شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


استاد اصغر محمدی


استاد اصغر محمدی
استاد اصغر محمدی از هنرمندان صاحب سبك و توانمند معاصر كشور ما می‌باشد كه بیست و یك سال پیش در اوج تلاش‌ها و رسیدن‌های خود به یك‌باره چشم از جهان فرو بست.
نام استاد محمدی در میان هنرمندان دهه چهل و پنجاه، آشنا و پُر طنین است. اما خاموشی او در سال‌های سخت جنگ، گرد سكوت بر نام نشاند. به گونه‌ای كه نسل جوان كمتر با او و آثارش آشنا هستند، با این همه اما بدیهی است كه اصالت هنر و هنرمند هرگز از حافظه تاریخی یك فرهنگ پاك نخواهد شد. و به همین بهانه متنی را كه سال‌های پیش (۱۳۷۳) استاد آیدین آغداشلو در رسای این هنرمند فرزانه نگاشته‌اند در این‌جا آورده‌ایم.
اصغر محمدی نابهنگام از میان ما رفت: بسیار پیشتر از آن‌كه جستجویش در راه یافتن شیوه‌ای شخصی و برخاسته از جهان‌بینیِ خاصش كه، نیز، ریشه در سنت هنری چند هزار ساله‌ی سرزمینش داشت، حاصلی كامل و گسترده بدهد و حیف شد.
حالا كه مجموعه‌ی بازمانده از حاصل كار فراوان عمر كوتاهش را نگاه می‌كنیم، در هر گوشه‌ای نشانه‌ای را باز می‌یابیم كه می‌توانست و می‌بایست، تبدیل به دستاوردی شود كه معنای او را به تمامی و به درستی در خود جای دهد و می‌بینیم چگونه دستمایه‌های پراكنده، آرام‌آرام در كار این بود تا به كمال و عمقی برسد كه لایق آن سعی بی‌دریغ و آن جان شیفته‌ای باشد كه سر از پا نمی‌شناخت تا جان كلام را برای‌مان بازگو كند.
او را از سال‌‌ها پیش می‌شناختم. از همان وقتی كه در كارگاه‌های سرد و ساكت و خاكستری رنگ دانشكده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران درآمد و شد بود و با همراهان دیگرمان به بحث و فحص می پرداخت و به ناگهان، آن وجود ساده‌ی آرام، سراپا مشتعل می‌شد از شور و ابراز و گاه حتی جدل.
به دنبال مشكلی می‌گشت كه حاصل حضور آدمی باشد كه نه تنها در جغرافیای این سرزمین كه در تاریخ آن زیسته باشد و این حضور تاریخی نه از راه تقلید و تقلب، كه از راه لمس و درك و تداوم و همراهی و همدلی شكل بگیرد.
و ما می‌دانیم كه از تمرین های رسمی و ملا‌آور دانشگاهی كه فارغ می‌شد و همان‌ها را هم چه با مهارت و دلبستگی انجام می‌داد. می‌رفت سراغ طرح‌ها و شكل‌هایی كه از فراخنایی چند هزار ساله، نظاره‌گر جهان پیچیده و غریب معاصر ما مانده بودند: گاوهای موقر املش با آن كوهان‌های برآمده و حجم‌های ساده و انبوه شده‌ی عجیب.
دیوهای فلزی سه هزار ساله‌ی لرستان، با چشم‌های خیره و تركیب‌های بهت‌آوری كه گویی حامل پیامی مرموز از جهانی ناشناخته بودند، طرح‌های هندسی و خلاصه شده‌ی جانوران شاخ‌داری كه از سفالینه های سیلك به بیرون جهیده بودند و در انتظار دستانی هنرمند بودند تا به بركت و یمن آن، رام و آسوده شكل بگیرند و او، دغدغه‌اش را با بازیابی و تیمار این شكل‌ها و حجم‌های درخشان جهت داد و آرام‌آرام دیدیم كه شكل‌هایی كه گمان می‌رفت از شدت سادگی و كمال به حد نهایت اوج باردهی و كارآیی خود رسیده‌اند، در دستان او تركیبی تازه یافتند، كه اصالتشان همچنان محفوظ می‌ماند و اما، صاحب طراوت و تازگی و ابداعی در خور جهان ما نیز می‌شدند. رمز و راز در همین‌جابود و در همین نیمه‌ی راه بود كه همه چیز نیمه‌كاره ماند و حیف.
سال‌ها بعد بود، شاید در اواسط دهه‌ی پنجاه، كه مرا به نزد خود خواند. استاد و سرپرست هنرستان هنرهای زیبای پسران شده بود، در كوچه‌ی تنكابن، و خواست تا همان‌جا تاریخ هنر درس بدهم كه به حرمت رفاقتمان پذیرفتم و فصلی هم در آن‌جا ماندم و درس دادم.
در همان روز بود كه مجسمه‌ی چوبی صیقل خورده‌ای از حیوانی شاخدار را بغل كرد و گذاشت روی میز، مجسمه از همان سفال‌های املش و جانوران تركیبی لرستان بود. یعنی تبارش را اگر دنبال می‌كردی به همان‌ها می‌رسید، اما به طرزی غریب حیوان اهلی دست‌آموز هنرمندی شده بود كه در این زمانه تنفس كرده بود و آن شكل جامد و صامت، حالا دیگر معنای صاحبش را به تمامی كسب كرده بود. وقتی كه سرم را به تأیید و تحسین تكان دادم به شوق آمد و با لذتی تمام دستش را به تن صیقلی براقش كشید و چنان در كار این نوازش غرق شد و چندان ادامه داد كه انگار حضور مرا یكسره از یاد برد.
گاه می‌شود كه جان‌های كارآمد درست در میانه‌ی كشاكش كشف و شهودشان می‌پرند و می‌روند و كلام «یافتم، یافتم»‌شان نیمه كاره در فضا معلق می‌ماند و باقی كار را بر عهده‌ی ما می‌گذارد تا با حدس و گمان و خیال، كمال نهایی‌شان را فرض و تصور كنیم، و خودشان در تماشای حاصل راه درازی كه پیموده‌اند ما را همراهی نمی‌كنند تا ببینند چطور همین مقدار راهی را هم كه رفته‌اند ستایش می‌كنیم و به نیمه‌كاره ماندنش اعتنایی نداریم و بیشتر سعی را می‌ستاییم تا حاصل قطعی را.
منبع : دوهفته‌نامه هنرهای تجسمی تندیس


همچنین مشاهده کنید