر مدالهای پیروزی، ستارههای ۱۹۱۴، خیلی هم مدالهای «ام. ام»، گاهی هم «دی. سی. ام» یا «ام. سی» بهشون میگم اینارو ببرن مغازههای رهنی، كه اگر پولدار شدند بتونن مدالهاشونو پس بگیرن.
پس گزارشگر رفت به «كویین استریت» و در جست و جوی بازار شجاعت از مقابل ویترینهای پرزرق و برقِ سمت غرب خیابان، حلقههای ارزان، دكانهای خردهریز فروشی، دوتا دكه ی سلمانی، فروشگاههای لباس دست دوم و دستفروشها گذشت.
در دكان رهن فروشی همان حكایت بود.
جوانی با موی شفاف از پشت پیشخوان گفت: «نه، ما این چیزارو نمیخریم. اصلاً بازار نداره. آها، بله. برای فروشِ همه جور مدال میآن. بله، مدالهای «ام. سی». چند روز پیش یه آقایی اومد كه مدال «دی. اس. او» میفروخت. فرستادمش به فروشگاههای دست دومِ خیابون «یورك». اونا همه جور چیز میخرن.
گزارشگر پرسید: «برای یه مدال «ام. سی» چقدر میدین؟»
ـ متأسفم جوون. ما نمیتونیم آبش كنیم.
گزارشگر از «كویین استریت» بیرون آمد و رفت به نخستین فروشگاه دست دومی كه میشناخت. به شیشهاش نوشته شده بود «همه چیز خریداریم.»
در با صدای زنگولهای باز شد. زنی از پشت دكان بیرون آمد. روی پیشخوان انبوهی از زنگهای شكستهٔ در، ساعتهای شماطهای، ابزار فرسودهٔ نجاری، كلیدهای آهنی قدیم، یك گیتار شكسته و چیزهای دیگر ریخته شده بود.
زن گفت: «چی میخواین؟»
گزارشگر پرسید: «هیچ نوع مدال فروشی دارین؟»
ـ نه، ما از این چیزا نگه نمیداریم. میخواین چكار، نگو میخواین چیزی بفروشین؟
گزارشگر گفت: «بله، برای یه مدال «ام. سی» چقدر میدین؟»
زن با بدگمانی، در حالی كه دستانش را زیر پیشبندش جمع میكرد، پرسید: «ام. سی چیه؟»
گزارشگر گفت: «یه نوع مداله. صلیب نقرهایه.»
زن پرسید: «نقرهٔ اصله؟»
گزارشگر گفت: «گمون كنم اصل باشه.»
زن گفت: «مث این كه مطمئن نیستی؟ با خودت داریش؟»
گزارشگر گفت: «نه.»
زن گفت: «خوب، بیارش. اگه نقرهٔ اصل باشه ممكنه پول خوبی بهت بدم. ببینم، نشه از اون مدالهای جنگی باشه، ها؟»
گزارشگر گفت: «درسته.»
ـ پس به خودت زحمت نده. مالی نیستن.
پس از آن گزارشگر به پنج فروشگاه دست دوم دیگر سر زد. هیچ یك از آنها مدال نمیخریدند. مدالهای جنگ بازاری نداشت.
به در فروشگاهی نوشته شده بود: هر چیز با ارزشی را خریداریم. با بالاترین قیمت پیشنهادی.»
مرد ریشویی از پشت پیشخوان با صدای تحكمآمیزی گفت: «چیزی میخوای بفروشی؟»
گزارشگر جویا شد: «مدالهای جنگی میخرین؟»
ـ گوش كن. این مدالها ممكنه تو جنگ ارزشی داشتن. من نمیگم نداشتن. میفهمی؟ ولی برای من دودوتا چهارتاست. چرا چیزی بخرم كه نتونم بفروشم.
فروشنده بسیار آقا و اهل توضیح و تفسیر بود.
گزارشگر پرسید: «این ساعترو چند میخری؟»
فروشنده آن را به دقت برانداز كرد. جعبهاش را باز كرد و كاركردنش را زیر نظر گرفت. توی دستش چرخاند و به آن گوش داد.
گزارشگر گفت: «خوب كار میكنه.»
فروشنده كه ریش پر پشتی داشت در حالی كه ساعت را روی پیشخوان میگذاشت، به قضاوت پرداخت: «این ساعت ممكنه حالا ۶۰ سنت بیارزه.»
گزارشگر به سمت پایین «یورك استریت» راه افتاد. درهای مغازهها نشان میداد كه دست دوم فروش هستند. كتش را قیمت گذاشتند، ساعتش را تا هفتاد سنت خریدند و جعبهٔ سیگارش را هم تا ۴۰ سنت طالب بودند، امّا هیچ كس نه مدال میخرید و نه میفروخت.
خرت و پرت فروشی گفت: «هر روز برای فروشِ مدال میآن. بعد از سالها تو، اوّلین كسی هستی كه اومدی مدال بخری.»
سرانجام در مغازهٔ تاریك و خفهای، جوینده چند مدال برای فروش پیدا كرد. زن فروشنده آنها را از صندوق دخل بیرون آورد.
مدالها از ستارهٔ ۱۵ ـ ۱۹۱۴، از مدالهای خدمات عمومی و از مدالهای پیروزی بودند. همهٔ آنها دست نخورده و شفاف در جعبههای خودشان بودند، بههمان صورت كه فروخته شده بودند. به روی همهٔ آنها یك اسم و یك شماره حك شده بود. همهشان به تفنگداری در یك توپخانهٔ كانادایی تعلق داشت.
گزارشگر آنها را امتحان كرد و پرسید: «چنده؟»
زن به حالت تسلیم گفت: «همه را با هم میفروشم.»
ـ همه شون چند؟
ـ سه دلار.
گزارشگر به امتحان مدالها ادامه داد. آنها نمایندهٔ افتخار و شناخت اعلیحضرتی بودند كه به یك فرد كانادایی تقدیم شده بود. اسم آن كانادایی به لبهٔ هر مدال دیده میشد.
زن با اصرار گفت: «آقا نگران اون اسمها نباشین. راحت میتونین پاكشون كنین. براتون مدالهای خوبی میشن.»
گزارشگر گفت: «متأسفانه اینا اون چیزهایی نیس كه من دنبالشون میگردم.»
زن در حالی كه آنها را اینور و آنور میكرد گفت: «از خریدن اینا پشیمون نمیشین آقا. بهتر از اینها نمیتونین پیدا كنین.»
گزارشگر اعتراض كرد: «نه، فكر میكنم اون چیزهایی كه من میخوام...»
ـ خب، بگو چند میخوای؟
ـ هیچچی.
ـ آخه یه چیزی بگو. هر چی دلت میخواد بگو.
ـ نه، امروز نه.
ـ هر چی بگی ناراحت نمیشم. مدالهای خوبی هستن آقا. نگا كنین. برای همه شون یه دلار به من بدین.
گزارشگر از بیرون مغازه به داخل ویترین نگاه كرد. روشن بود كه حتی ساعت شماطهدار خراب شكسته را میتوانستی بفروشی، امّا یك مدال «ام. سی» را نه.
میتوانستی یك سازدهنی دست دوم را معامله كنی، امّا یك مدال «دی. سی. ام» بازار نداشت. میتوانستی مچ پیچهای نظامیات را بفروشی، امّا برای مدال ستارهنشان ۱۹۱۴ خریداری پیدا نمیكردی.
در نتیجه قیمت بازار شجاعت معلوم نبود.
ارنست همینگوی
برگردان: م.سجودی
برگردان: م.سجودی
منبع : پایگاه اطلاعرسانی دیباچه
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
مجلس مجلس شورای اسلامی شورای نگهبان ایران دولت حجاب دولت سیزدهم جمهوری اسلامی ایران گشت ارشاد افغانستان رئیسی رئیس جمهور
تهران هواشناسی شورای شهر شورای شهر تهران پلیس شهرداری تهران قتل سیل وزارت بهداشت کنکور آتش سوزی سازمان هواشناسی
قیمت دلار مالیات خودرو دلار قیمت خودرو بانک مرکزی بازار خودرو قیمت طلا مسکن ایران خودرو سایپا تورم
تئاتر تلویزیون سریال محمدرضا گلزار ازدواج وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران قرآن کریم سینما فیلم موسیقی سریال پایتخت
سازمان سنجش ناسا کنکور ۱۴۰۳ خورشید
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل غزه آمریکا جنگ غزه روسیه چین اوکراین حماس ترکیه ایالات متحده آمریکا
فوتبال فوتسال پرسپولیس استقلال تیم ملی فوتسال ایران بازی جام حذفی آلومینیوم اراک سپاهان تراکتور باشگاه پرسپولیس وحید شمسایی
هوش مصنوعی اپل فناوری همراه اول ایرانسل آیفون تبلیغات سامسونگ اینترنت گوگل بنیاد ملی نخبگان دانش بنیان
سازمان غذا و دارو رژیم غذایی خواب موز سلامت روان بارداری دندانپزشکی کاهش وزن آلزایمر مالاریا