شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


نی بر آن کو عاریت نامی نهد


نی بر آن کو عاریت نامی نهد
تروریست از من مهربان تر و پرحوصله تر پیدا نمی کنید. سوءتفاهم است اگر خیال کنید من دچار بداخلاقی مطبوعاتی شده ام. یکی دو نفر پیغام و پسغام داده اند که «به خدا نیست بداخلاق تر از تو»، در حالی که رفقایم شاهدند که «به خدا نیست خوش اخلاق تر از من». درست است که به کسوت بن لادنی درآمده ام، اما با مردم که جنگ و دعوا ندارم. نهایت به هشت، ده نفر چیزی می گویم و چیزی می شنوم و بعد هم همه چیز تمام می شود و زنده یا مرده به پرگار سابق خود برمی گردم. درست است که از صرافت «دل به دست آوردن» افتاده ام، اما دلی هم نمی خواهم بشکنم که از قدیم گفته اند «دل شکستن هنر نمی باشد». نه با کسی دعوا دارم و نه از کسی کینه یی بر دل نشانده ام که تازه اگر هم داشته و نشانده باشم، آنقدر عقل و کفایت دارم که بدانم جای طرح آنها در روزنامه نیست. برای همین نصف بیشتر اشخاص محترمی که در لیست این «بن لادن بازی» هستند از زمره دوستانم هستند و با آنها نان و نمک خورده ام و هیچ تمایلی هم به قطع ارتباط با آنها ندارم و حتی فکر می کنم آنقدر ظرفیت و حوصله دارند که این لحن حرف زدنم آزارشان ندهد.
این توضیحات درست در گرماگرم عملیات انتحاری کار بی نمکی است و شور و حال بازی را از بین می برد و طرفین را از دل و دماغ می اندازد و خاصه خوانندگان را بی حوصله می کند و این ستون تازه احداث را هم تبدیل به ستونی بی رمق، مثل هزاران ستون بی رمق دیگر می کند. اما چه کنم که نمی توانم ببینم ترکش یکی از نوشته هایم، بی جهت خاطر رفیق نادیده یی مثل محمد رحمانیان را آزرده کرده و او را برآشفته تا به «کینه توزی»ام جواب بدهد؟ ضمن اینکه من چه کینه یی می توانم از بیضایی داشته باشم؟ حقیقتاً در این ستون بنا را بر جواب و مجادله با کسی نگذاشته بودم و گفتم ترور که جواب ندارد. جواب ها را به نقدها باید نوشت و با منتقدان باید درافتاد. من که خود به رغبت و اراده به انتحار پناه آورده ام چه جوابی و چه کشکی و چه دوغی؟ چیزی گفته ام و بقیه هم می توانند بیایند و بگویند. اما این وسط با رحمانیان چه باید بکنم؟ بگذارم تا ابد از لابه لای انبوه ریش و مو، این طور عصبانی به من نگاه کند، یا چند سطری بنویسم و اخمش را باز کنم و تصویرش را در ذهنم مهربان تر کنم. من که با او نامهربانی نکرده ام، چرا او باید از بالای نوشته اش چپ چپ به من نگاه کند؟ آیا همه این دعوا فقط به خاطر الف و نونی است که به سهو از نامش انداخته ام؟ بابت حافظه لعنتی ام حاضرم عذر فراوان بخواهم و به تاوانش هزاران الف و نون را به رحمانی اش بچسبانم و قول بدهم که تا آخر عمر این نام را به غلط، کم و اضافه اش نکنم، اما آیا بابت بیضایی هم باید از او عذر بخواهم؟ آیا بیضایی در زمره مقدسات ایشان است که نباید وهنی به ساحت اقدس اش صورت بگیرد. از بیضایی هم البته می توانم عذر بخواهم، اما محمد رحمانیان چه دخلی به حضرت استاد دارد؟ آیا در برابر وکیل مدافع ایشان قرار گرفته ام؟
جناب رحمانیان به نقل از استاد در نمایشنامه سلطان مار نوشته اید که اسم ها از آسمان می آیند. این جمله مبارک البته از استاد نیست و منبعش را باید در لسان حدیث پیدا کنید که فرموده اند؛ «الاسما تنزل من السماء». اما این اسماء ربطی به اسم های متداول که یکدیگر را با آنها می نامیم، ندارند. قطعاً در این مجال فرصت آن نیست تا در این باره شرح مبسوطی خدمت تان عرض کنم، اما همین قدر می گویم که دایره شمول این فرموده اسم های محترم و غیرمحترم ما را که به عاریت پدران مان بر ما نهاده اند، دربر نمی گیرد. آیا «قوچلی» و «همین بس» و «صدتومنی» و... را آسمان فرو فرستاده تا پدری نادان روی بچه اش بگذارد؟ فقط اسم های چپ اندرقیچی را نگویم، قطعاً هر کدام ما در آسمان نامی داریم که ممکن است با اسم عاریتی مان همخوان نباشد. به تعبیر مولانا «اسم هرچیزی تو از دانا شنو / سر رمز علم الاسما شنو / اسم هر چیزی بر ما ظاهرش / اسم هر چیزی بر خالق سرش/ نزد موسی نام چوبش بد عصا/ نزد خالق بود نامش اژدها»...یعنی اسم آسمانی با این اسم زمینی معلوم نیست که یکی باشد. «مرد را بر عاقبت نامی نهد / نی بر آن کو عاریت نامی نهد». بنابراین بی جهت نام های عاریه یی مان را به استناد این حدیث شریف، تقدیس نکنیم و نگوییم کرگدن و بن لادن و چی چی ماکان و رخشید فلان از آسمان آمده اند. آنها از ذهن هایی چون ذهن من و شما بیرون آمده اند که گاهی خوش می نشینند و گاهی بد. و گاهی آنقدر بد که به هیچ زور و ضربی توی حافظه بی رمق من نمی مانند.
ازدواج امری است بین دو نفر که به هیچ نفر سومی مربوط نیست. اصل، دختر و پسر یا زن و مردند که باید راضی باشند. به قول قدیمی ها علف باید به دهن بزی شیرین بیاید. اگر من نام شریف سرکار خانم شمسایی را نبردم و از تعبیر همسر استاد استفاده کردم، یقین بدانید که نیش و کنایه یی در کار نبوده که اصلاً چرا باید بوده باشد؟ من در نوشته ام اشاره یی به هویت مستقل ایشان نداشتم و چیزی هم از هویت مستقل ایشان نمی دانم. یعنی نه نمایشنامه یی از ایشان تا به حال خوانده ام، نه اثر هنری دیده ام و نه بازی مستقلی در تئاتری یا فیلمی غیر از فیلم های استاد تماشا کرده ام. اصلاً موضوع بحث من ایشان نبوده اند. ضمن اینکه در مملکت ما رسم است از قدیم که بسیاری از زن ها را به نام شوهران شان می شناسند؛ خاصه اگر شوهران شان مردان نامی و بلندآوازه یی بوده باشند همیشه زیر سایه آن نام هاست که هویت می یابند. حتی همین الان هم زنان محترمی هستند که شوهران شان به رحمت خدا رفته اند، اما به عنوان بیوه آنها نامیده می شوند و کسی هم به هواخواهی شان عصبانی نمی شود که «اسم ها از آسمان می رسند».
در آخر یادداشت تان به تاسی از تماشاگران فوتبال که داوران را با شعارهایشان می نوازند توصیه کرده اید که «دقت کن». این نصیحت را با گوش جان می پذیرم و در این امر سعی بلیغ می نمایم، اما قدری برایم مایه تعجب و تاسف است وقتی می بینم که کارگردان و روشنفکر و هواخواه استاد، در حالی که مانیفست چو (درست گفتم؟) آن هم به زبان انگلیسی، به روی صحنه می برد، موقعی که پای فحش و نصیحت توامان وسط می آید، از روی دست تماشاچیان فوتبال، مشق می کند. می ترسم یک وقت به دفاع از استاد به سراغ صندلی های اتوبوس ها بروید و... بگذریم. باز هم اگر ناخواسته شما را آزردم، صمیمانه عذر می خواهم.
سیدعلی میرفتاح
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید