جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

درجست وجوی معنای متن


درجست وجوی معنای متن
هرمنوتیك رشته ای نوظهور در تفكر مغرب زمین است كه در دهه های اخیر رونق یافته است و در كنار معرفت شناسی، فلسفه تحلیلی و زیبایی شناسی، شأن فلسفی ویژه ای احراز كرده است؛ به گونه ای كه می توان ادعا كرد از دهه هفتم قرن بیستم، هرمنوتیك به وجهه غالب تفكر فیلسوفان معاصر غربی بدل شده است و بر دیگر گرایش های نظری تفوق یافته است. به تازگی سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی كتابی را با نام درآمدی بر هرمنوتیك، اثر احمد واعظی برای سومین بار تجدید چاپ كرده است. مكتوب حاضر مروری اجمالی بر مباحث مختلف این كتاب است.
تا پیش از قرن هفدهم میلادی، هیچ كتابی نام هرمنوتیك را بر صفحه عنوان خود نداشت. دان هاور، نخستین كسی است كه در سال ۱۶۵۴ میلادی واژه هرمنوتیك را در كتابش با عنوان هرمنوتیك قدسی یا روش تفسیر متون مقدس آورد. او هرمنوتیك را در این كتاب، به منزله قواعد و روش های لازم برای تفسیر كتاب مقدس به كار گرفت. برنامه دان هاور در تنقیح و ترسیم قواعد و تعالیم تفسیری و ائتلاف و انضمام هرمنوتیك عام به منطق، مورد استقبال عقل گرایان قرن هفدهم و هجدهم قرار گرفت؛ زیرا فیلسوفان عصر روشنگری بسیار تمایل داشتند در همه جا از اصول خاصی آغاز كنند و به اصطلاح علوم بشری را نظام مند كنند. به همین دلیل در قرن هفدهم و هجدهم، هرمنوتیك و مسائل آن با مباحث و مسائل منطق، همزیستی یافت. در میان عقل گرایانی كه به هرمنوتیك اقبال خاصی نشان داده اند، جان مارتین كلادنیوس (۱۷۵۹-۱۷۱۰) اهمیت ویژه ای دارد. كلادنیوس، افق جدیدی در هرمنوتیك گشود و به نكاتی فراتر از آنچه دان هاور بدان می اندیشید، اشاره كرد؛ زیرا دان هاور صرفاً تصوری منطقی از هرمنوتیك به دست می داد و آن را به منطق ملحق می كرد. كلادنیوس هرمنوتیك عام یا نظریه تفسیر را از منطق جدا كرد و در كنار منطق، آن را به عنوان علمی كمكی برای علم بشری، بنیان نهاد. از نظر كلادنیوس، رسالت و وظیفه آن كمك به درك معنای حقیقی متن است. واپسین نظریه پرداز هرمنوتیكی در عصر روشنگری، جورج فردریك می یر (۱۷۷۷-۱۷۱۸) است. از نظر وی هرمنوتیك، علم به قواعدی است كه لحاظ آنها ما را بر درك معانی از نشانه های آنها قادر می سازد. پس تفسیر نشانه ها و موضوعات لفظی، فقط بخشی از هنر عام تفسیر است؛ هنری كه قابل به كار بستن در همه نشانه ها، اعم از نشانه های طبیعی، جعلی و اعتباری است. می یر نیز مانند دان هاور، صدق هرمنوتیكی را هدف قرار داده است، نه صدق متافیزیكی و منطقی را.
هانس گئورگ گادامر، نقطه آغازین هرمنوتیك را نهضت اصلاح دینی می داند؛ نهضت اصلاح دینی، به رهبری مارتین لوتر، بر آن بود كه كتاب های مقدس را بدون پیشداوری های سنت كلیسایی و بی هیچ واسطه دیگری مورد فهم قرار دهد و این آغاز رویكرد تفسیر نوپدیدی بود. در عصر روشنگری این سمت و سو تقویت شد و به عرصه های دیگر تفسیر متن، غیر از تفسیر متون دینی، گسترش یافت و زمینه های شكل گیری هرمنوتیك عام فراهم آمد كه دیگر مختص به هرمنوتیك كتاب مقدس نبود. از این رو مبدأ تاریخی هرمنوتیك را در دنیای مسیحیت، باید نهضت اصلاح دینی قرن شانزدهم دانست. حال آن كه ویلهلم دیلتای، شروع و استقلال آن را از لغت شناسی به شلایر ماخر (۱۸۳۴-۱۷۶۸) برمی گرداند. نزد شلایر ماخر، ماهیت فهم همان بازسازی گذشته، همدلی با مؤلف و راه یافتن به ذهنیت اوست. وی برخلاف پیشینیان خود كه همگی هرمنوتیك را در فن فهمیدن خلاصه می كردند، راه دیگری پیمود و در نفس فهمیدن و ماهیت آن بحث كرد و هرمنوتیك را تنها یك فن دستوری ندانست. از نظر دیلتای، افقی جدیدی كه شلایر ماخر در زمینه فهم متن و گفتار گشود، می تواند مبنایی برای همه حوادث تاریخی وحتی فهم مطلق علوم انسانی باشد. از این رو هرمنوتیك در معنای اصیل و واقعی خویش، با شلایر ماخر آغاز می شود. شلایر ماخر در اندیشه هرمنوتیكی خویش، به نكاتی اشاره كرد كه مورد توجه متفكران بعد از او قرار گرفت و حتی منبع الهام هرمنوتیك قرن بیستم شد؛ یكی از نكات مهم در اندیشه شلایر ماخر، توجه به عدم كفایت قواعد زبانی و دستوری برای حصول فهم و تفسیر متن است. هرمنوتیك، پیش از شلایر ماخر تمام رسالت خود را در ایفای وظیفه ای تكنیكی و ترسیم و تنقیح قواعد ادبی و دستوری برای حصول فهم می دانست. بنابراین صحیح تر آن است كه شلایر ماخر را بنیانگذار «هرمنوتیك مدرن» بدانیم نه پایه گذار دانش هرمنوتیك.
اما در قرن نوزدهم، فیلسوف و متفكر آلمانی، ویلهلم دیلتای افقی نو را در مباحث هرمنوتیكی گشود. دیلتای، متفكری بود كه عمیق و ریشه ای با مشكل روش شناختی تاریخ گروی درگیر شد و كوشید بر پایه سنت هرمنوتیكی كه از اسلاف خویش به ارث برده بود، به حل آن بپردازد. سنت هرمنوتیكی ای كه از گذشته تا زمانی دیلتای حاكمیت داشت، به شدت تحت تأثیر عینیت گرایی و رئالیسم خام در باب معنا و تفسیر متون بود. براساس این گرایش و تلقی، معنای واحد و اصلی موضوع مورد تفسیر، قابل شناخت و دسترس است. دیلتای نیز با اعتقاد به این سنت فكری پا به عرصه هرمنوتیك نهاد و مانند شلایر ماخر به عینیت فهم معتقد شد و از این جهت وی نیز با هرمنوتیك فلسفی تقابل دارد.
در قرن بیستم در حوزه هرمنوتیك سه متفكر برجسته را می توان نام برد: هایدگر، گادامر و پل ریكور. مارتین هایدگر مبدأ هرمنوتیك فلسفی است؛ وی چرخشی انقلابی و نوین در مسیر دانش هرمنوتیك بوجود آورده است. هایدگر در «هستی و زمان» هدف اصلی خویش را پی ریزی بنیانی برای تحقیق در معنای هستی می دانست او روش كار خویش را نیز كه تفسیر و تحلیل دازاین و تبیین ساختار وجودی آن است، روشی هستی شناسانه و پدیدارشناسانه و درعین حال هرمنوتیكی می نامید. بنابراین از این زاویه تمام دستاوردهای هایدگر در تحلیل وجودی دازاین، هرمنوتیكی است؛ همان طور كه پدیدارشناسانه و هستی شناسانه است. مقصود ما از اندیشه های هرمنوتیكی هایدگر افكار و ایده های خاص او در باب ماهیت فهم و ارتباط آن با هستی آدمی و سایر ویژگی های فهم است. مباحث هایدگر در زمینه ماهیت فهم و هرمنوتیكی بدون آن و تقدم فهم هرمنوتیكی بر فهم گزاره ای كه در زبان و در قالب قضیه بیان می شود، حلقوی و دوری بودن فهم و تأثیرپذیری آن از پیش دید و پیش تصور، تاریخی بودن وجود انسانی، نگاه تازه به مقوله فهم متن و تلاش برای فهم ناگفته ها به جای گفته های متن، نمونه هایی از جنبه هرمنوتیكی اندیشه او است.
بسط و شرح و تنقیح هرمنوتیك فلسفی بیش از همه مرهون شاگرد برجسته هایدگر، هانس گئورگ گادامر است. مساعی وی در شرح و بسط آموزه های هرمنوتیكی هایدگر و تبیین منظم وجامع هرمنوتیك فلسفی، به ضمیمه طرح دیدگاه های تازه، قرن بیستم را به كانون و محور بحث های فلسفی بدل كرد. در مجموع می توان گفت هرمنوتیك گادامر آمیزه ای از آرای هایدگر بویژه در هستی و زمان و تلقی هگل از تجربه است. گادامر بر آن بود كه تحلیلی از فهم و شرایط وجودی حصول آن را تفسیر كند. در باب آرای هرمنوتیكی گادامر مباحث گسترده و فراوانی قابل طرح است: مراد او از هرمنوتیك فلسفی، ارتباط اندیشه او با هایدگر، تلقی وی از ماهیت فهم و تفسیر، نقش زبان در هرمنوتیك وی، تنها نمونه هایی از بحث های جدی پیرامون هرمنوتیك فلسفی گادامر را تشكیل می دهد. اندیشه هرمنوتیكی گادامر تناسب فراوانی با آرای هایدگر دارد، با این تفاوت كه گادامر، تا اندازه زیادی هرمنوتیك فلسفی را به مباحث هرمنوتیكی پیش از هایدگر نزدیك كرد. گادامر با هایدگر در نفی ارائه روشی برای فهم متن یا فهم مطلق علوم انسانی موافق است و هرمنوتیك را هنر فهم یا روش شناسی علوم انسانی تلقی نمی كند و بدین جهت، تبیین فلسفی علم فهم و شرایط وجودی حصول آن را وجهه همت خویش قرار می دهد و در عین حال، ایده فلسفی خویش را بر مقوله فهم متن و آثار هنری و ماهیت علوم انسانی تطبیق می كند و بدین وسیله به طور مستقیم به بسیاری از پرسش های اصلی هرمنوتیك پیش از هایدگر نقب می زند و درباره مباحثی نظیر امكان فهم عینی، مسأله حقیقت در علوم انسانی، جایگاه روش در وصول به فهم عینی و حقیقی، امكان دستیابی به فهم برتر از یك اثر و مانند آن اظهارنظر می كند. هرمنوتیك فلسفی گادامر در پی رسیدن به شرایط بنیادینی است كه زیربنای پدیده فهم در همه اشكال آن قرار می گیرد؛ از نظر وی فقط به این علت فهم حاصل می شود كه مفسر و موضوع فهم، با وجود بیگانگی ظاهری و فاصله تاریخی، به لحاظ درونی در وضعیت ارتباط با یكدیگر به سر می برند. ورود مباحث هرمنوتیك به حوزه های گوناگون دانش را باید مرهون تلاش های گادامر دانست كه خود تولدی جدید را در بحث هرمنوتیك موجب شد.
هابرماس و ریكور نیز سهم بسزایی در گسترش مباحث هرمنوتیكی به حوزه علوم اجتماعی داشتند. هابرماس بر آن بود كه هرمنوتیك گادامر عام نیست و نمی تواند همه فهم ها را پوشش دهد. از نظر وی تحلیل گادامر از ماهیت فهم، در فهم هنری و تاریخی پذیرفتنی است ولی تفسیر و فهم علم اجتماعی را دربرنمی گیرد. از این رو در علوم اجتماعی به جای هرمنوتیك باید درپی تفكر «انتقادی» و نقد «ایدئولوژی» باشیم. بنابراین رویكرد اصلی هابرماس، هرمنوتیكی نیست بلكه معطوف به تفكر انتقادی است و تداوم این رویكرد او را به نقد هرمنوتیك كشانده است.
پل ریكور مفهوم متن را توسعه می دهد و نظریه هرمنوتیكی خود را كه مبتنی بر تلقی خاص از متن است، قابل انطباق بر فهم علم اجتماعی نیز می داند. بدین ترتیب هرمنوتیك به حوزه فلسفه علوم اجتماعی گام می نهد. تلاش های علمی ریكور را با وجود تنوع و گستردگی فراوان، می توان در چارچوب هرمنوتیك و ارائه نظریه تفسیری خلاصه كرد. در تقسیم بندی كلی، ریكور به نحله هرمنوتیك فلسفی و پدیدارشناسی هرمنوتیكی وابسته است؛ گرچه روش و درونمایه هرمنوتیك وی، با هرمنوتیك هایدگر و گادامر تفاوت هایی آشكار دارد. دیدگاه های هرمنوتیكی هایدگر و گادامر چارچوبی مشخص دارد، اما اندیشه هرمنوتیكی ریكور سیر تكاملی دارد و پرونده مباحث تفسیری وی هماره مفتوح است. نگرش ریكور، هرمنوتیك وی را به سطح مباحث معناشناختی و روش شناختی نیز می كشاند و ریكور را با گونه های مختلف پدیدارشناسی هرمنوتیكی و روش های مختلف جست وجوی معنا درگیر می سازد. با توسعه ای كه ریكور به گفتمان نوشتار و متن می دهد، پدیدارشناسی هرمنوتیكی به قلمرو و تفسیر متن و نماد و استعاره محدود نمی شود بلكه روانكاوی و تفسیر رؤیا، دین شناسی مبتنی بر اسطوره شناسی و تحلیل و تفسیر عمل اجتماعی نیز دیگر گونه های پدیدارشناسی هرمنوتیكی تلقی می شود.
ع. غلامی
منبع : روزنامه ایران