شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


چیستا یثربی از روز اول نوشتن «دعوت» برایمان می‌گوید


چیستا یثربی از روز اول نوشتن «دعوت» برایمان می‌گوید
این روزها فیلم «دعوت» در سینماهای کشور اکران می‌شود، فیلمی که تیزرهای تبلیغاتی آن را، شما در تلویزیون می‌بینید، دعوت فیلم پر بازیگر ابراهیم حاتمی‌کیا می‌باشد.
آنچه در ذیل می‌خوانید، دست نوشته چیستا یثربی نویسنده موفق کشورمان در رابطه با دعوت است.
دعوت، فیلمی اجتماعی است که ساختاری اپیزودیک دارد و داستان چند خانواده متفاوت، با بحرانی مشابه را روایت می‌کند که هر کدام از آنها بنا به نگاه خاص خود به این بحران واکنش‌هایی از خود بروز می‌دهند. در دعوت؛ محمدرضا فروتن، مهناز افشار، کتایون ریاحی، مریلا زارعی، گوهر خیراندیش، ثریا قاسمی، رضا بابک، سیامک انصاری، فرهاد قائمیان، مجید مشیری، سارا خوئینی‌ها، سحر جعفرجوزانی، آناهیتا نعمتی، هدی ناصح، نگار فروزنده، نگین صدق‌گویا محمدرضا شریفی‌نیا به ایفای نقش پرداختند. در خلاصه داستان «دعوت» آمده است: «چند خانواده متفاوت با بحرانی مشابه روبه‌رو می‌شوند و هر کدام از آنها بنا به نگاه خاص خود واکنش‌هایی از خود بروز می‌دهند.»
داستان جالب این فیلم باعث شد تا اینکه از فیلمنامه‌نویس آن بخواهیم از روزی که این داستان به فکرش رسید برایمان بگوید، داستانی درباره سقط جنین... موضوعی که باعث شد خیلی از خانواده‌های ایرانی را به سینماها بکشاند، دیدن این فیلم را به شما سفارش می‌کنیم و او برایمان می‌نویسد...
شروع یک فیلم مثل شروع یک زندگی است، در ابتدا با هزار فکر و خیال و امید شروع می‌شود سپس به‌تدریج همه‌چیز رنگ و چهره واقعی خود را نشان می‌دهد...
● یکی از روزهای گرم اواسط مردادماه ۸۶:
در دفتر حک فیلم نشسته‌ام و ابراهیم حاتمی‌کیا روبه‌رویم است، کارگردانی که شور و اعتراض‌های سال‌های جوانی را به یادم می‌آورد، به‌خصوص احساس روزی که بعد از تماشای فیلم «از کرخه تا راین» داشتم، مرا یکسره به بیمارستان بردند چراکه حالم به‌شدت دگرگون شده بود. حاتمی‌کیا را با سال‌های دبیرستان شناختم و آخرین سکانس فیلم «مهاجر» درست در شب امتحان نهایی درس ریاضی چهارم دبیرستان، چنان مرا تحت تاثیر قرارداد که همه اعداد روی کتاب درسی‌ام را رقم‌های نوشته‌شده روی پلاک شهدا می‌دیدم. سکانس پایانی فیلم «مهاجر» به همین دلیل در ذهن من جاودان شد، به همین دلیل ساده که کارکرد شیء (پلاک) در سینما و روی پرده بزرگ می‌تواند همچون کارکرد شخصیت، مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد و فرد حتی با یک شیء همذات‌پنداری کند... و حالا آنجا بودم، در دفتر ابراهیم حاتمی‌کیا و این‌بار نه به‌عنوان یک منتقد سینما، بلکه به‌عنوان یک زن، مادر و نویسنده‌ای که قرار است در نگارش فیلمنامه جدید این کارگردان سهیم باشد. «دعوت»‌،‌ فیلمی درباره بودن یا نبودن، فیلمی که اسمش هم، از جای دیگری آمده بود. در واقع حس می‌کردم حاتمی‌کیا مرا دعوت نکرده بلکه این دعوت از سمت‌وسوی دیگری است؛ از سوی جهانی که سال‌ها روی آن تمرکز داشته‌ام. بودن یا نبودن یک آفرینش جدید در میان ما...
همیشه دلم می‌خواست درباره این موضوع بنویسم، درباره بچه‌هایی که هرگز به دنیا نیامدند، درباره ارواح پاک خداوندی که از سوی انسان‌ها به این‌ جهان، دعوت شدند و سپس ناگهان دعوت پس گرفته شد! و آن روح معصوم تا ابد دلیلش را نفهمید و تا ابد میان زمین و آسمان یک سوال کودکانه را تکرار می‌کرد: «چرا مادر؟» این سوال از من بود، از زن، از مادر... حتی اگر پدر خواستار سقط جنین باشد یا حتی در این مورد دستور بدهد باز در نهایت این مادر است که می‌تواند به آن روح معصوم خداوندی «نه» نگوید. همه راه‌ها به «مادر»‌ ختم می‌شود و شاید به همین دلیل ابراهیم حاتمی‌کیا در نگارش چنین فیلمنامه حساسی به حضور یک نویسنده «زن» و مادر در کنار خود نیاز داشت وگرنه چه ضرورتی به حضور من در آن روز گرم تابستان در دفتر «حک ‌‌فیلم» بود؟...
آن هم درست موقعی که می‌خواستم دخترم را به سفر ببرم مگر نه اینکه حاتمی‌کیا از جمله فیلمسازانی است که معمولا فیلمنامه‌هایش را خودش می‌نویسد، پس من آنجا چه می‌کردم، جز اینکه باور کنم خداوند دعای مرا شنیده است. در جوانی همیشه مقالاتی علیه سقط جنین نوشته بودم و دلایل روان‌شناختی خاصی برای این‌ کار ارائه می‌دادم. حاتمی‌کیا هیچ‌کدام را نخوانده و جالب این بود که من آنجا نشسته بودم و وقتی او سخن می‌گفت، فکر می‌کردم جملات من است که با صدای او شنیده می‌شود! شاید خود او هم از شگفتی من، متعجب شده بود
. او مرا به‌عنوان یک نمایشنامه‌نویس و منتقد سینما می‌شناخت که گاهی هم فیلمنامه می‌نویسد، اما هرگز نمی‌دانست واسطه دعوتی است که خداوند به دست او برای من فراهم آورده بود و از آن روز من هم مثل کودکان معصوم به دنیا نیامده، «دعوت شده» بودم.
همه‌چیز با چند کاغذ ساده شروع شد. پژوهش‌هایی را مقابلم گذاشت که ظاهرا تیمی از خانم‌های خبرنگار و پژوهشگر پیش از من از اینترنت جمع‌آوری کرده بودند و بعد چند صفحه کاغذ دیگر که در آن هفت‌طرح کوتاه وجود داشت، درباره هفت زن که به دلیلی باردار شده‌اند و به دلیلی بر سر دوراهی بودن یا نبودن بچه در زندگی‌شان بلاتکلیف هستند. من باید داستان این هفت زن را می‌نوشتم و عجیب این بود که این‌بار حاتمی‌کیا می‌خواست از قصه به فیلم برسد. می‌گفت: «در قصه جزئیاتی وجود دارد که می‌تواند منبع الهام تصویری باشد» و از من خواست که اول قصه‌ها را بنویسم. بعضی از طرح‌ها را دوست نداشتم و بعضی دیگر احتیاج به تغییراتی داشت. یک ماه اول فقط درباره طرح‌ها حرف می‌زدیم. کار من این بود که از ۱۰ صبح تا نزدیک غروب با حاتمی‌کیا درباره چندوچون شخصیت این زن‌ها و انگیزه‌های‌شان صحبت کنم. گاهی او مرا قانع می‌کرد و گاهی من او را تشویق می‌کردم که طرحی را عوض کنیم و او هم قانع می‌شد. از آن پس، شب‌های دشوار شروع شد؛ شب‌های نوشتن... حالا دیگر طرح‌ها از آن من شده بودند، آنها را درونی کرده بودم. گویی که خود این زن‌ها را از نزدیک می‌شناختم. بعضی طرح‌ها کامل عوض شده بود و بعضی دیگر با صحبت‌های میان من و کارگردان تغییرات زیادی پیدا کرده بود، اما حالا دیگر همه این زن‌ها از آن من بودند. دوست‌شان داشتم و می‌شناختم‌شان مثل خودم، مادرم، خواهرم و حتی آن دوست دوران دانشجویی‌ام که با چشم‌های اشک‌بار مجبور شد فرزندش را سقط کند...
و حاتمی‌کیا گفت: «بسم‌ا...، شروع کن.» او فیلمنامه نمی‌خواست. در ابتدا فقط قصه می‌خواست و منتقد سختگیری بود. می‌گفت: «نویسندگان زیادی برایم قصه آوردند اما قصه باید «آن» و خلاقیتی داشته باشد که تصویر آن را روی پرده ببینم.» موضوع حساسی بود، مثل راه رفتن روی لبه تیغ. اگر کمی ناصاف می‌جنبیدی یا به ورطه ملودرام‌های معمولی خانوادگی می‌افتادی قصه‌ات شبیه هزاران فیلمی می‌شد که تا به حال در این مورد ساخته شده است و اتفاقا هیچ‌کدام هم تاثیرگذار نبوده است. داستان من با خودم شروع شد. یادم است اولین شب ماه رمضان بود. تازه از اجرای تئاتر «روژانو» از کردستان بازگشته بودم. دم سحر با اس‌ام‌اس حاتمی‌کیا از خواب بیدار شدم؛ «فردا در دفتر برای خواندن اولین قصه منتظرتان هستم» و خدای من هیچ‌چیز ننوشته بودم. یک‌ ماه فقط حرف زده بودیم و من به این هفت زن طوری عادت کرده بودم که انگار هفت چهره من بودند، هفت بخش شخصیتم، چگونه می‌توانستم آنها را در قالب قصه روی کاغذ بیاورم؟ من محرم آنها بودم. مسائل خصوصی‌شان را به من گفته بودند، رازها،‌ عشق‌ها و سرخوردگی‌ها...
می‌خواستم به حاتمی‌کیا زنگ بزنم و به بهانه بیهوده‌ای انصراف دهم. بهانه‌ای مثل مریضی دخترم یا سفر خارج. اما او زودتر دست مرا خواند. اس‌ام‌اس از یکی از آیات قرآن برایم فرستاد که «کودکان خود را نکشید ما به آنها و شما روزی می‌دهیم.» دستم بسته بود. به شب رسیدیم. دخترم را خواباندم و پشت میز نشستم: «به نام صاحب کلمه/ بهار...» و داستان بهار نوشته شد. من توسط کسی که از جایی به من املا می‌گفت در حال نوشته‌شدن بودم. شهرزاد قصه‌گو بودم، من که این‌بار نه همه دختران سرزمینم، که همه کودکان را باید از دست مرگ نجات می‌دادم و اگر صبح می‌رسیدم و قصه تمام نمی‌شد و من با دست خالی به دفتر حاتمی‌کیا می‌رفتم! این‌بار کارگردان برایم مهم نبود. تمام کودکان به دنیا نیامده در گوشم فریاد می‌کشیدند. «می‌خواهیم زندگی کنیم. بنویس! زن، مادر، نویسنده بنویس! وظیفه توست...» بهار نمی‌دانم از کجا در زندگی من پیدا شد، از کدام بخش وجودم در چند سالگی، اما هرچه بود قوی و شتابان آمد و من نفس‌زنان می‌نوشتم و از او جا می‌ماندم. ناگهان دیدم ساعت هفت صبح است. بچه‌ را سریع به مدرسه بردم وبا دست‌نوشته‌های خط‌خطی و جوهری سراسیمه خود را به دربند و آن خیابان پر درخت و آن خانه سپید رساندم. پرده پنجره اتاق حاتمی‌کیا از جنس حصیر بود.
خوب یادم هست که نزدیک بود حصیر را بیندازم. حاتمی‌کیا پشت میزش نشسته بود و اتاق به‌شدت تاریک، حتی کامپیوترش روشن نبود. من سراسیمه وارد شدم و آنقدر سلامم را سریع گفتم که نشنید. روی مبل نشستم و با استرس گفتم شما نمی‌توانید دست‌خط مرا بخوانید و من هم با کامپیوتر کار نمی‌کنم... خودم برای‌تان می‌خوانم و آنقدر تندتند حرف می‌زدم که ناگهان از چهره شگفت‌زده حاتمی‌کیا متوجه شدم که یک کلمه هم از حرف‌های مرا متوجه نشده است. اما از پشت میزش بلند شد و روی مبل روبه‌رو نشست و من شروع کردم. بهار... وقتی قصه تمام شد ساعت نزدیک سه بعدازظهر بود. یادم رفته بود به خانه زنگ بزنم و ببینم دخترم از مدرسه آمده، غذایی خورده است یا نه... یادم رفته بود ساعت سه قرار دندانپزشکی داشتم.
یادم رفته بود که من نویسنده این قصه هستم و فیلم را قرار است کس دیگری بسازد و مهم‌تر از همه یادم رفته بود که من بهار نیستم. پس چرا دست‌ها و صدایم می‌لرزد. اولین‌بار نبود که قصه‌ای را برای کسی می‌خواندم و اولین‌بار نبود که درباره زنی می‌نوشتم اما نمی‌دانم چه فضایی پدید آمده بود که بهار گریبان همه ما را گرفت و دیگر رهای‌مان نکرد. حاتمی‌کیا با تعجب پرسید: «همه را یک‌شبه نوشتی ۴۶ صفحه؟» و من به تاثیر قصه‌ام بر کارگردان سال‌های جوانی‌ام نگاه می‌کردم و می‌دانستم که آن اتفاق افتاده است و من باید شش قصه دیگر را هم بنویسم. بهار اولین قصه شد و از حاتمی‌کیا گرفته تا محمد پیرهادی (تهیه‌کننده)، تورج منصوری (فیلمبردار)، کیوان مقدم (طراح صحنه و لباس) و مهین نویدی (طراح چهره‌پردازی) همه به من با چشمانی مشتاق تبریک می‌گفتند. ماه‌ مهر، ماه‌ مبارک، ماه تولد من به قصه‌نوشتن گذشت. می‌نوشتم و برای کارگردان می‌خواندم و حاتمی‌کیا روی آنها یادداشت و نظراتش را می‌نوشت و به من پس می‌داد. در این دنیا نبودم.
کارم فقط نوشتن بود و نوشتن و هفت قصه تمام شد و حاتمی‌کیا پسندید و ناگهان گفت: «بسم‌ا... فیلمنامه‌هایش را شروع کن.» و آن پانزدهم ماه مبارک بود. فیلمنامه‌ها نخست با ساختار تودرتو و پازل‌گونه نوشته شد اما طولانی بود و حاتمی‌کیا چندان راضی نبود. به من گفت: «معجزه قصه‌هایت کو؟» گفتم تبدیل کردن قصه‌ ۴۵ صفحه‌ای که پر از حس و راز و ذهن راوی است به یک فیلمنامه ۱۰ دقیقه‌ای کار دشواری است آقای کارگردان. او کمکم می‌کرد و به من می‌گفت: «دوباره از اول بنویس ولی این‌بار اپیزودوار و هر کدام را جداگانه.» فیلمنامه‌ بارها و بارها از ابتدا تا انتها نوشته شد و مدام بین من و حاتمی‌کیا مبادله می‌شد. در واقع دشوارترین بخش کار تبدیل ذهن راوی قصه‌ها به شخصیت‌های فیلم‌هایی بود که هر کدام فقط ۱۵ دقیقه طول می‌کشید. تمام ماه آبان و آذر به انتخاب بازیگر گذشت. برخی مناسب نقش‌ها نبودند و برخی وقت‌شان را نمی‌توانستند با ما تنظیم کنند. اما من دائم می‌گفتم از آن همه مرغ قصه منطق‌الطیر عطار فقط سی‌مرغ به کوه قاف می‌رسند و سیمرغ می‌شوند. باید ببینیم این سی‌مرغ نهایی ما چه کسانی هستند. حالا پنج زن مانده‌اند و فیلم «دعوت» و من چیستا یثربی، زن، نویسنده و مادر. هرچه از سال‌ ۸۶ به یاد می‌آورم شیب تند خیابان دربند است و نفس‌نفس‌زدن روی برف و جای قدم‌هایم که پرنده‌ها روی آن می‌نشستند و حصیر پنجره اتاق حاتمی‌کیا و ستون‌های رنگ‌پریده اتاقش که مرا یاد تالارهای قدیمی تئاتر می‌انداخت.
● مهناز افشار:
▪ برای بازی در دعوت از خانواده‌ام کمک گرفتم
ده سال قبل بود که ابتدا مهناز افشار با یک سریال تلویزیونی، به صحنه آمد سپس برای بازی در فیلم «شور عشق» به همراه «بهرام رادان» که او هم اولین تجربه بازیگری‌اش بود، به سینما راه یافت. حالا نزدیک به ده سال است که او در این صحنه خود را حفظ کرده و کارهایش روز‌به‌روز بهتر از کارهای گذشته‌اش است اما باید به این نکته اشاره داشت که او از «شور عشق» و «دوستان» در فیلم ابتدایی خودش تا «دعوت» مسیر سختی را پیمود و دعوت مثل فیلم‌های «رییس» و «آتش‌بس» یکی از بهترین فیلم‌های او بوده است، بازیگر زنی که توانست، فیلم‌هایش را در گیشه به موفقیت نسبی برساند، مهناز افشار در مورد «دعوت» به مطالبی اشاره داشته است که در ادامه به پاره‌ای از آنها می‌‌پردازیم.
▪ تماشای لذت‌بخش
تماشای «دعوت» برای من مثل همان‌روز اولی که با «ابراهیم حاتمی‌کیا» برای بازی در این پروژه انتخاب شدم، لذت‌بخش بود، من معمولا وقتی خودم فیلم‌هایم را می‌‌بینم، از خودم راضی نیستم اما تماشاگران عقیده دیگری دارند.
در دعوت هم فکر می‌‌کردم که می‌‌توانستم بهتر بازی کنم، شاید از سختگیری زیاد بود، مثلا پیش خود مدام می‌‌گفتم ای کاش در این سکانس یا آن لحظه طور دیگری بازی می‌‌کردم یا می‌‌توانستم در بعضی سکانس‌ها بهتر ظاهر شوم یا مثلا با دیدن فیلم فکر می‌‌کردم که ای کاش بیشتر به حرف آقای حاتمی‌کیا گوش می‌‌دادم، احتمالا اگر آن زمان حواسم بیشتر جمع بود و دقت می‌‌کردم، شاید بعد از دیدن فیلم کمتر حسرت می‌‌خوردم.
▪ تنها یاد گرفتم
من از کار کردن با هر کارگردانی چیزهای تازه‌ای یاد می‌‌گیرم، من بازیگری هستم که طی این سال‌ها به کلاس‌های مختلفی رفتم، روی بیانم کار کردم، در پشت صحنه تئاتر هم حضور داشتم. من کارهای زیادی برای حرفه‌ام کرده‌ام، گاهی اوقات به خودم می‌‌گویم، چرا این اتفاق‌های خوب برای تو دیر افتاده است، اما حالا خوشحالم که پله‌پله جلو رفتم، مثلا من فیلم «رییس» را ندیدم و نمی‌‌دانم فیلم خوبی شده یا نه؟ اما برای من مهم تجربه‌ای بود که به دست آوردم و نکته‌هایی که در طول تصویربرداری از مسعود کیمیایی یاد گرفتم. به همین خاطر در کل از کارم لذت ‌‌بردم، در مورد فیلم «دعوت » هم نظرم این است.
▪ در نقش شیدا
در «دعوت» نقش زنی را بازی می‌‌کردم که نامش «شیدا» بود قبل از شروع کار، سه یا چهار جلسه تمرین و روخوانی داشتیم که در آن جلسات فیلمنامه‌نویس اثر، خانم چیستا یثربی هم حضور داشتند و به ما کمک می‌‌کردند.
ما قصه‌هایی که در ابتدا نوشته شده بود را خواندیم و بعد به ما فیلمنامه را دادند که بر اساس آن کار کنیم، من خودم هم برای نقش‌هایم تمرین می‌‌کردم. برای مثال کلاس‌ اسب‌سواری رفتم، گر چه این بخش زیاد طولانی نبود، اما به نظرم لحظه حساسی از قصه در آن اتفاق می‌‌افتد، من تجربه اسب‌سواری نداشتم کلاس رفتم تا بتوانم به اندازه لازم آموزش ببینم.
یادم می‌‌آید یک روز از ساعت ۵ صبح سر صحنه فیلمبرداری بودم تا حدود ۱۱، ۱۲ ساعت بعد از آن، تمام این مدت با لباس خیس در استخر، فیلمبرداری داشتم، آقای حاتمی‌کیا به من گفت که باورش نمی‌‌شود من این کارها را انجام دهم. او خودش هم فکر نمی‌‌کرد که من راضی بشوم بدون حرف و گلایه این کار را انجام دهم.
▪ فقط فیلم تجاری بازی نمی‌‌کنم
این طوری نیست که من تنها فیلم‌های تجاری بازی کرده باشم، مثلا بازی در فیلم «سالاد فصل» را به یاد دارید، یکی از اتفاق‌های خوب زندگی من بود، شاید تا پیش از آن خیلی‌ها فکر می‌‌کردند من تنها در سینمای تجاری بازی می‌‌کنم و صرفا هم به عنوان یک چهره مطرح شدم، اما تلاش خودم جز این بود، با اینکه همه به چهره‌ام اطمینان می‌‌کردند، اما خودم می‌‌خواستم که مسیرم را تغییر دهم، من آمادگی لازم را در فیلم‌های متفاوت دارم و به شدت هم علاقه‌مندم تا در نقش‌های سخت و مشکل بازی کنم.
▪ زندگی در لحظه
سعی کرده‌ام که همیشه در لحظه زندگی کنم البته نگاهی هم به آینده دارم اما ازآنجا که همیشه به حال فکر می‌‌کنم، خیلی به دام ناامیدی نمی‌‌افتم. اگر روزی هم تصمیم بگیرم که دیگر بازی نکنم، مطمئن باشید سراغ فیلمبرداری می‌‌روم، به هر حال دست از سر سینما برنمی‌دارم...با این حال من کارهایم را کرده‌ام و می‌‌دانم که چقدر قابلیت دارم، ما اول با چهره‌های‌مان، فیلم را معرفی می‌‌کنیم تا مخاطب بیاید و فیلم را ببیند و جذب شود. این هم بد نیست، اما من در حال حاضر نقش‌های متفاوتی بازی کرده‌ام، به خصوص در «دعوت» که شبیه هیچ فردی نیستم...
▪ کمک خانواده
من تجربه‌ای در مورد نقشی که در فیلم قرار بود ایفا کنم، نداشتم، از این‌رو نیاز به تحقیق داشتم، پس درباره‌اش تحقیق کردم، مادر و خواهرم خیلی به من کمک کردند که بتوانم نقش یک آدم باردار را بازی کنم. مادرم بعد از دیدن «دعوت» گفت: بازی‌ات خوب بود اما چرا تا آخر فیلم نبودی؟ با این حال من خوشحال بودم که این فرصت را از دست ندادم و در یک فیلم‌ خاص از ابراهیم حاتمی‌کیا، آن هم در یکی از متفاوت‌ترین آثارش بازی کردم. برای من هم مثل خیلی‌ها جای تعجب داشت که حاتمی‌کیا پس از تغییر دادن ژانر چطور توانست فیلمی بسازد که بتواند حس لطیف زنانه را منتقل کند.
چیستا یثریی
منبع : مجله خانواده سبز


همچنین مشاهده کنید