یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


دنیای کودکانه یک سفالگر طبیعت گرا


دنیای کودکانه یک سفالگر طبیعت گرا
اگر دلتان می‌خواهد از تشویش‌های کاذب و هراس‌انگیز روزگار به اصطلاح پیشرفته ما کمی فاصله بگیرید، حتماً به شما توصیه می‌کنم سری به کارگاه کوزه‌گری و سفالگری استاد فخر موسوی بزنید.
دنیای استاد سعید فخر موسوی مملو از کودکی است. کودکی‌های یک روستایی مهاجر که هنوز هم که هنوز است خودش را بعد از قریب ۷۰ سال زندگی کودکی می‌انگارد ساده و صادق. کودکی که دنیایش سرشار از ماهی‌های رنگارنگ تنگ بلور شب عید نوروز است. کودکی که بوی کاهگل را می‌شود در تک تک کوزه‌ها و سفال‌هایی که می‌سازد حس کرد.
کودکی که هنوز عاشق طبیعت و شگفتی‌های پر جذبه آن است. شاید به همین خاطرهم هست که سعید فخر موسوی از تجربه کردن و خطا کردن ابایی ندارد. با این همه استاد فخر موسوی گاهی هم یادش می‌افتد که پدری است ۶۹ ساله. این زمان است که خیام می‌خواند و حافظ و سعدی و البته کمی هم سیاوش کسرایی. دنیای این کودک همچنان روستایی مانده پر است از ماهی و نوستالژی و کاهگل و خشت، پر است از رنگ‌های خیره‌کننده، پر است از عشق به طبیعت و احترام به آن. استاد فخر موسوی از کودکانه زیستن ابایی ندارد. از روستایی‌بودنش نیز. او مثل تمام کودکان در لحظه زندگی می‌کند و غرق در اکنون است و با این همه رباعیات خیام را همواره زیرلب دارد و از او می‌گوید. با هم بخش‌هایی از گفت‌وگو با او را که در کارگاه و منزلش انجام شد می‌خوانید:
▪ این درسته که چون انسان از خاک است پس به خاک هم علاقه دارد؟
ـ خیام می‌گوید: «یک چند به کودکی استاد شدیم/ یک چند به استادی خود شاد شدیم/ پایان سخن شنو که ما را چه رسید/ چون خاک برآمدیم و برباد شدیم.» به‌نظرم همین‌طور است که شما می‌گویید.
جالب است که ما ایرانی‌ها هروقت می‌خواهیم از کوزه حرف بزنیم یاد خیام می‌افتیم و هروقت از خیام حرف می‌زنیم یاد کوزه.
دلیلش این است که خیام در سرتاسر رباعیاتش به طرزی خلاق صور خیالی را که با کوزه و خاک مناسبت دارد به کار می‌برد تا اصل فناپذیری دنیا و مافیها را نشان دهد.
▪ چرا؟ دلیلش در چیست؟
ـ البته در این باره باید اهالی ادبیات حرف بزنند اما من به نوبه خودم فکر می‌کنم که طبیعت گذرای گِل که وجود دنیایی ما را می‌سازد باید دائماً یادآور شکنندگی و بی‌ارزشی تلاش‌های دنیایی باشد. خیام در جایی می‌گوید:« دی کوزه‌گری بدیدم اندر بازار/ بر تازه گِلی لگد همی زد بسیار/ و آن گِل به زبان حال با وی می‌گفت:/ من هم تو چو بوده‌ام،مرا نیکو دار.»
▪ من که فکر می‌کنم خیام کوزه را نماد عمر کوتاه انسان می‌داند، شما چطور؟
ـ درست است. خاک و کوزه و گل نمادهای موثری برای اشاره به گذرابودن زندگی هستند. با این همه در اشعار خیام کوزه‌گر در بعضی از مواقع عالم و همه چیزدان است. کوزه در اشعار خیام نماد انسان است.
▪ شما خودتان چقدر به خیام و اشعارش فکر می‌کنید؟
ـ اصلاً عشق به خیام و اشعارش بود که مرا کوزه‌گر کرد.خیام الهام بخش من در بسیاری از کارهایم بوده است. پیام ساده خیام درباره اینکه انسان موجودی فناپذیر است و همیشه چراغ راه من در تمام زندگی‌ام بوده. درباره خیام من البته بیشتر از این نمی‌توانم حرف بزنم که زمزمه اشعارش در حین سروکله‌زدن با خاک و گل و کوزه مرا به این جایی رسانده که شما حالا می‌بینید.
▪ کدام شعر خیام را بیشتر دوست دارید؟
ـ من یک زمانی برای استاد شجریان یک کفش گِلی درست کردم که در کف آن همین شعری که پیش‌تر از خیام خواندم را نوشتم. دی کوزه‌گری بدیدم در بازار/ بر تازه گلی لگد همی زد بسیار و...
با این همه در کارهای شما اشعار شعرای دیگری هم دیده می‌شود.
من اساساً به ادبیات و شعر علاقه بسیاری دارم. برای همین هر وقت جمله زیبایی می‌شنوم یا شعر قشنگی به گوشم می‌خورد حتماً آن را در جایی یادداشت می‌کنم. خیلی وقت‌ها هم برای اینکه یادم بماند همان شعر را روی کوزه‌ها می‌نویسم.
▪ شعرهای کدام شاعران را دوست دارید؟
ـ بیشتر به اشعار شاعران نوگرا توجه می‌کنم. مثل سیاوش کسرایی یا حمید مصدق یا احمد شاملو یا فروغ فرخزاد اما از آثار شاعران کلاسیک هم خیلی لذت می‌برم. مثل حافظ، مولانا، سعدی، فردوسی و... با این همه برای من خیام چیز دیگری است.
▪ چرا؟ چون از کوزه و کوزه‌گری زیاد سروده؟
ـ نه فقط به این خاطر. شاید نگاه ویژه‌ای که او به دنیا دارد. خیام روح منتقد ما ایرانی‌ها را به رخ دنیا می‌کشد. او در تمام اشعار بیهوده‌بودن حرص دنیا را به تصویر می‌کشد و تلاش می‌کند تا به ما بیاموزد که آنچه ماندنی است عشق است و عاشقانه زیستن. در یکی از رباعی هایش می‌گوید: «سر دفتر عالم معانی عشق است/ سر بیت قصیده جوانی عشق است/‌ای آنکه خبر نداری از عالم عشق/ این نکته بدان که زندگانی عشق است.»
▪ جالبه! شما یک خیام‌شناس واقعی هستید؟
ـ شما اغراق می‌کنید و به من لطف دارید اما واقعیت این است که من برای خیام خیلی احترام قائلم. به نظرم ما در مورد خیام کمتر تحقیق و بررسی کرده‌ایم. حال آنکه رباعیات این منجم ریاضیدان می‌تواند سرمشق بسیاری از ما باشد.
▪ چرا کوزه و کوزه‌گری هنوز که هنوز است با انسان مانده؟
ـ شما ببینید انسان شهری چقدر امروز داغان است؟ چرا؟ چون از ذات خودش که طبیعت است دور شده است. بسیاری از روانشناسان معتقدند که لمس خاک انسان را آرام می‌کند. به‌نظرم این حرف درست است. چون انسان از خاک برآمده و خلق شده و عاقبت هم به خاک می‌رود. چون خاک به انسان یادآوری می‌کند که دنیا محل گذر است و حرص‌خوردن برای آن بیهوده است. شما ببینید کسی که در طبقه دهم یک آپارتمان زندگی می‌کند چقدر از ذات خودش دور است. چنین کسی کمتر می‌تواند طبیعت را بفهمد. ما هر چقدر از خاک دور بشویم از خودمان دور شده ایم. شاید برای همین هم هست که فیلسوف و دانشمندی چون خیام اینقدر بر خاک و کوزه و گِل تاکید می‌کند. در جایی می‌گوید: «این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت/ چون آب به جویبار و چون باد به دشت/ هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت/ روزی که نیامده است و روزی که گذشت.
▪ با این حال حتی همان انسان شهرنشین امروزی که در طبقه دهم یا پانزدهم آپارتمان زندگی می‌کند، هنوز که هنوز است کوزه‌ای را ولو به تزئین در خانه‌اش جای داده است. چرا انسان اینقدر به کوزه علاقه دارد؟
ـ کوزه از خاک است و خاک نمادی از گذشته و آینده انسان. شاید او می‌خواهد با این کارش گذشته خودش را فراموش نکند. شاید بی‌آنکه بداند چرا این کار را می‌کند اما چون ذات ما از خاک است و عاقبتمان هم در خاک پس اگر جایی کوزه‌ای ببینیم بی‌اختیار می‌ایستیم و به کوزه تماشا می‌کنیم.
▪ در کارهای شما یک نوع نوآوری دیده می‌شود. رنگ‌ها و طرح‌ها و حجم‌هایی که اختیار می‌کنید منحصربه‌فردند. چطور به این مرحله رسیدید؟
ـ من وقتی به این کار روی آوردم بیشتر دنبال تجربه اندوزی در علقه‌های فکری و زیبایی شناختی خودم بودم. برای همین هم بود که اصلاً توجه آنچنانی به مسائل مادی این شغل نداشتم. البته بعدها خودش مسائل مادی خودش را هم حل کرد. من سال‌ها قبل از رسیدن به سفال و سفالگری و گِل و کوزه، نقاش بودم و نقاشی می‌کردم و طراحی.
▪ که البته آنجا هم ظاهراً به تجربه و تجربه‌گرایی خیلی اهمیت می‌دادید؟
ـ همین‌طور است. مثلاً مدت‌ها خودم را با آبرنگ مشغول کرده بودم و تلاش می‌کردم تا رنگ واقعی طبیعت را با آبرنگ پیدا کنم. ضمن آنکه علاقه بی‌حد و حصری به طبیعت داشتم. به همین خاطر برای تصویرکردن طبیعت از هیچ آزمایشی دریغ نمی‌کردم. برای نمونه عرض می‌کنم که بعد از سال‌ها سروکله‌زدن با آبرنگ، سراغ مداد شمعی رفتم. مثلاً برای تصویرکردن پاییز یا زمستان، از این شیوه استفاده می‌کردم. چنانکه به‌عنوان نمونه تلاش می‌کردم سفیدی شاخه‌های برف‌گرفته سپیدارها که در رنگ سرمه‌ای آسمان خودنمایی می‌کردند را با مداد شمعی تصویر کنم. برای امتحان رنگ بنفش و سرمه‌ای را در کاغذ ترکیب کردم و خودبه‌خود جاهایی از اینها سفید می‌ماند و به من کمک می‌کرد که به خواسته‌ام برسم. بنابراین تلاش کردم تا همین سبک را وارد کار سفال کنم که البته جواب هم داد.
▪ پس به همین خاطر است که طراحی‌های شما روی کوزه با مداد شمعی است؟
ـ دقیقاً، البته این یکی از کارهای من است. خیلی وقت‌ها رنگ‌های مورد نیازم را با قلم‌مو می‌زنم که جواب هم می‌دهد.
▪ فرم‌ها چطور؟
ـ در مورد فرم‌ها خلاقیتی اگر هست و نوآوری اگر شما می‌بینید از آن دخترم و پسرم است که مدرن‌تر از من می‌اندیشند.
▪ طرح‌هایی که بر اغلب کارهای شما می‌نشیند خیلی کودکانه است. چرا اینقدر به طرح‌های اینچنینی تاکید دارید؟
ـ مثل کدام کار؟
▪ مثلاً همین ماهی که در چند کار اخیرتان در کارگاه دیدم یا همین خانه‌ای که در دل آن ماهی روی آن سفال قرار گرفته، از کجا به این طرح‌ها رسیده‌اید؟
ـ اصلاً من و خانواده‌ام کودکانه دنیا را می‌بینیم.
▪ چرا؟
ـ فکر می‌کنم کودکانه اندیشیدن خیلی شعف آور است. خیلی زیباست. چون کودکان درست‌ترین انسان‌های جهان هستند. آنها هرگز دروغ نمی‌گویند و اگر هم دروغ بگویند آنقدر خنده‌دار این کار را می‌کنند که آدم بزرگ‌ها خنده‌شان می‌گیرد.
▪ شما چطور؟ شما هم کودکانه دروغ می‌گویید؟
ـ چقدر دلم می‌خواهد وقتی دروغ می‌گویم خنده‌ام بگیرد، البته بعضی وقت‌ها آنقدر بد دروغ می‌گویم که خودم خنده‌ام می‌گیرد چه برسد به اطرافیان.
▪ شاید بتوانم اینطور بگویم که شما کودکی خودتان را گم نکرده‌اید؟
ـ (می‌خندد) نه گم نکردم. خوشبختانه هنوز گم نکرده‌ام. هنوز هم کودکانه می‌گردم و کودکانه فکر می‌کنم. با اینکه ۶۹ سالم شده است. با این همه مرتب کوه می‌روم و در دل طبیعت به سر می‌برم و قله رفتن و در قله بودن هنوز هم برایم یک حادثه مهم است. درست مثل یک کودک.
▪ شاید یکی از دلایلی که منِ کودک شما در شما بیشتر از سایر من‌های شما فعال است همین طبیعت گرایی شماست؟
ـ شاید، به‌هرحال انسان طبیعت‌گرا انسان کودک پیشه‌ای است. برای من طبیعت یک الگوست.
▪ نقاشی‌هایی که روی کوزه‌ها خلق می‌کنید از کجا الهام می‌گیرید؟ از کودکی‌تان؟
ـ هر وقت دیدید ماهی کشیدم بدانید کودکی خودم را روی کوزه پیاده کرده‌ام.
▪ و شما ماهی بسیار می‌کشید.
ـ ماهی قرمز و ماهی حوض. برایم ماهی‌ها یک دنیا هستند. دنیایی از کودکی. کودکی‌هایی که در مراغه داشته‌ام. در تبریز. گرچه خیلی کودکی نکردم اما همیشه کودک مانده‌ام و به این موضوع افتخار می‌کنم.
▪ من می‌توانم مدعی بشوم که دنیای شما را ماهی‌ها احاطه کرده‌اند؟
ـ ماهی برای من یک حس نوستالژیک نسبت به کودکی‌هایم هست. ماهی قرمز من را به یاد عید و هفت سین و آن فضای عجیب و غریب پیش از تحویل سال می‌اندازد. کدام یک از ما هست که در برابر ماهی قرمزهای کوچک تنگ هفت‌سین مقاومت کند و کودکی‌اش را به یاد نیاورد؟ بله. من به ماهی خیلی علاقه دارم.
▪ شاید به همین خاطر است که در اغلب کارهایتان ماهی‌ها را می‌بینیم.
ـ البته ماهی محور است اما فقط ماهی نیست. ماهی‌ها در دل خودشان روایتی دارند از گذشته من. از روزهایی که باید کودکی می‌کردم و نکردم؛ روزهایی که در تهران در چاپخانه‌ای سر می‌کردم برای امرار معاش.
▪ رنگ‌ها هم در کارهای شما نمود ویژه‌ای دارند.
ـ اگر قبول کرده باشیم که دنیای من یک دنیای کودکانه است، پس باید بپذیریم که رنگ‌ها در دنیای من حرف اول و آخر را می‌زنند.
▪ با این همه رنگ‌هایی که به‌کار می‌گیرید گاهی هم روستایی است.
ـ من رنگ‌ها را از طبیعت الهام می‌گیریم. شما درست می‌گویید. در حقیقت رنگ‌هایی که من در سفال‌ها و کوزه‌ها به‌کار می‌گیرم خیلی روستایی‌وار هستند. دوستان هنرمند من که به اینجا می‌آیند همیشه به من می‌گویند تو هنوز روحیات و خصوصیات روستایی خودت را حفظ کرده‌ای.
▪ یعنی تلاشتان بر این است که همچنان در این عصر دود و آهن و ماشین، روستایی بمانید؟
ـ یقیناً، اصلاً دلم نمی‌خواهد شهری شوم. آن هم به معنای امروزی‌اش. به‌نظرم انسان‌های شهرنشین امروزی در کشور ما فقط ظاهری شهروندی دارند. اگر به ذات رفتار و کارهای آنها خیره شوی متوجه می‌شوی که روستایی‌هایی هستند که خیال می‌کنند شهرنشینند.
▪ من خودم می‌گویم ما «روستاییانی» هستیم شهرنشین، شما با این تعبیر موافقید؟
ـ به‌نظرم همین‌طور است. با این همه بیهوده تلاش می‌کنیم برای رفتار‌های روستایی خودمان تعاریفی شهری پیدا کنیم.
▪ با این همه چقدر امیدوارید که این حس روستایی‌بودن در آثار فرزندان شما هم باقی بماند؟
ـ خیلی کم، خیلی. به‌هرحال دنیای آنها مثل دنیای من نیست. آنها مربوط به عصر تکنولوژی و اینترنت و ماهواره هستند. فراموش نکنید که همین چند روز پیش مریخ پیما توانست روی کره مریخ فرود بیاید. در چنین اوضاع و احوالی نباید خیلی به روستایی ماندن نسل‌های بعدی امیدوار بود.
▪ از ویژگی‌های بارز کارهای شما یکی هم استفاده از کلمه و شعر در طراحی آنهاست. چطور به این رسیدید؟
ـ البته نوشتن شعر روی کوزه و سفال پیش از این هم بوده و من کار تازه‌ای در این باره نکرده‌ام.
اما شما شعر را محور طرح هایتان قرار می‌دهید. مثلاً روی یکی از سفال‌ها اصلاً ما طرحی نمی‌بینیم و تمام طرح شعری است از سیاوش کسروی.
خب این یک جور حدیث نفس است. بیشتر دغدغه‌های ذهنی و فکری‌ام را روی سفال یا کوزه پیاده می‌کنم و خوشحالم که این موضوع به چشم شما آمده.
▪ انتخاب اشعار بر چه مبنایی است؟
ـ بستگی به حال و هوای من دارد. مثلاً خیلی وقت‌ها نیمه شب از خواب می‌پرم و احساس می‌کنم تا این شعر یا این طرح را روی سفال یا کوزه پیاده نکنم آرام نمی‌گیرم. پس بلند می‌شوم و سراغ کار می‌روم.
همین الان در سفالی که مشغولش بودید جمله زیبایی دیدم.
می گوید:کرم ابریشم یک عمر می‌بافت تا یک روز پروانه شود. نمی‌دانم راوی و نویسنده این شعر چه کسی است اما از سر صبح است که این شعر مدام در مغز من حضور دارد و تا آن را روی سفال پیاده نکردم آرام نگرفتم.
▪ چه میزان از آثارتان را با الهام از موسیقی می‌سازید؟
ـ موسیقی در خون من است. من سال‌های بسیاری از عمرم را صرف تصنیف فروشی کردم. آن زمان که ما جوان بودیم مثل حالا نوار و سی‌دی و این چیزها نبود. مردم تصنیف می‌خریدند. ما تصنیف‌ها را می‌خواندیم و آنها می‌آمدند از ما می‌خریدند. من مجبور بودم برای اینکه تصانیف را بفروشم آنها را با صدای بلند در کوچه و خیابان بخوانم. از همان ایام موسیقی را پیدا کردم و در خودم آن را تقویت کردم. موسیقی حالا بخشی از وجود من است.اصلاً بدون موسیقی کار نمی‌کنم.
▪ با کدام موسیقی بیشتر ارتباط برقرار می‌کنید؟
ـ خب مسلماً موسیقی سنتی، اما خیلی وقت‌ها که بچه‌ها موسیقی‌های کلاسیک و امروزی گوش می‌دهند، من هم گوش می‌دهم.
▪ روزی چند ساعت سفالگری می‌کنید؟
ـ من هر روز از ساعت ۶ صبح بیدار می‌شوم و کار می‌کنم.
▪ هنوز هم پشت چرخ می‌نشینید؟
ـ نه، راستش خیلی وقت است که پشت چرخ نمی‌نشینم.
▪ چرا؟
ـ یک کمی دستم درد گرفت و همین باعث شد که کمتر پای چرخ بنشینم.
▪ آخرین باری که پای چرخ نشسته‌اید کی بود؟
ـ نه اینکه ننشینم. می‌نشینم اما کمتر از گذشته.
▪ من هر وقت دلم بگیرد، ساز می‌زنم و می‌نویسم، شما هم اینطوری هستید؟
ـ دقیقاً. خیلی وقت‌ها که می‌خواهم خودم را فراموش کنم، سراغ چرخ کوزه‌گری می‌روم و کار می‌کنم. ضمن اینکه لحظاتی هست که یک ایده، یک طرح ذهنم را به خودش مشغول می‌کند و من سراغ چرخ می‌روم.
▪ کوزه یا سفالی بوده که بخواهید بسازید و نتوانسته باشید؟
ـ بله، خیلی از طرح‌ها و ایده‌ها بوده که خواستم پیاده کنم و هنوز که هنوز است نتوانستم بسازم.
▪ اثری را دیده اید که ساخته شده باشد ودلتان خواسته باشد شما می‌ساختید؟
ـ راستش کلیه آثار باستانی و سفال‌های کهنی را که می‌بینم غبطه می‌خورم که چرا من نتوانستم چنین چیزی بسازم. راستش گاهی اثری را برای بارها تماشا می‌کنم و این احساس به من دست می‌دهد که من با این همه امکاناتی که تکنولوژی امروزی در اختیارم قرار داده هرگز قادر به ساخت چنین اثری نیستم.
▪ نکته خوبی را اشاره کردید. گذشتگان و نیاکان ما با آنکه امکانات خیلی محدودی در اختیار داشتند اما آثارشان به نظر هنرمندانه‌تر و استادانه‌تر از آثار امروزیست چرا؟
ـ نکته درستی را اشاره کردید. شما نگاه کنید به مناطقی مثل کندوان تبریز یا موجن در شاهرود، چیزی جز حیرت برای آدم باقی نمی‌گذارد. آدم را واله می‌کند. چطور آنها توانسته‌اند به این تمدن دست پیدا کنند؟ یا تخت‌جمشید همان‌طور.
▪ شاید دلیلش نزدیکی انسان آن زمان به طبیعت باشد؟
ـ من هم موافقم. به نظرم هر چه قدر انسان به طبیعت نزدیک‌تر باشد هنرمندتر می‌شود. ضمن اینکه فراموش نکنید گذشتگان ما در اثر همین همنشینی بیشتر با طبیعت ایمان به کار داشتند. امروزه ما ایمان کمتری به کارمان داریم. اینها به‌نظر من قدرت ایمان است. ایمانی که گذشتگان ما به کارشان داشته‌اند. این ایمان امروز روز در ما نیست.
▪ یعنی هر چقدر از سرشت خودمان دور شده‌ایم ضعیف‌تر گشته‌ایم؟
ـ ببینید آفرینش زیبایی خیلی وابسته به تکنولوژی نیست. ما نیاز به ایمان و عشق داریم. و این ایمان و عشق تنها با بازگشتن انسان به طبیعت و احترام به آن میسر می‌شود.
احمد جلالی فراهانی
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید